سیاست «درهای باز» در سازمانها یکی از اصطلاحات شیک است که بیشتر از آنچه به کاربرد و موضوع آن توجه شود، تبدیل به یک ژست مدیریتی شده است. به بیان ساده، مدیر، مدیرعامل یا سرپرست در هر شغلی، فضایی فراهم میکند که کارکنان سازمان بتوانند به سادگی با کارفرما صحبت کنند و ارتباطی شفاف و صادقانه داشته باشند و نظرات خود را بدون واهمه مطرح کنند.
اما انجام هرکاری نیازمند گذار از مرحله قبلی است و اگر ما از پیش دبستانی به دانشگاه برویم، درکی از محیط و مفاهیم آموزشی نیز نخواهیم داشت. در سازمانها برخی از کارفرمایان در این سیاست افراط کرده و شرایط به شکلی تغییر میکند که کارکنان در هر روز و هر زمانی دسترسی و مراجعه به دفتر مدیران را دارند.
اگر درک درستی از این موضوع وجود نداشته باشد و سازمان به شکلی شفاف قانونمند نشده باشد، دیگر مدیران زمانی برای خود ندارند و فرصت برای هرج مرج و خصوصاً مدیریت پایین به بالا(Managing up)، فراهم می شود.
مدیریت پایین به بالا یا مدیریت کردن مدیران، یکی از موضوعات جذاب و البته شایع در سازمانهاست. این پدیده در زمانهایی اتفاق می افتد که یا «مدیران لیاقت یا شایستگی کمتری از کارکنان خود داشته باشند» و یا «در پیاده سازی سیاست درهای باز زیاده روی کرده باشند».
درست است که مدیریت پایین به بالا در کشورها و شرکتهای پیشرفته جهان مرسوم است و جزیی از مهارتهای نرم کارکنان حول محور استفاده از ویژگیهای یک مدیر خوب است. این موضوع به کارکنان توانمند و سطح بالا کمک می کند بهترینها را از خود نشان دهند.
اما زمانی که در کشوری زندگی میکنیم که هنوز دوره های مدیریتی بصورت کلاسیک آن طی نشده و کارکنان هنوز به مدیران به شکل ارباب یا استثمارگر نگاه میکنند، چنین رویهای در مدیریت زمان و هزینهها اختلال ایجاد کرده و کارفرما را در معرض تنش و خصوصا مدیریت میکرو قرار خواهد داد.
نهایتها در سازمانهای ما چنین رویکردی کاربرد چندانی ندارد اما نهایتا اگر موافق چنین رویکردی هستیم، بهتر است روزها و ساعتهای معینی در ماه برای مراجعه کارکنان یا جلسات روشنگری و انتقال شفاف اطلاعات اختصاص داده شود.
این موضوع سبب خواهد شد که مدیران هم به لحاظ ذهنی آمادگی داشته و هم در طول ماه ، تمرکز و آرامش خود رو از دست ندهند.
ضمن اینکه کارکنان مجبور خواهند بود با برنامه و مدون مشکلات خود را مطرح کنند و در صورت کتبی بودن این مشکلات، امکان نوشتن حرفهای نامربوط وجود ندارد. مطالعه درس «اهمیت انتقال اطلاعات در سازمان» در همین آکادمی، کم شایانی به درک این موضوع خواهد نمود.
تجربه کنترل تصاویر تلویزیونی و یا کنترل کردن تیم محبوب ورزشی یک تجربه جادویی بوده که همیشه این اتفاق نه تنها باعث به وجود آمدن وجد و افزایش دوپامین در افراد میشده، بلکه موجب پدید آمدن احساس قدرتی مجازی است، که در جای خود از جهات مختلف خصوصا برای کمپانی های بزرگ، ایجاد درآمد میکند. این پدیده از دهه هفتاد میلادی فراگیر شد و بطور روز افزون تا همین امروز در حال جذب مخاطبان بسیار بوده و شرکتهای بزرگی همچون مایکروسافت، سونی، نینتندو و سگا در این بازار پیشتاز هستند.
شرکت نینتندو از بزرگترین شرکتهای کره زمین و تقریباً با اصالتترین شرکت در حوزه بازیهای ویدیویی است که در دهه هشتاد میلادی، پیشتاز بازار بود. با ورود شرکت سگا به بازار تولید بازیهای کامپیوتری، همواره کنسولهای سگا و نینتندو در رقابتی بسیار باریک و سخت، در حال حذف یکدیگر بودند. داستان ظهور سگا و نحوه رقابت آن با نینتندو، خود داستان جالبی است. در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی هیچ شرکتی قدرت نزدیک شدن یا تخیل گرفتن جایگاه نینتندو در بازار را به مخیله خود راه نمیداد به طوری که این شرکت اعلام کرده بود که :”ما اینجاییم و هرگز هم جایی نخواهیم رفت”!.
هیچ چیزی در جهان ثابت نیست و در تمام بازارها نیز اوضاع هیچگاه ثابت نمانده و همواره در حال تغییر است. در حالی که نینتندو با قهرمان خود یعنی «سوپرماریو» در حال تاختن در بازار بود، شرکت شرکت «سگا»، شروع به عرضه کنسولهای جینیس خود کرد. یکی از موفقیتهای شرکت سگا استخدام بازاریابی از ژاپن به همراه غول بازاریابی امریکایی بود. تلفیق این دو نابغه بازاریابی ویدئویی، موجب شد که این شرکت ره ۱۰۰ ساله را به صورت یک شبه طی کند. برای شروع، در بازار آمریکا تدارک یک غافلگیری برای رقیب قدرتمند یعنی نینتندو دیده شده بود.
نینتندو در دهه ۹۰ مجله مربوط به خود را به صورت تماماً رنگی و کاملاً اختصاصی انتشار میداد و تیم پشتیبانی از بازیکنان و مشتریان خود را داشت که تقریباً تمامی سبد بازاریابی و سبد حمایت از مشتریان این شرکت تکمیل و قدرتمند بود. اما مشتریان این شرکت در عرض چند ماه با کنسول سگا آشنا شدند و سگا سعی کرد که کنسول ۱۶ بیت خود را برای اولین بار به بازار عرضه کند. مدیران نینتندو متوجه ظهور رقیب جدید شدند و برای اینکه این اتفاق باعث خروج آنها از بازار نشود، اشتباه بزرگتری مرتکب شدند. آنها اقدام به تهدید خرده فروشان و توزیع کنندگانی شدند که کنسولهای به غیر از نینتندو را عرضه میکردند!.
