داستان مدیریتی پیرمرد عاقل و کودکان بازیگوش
پیرمردی، خانه ای در نزدیكی یك مدرسه پسرانه خرید. یكی دو هفته اول همه چیز آرام بود و پیرمرد چقدر خوشبخت! اما با آغاز مهر ماه، همه چیز تغییر کرد. روزها بعد از اتمام کلاسها و تعطیلی مدرسه، پسر بچه های شروشوری بودند که داد می زدند و آشغالها و بطریهای کنار سطل زباله را با لگد می زدند و درب بطریها را می ترکاندند و هرصدایی که میتوانستند تولید می کردند.
کم کم این كار روزانه تكرار می شد. پیرمرد که نیاز به آسایش و آرامش داشت، تصمیم به تذکر به کودکان گرقت. اما با خود فکر کرد که این تذکر، انگیزه ای خواهد شد که آنها سروصدا را بیشتر کنند!. پس فکر کرد که راه دیگری وجود دارد.
روز بعد درکوچه منتظر آمدن آن بچه ها شد. آنها را صدا كرد و گفت:”بچه ها شما جوان و دوست داشتنی هستید. از این كه میبینم این قدر قدرت و شور جوانی دارید خوشحال هستم. همسن و سال شما که بودم من هم مانند شما همین كارها را میكردم. برای اینکه یاد ان دوران کنم، از شما تقاضا میکنم هرروز به اینجا بیایید و همین شلوغکاریها را انجام دهید. من در ازای این زحمت شما، روزانه 20هزار تومان به هرکدام شما خواهم داد”. کودکان تعجب کردند اما با خوشحالی تمام، حقوق روز اولشان را گرفتند و مجددا مشغول به بازی و شیطنت شدند.
چند روز این داستان ادامه داشت و آنها ابتدا حقوق خود را دریافت میکردند و سپس، بطریها را میترکاندند و همه چیز را به هم میکوبیدند. هفته بعد یک روز پیرمرد پیش از دادن حقوق آن روز، رو به کودکان کرد و گفت:”بچه ها من بازنشسته هستم و الان هنوز حقوق این ماه را واریز نکرده اند. فعلا تا اطلاع ثانوی، روزی هزارتومان به شما میدهم. ولی خواهش میکنم شما کم نگذارید! اشكالی ندارد؟
کودکان با ناراحتی و تعجب گفتند:” چی؟؟؟ هزار تومان برای این همه کار؟؟؟” شما فکر کردی با هزار تومان ما حاضریم این همه بطری رو بترکونیم و همه چیز را به این طرف و آن طرف شوت كنیم؟؟؟ نخیر! ما نیستیم. شما هروقت حقوقت درست شد بگو ما بیایم!!”
بعد از این اتفاق، کوچه خالی و ساکت و آرام بود. زباله ها سر جای خود بودند و کودکان برای اینکه حتی یک حرکت رایگان برای پیرمرد نکنند، آرام از کوچه میگذشتند! پیرمرد عاقل، موفق شده بود.
نتیجه گیری
این داستان نکات جالب زیادی در خود دارد. از جمله موضوعات تاثیر نیاز در انگیزش نیروی انسانی و تاثیر انگیزاننده های بیرونی و یا تبدیل این انگیزاننده ها به انگیزاننده های درونی. اما موضوع در اینجا «تفکر خارج از چارچوب» و خصوصا «کنترل سیستم با تزریق انگیزاننده ای که اختیارش در دست پیرمرد» بود، است.
پیرمرد اگر با دعوا یا هر رویکرد قهری دیگری با بچه ها برخورد میکرد، احتمالاً زیاد شرایط حتی بدتر می شد و او هم امکان مذاکره بعدی با کودکان را از دست می داد. درحقیقت پیرمرد ابتدا انگیزه درونی کودکان یعنی نیاز به شیطنت و اعمال قدرت به دیگران را با انگیزه «پول» عوض کرد و این اگیزه را هم از آنها گرفت تا دیگر انگیزه ای برای این شیطنت نداشته باشند.
وقتی پارامتر متغیر موثر بر سیستم در اختیار پیرمرد باشد، او روی سیستم کنترل دارد و می تواند با تغییر دادن متغیر مستقل یعنی دادن پول، متغیر وابسته یعنی سر و صدا را کنترل کند.