مارتین لیندستروم

مارتین لیندستروم[1]، آینده پژوه برندینگ و نویسنده کتابهای پرفروش و مجله تایم اینفلوئنشیال[2] است. وی یکی از بزرگترین متخصصان برندسازی در جهان است. لیندستروم دانشمند و استاد بزرگ بازاریابی است. وی ازطرف مجله تایم در سال 2009 به عنوان 18 فرد تاثیرگذار جهان معرفی شد. لیندستروم مشاور شرکت هایی چون مک دونالد، پروکتر اند گمبل، مایکروسافت و بسیاری از ابربرندهای جهان بوده است.

زندگینامه لیندستروم

مارتین لیندستروم در پنجم مارس 1970در کپنهاگ دانمارک، دیده به جهان گشود.  تحصیلات خود را در دانمارک سپری کرده و بعدها در رشته های مدیریت و روانشناسی تحصیل کرد. مارتین لیندستروم پیشگام زمینه های روانشناسی مصرف کننده، بازاریابی و ساخت برند و همچنین خالق بازاریابی عصبی است.

فعالیتهای کاری لیندستروم

لیندستروم امروزه یکی از مشهورترین سخنرانان جهان است. وی مجلات و روزنامه های مشهوری چون تایمز است. لیندستروم سمت استادی مدیریت و برندسازی دانشگاه کسب و کار هاروارد است و اغلب در برنامه های شبکه ان.بی.سی شرکت می کند.

میراث لیندستروم

لیندستروم تاکنون هشت کتاب مشهور و پرفروش از جمله سرنخ‌های کوچک را نوشته است. کتابهای مشهور وی که در ایران ترجمه شده «حس برند»، «خرید شناسی» و «خلق تجارت های بزرگ با ریزداده ها» و « نماد و سرنمون»، هستند.

پی نوشت ها:


[1] Martin Lindstrom (Lindstrøm)

[2] Time Influential 100 Honoree

فرد.آر دیوید

فرد.آر دیوید دانشمند محقق، نویسنده و مشاور برنامه ریزی استراتژیک شناخته شده بین المللی است. دیوید در مدیریت استراتژیک شهرت دارد و کتاب «مدیریت استراتژیک» وی که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد، بارها با ویرایشهای جدید چاپ شده است.

زنیدگینامه فرد دیوید

فرد آر دیوید در 15 می 1952 در وایت ویل[1] اهل محله کارولینای شمالی دیده به جهان گشود. دوران دبستان و دبیرستان خود را در همانجا گذرانده و در سال 1973 از دانشگاه ویک فارست کارولینای شمالی، کارشناسی ریاضیات خود را اخذ کرد.

وی کارشناسی مدیریت کسب و کار[2] خود را از باب کاک دانشگاه کارولینا[3] دریافت نمود. در 15 آگوست 1981 دکتری مدیریت بازرگانی خود را از دانشگاه کارولینای جنوبی گرفت. گرایش دیوید مدیریت استراتژیک در کسب وکار کوچک بود.

میراث دیوید

مشهورترین میراث دیوید، کتاب مدیریت استراتژیک است که امروزه در سراسر جهان برای آموزش برنامه ریزی استراتژیک تدریس می شود. این کتاب تقریبا به تمام زبان های جهان ترجمه شده است و در سراسر جهان مشهور است. فرد دیویددر می 2022 بازنشسته شد. دیوید بیش از 40 مقاله در مجلات معتبر جهانی نوشته است.

افتخارات دیوید

فرد.آر دیوید نشان استادی افتخاری از دانشگاه ریکاردو پالما در لیما، کشور پرو را دریافت کرده. همچنین مفتخر به دریافت جوایز متعدد از مجامع و مراکز متعدد و معتبر علمی از جمله انجمن FMU، کارول فیل، SAM و غیره.شده است.

پی نوشت ها:


[1] Whiteville

[2] MBA

[3] Babcock

ریچارد برانسون

سر ریچارد چارلز نیکلاس برانسون، یکی از جنجالی ترین میلیاردرهای جهان، موسس گروه ویرجین کارآفرین، فضانورد و نجیب زاده بریتانیایی است. گروه ویرجین امروزه بیش از 400 شرکت بزرگ جهان را در زمینه های مختلف در اختیار دارد.

زندگینامه ریچارد برانسون

ریچارد برانسون در 18 ژوئیه 1918 در بلک هیث شهر لندن، دیده به جهان گشود. پدرش ادوارد جیمز برانسون از وکلای مشهور دادگستری و مادرش ایو برانسون رقصنده سابق باله و مهماندار هوایی بودند. ریچارد دو خواهر کوچکتر به نام‌های لیندی برانسون و ونسا برانسون دارد. خانواده برانسون از خانواده های اشرافی انگلستان بودند. پدربزرگ ریچارد، سر جورج آرتور هاروین برانسون، قاضی دادگاه عالی دادگستری و مشاور خصوصی دولتمردان و مدیران بزرگ انگلستان و امریکا بود.

در سال 1793، جد ریچارد، انگلستان را به مقصد هند ترک کرد. چهار نسل از خانواده برانسون در هند زندگی می‌کردند. یکی از مادربزرگ‌های او یک هندی به نام آریا است. ریچارد تا سن شانزده سالگی به مدرسه استو، مدرسه ای خصوصی در باکینگهام شایر رفت. برانسون به علت بیماری نارساخوانی، عملکرد تحصیلی ضعیفی داشت. در آخرین روز تحصیلی مدرسه، مدیر مدرسه، رابرت درایسون، به او گفت که یا در زندان خواهد پوسید و یا میلیاردر خواهد شد. یکی از موفق ترین کارهای او ساخت و فروش جعبه های دستمال کاغذی و سطل های زباله در دوران دبستان بود.

ریچارد در شانزده سالگی تحصیل را رها کرد و با کمک یکی از دوستان خود یک مجله دانش آموز را راه اندازی کرد. تجربه‌ بعدی وی شرکتی بود که آلبوم‌ های موسیقی را با سفارش پستی برای خریداران ارسال می‌ کرد. این فروشگاه پستی به‌ مرور تبدیل به فروشگاه‌ های زنجیره‌ ای آلبوم‌ های موسیقی شد و برند ویرجین رکوردز را به‌ وجود آورد.

ریچارد برانسون در سال ۱۹۷۲ میلادی با کریستن توماسی ازدواج کرد و در سال ۱۹۷۹ میلادی نیز از او جدا شد. ازدواج دومش، در سال ۱۹۸۹ میلادی، با جوان تمپلمن انجام شد. این مراسم ازدواج در جزیره شخصی‌ برانسون(نکر) برگزار شد. برانسون صاحب یک دختر به نام هولی و یک پسر به نام سم است. هر دوی این فرزندان حاصل ازدواج او با همسر دوم یعنی جوان تمپلمن هستند.

فعالیتهای برانسون

گروه ویرجین هلدینگ چندملیتی بریتانیایی و دارای بیش از ۴۰۰ شرکت تابعه و زیرمجموعه در سراسر جهان است. تاریخ تاسیس شرکت مرکزی ویرجین در اداره ثبت شرکت‌ ها در لندن در سال ۱۹۸۹ میلادی است، گرچه سابقه فعالیت‌های بازرگانی برانسون با نام تجاری ویرجین به سال‌ های دهه ۱۹۷۰ میلادی باز می گردد.

میراث برانسون

پروژه فضایی ویرجین گلکتیک، شاید بزرگترین دستاورد برانسون به شمار بیاید. برانسون اولین میلیاردری است که با فضاپیمایی که خود در ساخت آن نقش داشته است، به فضا رفته. وی یکی از موفق‌ ترین کارآفرینان جهان و نمادی از کارآفرینی است. بر پایه فهرست ثروتمندترین افراد جهان در مجله فوربز در سال 2023 میلادی، برانسون با ثروتی معادل 5.1 میلیارد دلار، 342مین فرد ثروتمند جهان است(یعنی باوجود این دارایی، هنوز 341نفر از وی ثروتمندتر هستند!)

رویاهای خود را دنبال کنید! درگیر زندگی و چیزهای جدیدی شوید که برایتان جالب است. اگر می‌ خواهید کسب و کاری راه بیاندازید، مطمئن شوید که درباره سرگرمی مورد علاقه یا موضوعی باشد که برایتان جذاب است! این‌ طوری زندگی بهتری خواهید داشت. هدفتان انجام کاری، صرفا برای پول درآوردن، نباشد. شما فقط یک بار زندگی می‌ کنید، پس اگر من بودم، کاری را می‌ کردم که بتوانم از آن لذت ببرم!

افتخارات برانسون

برانسون در سال ۱۹۹۳ میلادی، دکترای افتخاری فناوری را از دانشگاه لفبورگ دریافت کرد. وی همچنین در مارس سال ۲۰۰۰ میلادی، نشان شوالیه را به خاطر خدمات ماندگار خود در زمینه‌ تجارت و کارآفرینی از کاخ باکینگهام دریافت کرد و لقب«سر» گرفت. در همین سال نشان تونی جانوس به خاطر فعالیت‌ های وی در زمینه‌ پروازهای تجاری به او اهدا شد. در هفتم دسامبر سال ۲۰۰۷ میلادی بان کی مون، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد جایزه شهروند جهانی را از طرف سازمان خبرنگاران سازمان ملل متحد به اهدا کرد.

بیل اسمیت

ویلیام ب. اسمیت جونیور[1] نایب رئیس و مدیر ارشد تضمین کیفیت موتورولا است که در دنیای مدیریت بیشتر به ابداع «شش سیگما» مشهور است. بطوریکه وی را «پدر شش سیگما» قلمداد می کنند.

زندگینامه اسمیت

ویلیام ب. اسمیت جونیور در جولای سال 1929 در محله بروکلین ایالات نیویورک دیده به جهان گشود. دوران مدرسه و دبیرستان خود را در نیویورک گذراند و پس از ثبت نام در دانشکده نیروی دریایی، در سال 1952 از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. پس از آن کارشناسی ارشد خود را از دانشکده مدیریت دانشگاه مینه‌سوتا (دانشکده مدیریت کارلسون) دریافت کرد.

در اواخر دهه 1970، جان اف. میچل مدیر ارشد عملیاتی موتورولا، با موافقت مدیر عامل آن باب گالوین، از اسمیت دعوت کردند که به به عنوان مشاور به موتورولا بپیوندد تا میزان کیفیت را تا سطح10 برابر افزایش دهند. تلاش‌‌های بی‌وقفه جان اف. میچل و پشتیبانی مهندسان موتورولا و اسمیت به نتیجه رسیدند و روش‌‌های کنترل کیفیت ژاپنی به ایالات‌متحده برگشت. این مهم منجر به تغییر چشمگیر و دائمی در فرهنگ موتورولا شد. جرمین، مدیر بهبود کیفیت در مصاحبه ای اعلام کرد  که”موتورولا باید بهتر از آن چیزی امروز هست باشد”.

نقطه اوج مطالعات کیفیت موتورولا در سال 1986 روی داد، که این با کمک بیل اسمیت که در سمت مشاور کنترل کیفیت خارجی، فعالیت می کرد، انجام شد. اسمیت زمانیکه وقتی به موتورولا پیوست، همزمان دانشگاه موتورولا و مؤسسه شش سیگما بنیان‌گذاری ‌شدند.