این تهدید، موجب شکایت برخی از توزیع کنندگان و خرده فروشان از نینتندو شد و جریمه سنگینی پرداخت کرد. نینتندو متوسل به دانش بازاریابی شد و بسیار مصر بود و غولهای بازاریابی جدید را استخدام کند. این شرکت اقدام به ساخت باشگاه مشتریان و توزیع کارتهای رایگان و یا کارتهای تخفیف بسیار بالا در بین مشتریان کرد که این بار نتیجه گرفت و توزیع این کارتها موجب شد تا مشتریان بتوانند بازیهایی که مربوط به خودشان است از شرکت نینتندو با تخفیفات ویژه تهیه کنند. بازی سوپرماریو که قدرتمندترین بازی در آن عصر به شمار میرفت از این موضوع مستثنی نبود. این موضوع موجب برگشت نینتندو به بازار شد.
شرکت سگا برای حفظ رقابت و برای تقویت خود «تام کالینز» و «تویودا»، دوتن از متخصصان بازاریابی ویدئویی را جذب کرد تا با این طرح بتوانند خود به جای نینتندو به صدر جدول رقابت صعود کند. این دو طرحی ارائه دادند که درآن زمان تا حدیدیوانگی بشمار میرفت. طرح شامل ۴ آیتم اصلی بود.
اول اینکه حق خرید ساخت بازی فیلمهای هالیوودی و بسیاری از فیلمها توسط سگا خریداری شد. فیلمهایی مثل تنها در خانه علاءالدین و بسیاری از فیلمهای دیگر. دوم اینکه با توجه به با وجود اینکه کیفیت و میزان قدرت حافظه و پردازشگر سگا بیشتر از نینتندو بود، قیمتهای خود را به نحو چشمگیری کاهش دهد. سومین موضوع و مهمترین آیتم طرح، ساخت یک «ماسکات» یا کاراکتر برای رقابت با ماریو بود. سگا احتیاج داشت تا کاراکتری با قدرت ماریو داشته باشد که این شخصیت، توانایی انجام کارهای خارقالعاده را داشته باشد. همین امر سبب تولد «سونیک» ابر کاراکتر سگا شد.
چهارمین آیتم و خطرناکترین آیتم این طرح این بود که برای اولین بار در تبلیغات شرکت سگا ریسک بسیار بزرگی کرد و شرکت نینتندو را به صورت مستقیم هدف قرار داد و آنها را تمسخر کرد. گفته میشود «ناکایاما»، مدیرعامل سگا در جلسه تصویب این ۴ اصل، به همراه مدیران ارشد و هیئت مدیره با عصبانیت این طرح را پذیرفتند و جلسه را ترک کردند.
شینوبو تویودا و تام کالینز معتقد بودند که این طرح باید دقیقاً با همین چهار ماده اجرا شود و البته زمانی که طرح به اجرا گذاشته شد کاملاً موفق بود و فصل جدیدی برای سگا باز شد. الگوریتمی برای کاراکتر سونک نوشته شد که برای اولین بار سرعت در بازیهای ویدیویی افزایش پیدا کرد و همین سرعت را به شخصیت سونیک نسبت دادند. یش از ظهور کنسولهای سونی و ایکس باکس که بازار بازیهای ویدیویی را متحول کرد نینتندو و سگا در رقابتی بسیار شدید بودند و هنوز کاراکترهای سوپر ماریو و سونیک از پرطرفدارترین کاراکترهای بازیهای ویدئویی هستند.
کارت امتیازی متوازن(BSC)، در واقع ابزاری مدیریتی است که در راستای اجرای استراتژیهای سازمان بکار گرفته میشود. این ابزار، با نمایش سطوح عملکرد کل سازمان، مدیران آن را در بهبود و اصلاح عملکرد آن سازمان، یاری میکند.
مدیران در جهت بهبود عملکرد سازمان خود، درپی گونه های مختلف راه حل هستند که بتوانند به صورت صحیح، ارزیابی عملکرد سازمان و فرآیندهای مربوط به آن را اندازهگیری کنند. همین امر، موجب پیدایش کارت امتیازی متوازن شد. عملا این ابزار، امکانی فراهم می کند تا مدیران بر اساس چارچوب یکپارچه، اهداف مالی و غیرمالی را متوازن کنند. این ابزار شامل گامها و منظرهای متفاوت است.
کارت امتیازیمتوازن (Balanced Scorecard)، بستری را فراهم میکند که مدیران با قوانین علت و معلولی مسلط بر دنیای کسب و کار آشنا شوند و در این مسیر بتوانند برنامههای عملیاتی را برای اجراسازی این کار تهیه و آماده کنند.
این ابزار سطوح عملکرد سازمانها را برای مدیران به نمایش گذاشته و در تعیین جایگاه سازمان، امکان عارضهیابی سازمان استفاده را فراهم کرده است.
مخترعین کارت امتیازی متوازن
دکتر دیوید نورتون به همراه همکارش پرفسور دکتر رابرت کاپلان، در سال ۱۹۹۲ طی تحقیقات وسیعی که برروی چالش گزارش دهی مالی انجام دادند، نهایتا سازوکاری با نام کارت امتیازی متوازن را ارائه کردند. در سازمان های سودآور، بررسی های مالی، گزارش هایی از تاریخ گذشته ارائه می کردند. این گزارشات نشان می دادند که چه اتفاقاتی در ماه، فصل یا سال گذشته رخ داده، اما توان اینکه در مورد آینده گزارشی ارائه کنند، نداشتند. این دو دانشمند قصد داشتند به دقت دریابند کدام شاخصها به آینده مربوط می شوند و می توانند شاخص اصلی باشند.
پیدا کردن این شاخص ها و تاثیر آنها بر استراتژی سازمان، به هدف این تحقیق تبدیل شد و نهایتا روش BSC شکل گرفت. این روش، متمرکز بر معیارهای به کار گرفته شده در چهار حوزه کلیدی یعنی امور مالی، مشتریان، فرآیندهای داخلی کسب و کار و یادگیری و نوآوری است که نیازمند آن هستند سازمان برای سنجش آن ها، اهدافش را به وضوح روشن کند. کارت امتیاز متوازن نمایانگر تفسیر استراتژی سازمان است و نشان میدهد که ریشه مشکلات در کجاست.
همانطور که در مقاله سطوح استراتژی بیان شد یکی از زیر مجموعه های استراتژی سطح کلی سازمان شامل استراتژی هدایتی است، استراتژی کاهش یکی از ارکان استراتژی هدایتی است.
استراتژی های کاهش یا انقباض زمانی از سوی مدیران سازمان ها مورد توجه قرار میگیرد که موقعیت رقابتی شرکت در صنعتی که در آن فعالیت میکند متزلزل باشد.
