مدیران حاشیه چه مدیرانی هستند؟
شاید همه ما مدیرانی را دیدهایم که حرکات، رفتار و تصمیمات آنها درکوتاه مدت و یا بلندمدت، به وضوح بر علیه سازمان است ولی به ظاهر دم از پیشرفت و تعالی سازمان میزنند. ممکن است برخی از مدیران دانش مدیریت را به حدنیاز فرانگرفته باشند و یا احساس آنها این است که با اخذ چنین تصمیماتی به سازمان کمک میکنند. البته شناخت مدیر حاشیه محور خیلی هم ساده نیست اما سخت هم نیست.
در مقابل بسیاری از ما مدیرانی را دیدهایم که بسیاری از موارد مربوط به مدیریت را میدانند و در زندگی شخصی مدیریت مناسبی هم دارند ولی زمانی که به سازمان میرسند عملکرد برعکس دارند. در واقع این مدیران مدیران حاشیه هستند. البته در درازمدت نتیجه هردونوع مدیریت برسازمان یکی است و در هردوصورت منتج به نابودی یا تضعیف سازمان خواهند شد. اما چرا باید یک مدیر چنین استراتژی در پیش بگیرد؟
این گونه مدیران به دوعلت این راهکار غلط را در پیش میگیرند. اول اینکه که امکان حرکت در راستای پیشرفت سازمان را ندارند و یا باصطلاح صرفا در ظاهر در راستای منافع سازمان حرکت میکنند و در واقع نفع شخصی و یا پوشانیدن اشتباهات خودشان مدنظر قرار دارد از این سیستم برای پنهان کردن نقایص خود بهره میبرند. دوم مدیرانی که توان حل مشکلات و موانع سازمان را ندارند و به علت اینکه میدانند سرانجام این عدم آگاهی ایشان، باعث خسارت سازمان خواهد شد از این استراتژی برای پوشانیدن خطاهای خود بهره میبرند.
هرگاه مشاهده کردیم مدیران یک سازمان، مشکلات و مسائل کوچک را بسیار بزرگ جلوه میدهند و موارد بسیار حیاتی و مهم را کوچک و کم اهمیت جلوه میدهند، با چنین مدیرانی مواجه شدهایم. برای این مدیران سود یا منفعت سازمان، وضعیت معیشت کارکنان، حقوق اولیه و بیمه و پرداختی ها نه تنها اهمیت ندارد بلکه از پرداختن به آن طفره میروند اما گفتگوی دو فرد در سازمان به حدی اهمیت پیدا میکند که برای آن ممکن است کل سازمان دچار بحران شود. در یک سازمان استاندارد اهمیت سازمان و منافع کلی آن از گفتگوها و حرفهای غیرسازمانی به مراتب با اهمیت تر است اما در چنین سازمانهایی حرفها و نقل قولها چنان دارای اهمیت است که ممکن است افرادی در سازمان فقط بخاطر نقل قولها و سوءظن ها تغییر کنند.
این نوع تفکر با گذشت زمان به کلیه سازمان سرایت میکند و افراد به جای اینکه منافع و مصالح سازمان را در نظر بگیرند، سعی میکنند اخبار و اطلاعات به گونه ای جابجا شود که خطری برای آنها ایجاد نکند. در این سازمانها ترس از عکس العمل مدیران نسبت به حرفها و نقلهای پشت سرشان از سود و زیان سازمان و وضعیت برند یا وضعیت کارکنان به مراتب اهمیت بیشتری دارد.
کمکم افراد در چنین سازمانهایی عادت میکنند به حرفها و نقل قولها حساس باشند و هر نقل قولی برخلاف خواسته مدیران خیانت محسوب میشود.
در سازمانهای استاندارد، مهم نیست که افراد در خصوص مدیران سازمان چه فکر میکنند یا درروابط غیرسازمانی چه میگذرد. در یک سازمان استاندارد، طبیعی است که رفتارها و عملکرد مدیران، روی تفکر کارکنان تاثیر بگذارد اما موارد حیاتی و خط مشیهای سازمان را استراتژی مشخص میکند نه اخلاق و عملکرد مدیران. اگر عملکرد مدیران برخلاف مصالح سازمان باشد، خواهناخواه، این مدیران تغییر میکنند. اما در سازمانهایی که فرد محور هستند یا به بیماری حاشیه محوری مبتلا هستند، تصمیم اصلی را اخلاق حال مدیران میگیرد و حاشیهها اهمیت بیشتری از متن دارند.
به هررو این تفکر بیشتر از یک یا دو دوره مالی نخواهد پایید و یا سازمان دچار خسارات شدید خواهد شد که میبایست یا مدیران تغییر کنند و یا سازمان دچار تغییر اساسی خواهد شد.