در سال 1987، پس از قریب به 35 سال فعالیت در حوزه کیفیت، اسمیت در موتورولا سمتی رسمی گرفت، و به عنوان نایب رئیس و مدیری ارشد تضمین کیفیت این شرکت انتخاب شد.

دو سال بعد در 1988، موتورولا جایزه کیفیت ملی مالکولم بالدریج را دریافت کرد. تنها چند سال بعد، در سال 1993 اسمیت پس از حمله قبلی در کافه‌ موتورولا دیده ا جهان فروبست.

میراث اسمیت

طراحی شش سیگما

رضایت کلی مشتری به عنوان یک راهبرد کسب‌وکار

جوایز و افتخارات

اسمیت در سال 1986جایزه کیفیت مدیر عامل موتورولا، را دریافت کرد.


[1]. William B. Smith, Jr.

آبراهام مازلو ( آبراهام هرولد مزلو ) کیست؟

آبراهام مازلو ( آبراهام هرولد مزلو ) کیست؟

آبراهام مازلو ( آبراهام هرولد مزلو ) ، روانشناس بزرگ امریکایی و مبتکر سلسله‌ مراتب نیازهای مازلو، استاد روانشناسی دانشگاه براندیس، دانشکده بروکلین، دانشکده پژوهش اجتماعی و دانشگاه کلمبیا بود. او بر اهمیت تمرکز بر روی ویژگی‌های مثبت انسان تأکید داشت. مزلو یکی از مشهورترین روانشانسان و نظریه پردازان مدیریت و منابع انسانی و دهمین روانشناس مرجع قرن بیستم است.

زندگینامه مزلو

آبراهام هرولد مزلو در اولین روز آوریل سال 1908 در محله بروکلین شهر نیویورک، دیده به جهان گشود. او بزرگ‌ترین فرزند از میان هفت فرزند خانواده بود. والدین وی مهاجران یهودی نسل اول بودند که از روسیه تزاری در اوایل سده بیستم از کیف[1] به امریکا مهاجرت کرده بودند. محله بروکلین در نیویورک، محله ای چند ملیتی و کارگر نشین بود. خانواده مزلو، فقیر بودند، اما برای تحصیلات اهمیت فراوانی قائل بودند. اقلیت های مختلف، معمولا رفتارهای نژادپرستانه و اقلیت محور داشتند. کودکان دیگر به دلیل پیشینه خانوادگی او به سمتش سنگ پرتاب می‌کردند. مشکلات آبراهام جوان، تنها به بیرون از خانه محدود نبود، بلکه در داخل هم وجود داشت.

وی به ندرت با مادرش سازگاری داشت و نهایتاً بیزاری شدیدی نسبت به او پیدا کرد. وی درباره مادرش نقل کرده از ارزش‌ها، جهانی بینی، خساست و خودخواهی او، متنفر بودم. او به هیچ کسی عشق نمی‌ورزید، حتی به شوهر و کودکانش. خودشیفته بود، سیاه‌پوستان را تحقیر می کرد و به دنبال بهره کشی از همه بود. فرضش این بود که هر کسی که با او مخالف است، در اشتباه است. هیچ دوستی نداشت“.

مزلو با دوستان و خصوصاَ پسر عمویش، ویل در کتابخانه‌ها و در میان کتاب‌ها، بزرگ شد. اینجا بود که عشقش به مطالعه و یادگیری، بروز نمود. به دبیرستان بویز رفت که یکی از بهترین دبیرستان‌ها در بروکلین بود. بهترین دوستش و پسر عمویش ویل، با وی در همان دبیرستان درس می خواندند. همراه با تحصیل به عنوان متصدی باشگاه‌ خدمت می‌کرد و ویراستار مجله هم بود. همچنین یک سال، پرینسپیا،[2] روزنامه فیزیک مدرسه، را سردبیری کرد.

مزلو از جوانی باور داشت که قدرت بدنی تنها ویژگی شاخص یک انسان راستین است. به این امید که به بدن‌سازی قوی‌هیکل تبدیل شود، اما به دلیل جثه نحیفش، قادر نبود به این هدف دست یابد. پس از اتمام دبیرستان، در دانشکده سیتی نیویورک قبول شد. در سال 1926، علاوه بر سنگینی دوره کارشناسی، شبانه در کلاس‌های مطالعات حقوقی شرکت می‌کرد اما پس از مدتی از این رشته بدش ‌آمد و بلافاصله از آن دست کشید. سال 1927، به کورنل منتقل شد، اما پس از یک ترم به خاطر نمرات ضعیف و هزینه‌های بالا، آنجا را هم ترک کرد. بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشکده سیتی، قصد داشت برای مطالعات روانشناسی به دانشگاه ویسکانسین برود اما پیش از آن در سال 1928، با دختر عموی خود برتا ازدواج کرد.

در ویسکانسین، خط پژوهشی را دنبال کرد که شامل تحقیق درباره رفتار و جنسیت حیوانات نخستین بود. تجربه اولیه مزلو از رفتارگرایی، بینش پوزیتیویستی قدرتمندی به او داد. طبق توصیه استادش هلسی کیسون، مزلو پایان‌نامه ارشد خود درباره «یادگیری، نگهداری و بازتولید مطالب شفاهی» نوشت. او این پژوهش را کم‌اهمیت قلمداد می‌کرد، اما پایان‌نامه را در سال 1931 تکمیل کرد و مدرک کارشناسی ارشد در فلسفه را دریافت کرد. از پایان‌نامه‌اش شرم داشت و آن را از کتابخانه روانشناسی بیرون کشید و فهرست کتاب‌های آن خط زد. اما استادش کیسون، این پژوهش را بااهمیت می دانست و مزلو را مجبور کرد که آن را چاپ کند. این پایان‌نامه در سال 1934 منتشر شد.

مزلو پژوهش خود درباره مضمون‌های مشابهی را در دانشگاه کلمبیا ادامه داد و با استاد دیگری به نام آلفرد آدلر کار کرد که یکی از نخستین شاگردان زیگموند فروید بود. از سال 1937 تا 1951، مزلو در هیئت علمی دانشکده بروکلین فعالیت کرد. زندگی خانوادگی و تجارب او بر روی ایده‌های روانشناسانه وی تأثیر گذاشتند. پس از جنگ جهانی دوم، مزلو روش روانشناسان در رسیدن به نتایج را زیر سؤال برد، و گرچه کاملاً مخالف آن‌ها نبود، اما ایده‌های خود درباره نحوه درک روان انسان را داشت. نهایتا این رشته جدید را «روانشناسی انسان‌گرایانه»، نامید. زمانی که ایالات‌متحده در سال 1941 وارد جنگ جهانی دوم شد، مزلو پدری 33 ساله بود و دو فرزند داشت. بنابراین او مشمول نیروی نظامی نمی‌شد. اما وحشت‌های جنگ الهام‌بخش تصویری از صلح در او شد که منجر به مطالعات پیشگام روانشناسی خودشکوفایی شد.

مزلو تحت نظارت دو استاد بزرگ جامعه شناسی یعنی «روث‌بندیکت» و «گشتالت ماکس ورتهایمر»، فعالیتهای پژوهشی خود را ادامه داد. او به لحاظ حرفه‌ای و شخصی هر دوی این اساتید را می‌ستود و آنها الهام‌بخش مزلو بودند. برخی اوقات او نکاتی درباره این استادان و رفتارشان می نوشت. این نوشته ها، به پایه و اساس پژوهش تفکر سلامتی روان و قابلیت انسان تبدیل شد. او این موضوع را بسط داد، و ایده‌هایی را از روانشناسان دیگر به عاریت گرفت و ایده‌های جدیدی مانند مفاهیم سلسله‌مراتب نیازها، فرا نیازها، فرا انگیزه، خودشکوفایی افراد و انتظارات نقطه اوج را هم به این مطالب افزود.

مزلو از 1951 تا 1969 در سمت استادی دانشگاه براندیس فعالیت کرد. مزلو چندین بار حملات قلبی را تجربه کرده بود و می‌دانست چیزی به پایان عمرش نمانده است. اما خودش را پیشگام روانشناسی می‌دانست. بنابراین به روانشناسان آینده انگیزه داد که به روش‌های مختلفی تفکر کنند. او چارچوبی ساخت که بعداً به روانشناسان دیگر امکان می‌داد که مطالعات جامع‌تری را انجام دهند. مزلو بر این باور بود که رهبری باید غیرمداخله‌گر باشد. او در راستای این رویکرد، در سال 1963 نامزد ریاست انجمن روانشناسی انسان‌گرایانه شد اما این سمت را رد کرد، زیرا احساس می‌کرد که سازمان باید حرکتی هوشمندانه و بدون رهبر را آغاز کند.

مزلو تا پایان عمر ورزش را رها نکرد. وی سرانجام در 8 ژوئن سال 1970 در پارک منلو در کالیفرنیا در سن 62 سالگی و در هنگام دویدن، دچار حمله قلبی شد و دیده از جهان فروبست. پیکر وی در گورستان مونت آوبورم به خاک سپرده شد.

روانشناسی انسان‌گرایانه

اکثر روانشناسان پیش از او، بیشتر به بیماری های روان انسان می‌پرداختند، اما برای اولین بار، مزلو انسانها را واداشت که در خصوص نیازهای خود، تفکر کنند. وی معتقد بود انسانها باید ابتدا نیازهای اساسی خود را بشناسند و سپس به سراغ نیازهای بالاتر و نهایتاً خودشکوفایی بروند. او می‌خواست داند که چه چیزی موجب ایجاد «سلامتی روانی مثبت» می‌شود. روانشناسی انسان‌گرایانه چندین روش درمانی مختلف را به وجود آورد، که همگی از این ایده پیروی می‌کردند که انسانها همگی منابع درونی رشد را دارند و نقطه درمان، کمک به آنها برای رفع موانع است تا خودشان به هدفشان برسند. مشهورترین این‌ها درمانها، روش درمانی «مراجع‌محور» بود که کارل راجرز آن را به وجود آورد.

اصول اساسی روانشناسی انسان‌گرایانه به شرح زیرند:

  • نقش کنونی فرد مهم‌ترین جنبه او است. در نتیجه، انسان‌گرایان بر اینجا و اکنون تأکید می‌کنند، و گذشته را بررسی نمی‌کنند یا سعی ندارند آینده را پیش‌بینی کنند.
  • برای اینکه سلامت روان داشت، افراد باید مسئولیت شخصی کارهایشان را بر عهده بگیرند، بدون توجه به اینکه آن کارها مثبت هستند یا منفی.
  • هر فردی صرفاً به خاطر اینکه وجود دارد، ذاتاً ارزشمند است. در حالی که هر عمل فرضی ممکن است منفی باشد، این عمل‌ها از ارزش فرد نمی‌کاهند.
  • هدف غایی از زندگی این است که به رشد و درک شخصی رسید. یک فرد تنها از راه بهبود مداوم خود و درک خویشتن می‌تواند واقعاً شاد باشد.