استراتژی کاهش
قابلیت رقابت پایین یک ،بر فروش و سود و به طور کلی بر عملکرد آن اثر مخربی دارد ،در چنین وضعیتی مدیران سازمانها برای بهبود عملکرد شرکت و افزایش سودآوری یکی از انواع استراتژی های کاهش و انقباض را انتخاب میکنند به طور کلی استراتژی های کاهش یا انقباض در چهار دسته زیر طبقه بندی و مطرح میشوند:
استراتژی احیا(Turnaround strategy)
استراتژی اسارت(Captive company strategy)
استراتژی فروش و واگذاری(Sell Out or divestment)
استراتژی ورشکستگی یا تسویه(Bankruptcy or Liquidation strategy)
استراتژی احیاء
زمانی که یک سازمان با مشکلات فراگیر و زیادی روبرو است و این مشکلات در حدی نیست که برای سازمان بحران آفریده باشد ،در این صورت استراتژی احیاء(Turnaround strategy)، می تواند مناسب باشد تمرکز این استراتژی بر بهبود و کارایی عملیات است .استراتژی احیا دارای دو مرحله اصلی است.
انقباض(Contraction)
در گام نخست به دنبال کوچک سازی از طریق کاهش در اندازه و هزینه سازمان است تا سازمان از وخامت اوضاع خارج نماید.
تثبیت(Consolidation)
گام دوم که بیانگر یک برنامه ریزی دقیق و جامع است تا سازمان کوچک شده و تحکیم و تثبیت شود. مدیران سازمان ها باید توجه نمایند که با اتخاذ استراتژی احیا و انجام مراحل انقباض و تثبیت کارکنان ارزشمند خود را از دست ندهند از سوی دیگر باید برنامه ای برای کاهش هزینه اضافی و سربار و بهینه کردن عملیات داخلی داشته باشند.
استراتژی اسارت(Captive company strategy)
سازمان با اتخاذ استراتژی اسارت به عنوان عرضه کننده وتوزیع کننده انحصاری سازمان دیگری شناخته میشود در مقابل آن سازمان متعهد می شود که برای مدت طولانی خریدهای خود را از سازمان مزبور تامین کند ویا توزیع محصولات خودرا ازطریق آن انجام دهد با این کار سازمانی که استراتژی اسارت را انتخاب کرده استقلال خود را در مقابل کسب امنیت مبادله میکند و برای حفظ بقا خود مسیر رشد خود را سرد میکند.
استراتژی فروش و واگذاری(Sell Out or divestment)
اگر سازمان در موقعیت بسیار ضعیفی قرار داشته باشد و ادامه فعالیت باعث ایجاد ضرر های عمده برای سازمان شود ؛مدیران و سازمان نتوانند با اتخاذ سایر استراتژیها ی کاهش ، وضعیت سازمان را بهبود دهند در این صورت فروش کل شرکت میتواند یک استراتژی مناسب برای سازمان باشد .دو گام اساسی برای استراتژی فروش کل سازمان عبارتند از:
قانع کردن سهامداران برای فروش شرکت
قانع کردن خریداران برای خرید شرکت
استراتژی ورشکستگی یا تسویه(Bankruptcy or Liquidation strategy)
این استراتژی زمانی استفاده میشود که شرکت توانایی پرداخت دیون خودرا ندارد و این امکان نیز یرایش وجود ندارد که با استفاده از منابع خارجی دیون خود را پرداخت نماید اگر در چنین حالتی مدیران آینده شرکت را مناسب نبینند در این صورت شرکت را در اختیار دادگاه قرار داده تا دادگاه از محل فروش شرکت بدهی ها و تعهدات آن را بپردازد.
در مقابل استراتژی ورشکستگی که تمام شرکت به معرض فروش گذاشته میشود در استراتژی تسویه تمام دارایی های شرکت به تدریج به فروش میرسد.
از آنجا که صنعت فاقد جذابیت است و شرکت آنقدر ضعیف است که به سادگی نمی تواند آن را با قیمت مناسب به فروش رساند مدیریت تا آنجا که می تواند دارایی های قابل فروش شرکت را به پول نقد تبدیل می کند و پس از ایفای کل تعهدات شرکت باقیمانده درآمد حاصل از فروش میان سهامداران توزیع می شود.
مزیت استراتژی تسویه نسبت به استراتژی ورشکستگی این است که در تسویه این هیئت مدیره و مدیران ارشد سازمان هستند که درباره آن تصمیم می گیرند نه دادگاه که ممکن است حقوق سهامداران را کاملا نادیده بگیرد.
محمد میری
منبع:
کتاب برنامه ریزی و مدیریت استراتژی با رویکرد تدوین استراتژی(دکتر بهمن فروزنده)
همانطور که در مقاله استراتژی رشد اشاره شد، استراتژی های رشد با توجه به منابع برون سازمانی نیز عموما دردو گروه استراتژی ادغام و استراتژی خرید یا تملیک تقسیم بندی می شوند.
استراتژی ادغام
این استراتژی به این اشاره دارد که دویا چند سازمان با یکی کردن تمام منابع خود موجودیت حقوقی خویش را ازدست داده و به عنوان یک سازمان واحد و جدید مطرح می شوند به عبارت دیگر استراتژی ادغام معامله ای است که طی آن دویا چند شرکت سهام های خود را مبادله میکنند اما از مجموعه آن دو یا چند شرکت ،تنها یک شرکت و معمولا با نام مشترک شرکتهای ادغام شده باقی میمانند. این ادغام ها با توجه به جهت گیری شان به دو صورت ادغام افقی و ادغام عمودی انجام میشود.
ادغام افقی
هنگامی که یک سازمان برای رشد و توسعه از طریق ادغام با یک یا تعدادی از سازمانهای مشابه که در همان مرحله زنجیره تولید بازاریابی فعالیت میکنند صورت پذیرد استراتژی اصلی آن را ادغام افقی می گویند.
اینگونه ادغام ها دسترسی بازارهای رقبا را برای سازمان فراهم آورده و باعث حذف و کاهش رقبا میشوند. مثلا ترکیب دو تولید کننده پارچه ،دو تولید کننده پیراهن یا دو فروشگاه زنجیره ای لباس را ادغام افقی میدانیم.
ادغام عمودی
هنگامی که یک سازمان با سازمانی که مواد اولیه مورد نیاز آن را تامین می نماید ادغام میشود اصطلاحا به آن ادغام عمودی (روبه عقب)مینامند از سوی دیگر اگر این سازمان با یک سازمان دیگر که محصولات و خروجی های آن هارا به دست مشتریان نهایی میرساند ادغام شود اصطلاحا به آن ادغام عمودی (روبه جلو) میگویند.
به عنوان مثال، تولید کننده پیراهن با فروشگاه زنجیره ای لباس (ادغام عمودی روبه جلو)، و همان تولید کننده با تولید کننده پارچه (ادغام عمودی روبه عقب).
استراتژی خرید یا تملیک
استراتژی خرید زمانی اتفاق می افتد که سازمان یا یک شرکت یا چند شرکت دیگر را به صورت کامل خریداری نماید، دراینصورت شرکتهای خریداری شده به صورت واحد تابعه یا بخشی های شرکت خریدار درمی آیند عموما استراتژی خرید یا تملیک بیشتر توسط شرکتها و سازمانهایی در اندازه های بزرگتر انجام می پذیرد که شرکتهای کوچکتر را خریداری میکنند.
استراتژی خرید میتواند به دو صورت دوستانه یا خصمانه انجام شود در حالت دوستانه بین شرکت خریدار و خرید شونده نوعی تفاهم منصفانه بعمل می آید تا رضایت طرفین حاصل شود ولی در حالت خصمانه شرکت خریدار بدون رضایت شرکت خرید شونده با اعمال فشار یا خرید سهام ، شرکت را تصاحب میکند. در استراتژی خرید شرکتها یا سازمانهای خریداری شده هویت حقوقی خود را از دست داده و زیر لوای هویت حقوقی شرکت خریدار قرار میگیرند.
هدف از استراتژی در این سطح هدایت کل مجموعه و تخصیص بهینه منابع در آن است در واقع جهت حرکت کل گروه سازمانی در این سطح مشخص میشود و اهداف و مقاصد عمومی به منظور نیل به آنها تعیین میشوند.
در این سطح معمولا دو سوال اصلی مطرح میشود:
پرسش نخست اینکه : «سازمان باید به چه فعالیت هایی اشتغال داشته باشد؟»
پرسش دوم اینکه: «منابع سازمان به چه ترتیبی باید به فعالیتهای مختلف آن تخصیص داده شوند؟»
طراحان استراتژی و مدیران سطوح بالا برای پاسخگویی به این سوالات باید به یک رشته سوالات دیگر هم پاسخ دهند.
1. در چه صنایع و کسب و کارهایی وارد شویم؟
2. از چه کسب و کارها و صنایعی که سازمان هم اکنون در آن مشغول است بهتراست خارج شویم؟
3. مجموعه فعالیتهای خود را در کسب و کارهای مختلف چگونه باید اداره کنیم؟
4. منابع مورد نیاز را چگونه در فعالیتهای مختلف خود در رشته های مختلف تشخیص دهیم؟
5. مشتریان کونی ما چه کسانی هستند و خواسته های آشکار و پنهان آن ها چیست؟
به طور خلاصه استراتژی در سطح کل سازمان میتوان در سه دسته طبقه بندی نمود:
سازمانها عموما برای ادامه حیات خود و افزایش اثربخشی به دنبال پیروی از استراتژی هایی می روند که تاکید بر رشد و توسعه دارد.
سازمانها از یک سو در حین اینکه در یک محیط رقابتی شدید به بقا خود ادامه میدهند ازسوی دیگر تلاش میکنند رشد کنند و یا در حیطه فعالیت توسعه یابند.
استراتژی رشد در ابتدا بر حسب رشد درون سازمانی و رشد برون سازمانی در دو گروه جداگانه میتواند بررسی شود.
در استراتژی رشد درون سازمانی ، سازمان با اتکا بر منابع خود بیشتر توسعه در محصولات و یا بازار موجود و وارد شدن به فعالیت ها در کالا یا بازار جدید را مبنا قرار میدهد اما در استراتژی رشد برون سازمانی ،سازمان با متحد شدن با سازمان و شرکتهای دیگر و یا با حرکت مشترک با آنها به گسترده کردن فعالیتهای خویش تلاش میکند.
استراتژی رشد با توجه به منابع درون سازمانی شامل دو گروه زیر است:
استراتژی یکپارچگی
استراتژی تنوع
و با توجه به منابع برون سازمانی عبارتند از دوگره زیر:
استراتژی ادغام
استراتژی خرید یا تملیک
استراتژی یکپارچگی
به استراتژی هایی که به دنبال رشد و توسعه در حیطه محصول و بازاریابی فعلی هستند استراتژی های یکپارچگی یا یکپارچه شدن می گویند عبارتتداز:
• یکپارچگی کامل که تمام فعالیت ها کلیدی و توزیع به عهده شرکت است.
• یکپارچگی ناقص که شرکت کمتر از نیمی از فعالیتهای اساسی خود را انجام میدهد.
• یکپارچگی صفر که شرکت با عقد قراردادهای بلند مدت با دیگر شرکتها کار تهیه نیازهای خود و توزیع محصولات را به عهده آنها می گذارد.
براین اساس سه گروه استراتژی اساسی وجود دارد:
1. یکپارچگی روبه جلو(Forward Integration)
یک سازمان یا شرکت کنترل و نفوذ خود را بر فرایند توزیع و خرده فروشی محصولات خود افزایش میدهد سازمان را به سمت مشتریان و مصرف کنندگان نهایی پیش میبرد امروزه برخی از شرکتهای ایرانی از جمله شرکتهای صنایع غذایی با احداث فروشگاههای عرضه مستقیم ازین نوع استراتژی پیروی میکنند اگرچه به دلیل عدم توجه به جنبه منافع و ارزش مشتری مورد وفاق واقع نشده است.
2. یکپارچگی رو به عقب(Backward Integration)
این استراتژی زمانی استفاده میشود که یک سازمان بخواهد نفوذ و کنترل خود را بر فرآیند تامین مواد اولیه گسترش دهد.در واقع این استراتژی سازمان را به سمت مراحل قبل از تولید یک محصول به پیش میبرد تا جایی امکان پذیر است که شرکت به سمت تهیه مواد خام طبیعی پیش میرود برای مثال شرکت فورد استراتژی یکپارچگی رو به عقب در احداث کارخانه را تا جایی پیش برد که از یک طرف سنگ آهن وارد کارخانه می شد واز طرف دیگر اتومیبیل تحویل داده میشد.
3. یکپارچگی افقی Horizontal Integration
این استراتژی به معنای تملک و یا افزایش کنترل بر روی شرکتهای رقیب است و به صورت گسترده ای برای رشد سریع کسبو کارها یک شرکت مورد استفاده قرار میگیرد.
استراتژی تنوع
اگر یک سازمان از پتانسیل و توان لازم برای رشد و توسعه برخوردار باشند مدیران سازمان می توانند از استراتژی تنوع استفاده نمایند. استراتژی تنوع شامل سه دسته استراتژی زیر هستند.
۱.استراتژی تنوع همگون(Concentric Diversification)
سازمانها با اتخاذ استراتژی تنوع همگون سعی میکنند کسب و کارهای جدید و مرتبط با کسب و کارهای فعلی را به سازمان بیافزایند این استراتژی را تنوع هم مرکز هم مینامند که در آن کسب و کارهای انتخاب شده جدید با کسب و کارهای موجود سازگاری فراوانی دارند وهدف ازآن ایجاد هم افزایی است و وسازمان در جستجوی کسب و کارهای جدیدی است که با محصولات ،بازارها ، کانالهای توزیع ،تکنولوژی و منابع مورد نیاز آنها آشناست ولی کاملا شبیه نیست هم افزایی دارد ولی کاملا وابسته نیست مانند بانکی که یک شرکت کارگزاری بورس اوراق بهادار ایجاد میکند.