نظریه روانشناسی انسان‌گرایانه، بیشتر درخور افرادی است که سویه مثبت انسانی را می‌بینند و به اراده آزاد باور دارند. این نظریه، آشکارا با نظریه تعیین‌گرایی زیست‌شناختی فروید، در تضاد است. نقطه قوت دیگر این نظریه، این است که با مکاتب فکری دیگر همخوانی دارد. سلسله‌مراتب مزلو همچنین برای موضوعات دیگری مانند امور مالی، اقتصاد یا حتی در تاریخ و جرم‌شناسی قابل استفاده است. روانشناسی انسان‌گرایانه همچنین روانشناسی مثبت‌گرا[4] را به وجود آورد که به خاطر کمبود اعتبار تجربی و بنابراین مفید نبودن در درمان مشکلات اجتماعی مورد نقد قرار گرفته است. این همچنین نمی‌تواند به افرادی کمک کند که اختلال‌های روانی شدید دارند یا آن اختلالات را شناسایی کند. روانشناسان انسان‌گرا بر این باورند که هر کسی میل شدیدی دارد که قابلیت کامل خودش را محقق سازد، تا به سطح «خودشکوفایی» برسد. نکته اصلی این جنبش جدید که در دهه 1960 به اوج خودش رسید، این بود که بر قابلیت مثبت انسان‌ها تأکید می‌کرد. مزلو کارش را به عنوان مکمل حیاتی کار فروید می‌دانست:

“به نظر می‌رسد که انگار فروید نیمه بیمار روانشناسی را در اختیار ما گذاشته و ما باید با نیمه سالم خود آن را پر کنیم”

البته مزلو به شدت از فروید انتقاد می‌کرد، زیرا روانشناسان انسان‌گرا، معنویت را راهنمایی برای رفتارهای انسان تلقی نمی کنند. برای اثبات اینکه انسان‌ها کورکورانه به وضعیت‌ها واکنش نشان نمی‌دهند، بلکه سعی دارند که کار بهتری انجام دهند، مزلو افراد با سلامت روان را به جای افراد با بیماری‌های شدید روان‌شناختی مورد مطالعه قرار داد. او بر روی خودشکوفایی افراد تمرکز کرد. خودشکوفایی انسانها نشانگر سندروم شخصیتی منسجم و نشانگر سلامتی و عملکرد بهینه روانشناسی است.

این مطلب نظریه‌ای از او را تشکیل داد که وقتی فرد با خود و محیطش هماهنگ باشد، از «انتظارات نقطه اوج» و نقاط بالای زندگی خود لذت می‌برد. از دیدگاه مزلو، افراد خودشکوفا می‌توانند بسیاری از انتظارات نقطه اوج را در سراسر روز داشته باشند، حال آنکه بقیه به ندرت آن‌ها را تجربه می‌کنند. او بر این باور بود که داروهای روان‌گردان مانند ال‌اس‌دی و سایکوبین می‌توانند تحت شرایط درست، تجربه‌های نهایی در انسانها تولید کند.

انتظارات نقطه اوج

مزلو فراسوی روال برآورده کردن نیازها، لحظات تجربه غیرعادی را تجسم می‌کرد. او این لحظات را انتظارات نقطه اوج می‌نامید، و لحظات عمیق عشق، ادراک، خوشبختی و خلسه هستند که طی آن‌ها، فرد احساس می‌کند که به مراتب، کامل، سرزنده و خودکار است و هنوز بخشی از جهان است، از حقیقت، عدالت، هماهنگی، نیکی و نظایرشان بیش‌تر باخبر است. افراد خودشکوفا احتمالاً انتظارات نقطه اوجی دارند. به عبارت دیگر، این «انتظارات نقطه اوج» بازنمودهایی از تحقق قابلیت انسان هستند و اوج پیشرفت شخصیت وی را نشان می‌دهند.

مزلو به سمت مدلی جامع‌تر رفت که علاوه بر تجربه‌های شدید نقطه اوج، دوره‌های بلندمدت شناخت هستی آرام را میسر می‌کنند که او آن‌ها را «انتظارات تثبیت شده» نامید. او این اصطلاح را از دانشمند و مربی یوگا، یو. آ اسرانی[5] به عاریت گفت و با مکاتبه از وی مشورت گرفت. مزلو معتقد است تغییر از انتظارات نقطه اوج به سمت انتظار تثبیت شده، مربوط به فرایند طبیعی سن و سال است که در آن، فرد در ارزش‌های زندگی خود درباره آنچه که واقعاً در زندگی مهم فرد است و آنچه که مهم نیست، بازنگری کرده است.

ارزش‌های B

مزلو در مطالعه گزارش‌های تجربه‌های انتظارات نقطه اوج، روش تفکری را شناسایی کرد که آن را «شناخت هستی» یا (شناخت B) می‌نامید، که این همه‌جانبه و پذیرنده است، و در تقابل با ارزیابی «شناخت کمبود» (یا شناخت D) و ارزش‌هایی بود که آن‌ها را «ارزش‌های هستی» می‌نامید. او ارزش‌های B را به این صورت فهرست‌بندی کرد:

  • حقیقت: صداقت؛ واقعیت؛ سادگی؛ غنا؛ الزام؛ زیبایی؛ خالص، پاک و ناب بودن؛ کمال؛ ضروری بودن
  • نیکی: راستی؛ مطلوب بودن؛ الزام؛ عدالت؛ خیرخواهی؛ صداقت
  • زیبایی: راستی؛ فرم؛ سرزندگی؛ سادگی؛ غنا؛ جامع بودن؛ کمال؛ تکمیل؛ یگانگی؛ صداقت
  • جامع بودن: وحدت، ادغام؛ تمایل به یکی شدن؛ همبستگی؛ سادگی؛ سازمان‌دهی؛ ساختار؛ برتری دوگانه؛ نظم
  • سرزندگی: فرایند؛ بی‌روح نبودن؛ خودجوشی؛ خودتنظیمی؛ تمام و کمال
  • یگانگی: شاخص بودن؛ فردیت؛ مقایسه ناپذیری؛ تازگی
  • کمال: ضرورت؛ درست بودن؛ طبیعی بودن؛ ضرورت؛ مناسبت؛ عدالت؛ تمامیت، «وظیفه‌شناسی»
  • تکمیل بودن: پایان دادن؛ غایت‌گرایی؛ عدالت؛ «تمام شده است»؛ انجام؛ ارضا؛ سرنوشت؛ تقدیر
  • عدالت: منصفانه؛ منظم؛ قانونمندی؛ «وظیفه‌شناسی»
  • سادگی: صداقت؛ لازم بودن؛ ساختار انتزاعی، اساسی و کالبدی
  • غنا: قوه تشخیص؛ پیچیدگی؛ ظرافت
  • راحتی: سهولت؛ عدم تنش، تقلا یا دشواری؛ متانت؛ کمال، عملکرد زیبا
  • بازیگوشی: خوشی؛ لذت؛ سرگرمی؛ بشاش بودن؛ شوخ‌طبعی؛ نشاط، راحتی
  • خودبسندگی: خودمختاری؛ استقلال؛ نیازی به کسی نداشتن جز خود برای اینکه خودت باشی؛ خودگردانی؛ برتری بر محیط؛ مجزا بودن؛ زندگی طبق قوانین خود

سلسله‌مراتب نیازها (هرم مزلو)

سلسله‌مراتب نیازهای مزلو به صورت یک هرم نشان داده می‌شود که نیازهای اساسی در پایین آن قرار دارند. مزلو نیازهای انسان را به ترتیب سلسله‌مراتب غالب توصیف کرد. نیاز مبرم باید عمدتاً برآورده شود سپس فرد به نیاز ضروری دیگر توجه کند. هیچ یک از آثار منتشر شده او شامل بازنمایی تصویری از سلسله‌مراتب نیستند. نمودار هرمی که سلسله‌ مراتب نیازهای مازلو را نمایش می‌دهد، احتمالاً ساخته ذهن ناشر کتاب‌های وی به عنوان ابزاری نمایشی برای شرح موضوع بوده اما امروزه هرمی کاملا رایج است که بارها طیف نیازهای انسانی، هم جسمی و هم روان‌شناختی را تصویر می‌کند، و ضمیمه مقاله‌هایی بوده است که نظریه نیازهای مزلو را توصیف می‌کنند و ممکن است چنین برداشت شود که سلسله‌مراتب نیازها یک رشته توالی ثابت و انعطاف‌ناپذیر است. اما مزلو با شروع نخستین انتشار از نظریه‌اش در سال 1943، نیازهای انسان را به صورت نسبتاً سیال توصیف کرد، و بسیاری از نیازها همزمان در یک فرد وجود دارند.

مدل سلسله‌مراتب نیازهای انسانی حاکی از این است که در یک زمان تنها سطحی از نیازهای انسان برآورده خواهند شد.

طبق نظریه مزلو، وقتی انسان به سطوح بالاتر سلسله‌مراتب صعود کند، نیازهای موجود در سلسله‌مراتب را برآورده کرده است، و ممکن است نهایتاً به خودشکوفایی نایل شود. مزلو در اواخر عمر خود به این نتیجه رسید که خودشکوفایی نتیجه خودکار برآورده کردن نیازهای دیگر انسان نیست.

نیازهای انسانی

در کف سلسله‌مراتب، «نیازهای اساسی یا نیازهای روان‌شناختی» انسان قرار دارند: غذا، آب، خواب، سکس، تعادل و دفع فضولات.

سطح بعدی «نیازهای ایمنی: امنیت، نظم و ثبات» است. این دو مرحله برای بقای جسمی فرد مهم هستند. وقتی افراد تغذیه اساسی، سرپناه و ایمنی داشته باشند، می‌کوشند به بیش‌تر از این‌ها دست یابند.

سطوح سوم نیاز «عشق و دلبستگی» است که نیازهای روان‌شناختی هستند: وقتی افراد مراقب جسم خودشان باشند، آماده هستند که خودشان را با بقیه مانند خانواده و دوستان به اشتراک بگذارند.

سطح چهارم زمانی به دست می‌آید که افراد نسبت به آنچه انجام داده‌اند احساس راحتی کنند. این سطح «احترام» است، نیازی که باید مجاز باشد و به رسمیت شناخته شود، ماند موضع فکری و سطح موفقیت.

سپس سطح «شناختی» قرار دارد، که آنجا افراد به طور هوشمندانه خودشان را برمی‌انگیزند و وارسی می‌کنند.

سپس سطح «زیبایی‌شناسی» قرار دارد، که نیاز به هماهنگی، نظم و زیبایی است.

در بالای هرم «نیاز به خودشکوفایی» است. وقتی که افراد به حال هماهنگی و درک می‌رسند زیرا درگیر این می‌شوند که قابل کامل خود را محقق سازند. وقتی یک فرد به حالت خودشکوفایی رسیده باشد، بر روی خودش تمرکز می‌کند و می‌کوشد انگاره خودش را بسازد. آن‌ها ممکن است در چارچوب احساساتی مانند اعتمادبه‌نفس یا با انجام مجموعه‌ای از اهداف به این نگاه کنند.