در این استراتژی سازمانها سعی می کنند در کسب کارهایی به غیر از کسب و کارهای فعلی و نامرتبط به آن سرمایه گذاری کنند به امید اینکه بهترین حالت سودآوری را برای سازمان به ارمغان بیاورند این استراتژی توسط سازمان های بزرگ انجام میشود وبرخلاف تنوع همگون هدف هم افزایی نیست بلکه سودآوری است. مثلا یک واحد تولید یخچال مبادرت به ایجاد کارخانه محصولات بهداشتی می کند.
3.استراتژی تنوع افقی(Horizontal Diversification)
در این استراتژی کسب و کار ها سعی میکنند در کسب و کار جدید و نامرتبط با کسب و کار فعلی وارد شوند و محصولات تولیدی کسب و کار جدید را به مشتریان کسب و کار فعلی عرضه کنند و از ریسک دور شدن سازمان از کسب و کار محوری خود در تنوع ناهمگون می کاهد .سازمان ها با اتخاذ تنوع گرایی افقی از میزان این ریسک و خطر می کاهند دلیل این موضوع این است که در تنوع گرایی افقی سازمان با مشتریان کنونی و موجود کاملا آشنا است. به عنوان مثال شرکت سامسونگ در کنار تولید تلویزیون گوشی موبایل هم تولید میکند.
سازمانهای قرن بیستمی، برنامهریزی مدون بلندمدتی داشتند که به برنامهریزی استراتژیک معروف شده بود. این برنامه شامل فرآیندهای سالانه یا چندساله بود. اگر بخواهیم تعریف ساده ای از استراتژی داشته باشیم، بهتر است عنوان کنیم «استراتژی مسیری است که یک سازمان با هدف دستیابی به موفقیت آینده در پیش می گیرد». استراتژی است که تعیین می کند چگونه یک کسب و کار قصد دارد از منابع خود، از جمله مهارت ها و دانش افراد خود و همچنین دارایی های مالی و مادی، برای دستیابی به مأموریت یا اهداف کلی و چشم انداز خود استفاده کند.
«توسعه استراتژی»، فرآیند تحقیق و شناسایی گزینه های استراتژیک، انتخاب امیدوارکننده ترین و تصمیم گیری در مورد نحوه تخصیص منابع در کل کسب و کار، برای دستیابی به اهداف است. در خصوص استراتژی و موضوعات مربوط به آن در بخش «استراتژی» در آکادمی آنلاین عیب پوش، توضیحات کامل در ابعاد مختلف ارائه شده است.
در محیط کسب و کار پیچیده و آشفته امروزی، برنامه ریزی برای هر احتمالی غیرممکن است و لازم است استراتژی و پیاده سازی آن، فرآیندی انعطاف پذیر و پویا باشد. سازمان هایی که توانایی تفکر استراتژیک را نداشته باشند، در برابر تهدیدات آسیب پذیر خواهند بود.
«اجرای استراتژی، فرآیند تبدیل برنامه ها به عمل برای رسیدن به نتیجه مطلوب است». به بیان ساده تر، اجرای استراتژی، «هنر انجام کار است». موفقیت هر سازمان به ظرفیت آن در اجرای تصمیمات و همینطور اجرای فرآیندهای کلیدی به طور کارآمد، مؤثر و مداوم بستگی دارد. اما چگونه می توان اطمینان حاصل کرد که اجرای یک استراتژی موفق خواهد بود؟
پروفسور دیوید گاروین، استاد هاروارد، معتقد است «اجرای موفقیتآمیز و اجرای استراتژی، شامل پیاده سازی آنچه که برنامهریزی شده یا وعده داده شده است. این پیاده سازی باید «به موقع»، «بودجه بندی شده»، «باکیفیت» و با «حداقل تنوع» باشد.
در حالی که توسعه یک استراتژی یکی از اولین گامها برای اجرای تغییرات سازمانی است، پیادهسازی درست آن، برای موفقیت یک کسب و کار، حیاتی است. بدون فرآیند اجرایی کارآمد، حتی بهترین برنامه ریزی ها ممکن است به نتیجه نرسند.
مراحل اصلی پیاده سازی استراتژی
برای پیاده سازی کامل تغییر استراتژیک، هفت مرحله اصلی وجود دارند. در این مقاله به این مراحل اشاره شده است.
تعیین روشن اهداف و تعریف متغیرهای کلیدی
گام اول این فرآیند، کاملا ساده است. لازم است اهدافی را که استراتژی جدید باید به آنها دست یابد، شناسایی کنیم. بدون تصویر واضحی از آنچه میخواهیم به آن برسیم، ایجاد برنامهای برای رسیدن به آن، دشوار است.
یکی از اشتباهات رایج هنگام تعیین هدف(چه در توسعه فردی یا کسب و کار)، تعیین اهدافی است که دستیابی به آنها غیرممکن است. فراموش نکنیم اهداف باید دست یافتنی باشند. تعیین اهدافی که واقع بینانه نیستند، می تواند همه اعضای سازمان را به سمتی سوق دهد که احساس شکست، بی انگیزگی، خستگی و فرسودگی احتمالی کنند.
برای جلوگیری از افت روحیه تیم، و به تبع آن افت نتایج و عملکردها، لازم است ابتکارات صورت گرفته و تغییرات انجام شده قبلی مرور شوند تا تعیین شود با توجه به چارچوب زمانی و منابع موجود چه چیزی واقع بینانه است. از این تجربه می توان برای تعریف موفقیت استفاده کرد.
یکی دیگر از جنبه های مهم هدف گذاری، در نظر گرفتن متغیرهایی است که ممکن است مانع از توانایی تیم برای رسیدن به آنها و تنظیم برنامه های احتمالی شود. هرچه آمادگی بهتری داشته باشیم، اجرای موفقیت آمیزتر خواهد بود.
تعیین نقش ها، مسئولیت ها و روابط
پس از تعیین اهدافی که برای رسیدن به آنها فعالیت می کنیم و متغیرهایی که ممکن است سر راه ما قرار گیرند، لازم است نقشه راهی برای دستیابی به آن اهداف بسازیم، انتظارات را از تیم تعیین کنیم و برنامه اجرایی خود را به وضوح بیان کنیم، به گونه ای که هیچ گونه ابهامی وجود نداشته باشد.
در این مرحله، مستندسازی تمام منابع موجود، از جمله کارکنان، تیمها و بخشهایی که درگیر اجرای استراتژی هستند، مفید است. ایجاد تصویری واضح از آنچه هر منبع، مسئول دستیابی به آن است را ترسیم خواهیم کرد و فرآیند ارتباطی ایجاد کنیم که همه به آن پایبند باشند.
اجرای برنامه های استراتژیک مستلزم روابط قوی است و به عنوان یک مدیر، ما مسئول خواهیم بود که به اعضای سازمان بگوییم نه تنها چگونه با یکدیگر و چند وقت یکبار تعامل داشته باشند، بلکه همچنین تصمیم گیرندگان چه کسانی هستند، چه کسی در قبال چه چیزی پاسخگو است و چه چیزی باید انجام شود. در صورت بروز مشکل پیش بینی نشده، چه کارهایی باید انجام شوند.
تفویض اختیار و کار
حال می دانیم برای اطمینان از موفقیت چه کاری باید انجام دهیم. اکنون لازم است مشخص کنیم چه کسی باید چه کاری را درچه زمانی انجام دهد. به جدول زمانی و فهرست اهداف اصلی خود مراجعه کنیم و وظایف را به اعضای تیم مناسب محول کنیم.
لازم است تصویر بزرگ(big picture) را برای تیم شرح دهیم تا آنها چشم انداز شرکت را درک کنند و مطمئن شوند که همه مسئولیت های خاص خود را می دانند. همچنین، ضرب الاجل هایی را برای جلوگیری از تحت فشار قرار دادن افراد تعیین کنیم. به یاد داشته باشیم که وظیفه ما به عنوان یک مدیر دستیابی به اهداف و نگه داشتن تیم خود در کار است، بنابراین سعی کنیم از تمایل به مدیریت خرد، اجتناب شود.
اجرای طرح، نظارت بر پیشرفت و عملکرد، و پشتیبانی مستمر
در مرحله بعد، زمان اجرایی کردن برنامه است. یکی از دشوارترین مهارت ها برای یادگیری به عنوان یک مدیر این است که چگونه کارکنان را به طور موثر راهنمایی و حمایت کنیم. در حالی که تمرکز ما احتمالاً بیشتر اوقات بر روی تفویض اختیار خواهد بود، مهم است که خود را برای پاسخ دادن به سؤالاتی که ممکن است کارکنان داشته باشند یا چالشها و موانعی را که ممکن است تجربه کنند، در دسترس قرار دهیم. بنابراین لازم است همواره به طور منظم با تیم خود در مورد پیشرفت آنها بررسی کنید و به بازخورد آنها گوش دهید.
یکی از استراتژیهای مؤثر برای نظارت بر پیشرفت، استفاده از گزارشهای وضعیت روزانه، هفتگی و ماهانه و بررسیها برای ارائه بهروزرسانیها، ایجاد مجدد تاریخهای سررسید و نقاط عطف و اطمینان از همسویی همه تیمها است.
انجام اصلاحات
پیاده سازی، فرآیندی تکراری است، بنابراین به محض اینکه فکر می کنیم به هدفی رسیدیم، کار متوقف نمی شود. فرآیندها میتوانند در اواسط مسیر تغییر کنند و مسائل یا چالشهای پیشبینینشدهای ایجاد شوند. گاهی اوقات، لازم است اهداف اصلی نیز تغییر کنند.
استراتژی، را می توان برنامه ای فراگیر دانست که همه مراتب سازمانی را شامل شده و سازمان توسط آن در محیطی پویا به هدفهای بلند خود دست پیدا میکند. عموما استراتژی ها را برحسب مراتب سازمانی در سه سطح طبقه بندی میکنند. آرتور ای تامسپون و ای جی استریکلند، در تحقیقات خود به دسته بندی و سطح بندی استراتژی(levels of strategy) در سازمانها پرداخته و به سه سطح استراتژی، اشاره کرده اند.
سطح کل سازمان(corporate)
سطح واحد های کسب و کار(strategic Business Unit level)
سطح وظیفه ای(Functional level)
بعدها برخی از متخصصین سطح دیگری (operational level)، به عنوان «سطح عملیاتی»را نیز به این سه سطح اضافه نمودند که سه سطح بالا، عمومی تر و شناخته شده تر هستند. بعلاوه اینکه برخی از صاحبنظران، «سطح وظیفه ای» با «سطح عملیاتی»، را یکسان تلقی می کنند.
سازمانهاو شرکتهایی که بسیار بزرگ هستند ودرچندین صنعت یا کسب و کار فعالیت میکنند، استراتژی های تدوین شده ای دارند که معمولاً در این سه سطح تعریف میشوند.
اما شرکتها و سازمانهایی که کوچکتر هستند و یا دارای ساختار سازمانی تخت تری هستند، سطوح استراتژی خود را عموماً در دوسطح «کل سازمان» و «سطح وظیفه ای» تعریف می کنند.
لازم است بخشهای مختلف و لایه های استراتژی، همانند قطعات پازل، متناسب باهم باشند و استراتژی های مجزا، به صورت یک طرح استراتژیک منسجم و منظم باشند که کل شرکت را پوشش دهد.
در طرح استراتژیک یک سازمان، ثبات و انسجام در میان استراتژی های کسب و کار، وظیفه ای و راهکار عملیاتی، از بیعت و وفاداری استراتژی سازمان با اهداف تعیین شده در «چشم انداز» و «بیانیه ماموریت» سازمان نشات میگیرد. استراتژی های رایج در سطوح سازمان، عموماَ به شکل زیر طبقه بندی می شوند.
رهبری(Leadership)، یا «راهبری»، توانایی فرد یا گروهی از افراد برای تأثیرگذاری و هدایت پیروان یا اعضای یک سازمان، جامعه یا تیم است. راهبری اغلب یک ویژگی است که با عنوان، ارشدیت یا رتبه یک فرد در یک سلسله مراتب مرتبط است. با این حال، این ویژگی است که هر کسی می تواند داشته باشد یا به آن دست یابد، حتی آنهایی که موقعیت های راهبری ندارند. این یک مهارت قابل توسعه است که می تواند در طول زمان بهبود یابد.
رهبری از نظر دسته بندی علم مدیریت، یکی از پنج وظیفه اصلی مدیران است. اما هماهنگی(coordinating)،به معنای هماهنگ سازی نمی تواند حق مطلب رهبری را ادا کند. می توان گفت رهبری هنر نفوذ بر سایرین است، به نحوی که آنها بهصورت داوطلبانه و از روی رغبت فعالیتهای از پیش تعیینشدهای را در چارچوب اهداف معینی انجام دهند. امروزه بسیاری از بزرگان مدیریت، رهبری را بسیار فراتر از مدیریت میدانند و معتقدند که رهبران سازمانها لزوما همان مدیران سازمانها نیستند.
راهبران در بیشتر جنبههای جامعه، از جمله تجارت، سیاست، مذهب و سازمانهای اجتماعی و جامعهمحور یافت میشوند و مورد نیاز هستند. راهبران افرادی هستند که تصمیمات درست و گاهی دشوار می گیرند. آنها چشم انداز روشنی را بیان می کنند، اهداف قابل دستیابی را ایجاد می کنند و دانش و ابزار لازم برای دستیابی به آن اهداف را در اختیار پیروان قرار می دهند.