چهار سطح نخست، نیازهای کمبود یا نیازهای D نامیده می‌شوند. این به آن معنی است که اگر یکی از آن چهار نیاز را به اندازه کافی نداشته باشید، احساس می‌کنید که باید آن‌ها را داشته باشید. اما وقتی آن‌ها را برآورده کنید احساس خشنودی می‌کنید. این نیازها به تنهایی محرک نیستند.

مزلو معتقد است شرایط خاصی وجود دارد که باید انجام شوند تا نیازهای اساسی برآورده شوند. برای نمونه، آزادی بیان، خود آزادی ابزار خود، و آزادی گشتن به دنبال اطلاعات جدید چند نمونه از پیش شرط‌ها هستند. هرگونه مانعی در برابر این آزادی‌ها جلوی ارضای نیازهای اساسی را می‌گیرد.

خودشکوفایی

مزلو خودشکوفایی را رسیدن به کامل‌ترین کاربرد استعدادها و علایق فرد تعریف کرد نیاز «به تبدیل شدن به آنچه که فرد قابلیت تبدیل شدن به آن را دارد». خودشکوفایی چنانکه از روی نامش پیداست، بسیار فردی است و نشانگر این فرض است که خود «بالامرتبه و تخطی ناپذیر» است و «سلیقه‌ها، نظرات، ارزش‌های خود» نامیده می‌شود. در واقع، برخی افراد خودشکوفایی را ویژگی «خودشیفتگی سلامتی» قلمداد کرده‌اند.

ویژگی‌های افراد خودشکوفا

مزلو طی تحقیقاتش، دریافت که افراد خودشکوفایی که او مورد مطالعه قرار داد، ویژگی‌های شخصیتی مشابه با هم داشتند. وی افراد را بر اساس دیدگاه ذهنی خودش به آن‌ها به عنوان افراد خودشکوفا انتخاب کرد. برخی از افرادی که مطالعه کرد عبارت بودند از توماس جفرسن، آبراهام لینکلن، و النور روزولت. مزلو در روزنامه خودش (1961 – 1963) نوشت: «باشگاه یوپسایکیا[6] به نظرم قهرمان‌هایی که درباره آن‌ها نوشتم، کسانی هستند که از آن‌ها خوشم می‌آید: جفرسن، اسپینوزا، سقراط، ارسطو، جیمز، برگسون، نورمن توماس، آپتون سینکلر (قهرمان‌های دوره جوانی‌ام)». همگی «واقعیت محور» بودند و قادر بودند که تمایزی ایجاد کنند میان آنچه که دغلکارانه است و آنچه که اصیل است. آن‌ها همچنین «مسئله محور» بودند، به این معنی که با مشکلات زندگی مانند مسائلی برخورد می‌کردند که خواستار راه‌حل بودند. این افراد با تنها بودن راحت بودند و روابط شخصی سالمی داشتند. آن‌ها تنها چند دوست نزدیک داشتند و نه تعداد زیادی از روابط سطحی.

افراد خودشکوفا تمایل دارند بر روی مسائل خارج از خودشان مرکز کنند؛ درک واضحی داشته باشند که چه چیز درست و چه چیز نادرست است؛ آن‌ها خودجوش و خلاق هستند، و پیوند زیاد محکمی با سنت‌های جامعه ندارند.

وی اشاره کرد که افراد خودشکوفا بینش بهتری نسبت به واقعیت داشتند، عمیقاً خودشان، دیگران و جهان را قبول داشتند، همچنین با مشکلات زیادی مواجه شده بودند و به عنوان افراد پیشران مشهور بودند. وقتی نوبت به محیط و فرهنگ و به ویژه پیشرفت شخصی «قابلیت‌ها و منابع درونی» می‌رسد، این افراد خودشکوفا بسیار مستقل و خصوصی بودند. به زعم مزلو افراد خودشکوفا ویژگی‌های زیر را دارند:

  • راستی: صداقت، واقعیت، زیبایی، ناب، پاک و کمال خالص
  • نیکی: درست بودن، مطلوب بودن، دستکاری، نیک‌خواهی و صداقت
  • زیبایی: درست، فرم، سرزندگی، سادگی، غنا، جامع بودن، کمال، تکمیل بودن
  • جامع بودن: وحدت، ادغام؛ تمایل به یکی شدن؛ همبستگی؛ سادگی؛ سازمان‌دهی؛ ساختار؛ نظم؛ جدا نشده؛ همکاری
  • سرزندگی: فرایند؛ بی‌روح نبودن؛ خودجوشی؛ خودتنظیمی؛ تمام و کمال
  • یگانگی: شاخص بودن؛ فردیت؛ مقایسه ناپذیری؛ تازگی
  • کمال: بدون موارد غیرضروری؛ بدون کمبود؛ هر چیز در جای درست خودش؛ درست بودن؛ مناسبت؛ عدالت
  • ضرورت: ناگزیر بودن: باید راه درست باشد، به هیچ وجه تغییر نکند
  • تکمیل بودن: پایان دادن؛ عدالت؛ «تمام شده است»؛ انجام
  • عدالت: منصفانه؛ مناسبت؛ بی‌طرفی؛ عدم جانب‌داری
  • نظم: قانونمندی؛ درستی؛ ترتیب عالی
  • سادگی: انتزاعی؛ کالبد اساسی؛ رک بودن
  • غنا: قوه تشخیص؛ پیچیدگی؛ ظرافت؛
  • راحتی: سهولت؛ عدم تنش، تقلا یا دشواری
  • بازیگوشی: خوشی؛ لذت؛ سرگرمی
  • خودبسندگی: خودمختاری؛ استقلال؛ خودگردانی

مزلو نظریه اش را تا حدودی بر روی فرض‌هایش درباره قابلیت انسان و به ویژه مطالعات موردی چهره‌های تاریخی استوار کرد که باور داشت آن‌ها خودشکوفا هستند، از جمله آلبرت انیشتین، و هنری دیوید ثورو. در نتیجه، مزلو گفت که روشی که در آن نیازهای اساسی برآورده می‌شوند، به اندازه خود نیازها مهم است. سرجمع، این‌ها تجربه انسان را تعریف می‌کنند. تا حدی که فرد رضایت اجتماعی مشترک پیدا می‌کند، او روابط معناداری با افراد دیگر و جهان بزرگ‌تر ایجاد می‌کند. به عبارت دیگر، او پیوندهای معناداری با واقعیت خارجی ایجاد می‌کند، که این مؤلفه‌ای اساسی برای خودشکوفایی است. در مقابل، تا جایی که نیازهای حیاتی به طور خودخواهانه و رقابتی برآورده شوند، فرد به عواطف خصمانه و روابط خارجی محدود نیاز دارد، آگاهی او درونی و محدود باقی می‌ماند.

فرا انگیزه

مزلو اصطلاح فرا انگیزه را به کار برد تا افراد خودشکوفایی را توصیف کند که نیروهای درونی در فراسوی نیازهای اساسی آن‌ها را برمی‌انگیزند. پس آن‌ها ممکن است قابلیت کامل انسانی خود را بررسی کنند و به آن نایل شوند. نظریه انگیزه مزلو این بینش را به دست می‌دهد که افراد توانایی این را دارند که با یک تماس تلفنی، مأموریت یا هدف زندگی برانگیخته شوند. نکته این است که فرا انگیزه ممکن است مربوط به آن چیز هم باشد که مزلو خلاقیت B (هستی) می‌نامید، که خلاقیتی است که سطح بالای رشد آن را برمی‌انگیزد. نوع دیگر خلاقیتی که مزلو توصیف کرد، به خلاقیت D (کمبود) مشهور است که حاکی از آن است که خلاقیت ناشی از نیاز فرد به پر کردن شکافی است که نیاز اولیه برآورده نشده یا نیاز به اطمینان و پذیرش آن را بر جای گذاشته است.

روش‌شناسی

مطالعه مزلو بر اساس نوشته‌های روانشناسان دیگر، آلبرت انیشتین، و افرادی استوار بود. افرادی که وی می‌دانست (احساس می‌کرد) معیار خودشکوفایی را برآورده کرده‌اند. وی از نوشته‌ها و معلومات انیشتین استفاده کرد تا ویژگی‌های فرد خودشکوفا را برای نمونه معرفی کند. مطالعات و یافته های روث‌‌بندیکت و ماکس ورتهایمر نیز تأثیر فراوانی بر روی مدل‌های خودشکوفایی مزلو گذاشت. در این مورد، از دیدگاه علوم کمّی، این رویکرد ویژه مشکلات متعددی دارد، که نقدهای زیادی را به بار آورده است. نخست، می‌شود گفت که تحلیل زیست شناسانه به عنوان یک روش، به شدت ذهنی است، زیرا تماماً مبتنی بر نظر پژوهشگر است. نظر شخصی همواره در معرض سوگیری قرار می‌گیرد، که این از اعتبار داده‌های به دست آمده می‌کاهد. بنابراین، تعریف عملیاتی مزلو از خودشکوفایی نباید بدون نقد، همچون واقعیتی کمّی پذیرفته شود.

روانشناسی فرا فردی

طی دهه 1960، مزلو با استانیسلاو گروف، ویکتور فرانکل، جیمز فدیمن، آنتونی سوتیچ،[7] مایلز ویک[8] و مایکل مورفی مکتب روانشناسی فرا فردی را بنیان گذاشتند. مزولو نتیجه گرفته بود که روانشناسی انسان‌گرایانه قادر نیست که همه جنبه‌های تجربه انسانی را توضیح دهد. او حالت‌های عرفانی، خلسه یا روحانی را به نام «تجربه‌های نقطه اوج» همچون تجربه‌هایی فراسوی خودشکوفایی شناسایی کرد. مزلو این تجربه‌ها را «نیروی چهارم در روانشناسی» نامید، که از روی آن‌ها نام روانشناسی فرا فردی را برگزید. روانشناسی فرا فردی مربوط به «مطالعه تجربی و عملی و اجرای مسئولانه یافته‌های مربوط به حالت‌های صیرورت، عرفانی، خلسه و روحانی» بودند (اولسون و هرگنهان، 2011).

او بر این باور بود که انسان‌ها به چیزی بزرگ‌تر از خودشان نیاز دارند تا در معنایی طبیعی و نه در معنایی مذهبی، با آن ارتباط برقرار کنند: مزلو خودش آتئیست بود و دشوار بود که تجربه دینی داشته باشد، مگر آنکه آن را در چارچوبی پوزیتیویستی قرار می‌داد. در واقع، موضع مزلو نسبت به دین کاملاً پیچیده بود. در حالی که مذهب سازمان‌دهی شده و باورهای آن را رد می‌کرد، به طور مفصل درباره نیاز انسان به امر مقدس یا گفتگو با خدا در چارچوب فلسفی‌تر، به صورت زیبایی و نیکی یا همچون یک نیرو یا اصل نوشته است.

آگاهی از روانشناسی فرا فردی در روانشناسی گسترده شد، و مجله روانشناسی فرا فردی در سال 1969 تأسیس شد، یک سال بعد، مزلو ریس انجمن روانشناسی امریکا شد. در ایالات‌متحده، روانشناسی فرا فردی به شناخت روانشناسی‌ها، فلسفه‌ها و ادیان غیر غربی تشویق می‌کرد و درک «حالت‌های برتر آگاهی» برای نمونه از طبق مدیتیشن شدید را ارتقا داد. روانشناسی فرا فردی در بسیاری از زمینه‌ها از جمله مطالعات کسب‌وکار فرا فردی به کار رفته است.

روانشناسی مثبت‌گرا

مزلو کار خودش را روانشناسی مثبت‌گرا نامید. از سال 1968، کار او بر روی رشد روانشناسی مثبت‌گرا تأثیر گذاشته است. این یک روش روان پویشی و روان‌درمانی است که در سلامتی روان و درمان روان‌تنی به کار رفت. درمان روان‌تنی را نصرت پزشکیان بنیان‌گذاری کرد. از سال 1999، کار مزلو علاقه و تأثیر خودش را در میان رهبران جنبش روانشناسی مثبت‌گرا مانند مارتین سلیگمن گذاشت. این جنبش تنها بر روی ماهیت برتر انسان تمرکز می‌کند. روانشناسی مثبت‌گرا پژوهش خود را صرف نگاه کردن به سویه مثبت چیزها و نحوه درست شدن آن‌ها می‌کند و نه سویه بدبینانه.

روانشناسی علم

مزلو در سال 1966 کتاب پیشگامی در روانشناسی علم منتشر کرد: روانشناسی علم: یک رنسانس[9] که این نخستین کتابی بود که واقعاً عنوان «روانشناسی علم» را به خود می‌گرفت. مزلو در این کتاب مدل خوی شناسی مربوط به علم را معرفی کرد و او ویژگی آن را تقابل شدید تاریخی، فلسفی، جامعه‌شناختی و روانشناسانه آن با بی‌میلی پوزیتیویستی خام نسبت به مشاهده علم نسب به زمان، مکان و فرهنگ محلی می‌دانست. چنانکه مزلو اذعان داشت، این کتاب از کتاب ساختار انقلاب‌های علمی (1962) اثر توماس کوهن بسیار الهام گرفته بود، و این خوانشی روانشناسانه از تمایز مشهور کوهن میان علم «عادی» و «انقلابی» در زمینه تمایز خودش میان علم «ایمنی» و علم «رشد» ارائه می‌کند، این به عنوان بخشی از برنامه بزرگ‌تری برای روانشناسی علم مطرح شد که قبلاً در شاهکار انگیزه و شخصیت (1954) طرح کلی آن را ترسیم کرده بود. مزلو نه تنها خوانشی روانشناسانه از مقوله‌های علم «عادی» و «انقلابی» کوهن در نتیجه ساختار کوهن ارائه کرد بلکه ساختار علم دو بخشی بسیار مشابهی را عرضه کرد که 16 سال بعد از نخستین ویراست ساختار چاپ شد. عنوان امروزی آن مقاله در سال 196 «ابزارمحوری در برابر مسئله محوری در علم» است که در مجله فلسفه علم منتشر شد.

چکش مزلو

آبراهام مزلو که به خاطر چکش مزلو هم شناخته می‌شود، عبارت مشهوری از کتاب روانشناسی علم (منتشر شده در سال 1966) دارد که «اگر تنها چیزی که داشته باشید یک چکش باشد، همه چیز مثل از دید شما شبیه به میخ به نظر می‌آید».

پی نوشت ها:


[1]. Kiev

[2]. Principia

[3]. Hulsey Cason

[4]. positive psychology

[5]. U. A. Asrani

[6]. Eupsychia club

[7]. Anthony Sutich

[8]. Miles Vich

[9]. The Psychology of Science: A Reconnaissance

مردیت بلبین

ریموند مردیت بلبین[1] دکترای روانشانسی مدیریت و استاد افتخاری دانشگاه هاروارد و تئورسین و نظریه پرداز «تیم سازی»[2] است که بسیاری از اندیشمندان ، بلبین را پدر «کارتیمی»[3] یا «تیم ورک»، قلمداد می کنند. بلبین محقق و استاد مدعو و عضو افتخاری کالج مدیریت هنلی در آکسفوردشایر انگلستان و دانشگاه استرالیا است.

مردیت بلبین
مردیت بلبین

زندگینامه بلبین

مردیت بلبین[4] در چهارم ژوئن 1926 در سون اوکس شهر لندن، دیده به جهان گشود. سیزده ساله بود که جنگ جهانی دوم آغاز شد. والدین او از طرفداران جامعه ملل بودند و مردیث را به جلسات می بردند. با پیشرفت جنگ، خانواده وی به پناهندگان اتریشی اسکان و شغل دادند، آنها آلمانی را به کودکان آموزش می دادند و به مردیث دیدگاه جدیدی نسبت به رویدادهای جهان می دادند. مردیث ترجیح داد به تحصیلات خود در مدرسه گرامر سلطنتی[5] ادامه دهد.

موضوع بازی کردن با نقاط قوت و مدیریت ضعف‌ها در همین سنین پایین برای وی مطرح شد، زیرا عملکرد ضعیف او در ریاضیات به دلیل برتری در زبان لاتین کاهش یافت.

در سال 1945، قبولی در آکسفورد یا کمبریج دشوار بود، زیرا بسیاری از آنها برای سربازان سابق رزرو شده بودند. با این وجود، با مقاله‌ای که بلبین به‌طور متواضعانه آن را «وافل درجه‌بالا» توصیف می‌کند، برای مطالعه کلاسیک در کالج کلر، کمبریج، رفت، جایی که برای کالج و متعاقباً برای دانشگاه نقش مهمی بازی کرد. پس از چند سال، مردیت با سمت استادی در کمبریج شروع به کار کرد. البته کم کم خسته شد، و شغل استادی کلاسیک را به ناخوشایند می دانست.

مردیت بلبین که هرگز علاقه ای به رعایت کنوانسیون نداشت، شروع به شاخه یابی کرد و در مورد انسان شناسی و اقتصاد مطالعه کرد و ساعت ها در کتابخانه دانشگاه مشهور کمبریج مشغول به مطالعه شد. پس از مدتی تامل، دوره های خود را به روانشناسی تغییر داد و دو دوره را به پایان رساند. -دوره سال در نصف زمان تعیین شده. در اینجا بود که با یونیس آشنا شد که بعداً با وی ازدواج کرد. یونیس در کالج گیرتون روانشناسی می خواند.

مردیت پس از دکترای خود برای ادامه تحصیل در مورد کارگران مسن تر در صنعت، برای ادامه تحصیل در کالج کرانفیلد (در حال حاضر دانشکده مدیریت کرانفیلد) در یک بورسیه تحقیقاتی دعوت شد. به عنوان بخشی از کار خود، او به بیش از صد شرکت رفت و بررسی کرد که چگونه الگوهای کاری با افزایش سن تغییر می کند.

او دریافت که چگونه کارگران مسن‌تر از «گام‌سازی»، روشی که در یک خط تولید در یک دوره زمانی معین به پایان می‌رسد، بیزارند. درصورتی که کارگران مسن‌تر می‌توانستند برای دقت به جای سرعت در کار پاداش بگیرند، و رضایت شغلی آنها بالاتر برود. مردیت شروع به سخنرانی در کرانفیلد در مورد مزایای ارگونومی کرد: اهمیت استراحت‌ها و توجه به کارکنان برای کمک به انگیزه و بهبود بهره‌وری. به پشتوانه همین سخنرانی ها در بسیاری از شرکت‌ها کارایی تولید را بهبود بخشید. او به شوخی می گوید: «من هرگز شغلی پیدا نکرده ام که برای آن درخواست داده باشم.

به طور کلی، بسیاری از خطاهای پرهزینه را می‌توان به عدم اثبات نسبت داد: با فرض اینکه یک روش یا سیستم معین بدون ارائه آن به آزمایش در شرایط نامطلوب حاد کار کند. مردیت خاطرنشان می کند که در اینجا بود که اهمیت اثبات علمی برجسته شد: این امر باعث شد که او در آینده در مسیر شغلی خوبی داشته باشد. یونیس بلبین به عنوان مدیر در واحد تحقیقات آموزش صنعتی (ITRU)، دولتی کار می کرد. – نهاد تأمین مالی شده که در نتیجه قانون آموزش صنعتی تأسیس شده است.

مردیت کار خود در کرانفیلد را با مشاوره برای سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) ترکیب کرد. این موضوع او را در سراسر جهان به هر کجا که سوال افراد مسن در صنعت مطرح شد، برد. در ایالات متحده، او با وزارت کار ایالات متحده کار کرد و اعضای محروم جامعه را که در غیر این صورت استعدادهایشان از بین می رفت، ادغام کرد. مردیت دریافت که بسیاری از افراد از عزت نفس پایین رنج می برند، اما زمانی که جایگاه مناسبی پیدا کردند، از مشارکت در کار رضایت زیادی کسب کردند. او شرکت‌ها را متقاعد کرد که افراد را برای ایجاد «تجربه کاری» رایگان بپذیرند، مفهومی را که اکنون رایج شده است. هنگامی که شرکت ها یک کارگر خوب پیدا کردند، گام بعدی، کار با دستمزد بود.

در دهه 1980 بلبین سه کتاب اساسی و مرجع در حوزه کارتیمی، یعنی کتابهای «ساختار آینده سازمان‌ها» و «بعد از کارگروهی» و «مدیریت تیم‌ها»را منتشر کرد.

تست بلبین

تست بلبین یکی از معروفترین تست‌های مدیریتی مخصوص شناخت نقش افراد در تیم‌هاست. این تست، طی پرسشنامه های خودآگاهی از افراد گرفته می شود. این تست، امروزه برای تیم‌سازی های مختلفی در سراسر جهان به طور گسترده‌ مورد استفاده قرار می گیرد. این آزمون به عملکرد فرد و تیم کمک می‌کند. تست بلبین رفتار محور است و با ارائه یک زبان مشترک و رویکرد دوستانه، برای بهبود عملکرد افراد و تیم‌ها بسیار موثر است.

در آزمون بلبین برای تیم‌سازی، ۹ عامل در نظر گرفته ‌شده است. هر کدام از این عوامل بیانگر نقش افراد در یک گروه می‌باشد. در نهایت فرد می‌تواند با توجه به نقش‌ در تیم، نقاط ضعف خود را کاهش و نقاط قوت خود را توسعه داده و به عملکرد بالایی در گروه برسد.

پی نوشت ها:


[1] Raymond Meredith Belbin

[2] Team Builder

[3] Teamwork

[4] Meredith Belbin

[5] High Wycombe

هوارد گاردنر

هوارد ارل گاردنر[1] دانشمند و نظریه پرداز مشهور مدیریت و روانشناس تکاملی امریکایی است. گاردنر استاد پژوهش شناخت و آموزش در دانشکده جان اچ. و الیزابت آ. هابز[2] در دانشکده تحصیلات عالی و آموزش هاروارد در دانشگاه هاروارد است. او در حال حاضر مدیر ارشد پروژه صفر هاروارد است و از سال 1995 مدیر مشترک پروژه گود[3] بوده است.

زندگی هوارد گاردنر

هوارد ارل گاردنر در 11 جولای 1943 در شهر اسکرانتون ایالت پنسیلوانیا دیده به جهان گشود. پدرش رالف گاردنر و مادرش هیلده ویلهایمر بود. هردو مهاجرهای یهودی آلمانی‌تباری بودند که پیش از جنگ جهانی دوم از آلمان گریختند.