یک راهبر مؤثر دارای ویژگیهایی مانند «اعتماد به نفس»، «مهارتهای ارتباطی» و «مدیریت کارآمد»، «تفکر خلاق و نوآور» ، «پشتکار»، «ریسکپذیری»، «باز بودن در برابر تغییر»، «همسطح بودن» و «واکنشپذیری در مواقع بحران» است.
در تجارت، افرادی که ویژگیهای راهبری را نشان میدهند، میتوانند به سمتهای مدیریت اجرایی یا سطح C، مانند مدیر ارشد اجرایی (CEO)، مدیر ارشد اطلاعات (CIO) و رئیسجمهور ارتقا پیدا کنند. افرادی نظیر استیو جابز بنیانگذار اپل، بیل گیتس بنیانگذار مایکروسافت و جف بزوس مدیر عامل آمازون، نمونه هایی هستند که راهبری قوی از خود نشان داده اند.
چرا رهبری مهم است؟
راهبری نقش اساسی در موفقیت و جهت دهی کسب و کار و سازمان دارد. سازمان ها برای برقراری ارتباط با ماموریت، چشم انداز و اهداف خود، متحد کردن اعضای تیم حول آن اهداف و سپس دستیابی به آنها، به راهبران موفق وابسته هستند. این قابلیت ها به ویژه در مواقع بحران از اهمیت بالایی برخوردار است.
تصمیم گیری سخت اغلب برای موفقیت و تکامل یک تجارت مورد نیاز است. کسب و کارها اغلب برای تصمیم گیری های سخت و حل مشکلات به راهبرانی با شایستگی ها و هوش هیجانی بالا وابسته هستند. این سطح از اعتماد و موفقیت اغلب منجر به محیط های کاری مثبت و سازنده می شود که کار تیمی، رفاه کارکنان و فرهنگ کاری قوی را تشویق می کند که برای استعدادهای برتر جذاب است.
راهبری قوی برای رقابت پذیری یک سازمان حیاتی است زیرا باعث تغییر و نوآوری می شود. بهترین راهبران به تغییر جهت ها در صنعت خود توجه می کنند، ایده های جدید را از درون شرکت خود ترویج می کنند و متفکران نوآور را وارد می کنند.
نظریه راهبری
اینکه چگونه مردم راهبر می شوند و چه چیزی یک راهبر بزرگ را می سازد، قرن ها موضوع مطالعه بوده است. قرن نوزدهم تحت تسلط این نظریه راهبری یک مهارت منحصر به فرد و طبیعی است و راهبران بزرگ برای انجام وظیفه متولد می شوند.
فهرستی از ویژگی های راهبری در سازمان
راهبری تعاملی، یکی از رویکردهای راهبری افراد است.در این مقاله برخی از بسیاری از نظریه های راهبری مطرح شده در قرن بیستم را بررسی خواهیم کرد.
تئوری رهبری ذاتی به اواسط قرن بیستم باز می گردد و بر این ایده متمرکز است که برخی از افراد با ویژگی های شخصیتی خاصی متولد می شوند که آنها را راهبرانی بزرگ می کند، مانند صداقت و اعتماد به نفس.
راهبری موقعیتی، فرآیندی است که سبک راهبری بر اساس آمادگی یا سطح مهارت پیروان در موقعیتی خاص تنظیم می کند.
نظریه اقتضایی، معتقد است که راهبری مؤثر به داشتن راهبر مناسب برای موقعیت مناسب بستگی دارد.
راهبری تعاملی، رویکردی است که در آن راهبران برای دستیابی به نتایج به پیروان پاداش می دهند یا مجازات می کنند.
راهبری تحولآفرین، فرآیندی است که راهبران به ارزشها و احساسات پیروان متوسل میشوند تا طرز تفکر و رویکرد آنها به کار یا زندگی خود را تغییر دهند.
تئوری رفتارگرایی شامل مهارتهای راهبری یک فرد است که به عنوان محصولات محیطی توسعه یافته و آموزش داده میشود.
تئوری رفتار زمانی صادق است که یک راهبر رفتارهای خاصی را الگوبرداری می کند و الگوی خوبی برای دیگران قرار می دهد تا از آنها پیروی کنند.
نظریه کارکردی راهبری، مبتنی بر مجموعه ای از رفتارهای افراد و پویایی های گروهی است نه افراد.
تئوری هدف مسیر نیز وضعیتی است که راهبران اهدافی را تعیین می کنند و مسیر رسیدن به آن اهداف را برای ایجاد انگیزه و هدایت عملکرد هموار می کنند.
راهبری در مقابل مدیریت
اصطلاحات راهبری و مدیریت به اشتباه به جای یکدیگر استفاده می شوند، اما مفهوم یکسانی نیستند. مدیریت عبارت است از نظارت بر مراحل تاکتیکی مورد نیاز برای تکمیل کار و دستیابی به اهداف. مدیران خوب در بیان مراحل لازم برای تکمیل وظایف و مسئول نگه داشتن افراد برای انجام امور محوله برتری دارند. راهبران می توانند مدیران خوبی باشند و مدیران خوب نیز می توانند راهبران خوبی باشند. اغلب، مدیران در موقعیتهایی قرار میگیرند که باید ویژگیهای راهبری را از خود بروز دهند، مانند ایجاد انگیزه و همسو کردن کارکنان با اهداف. به همین ترتیب، راهبران اغلب باید وظایف مدیریتی را بر عهده بگیرند، مانند مسئول نگه داشتن کارکنان در قبال اهداف و چشم انداز سازمان.
برخی از تفاوت های خاص بین راهبران و مدیران شامل موارد زیر است:
راهبر
مدیر
رئیس
چشم انداز بلند مدت، اهداف و مقاصد مهم و دور ایجاد می کند
درصدد دستیابی به چشم انداز، اهداف و مقاصد سازمان است
درصدد دستیابی به آن چه آرزو دارد است
انگیزه دادن به کارکنان و هماهنگ کردن آنها با اهداف
وظایفی را به کارکنان محول می کند و آنها را مسئول نگه دارید
وظایف را محول نموده و خود نیز در چگونگی انجام آن دخالت می کند
ایجاد سؤالات تحلیلی بلندمدت و کلی با مفهوم «چرا»
طرح سوالات فرآیندی را با تمرکز بر دستیابی به اهداف کوتاه مدت بپرسید، مانند “چگونه” و “چه زمانی”
طرح سوالات فرآیندی را با تمرکز بر دستیابی به اهداف کوتاه مدت بپرسید، مانند “چه چیزی” و “چه کسی”
می تواند هر عنوانی داشته باشد، اگرچه اغلب بخشی از C-suite است. پست ها و مسئولیت های آنها همیشه اجرایی نیست
عناوین شغلی مشخص و مسئولیت های ثابت دارد
عنوان اداری دارد ولی بر شخص خودش متمرکز است
چه چیزی رهبران بزرگ را می سازد؟
چندین ویژگی راهبری خوب را از راهبری عالی جدا می کند، از جمله موارد زیر:
چشم اندازهای قوی و واقع بینانه.