گاردنر خودش را این گونه معرفی می‌کرد «بچه درسخوانی که لذت زیادی از نواختن پیانو می‌برد». گرچه گاردنر هرگز به یک پیانیست حرفه‌ای تبدیل نشد، اما طی سال‌های 1958 تا 1969 آموزش پیانو می‌داد.

تحصیلات اهمیتی بسیار زیاد در خانواده گاردنر داشت. در حالی که والدینش امید داشتند که او در مدرسه فیلیپس شهر اندوور در ماساچوست درس بخواند، گاردنر ترجیح داد که به مدرسه‌ای نزدیک‌تر به زادگاهش در پنسیلوانیا، یعنی ویومینگ سمیناری[4] برود. گاردنر دانش آموزی درسخوان و در دروسش بسیار موفق بود.

گاردنر در سال 1965 از دانشگاه هاروارد مدرک کارشناسی روابط اجتماعی خود را اخذ کرد. استاد وی اریک اریکسون مشهور بود. پس از گذراندن یک سال در دانشکده اقتصاد لندن، قصد داشت که مدرک دکترای خود در روانشناسی شناختی را در هاروارد کسب کند، و همزمان با روانشناسانی به نام راجر براون و جروم برونر[5] و فیلسوفی به نام نلسون گودمن[6] کار کند.

گاردنر برای کمک‌هزینه فوق دکترای خود در کنار نورمن گشوینت[7] در بیمارستان مدیرت سربازان بوستون کار می‌کرد و این کار را برای 20 سال آینده ادامه داد. در سال 1986، گاردنر استاد دانشکده تحصیلات عالی هاروارد شد. از سال 1995 بخش عمده تمرکز کارش بر روی پروژه گودورک[8] بود، که این بخش جدیدی از اقدامی بزرگ‌تر به عنوان پروژه گود بود که به برتری، اخلاق، پرداختن به کار زندگی دیجیتالی و نظایر آن‌ها تشویق می‌کرد.

گاردنر در دهه اخیر همراه با وندی فیشمن[9] و چند همکار دیگر، یک مطالعه مهم آموزش عالی در ایالات‌متحده را به طور گروهی مدیریت کرده‌اند. اطلاعات درباره از جمله چندین وبلاگ در وب‌سایت گاردنر وجود دارند. در مارس 2022، نشریه ام‌آی‌تی کتابی از وندی فیشمن و هوارد گاردنر با عنوان جهان واقعی دانشگاه: آموزش عالی چیست و چه می‌تواند باشد[10] منتشر کرد.

همسر گاردنر، الن وینر،[11] استاد روانشناسی دانشکده بوستون است. این زوج یک فرزند به نام بنجامین دارند. گاردنر پیش از الن، همسر دیگری داشت که از وی جدا شد. وی سه فرزند از ازدواج اول خود دارد: کریث (1969)، جی (1971)، و اندرو (1976) و پنج نوه دارد: اسکار (2005)، آنیس (2001)، اولیویا (2015)، فای مارگریت (2016) و آگوست پیر (2019).

نظریه های گاردنر

مشهورترین نظریه گاردنر، نظریه هوش‌های چندگانه است. طبق نظریه هوش‌های چندگانه، انسان‌های شیوه‌های مختلفی برای پردازش اطلاعات دارند، و این روش‌ها نسبتاً مستقل از یکدیگر هستند. نظریه نقدی بر نظریه هوش استاندارد است. نظریه هوش استاندارد بر همبستگی میان توانایی‌ها و نیز سنجش‌های سنتی مانند آزمایش‌های ضریب هوشی تأکید می‌کند که معمولاً تنها توانایی‌های زبان‌شناختی، منطقی و فضایی را در نظر می‌گیرند. از سال 1999 گاردنر هشت هوش شناسایی کرده است: زبانی، منطقی و ریاضیاتی، موسیقایی فضایی، بدنی و حرکتی، درون فردی، فرا فردی، و طبیعت‌گرایانه. گاردنر و همکارانش همچنین دو هوش اضافی را در نظر گرفتند: وجودی و آموزگاری.

تعریف گاردنر از هوش با انتقادهایی در محافل آموزشی و نیز در رشته روانشناسی مواجه شده است. شاید قوی‌ترین و ماندگارترین نقد نظریه هوش‌های چندگانه او حول محور کمبود مدارک تجربی باشد، که بسیاری از آن‌ها به ساختار واحد هوش به نام «g» اشاره می‌کنند. گاردنر مدعی است که نظریه‌اش تماماً متکی بر شواهد تجربی و در تقابل با شواهد آزمایشی است، زیرا او باور ندارد که خود مدارک آزمایشی بتوانند نتیجه نظریاتی به دست دهند.

می‌توان نظریه هوش‌های چندگانه را نقطه جدایی از تداوم کار قرن بیستم بر روی موضوع هوش انسان قلمداد کرد. روانشناسان برجسته دیگری از جمله چارلز اسپیرمن، لوییس تورستون، ادوارد توندایک، و رابرت استرنبرگ.[12] این رشته مطالعاتی را گسترش یا بسط داده اند.

در سال 1967، استاد نلسون گودمن[13] برنامه‌ای آموزشی به نام پروژه صفر را در دانشکده تحصیلات عالی هاروارد ابداع کرد. هوارد گاردنر و دیوید پرکینز دستیاران پژوهشی اصلی بودند و سپس پروژه صفر را طی سال‌های 1972 تا 2000 با هم مدیریت کردند. مأموریت پروژه صفر این است که یادگیری، تفکر و خلاقیت در هنر و نیز رشته‌های علوم انسانی و رشته‌های علمی را در سطوح فردی و سازمانی درک کرد و بهبود بخشید.

گاردنر طی بیش از دو دهه همکاری با ویلیام دیمون، میهالی چیکزنتمیهالی و چندین همکار دیگر پژوهش در پژوهش گود درباره ماهیت کار خوب، بازی خوب، و همکاری خوب را مدیریت کرده است. هدف از پژوهش او این است که تعیین کرد که به کاری دست یافت که سرجمع عالی و گیرا بوده و به نحوی اخلاقی انجام می‌شود. گاردنر با همکارانش، لین بارندسن، کورتنی بیتر، شلی کلارک، وندی فیشمن،کری جیمز، کریستن مک‌هیو، و دنی موسینسکاس،[14] مجموعه ابزاری آموزشی درباره این موضوعات برای استفاده در محافل آموزشی و حرفه‌ای توسعه داده است.

دستاوردها و افتخارات گاردنر

در سال 1981، گاردنر جایزه مک‌آرتور[15] را دریافت کرد. در سال 1990 نخستین امریکایی بود که جایزه دانشگاه لوئیس ویل گراومیر[16] را در آموزش دریافت ‌کرد. در سال 1985، وی همچنین جوایز ملی روانشناسی برای کتاب چارچوب‌های ذهن: نظریه هوش‌های چندگانه دریافت کرد. در سال 1987، وی جایزه ویلیام جیمز را از انجمن روانشناسی امریکا دریافت کرد. در سال 1999، گاردنر برنده جایزه گلدن پلیت[17] آکادمی شد. در سال 2000، او جایزه ای نقدی از سوی بنیاد بزرگداشت جان اس. گوگنهایم دریافت کرد. چهار سال بعد او استاد افتخاری دانشگاه شانگهای شد. در سال‌های 2005 و 2008، مجله فورن پالسی[18] و مجله پراسپکت[19] از وی به عنوان یکی از 100 چهره متفکر تأثیرگذار اجتماعی در جهان نام بردند. در سال 2011، او برنده جایزه پرینس استوریاس در بخش علوم اجتماعی برای توسعه نظریه هوش‌های چندگانه شد. در سال 2015، او جایزه بین‌المللی براک[20] در بخش آموزش را دریافت کرد. در 2020، گاردنر جایزه مساعدت‌های چشمگیر برای پژوهش در آموزش را از سوی انجمن پژوهش آموزش امریکا دریافت کرد.

او 31 مدرک افتخاری از سوی دانشکده‌ها و دانشگاه‌های سراسر جهان از جمله مؤسسه‌های بلغارستان، کانادا، شیلی، یونان، هنگ‌کنگ، ایرلند، اسرائیل، ایتالیا، کره جنوبی و اسپانیا دارد و همچنین عضو چند جامعه افتخاری از جمله انجمن هنر و علوم امریکا، جامعه فلسفی امریکا، انجمن ملی آموزش و انجمن علوم سیاسی و اجتماعی امریکا است.

میراث گاردنر

گاردنر صدها مقاله پژوهشی و سی کتاب نوشته است که به بیش از سی زبان ترجمه شده‌اند. او بیش‌تر به خاطر نظریه هوش چندگانه شناخته شده است، که این را در کتاب چارچوب‌های ذهن: نظریه هوش‌های چندگانه[21] (1983) توضیح داده است.

گاردنر در سال 2019 از تدریس بازنشسته شد. در سال 2020 زندگی‌نامه اندیشمندانه خود، یک ذهن مولد[22] را منتشر کرد.

پی نوشت ها:


[1]. Howard Earl Gardner

[2]. John H. and Elisabeth A. Hobbs

[3]. The Good

[4]. Wyoming Seminary

[5]. Roger Brown and Jerome Bruner

[6]. Nelson Goodman

[7]. Norman Geschwind

[8]. The GoodWork Project

[9]. Wendy Fischman

[10]. The Real World of College: What Higher Education Is and What It Can Be

[11]. Ellen Winner

[12]. Charles Spearman, Louis Thurstone, Edward Thorndike, and Robert Sternberg

[13]. Nelson Goodman

[14]. Lynn Barendsen, Courtney Bither, Shelby Clark, Wendy Fischman, Carrie James, Kirsten McHugh, and Danny Mucinskas

[15]. MacArthur

[16]. Louisville Grawemeyer

[17]. Golden Plate

[18]. Foreign Policy

[19]. Prospect

[20]. Brock

[21]. Frames of Mind: The Theory of Multiple Intelligences

[22]. A Synthesizing Mind

وارن بنیس

وارن گامالیل بنیس[1] محقق، مشاور و نویسنده و دانشمند مدیریت و منابع انسانی و ساختار سازمانی و پیشگام رشته مطالعات رهبری معاصر است. بنیس استاد بزرگ مدیریت کسب‌وکار و رئیس بنیان‌گذار مؤسسه رهبری[2] در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است.

زندگی وارن بنیس

وارن گامالیل بنیس در هشتم مارس 1925، در خانواده ای از طبقه کارگر خود در وستوود، نیوجرسی دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در نیوجرسی سپری کرد و در سال 1943 در اوج جنگ جهانی دوم، در ارتش ایالات‌متحده ثبت‌نام و به عنوان یکی از جوان‌ترین افسران پیاده‌نظام در جنگ شرکت کرد و به واسطه خدمات مناسبی که در جنگ داشت، جایزه قلب ارغوانی و ستاره برنزی را دریافت کرد.

پس از اتمام جنگ، در سال 1947 به دانشکده انتیاک  رفت و  درسال 1951 مدرک کارشناسی خود را از این دانشگاه اخذ کرد. در سال 1952، وی برنده گواهینامه افتخاری از دانشکده اقتصاد و جایزه هیکس فلو از دانشگاه ام‌آی‌تی شد. رئیس انتیاک، داگلاس مک‌گرگور، یکی از بنیان‌گذاران فلسفه مدرن مدیریت بنیس را به عنوان کارآموز پذیرفت و بعدها هر دو نفر بعداً به عنوان استاد دانشکده مدیریت سلون[3] ام‌آی‌تی خدمت کردند. بنیس مدرک دکترای علوم اجتماعی و اقتصاد را در سال 1955 از دانشگاه ام‌آی‌تی دریافت کرد و فورا به مقام ریاست دپارتمان مطالعات سازمانی ام.آی.تی رسید.

از سال 1967 سعی کرد از نظریه به سمت عمل برود. به همین دلیل مقام سرپرست دانشگاه دولتی نیویورک در بوفالو[4] و ریاست دانشگاه سین سیناتی[5] در سال 1971 را پذیرفت. او طی دوره ریاست خود دو کتاب درباره مدیریت نوشت: یادگیری در انزوا (1973)، و توطئه ناخودآگاهانه: چرا رهبران نمی‌توانند رهبری کنند (1976).

در سال 1979 پس از تجربه یک سکته قلبی ترجیح داد به زندگی معلمی، مشاوره و نویسندگی برگردد، و به هیئت علمی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بپیوندد. او وارد در سال 2002 وارد اومیکرون دلتا کاپا[6] شد، همزمان در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی مشغول به فعالیت بود.

بنیس مشاوره به چهار رئیس‌جمهور ایالات‌متحده و چندین چهره مشهور و بزرگان کسب و کار و کارآفرینان مشهور دیگر سپری کرد، و همچنین مشاوره به شرکت‌های متعددی از فورچن 500[7] را در کارنامه خود دارد.

در سالهای پایانی عمر، بنیس عضو هیئت‌ علمی هاروارد و دانشگاه بوستون بود و در مؤسسه هندی مدیریت کلکته، دانشکده کسب‌وکار جهانی[8] و دانشکده کسب‌وکار برای مدیریت[9] تدریس کرد. وی همزمان ریاست انجمن مشاوره مرکز رهبری عمومی در دانشکده کندی دانشگاه هاروارد را نیز داشت. سرانجام وارن گامالیل بنیس «پدر رهبری مدرن»، در 31 جولای 2014 دیده از جهان فروبست.

میراث بنیس

از وارن بنیس حدود 27 کتاب برجای مانده که آثار مشهورش کتاب‌های پرفروشی چون «رهبران»  و « جستارهایی در رهبری»  هستند که به 21 زبان ترجمه شدند. کتاب «یک زندگی ابداع شده» نامزد جایزه پولیتزر شد. بیش‌تر کتاب‌های اخیر او، سازمان‌دهی نبوغ  (1997)، رهبران مشترک  (1999)، و مدیریت رؤیا  (2000) علاقه‌های بنیس به رهبری، داوری، تغییر سازمانی و همکاری خلاقانه را به طور خلاصه بیان می‌کنند. آدم‌های کم معاشرت و بدقلق  (2002) تفاوت‌ها و شباهت‌های میا رهبران سی ساله و جوان‌تر و رهبران هفتاد ساله به بالا را بررسی می‌کند.

مجله وال‌استریت[10] در سال 1993 از او به عنوان ده سخنران محبوب مدیریت نام برد؛ مجله فوربز[11] در سال 1996 از او به عنوان «رئیس مرجع‌های رهبری» یاد کرد. فایننشال تایمز[12] در سال 2000 او را «استادی نامید که رهبری را به عنوان یک رشته دانشگاهی محترم تثبیت کرد». در آگوست 2007، مجله بیزنس ویک[13] او را به عنوان یکی از ده رهبر اندیشمند در کسب‌وکار رتبه‌بندی کرد.

کتاب « جستارهایی در رهبری»  در اصل در سال 1989 منتشر شد و این تفکر را توسعه داد که رهبر باید معتبر باشد، خالق جهان خود باشد؛ ترکیبی از تجربه، خودآگاهی و اخلاق شخصی داشته باشد. این نیاز برای رهبری کارآمد و خود ابداع گری رهبر صدق می‌کند. این موضوع زیربنای چیزی است که امروزه رویکرد رهبری معتبر نامیده می‌شود.

تام پیترز کارشناس مدیریت در سال 1993 در مقدمه‌ای بر کتاب بنیس، یک زندگی ابداع شده: تأملاتی در باب رهبری و تغییر[14] عنوان کرد که تحقیقات بنیس برروی رفتار گروهی موجب شد که رهبری خلق شود.

جیمز اوتوله[15] کارشناس مدیریت در شماره 2005 مجله کومپاس هاروارد مدعی شد که بنیس «علاقه به رشته ناموجودی داشت که نهایتاً آن را ساخت. رشته ای که امروزه به عنوان «رهبری»، از آن یاد می کنیم. او نظریه انقلابی رهبری خود را در سال 1961 در هاروارد منتشر کرد. به عبارتی می توان بنیس را پدر علم رهبری سازمانی نامید.

پی نوشت ها:


[1]. Warren Gamaliel Bennis

[2]. The Leadership Institute

[3]. Sloan

[4]. Buffalo

[5]. Cincinnati

[6]. Omicron Delta Kappa

[7]. FORTUNE 500

[8]. INSEAD

[9]. IMD

[10]. Wall Street

[11]. Forbes

[12]. Financial Times

[13]. Business Week

[14]. An Invented Life: Reflections on Leadership and Change

[15]. James O’Toole

تام پیترز

توماس.جی.پیترز[1] مشهور به «تام پیترز»، یکی از تاثیرگذارترین دانشمندان حوزه مدیریت و یکی از تاثیرگذارترین متفکران مدیریت در قرن بیستم است. وی با کتاب «در جستجوی برتری»[2] شهرت دارد اما نظریه ها و کتابهای او از مهمترین مراجع در مدیریت بشمار می رود.

زندگی پیترز

توماس.جی.پیترز، در بالتیمور در ایالت مریلند  دیده به جهان گشود. دوران دبستان و دبیرستان خود را در مدرسه سون[3] گذراند و در سال 1960 از این کالج فارغ‌التحصیل شد. سپس به دانشگاه کورنل رفت و مدرک کارشناسی خود در مهندسی عمران را در سال 1964 و مدرک کارشناسی ارشد خود را در سال 1966 از همین دانشگاه دریافت کرد.

از سال 1966 تا 1970، در نیروی دریایی ایالات‌متحده خدمت کرد و در نیروی دریایی دو آرایش نظامی در ویتنام طراحی کرد.

وی سال 1970 به دانشگاه برگشت تا به تحصیل در رشته کسب‌وکار در دانشکده استنفورد بپردازد. پیترز مدرک کارشناسی، کارشناسی ارشد و سپس دکترای خود را در زمینه رفتار سازمانی در سال 1977 از همین دانشگاه دریافت کرد. عنوان پایان‌نامه او «الگوهای برنده شدن و باختن: تأثیرات دوستان و دشمنان بر روی آوردن و دور شدن» بود. کار ویک[4] پایان‌نامه پیترز را ستود و ایده مقاله «بردهای کوچک: تعریف مجدد مقیاس مسائل اجتماعی» (1984) را به وی داد. بعدها در سال 2004، او دکترای افتخاری از دانشگاه دولتی مدیریت در مسکو را نیز دریافت کرد.

پس از اخذ مدرک دکترا به پنتاگون رفت و چندسال درآنجا فعالیت کرد. از سال 1973 تا 1974 به عنوان مشاور ارشد مواد مخدر در دولت نیکسون فعالیت کرد. طی سالهای 1974 تا 1981، به عنوان مشاور مدیریت در شرکت مک‌کنزی فعالیت کرد و در سال 1979 شریک و رهبر عملکرد تأثیرگذاری این سازمان شد. در سال 1981، مک‌کنزی را ترک کرد تا به مشاوری مستقل تبدیل شود.

میراث پیترز

پیترز به عنوان چهره ای منتقد و تهاجمی و گاهی «عجیب غریب» شناخته می‌شود. در سال 1987، پیترز شکوفایی بر روی آشوب: راهنمایی برای یک انقلاب مدیریتی[5] را منتشر کرد. کتابهایی مانند برتری تقسیم شده[6] که در آوریل 2018 منتشر شد، و برتری کنونی: انسان‌گرایی شدید[7] که در سال 2021 منتشر شد. بعدها شرکتی به نام ، «شرکت تام پیترز» در در بریتانیا به نام خود ثبت کرد.

در جستجوی برتری

چاپ کتاب در جستجوی برتری[8] در سال 1980 نشانگر نقطه عطفی در حرفه پیترز بود. پیترز معتقد است که مستقیماً پس از بازگشت به مک‌کنزی، مدیرعامل جدید آنجا، ران دنیل،[9] «مأموریت جالبی» به او داد. دنیل با انگیزه گرفتن از ایده‌های جدیدی از بروس هندرسون[10] در گروه مشاوره بوستون، خاطر نشان کرد که کسب‌وکار اغلب نمی‌تواند راهبردهای جدید را به طور مؤثری اجرا کند، پس از پیترز «خواسته شد تا نگاهی به تأثیرگذاری سازمانی و مسائل اجرایی در پروژه فرعی و کم‌اهمیت در مک‌کنزی و نه اداره غیرمعمولی سان‌فرانسیسکو بیندازد».

در جستجوی برتری به کتابی پرفروش تبدیل شد و در ایالات‌متحده در سطح ملی به فروش رفت. همزمان مجموعه ویژه‌برنامه تلویزیونی درباره این کتاب پخش شد و پیترز در شبکه پی.بی.اس[11] حضور یافت. ابرنامه در این خصوص بود که تا حد ممکن با کاستن فرایندها، کسب‌وکارها در سطوح مختلف توانمند شوند.

نشریه فست کمپانی[12] در شماره دسامبر 2001 خود از پیترز نقل قول کرد که قبول دارد او و واترمن[13] داده‌های اولیه برای کتاب در جستجوی برتری را دستکاری کرده‌اند اما به عقیده وی این موضوع زیاد مهم نیست، و ارزش آن چیز دیگری است. بعدها این ادعا را پس گرفت.

مدل 7Sمکنزی

پیترز در مکنزی به همراه واترمن، مفهومی را به نام «مدل 7S»، مطرح نمود که به عنوان « مدل 7Sمکنزی»، شناخته می‌شود، پایه گذاری کردند. مدل هفت.اس چارچوبی برای ارزیابی هفت عنصر اصلی کسب و کار ارائه می‌دهد که برای موفقیت نیاز به تغییر یا همسو شدن دارند.