ارتباط شفاف و موثر.
سازگاری، انعطاف پذیری و خلاقیت.
صداقت.
صبر.
تاب آوری.
هوش عاطفی و همدلی.
تمامیت.
همکاری.
شور.
انصاف.
آگاهی فرهنگی.
هوش و تخصص.
تصمیم گیری استراتژیک و رویایی.
متقاعد کردن، ایجاد انگیزه، توانمندسازی و الهام بخشیمن.
راهبران بزرگ به افراد الهام میبخشند و به آنها انگیزه میدهند تا آنچه را که برای دستیابی به اهداف راهبر و سازمان لازم است انجام دهند. دوایت دی.آیزنهاور، رئیس جمهور سابق ایالات متحده، این ایده را بیان کرد و گفت: «راهبری هنر وادار کردن شخص دیگری به انجام کاری است که شما می خواهیم، اما او اطمینان دارد که خودش از صمیم قلب تمایل دارد آن کار را انجام دهد.»
سبک های رهبری
سبکهای راهبری زیر از جمله سبکهای رایج در کسب و کار و سایر سازمانها هستند:
راهبران وابسته، پویایی مثبت گروه را پرورش می دهند.
راهبران مقتدر جهت روشنی ارائه می دهند و نیاز به انطباق دارند.
راهبران خودکامه، کنترل کامل و قدرت تصمیم گیری را حفظ می کنند.
راهبران کاریزماتیک، از ویژگی های شخصیتی اجتماعی و جذاب برای متقاعد کردن پیروان استفاده میکنند.
راهبران مرشد یا مربی، به دیگران آموزش می دهند و آنها را برای رسیدن به اهداف تشویق می کنند.
راهبران اجباری، افراد را مجبور میکنند تا چه بخواهند چه نخواهند دستورالعملها را دنبال کنند. فرماندهی و کنترل که بوروکراتیک نیز نامیده می شود، راهبران قوانین و مقررات سختگیرانه ای را وضع می کنند.
راهبران دموکراتیک، بر مصالحه و اجماع گروهی تمرکز می کنند. آنها دیگران را در تصمیم گیری شامل می شوند.
راهبران نوآور، خلاقیت و سازگاری را پرورش می دهند.
راهبران سرعتسنج، از سبکهای راهبری عاطفی استفاده میکنند تا کارکنان را به سمت دستیابی به اهداف با سرعت بالا سوق دهند.
راهبران معاملاتی، از سیستم پاداش و تنبیه استفاده می کنند.
راهبران خدمتگزار، بر خدمت به نیازهای گروه و خیر بیشتر تمرکز می کنند.
راهبران موقعیتی سبک خود را با موقعیت ها و افراد مختلف تطبیق می دهند.
راهبران استراتژیک از سبک های مدیریتی مختلفی برای توسعه استراتژی های سازگار استفاده می کنند.
راهبران تحول آفرین به دیگران انگیزه می دهند که هم از نظر حرفه ای و هم از نظر شخصی رشد کنند.
چگونه راهبر بهتری شویم
با افزایش نظارت و راهنمایی و اهمیت فزاینده ای که به نقاط تماس کارکنان مانند تنوع، برابری و شمولیت داده شده است، در چند سال اخیر، محل کار به طور چشمگیری تغییر کرده است. چندین ویژگی راهبری وجود دارد که می تواند برای کمک به افراد برای تبدیل شدن به راهبران بهتر اصلاح شود:
خودآگاه تر شوید. راهبران بزرگ نقاط قوت، ضعف و تأثیرات خود را بر افرادی که راهبری می کنند می دانند. آنها الگوی خوبی هستند و الگوی رفتاری خوب هستند. یکی از راه های رسیدن به خودآگاهی بیشتر، جستجوی بازخورد از آن افراد است.
مهارت های ارتباطی را اصلاح کنیم. راهبران باید در ارتباطات خود مؤثر و شفاف باشند. آنها همچنین باید شنوندگان خوبی باشند. ارتباطات باید بر اساس صراحت، صداقت و شفافیت باشد. این شامل تعیین اهداف و انتظارات روشن و دادن بازخورد منظم به کارکنان است.
با اعضای تیم ارتباط برقرار کنیم. ارتباطات باعث ایجاد اعتماد، تفاهم و پیوندهایی می شود که برای راهبری موفق بسیار مهم است. بهترین راهبران باید با شخصیت ها و توانایی های اعضای تیم خود آشنا شوند.
رشد را تشویق کنیم. بهترین راهبران رشد شخصی و حرفه ای خود، همکاران و کارکنان یا پیروان خود را تشویق می کنند. تشویق به رشد، پیوندها و اعتماد بین راهبران و اعضای تیم را تقویت میکند و کارهایی را که تیمها میتوانند انجام دهند، افزایش میدهد.
برای تغییر باز باشیم. تغییر در تجارت اجتناب ناپذیر است. باز بودن در برابر آن و تشویق ایده ها و دیدگاه های جدید از سوی اعضای تیم می تواند به راهبران کمک کند تا موثرتر شوند.
نگرش های مثبت را توسعه دهیم. پاسخگویی به موقعیت ها و مشکلات منفی با رویکردهای مثبت و تشویق، راهی عالی برای الگوسازی و بهبود مهارت های حل مسئله است.
به دنبال فرصت های رشد باشیم. راهبران بزرگ به دنبال فرصت هایی برای بهبود مستمر و آموزش هستند. این می تواند شامل شرکت در کنفرانس ها، پیدا کردن یک مربی و خواندن کتاب هایی در مورد راهبری باشد.
بسیاری از افراد ذاتاً دارای برخی از ویژگی های راهبری هستند، اما بیشتر افراد باید بسیاری از ویژگی های مرتبط با راهبری را توسعه دهند. در زیر برخی از برنامه های آموزشی و توسعه راهبری موجود است:
از آنجایی که کارکنان زیادی بصورت دورکار کار می کنند، مهم است که بر رفاه و مشارکت کارکنان تمرکز کنیم. راهبران باید فرهنگی را توسعه دهند که شامل برنامه های فرهنگ سازی مجازی باشد.
راهبران همچنین باید مهارت های ارتباطی خود را با محیط های ترکیبی و دوردست تطبیق دهند. این شامل بررسیهای مجازی، جلسات تیمی و کارگاههای آموزشی است تا اطمینان حاصل شود که همه درک روشنی از اهداف و پروژهها دارند. علاوه بر این، راهبران باید اعتماد داشته باشند که کارکنان آنها در محیط های دورافتاده یا ترکیبی خود سازنده هستند و بدون نقض این اعتماد، کارکنان را مسئول بدانند.