افتخارات پیترز

مطالعات و نوشته های پیترز، متاثر از جیم جی. مارچ، هربرت سیمون[14] (هر دو در دانشگاه استنفورد) و کارل ویک (در دانشگاه میشیگان)، داگلاس مک‌گرگور و آینار تورسراد[15] بوده است. پیترز در نوشته‌های خود، از تأثیرگذاری کلنل جان بوید[16] استراتژیست نظامی برروی خود قدردانی کرد. در سال 1990، نشریه دپارتمان بریتانیایی تجارت و صنعت از پیترز به عنوان یکی از بزرگان کیفیت جهان یاد کرد. ، نیویورک‌تایمز[17] از پیترز به همراه دنی بایراس و راجر بلکول[18] به عنوان یکی از سه دانشمند بزرگ کسب‌وکار نام برد. سال 2017 سازمان «50 متفکر»[19] جایزه یک عمر دستاورد برای هموار کردن راه «رهبری متفکرانه» و پشتکار در چاپ کتاب‌های کسب‌وکار را به پیترز اهدا کرد.

تام پیترز نه به عنوان یک محقق مدیریت، بلکه به عنوان یکی از بزرگترین مشاوران مدیریتی، جایگاهی محکم و ارزشمند دارد.

پی نوشت ها:


[1]. Tomas. J. Peters

[2] In Search of Excellence

[3]. Seven

[4]. Karl Weick

[5]. Thriving on Chaos: Handbook for a Management Revolution

[6]. The Excellence Dividend

[7]. Excellence Now: Extreme Humanism

[8]. In Search of Excellence

[9]. Ron Daniel

[10]. Bruce Henderson

[11] PBS

[12]. Fast Company

[13]. Waterman

[14]. Jim G. March, Herbert Simon

[15]. Douglas McGregor and Einar Thorsrud

[16]. Colonel John Boyd

[17] در سال 1995

[18]. Daniel Burrus and Roger Blackwell

[19]. Thinkers50

راسل اکاف

راسل لینکلن اکاف[1] (Russell L. Ackoff)، دانشمند و نظریه‌پرداز سازمانی امریکایی، مشاور و استاد علوم مدیریت آنهایزر بوش[2] رشته مدیریت دانشکده وارتون[3]، در دانشگاه پنسیلوانیا و پیشگام رشته پژوهش عملیات‌ها، تفکر سیستمی و علم مدیریت ، یکی از بزرگترین دانشمندان فقید حوزه مدیریت و بازاریابی به شمار می رود.

زندگی راسل اکاف

راسل ال. اکاف در دوازدهم فوریه 1919 در فیلادلفیا دیده به جهان گشود. پدرش جک اکاف و مادرش فانی (ویتز)[4] بود. اکاف دوران دبستان و دبیرستان خود را در فیلادلفیا گذراند و پس از ان به دانشگاه پنسیلوانیا رفت. وی مدرک کارشناسی خود در رشته معماری را از این دانشگاه در سال 1941 دریافت کرد. پس از فارغ‌التحصیلی، یک سال در پنسیلوانیا به عنوان کمک‌مربی فلسفه آموزش دید. از سال 1942 تا سال 1946، در ارتش ایالات‌متحده در فیلیپین خدمت کرد. پس از خاتمه جنگ جهانی دوم، به دانشگاه پنسیلوانیا برگشت، و در آنجا مدرک دکترای فلسفه علم خود را به عنوان نخستین دانشجوی دکترای سی. وست چرچمن[5] در سال 1947 اخذ کرد. او از سال 1967 به بعد شماری از دکتراهای افتخاری را کسب کرد. اکاف با الکساندرا ماکار  در 17 جولای 1949 ازدواج کرد و از وی صاحب سه فرزند شد.

اکاف از سال 1947 تا 1951 به عنوان استادیار فلسفه و ریاضیات در دانشگاه وین استیت[6] فعالیت کرد. از سال‌ 1951 تا 1964، دانشیار و استاد پژوهش عملیات در مؤسسه فناوری کیس[7] شد. طی سال‌های 1961 و 1962، استاد مهمان پژوهش عملیاتی در دانشگاه بیرمنگام بود و از سال 1964 تا 1986، به تدریس علوم سیستم‌ها و در سمت استاد علم مدیریت در دانشکده وارتون دانشگاه پنسیلوانیا پرداخت. پس از مرگ همسر اولش، با هلن والد  در 20 دسامبر 1987 ازدواج کرد.

اکاف در سال 1979 به همراه جان پوردناد[8] به عنوان مشاور در محدوده وسیعی از صنایع مانند هوافضا، مواد شیمیایی، تجهیزات کامپیوتری، خدمات داده و نرم‌افزار، الکترونیک، انرژی، غذا و نوشیدنی‌ها، بهداشت، مسافرخانه‌ها، تجهیزات صنعتی، خودرو، بیمه، فلزات، معدن، داروسازی، مخابرات از راه دور، شرکت‌های برق و گاز و تلفن و حمل‌ونقل فعالیت کرد.

اکاف در میان سال‌های 2003 و 2007، مجموعه سالیانه از سخنرانی‌های عمومی ارائه کرد که به شهرت وی افزود. سرانجام راسل ال. اکاف به طور ناگهانی در سه‌شنبه 29 اکتبر 2009 پس از عوارض ناشی از جراحی تعویض مفصل ران دیده از جهان فروبست.

افتخارات اکاف

در سال 1965، اکاف به عنوان همکار انجمن آمار امریکا انتخاب شد. او به عضویت انجمن 2002 برای پژوهش عملیات‌ها و علوم مدیریت انتخاب شده بود. و در سال 1967، برنده دکترای افتخاری علوم در دانشگاه لنکستر در بریتانیا شد. او در سال 1971 مدال نقره از جامعه پژوهش عملیاتی دریافت کرد. همچنین از سوی دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس در سال 1993، دانشگاه نیو هیون[9] در سال 1997، دانشگاه کاتولیک پاپ دل پرو[10] در لیما در سال 1999 و دانشگاه لینکلن شایر در بریتانیا در سال 1999 افتخارات دیگری کسب کرد. در همان سال برنده جایزه دستاورد برجسته در تفکر و عملکرد سیستم‌ها را از سوی جامعه سیستم‌های بریتانیا به دست آورد. سرتاسر سال‌های فعالیت اکاف در پژوهش، مشاوره و آموزش، وی با بیش از 250 شرکت و 50 نماینده دولتی در ایالات‌متحده و خارج آنجا همکاری کرده است.

پژوهش عملیات‌های اکاف

راسل اکاف کتاب مقدمه‌ای بر پژوهش عملیات ها[11] (1957) را با همکاری سی. وست چرچمن و لئونارد آرنوف[12] نوشت که این هم یکی از نخستین کتاب‌های چاپ شده‌ای بود که به تعریف این رشته کمک کرد. به گفته کربی و روزنهد[13] (2005) تأثیر این کتاب «بر روی پیشرفت اولیه این رشته در ایالات‌متحده امریکا و بریتانیا در دهه‌های 1950 و 1960 را نباید دست بالا گرفت».

در دهه 1970، اکاف به یکی از مهم‌ترین منتقدان به اصطلاح «پژوهش عملیات تکنیک‌محور» تبدیل شد و شروع به ارائه رویکردهای مشارکتی بیش‌تری کرد. به زعم کربی و روزنهد (2005)، نقدهای او «بازتاب چندانی در ایالات‌متحده امریکا نداشتند، اما هم در بریتانیا برگزیده بودند و به ایجاد رشد روش‌های ساختاربندی مسئله کمک کردند، هم در جامعه جهانی سیستم‌ها شاخص بودند» مانند روش‌شناسی سیستم‌های نرم پیتر چکلند.[14]

سیستم‌های هدفمند

در سال 1972، اکاف به همراه فردریک ادموند امری کتابی درباره سیستم‌های هدفمند نوشت، که بر روی این مسئله متمرکز بود که تفکر سیستم‌ها چه ربطی به رفتار انسان دارد. آن‌ها گفتند که «سیستم‌های فردی هدفمند هستند، دانش و درک هدف‌های آن‌ها تنها با در نظر گرفتن سیستم‌های اجتماعی، فرهنگی و روان‌شناختی به دست می‌آید».

هر سیستم ساخته دست انسان را زمانی می‌توان به عنوان «سیستم هدفمند» تعریف کرد که اعضای آن نیز افراد هدفمندی باشند که به طور خودخواسته و گروهی اهداف را فرمول‌بندی کنند و بخش‌هایی از سیستم‌های هدفمند بزرگ‌تر باشند». به گفته کربی و روزنهد (2005) «واقعیت این است که این سیستم‌ها داشتند تغییر بزرگی را تجربه می‌کردند که می‌شد آن را به پایان دوره ماشین و آغاز عصر سیستم‌ها نسبت داد. عصر ماشین میراث انقلاب صنعتی بود، و حامل دو مفهوم بود: تقلیل‌گرایی (همه چیز را می‌توان در پایان به تک‌تک اجزا تجزیه کرد)، و سازوکار (روابط علت و معلولی)». بدین ترتیب، «باور بر این است که می‌توان همه پدیده‌ها را با استفاده از تنها یک رابطه ساده نهایی، علت و معلول، توضیح داد» که در عصر سیستم‌ها، می‌توان جای آن‌ها را به توسعه‌گرایی داد و غایت‌گرایی تولیدکننده و محصول را جایگزین علت و معلول کرد. «توسعه‌گرایی آموزه‌ای است که همه اهداف و رویدادها را دربر می‌گیرد و همه تجارب آن‌ها بخش‌هایی از کل‌های بزرگ‌تر هستند». به گفته اکاف «آغاز پایان عصر ماشین و آغاز هر سیستم ممکن است به دهه 1940 برگردد، دهه‌ای که فیلسوفان، ریاضی‌دان‌ها و زیست‌شناسان علاوه بر پیشرفت‌های حین دوره جنگ، یک چارچوب هوشمند جدید را تعریف کردند».

قوانین f

در سال 2006، اکاف به همراه هربرت جی. ادیسون[15] و سالی بیب[16] اصطلاح قانون f را ایجاد کرد. وی مجموعه‌ای بیش از 100 مشاهده کوتاه از رهبری بد و بینش نامناسب را توصیف کرد که اغلب اوقات مدیریت در سازمان‌ها را شرح می داد. نشر ترایارکی[17] مجموعه‌ای از لطیفه‌های منتقدانه در دو جلد را چاپ کرد، این قوانین f ایرادهای رایج در عمل رهبری و در باورهای جاافتاده پیرامون آن را افشا می‌کردن. به گفته اکاف «قوانین f حقیقت‌هایی درباره سازمان‌هایی هستند که شاید بخواهیم آن‌ها را انکار کرده یا نادیده بگیریم، راهنمایی ساده و قابل‌اطمینان‌تری برای رفتارهای روزمره مدیران نسبت به حقایق پیچیده‌ای هستند که دانشمندان، زیست‌شناسان، جامعه‌شناسان، سیاستمداران و فیلسوفان ارائه می‌کنند».

پی نوشت ها:


[1]. Russell Lincoln Ackoff

[2]. Anheuser-Busch

[3]. Wharton

[4]. Fannie (Weitz)

[5]. C. West Churchman

[6]. Wayne State

[7]. Case

[8]. John Pourdehnad

[9]. New Haven

[10]. Pontificia Universidad Catolica Del Peru

[11]. Introduction to Operations Research

[12]. Leonard Arnoff

[13]. Kirby and Rosenhead

[14]. Peter Checkland

[15]. Herbert J. Addison

[16]. Sally Bibb

[17]. Triarchy Press