پییر امیدیار(Pierre Morad Omidyar)، در بیست و یکم ژوئن سال ۱۹۶۷ در پاریس دیده به جهان گشود. پدرش او را مراد نامید و مادرش وی را پرویز میخواند. پدرش جراح اورولوژی بود و مادرش مادرش الهه میر جلالی (زبانشناس مشهور ایرانی)، به کار نویسندگی و زبانشناسی مشغول بود. مادر پییر از استادان دانشگاه سوربون بود. به دلیل تدریس پدر پییر در دانشگاه جانز هاپکینز، خانواده امیدیار مجبور به مهاجرت از پاریس به ایالت مریلند امریکا شدند.
پس از مهاجرت به آمریکا، پرویز نام خود را به “پییر”، تغییر داد. علاقه وی به رایانه در دبیرستان سنت اندروی مریلند و در کلاس نهم شکل گرفت. پییر در دبیرستان به برنامه نویسی کامپیوتر علاقهمند شد و این کار را در هرزمانی که پیدا میکرد، انجام میداد. او اولین برنامه خود را در سن چهارده سالگی و در کتابخانه مدرسه نوشت. پس از آن علاقه وی به حضور در کلاسها کمتر شد و دائما به برنامه نویسی میپرداخت.
این موضوع تاحدی پیش رفت که دیگر سر کلاسهای مدرسه حاضر نمیشد و برای کار با رایانه به آزمایشگاه میرفت بارها هم به دلیل غیبت از کلاس، جریمه شد. مدیر مدرسه که علاقه پییر به رایانه و برنامهنویسی را دید به جای مقابله با وی، تصمیم گرفت او را در این مسیر هدایت کند. او از پییر خواست برای کتابخانه مدرسه برنامهای بنویسد که خودش کارتهای راهنمای کتاب را چاپ کند. درمقابل این کار، مدیر پیشنهاد داد تا پییر دستمزدی حدود ساعتی 6 دلار بگیرد. این دستمزد هرچند مبلغ زیادی نبود ولی تبدیل به انگیزه ای بسیار قوی برای پییر شد تا تلاش هدفمند خود در این زمینه را ادامه دهد.
امیدیار پس از دیپلم، تحصیلات دانشگاهی را در دانشگاه تافتس ماساچوست گذراند و کارشناسی خود در رشته علوم کامپیوتر را از این دانشگاه دریافت کرد. پس از آن وی برای تحصیلات تکمیلی خود به مدرسه پوناهو در هونولولورفت.
آشنایی وی با پوهانو موجب شد تا بعداز مدتی به هیئت امنای آن دانشگاه بپیوندد که تا امروز نیز در آن مشغول به خدمت است.
پیر برای کار نیاز به شرکتی داشت تا بتواند درآن مشغول به کار شود. او پس از مدتی تحقیق، به شرکت کلاریس(یکی ازشرکتهای تابعه اپل)، پیوست و درآن مشغول بکار شد. در اپل امیدیار موفق شد نسخه اول مک دراو(MacDraw)، را به نسخه پیشرفته تر دوم یعنی مک دراو2(MacDraw II)، ارتقاء بخشد.
پس از مدتی کار در اپل، او از این شرکت بیرون آمد و استارتآپ خود به نام اینک دولوپمنت(Ink Development)، را در سال 1991، بنیان نهاد. این استارتاپ، برنامه کامپیوتری محاسباتی بود كه بعدها به عنوان شركت ایی شاپ(eShop Inc)، تغییر نام داد. در سال 1996، مایکروسافت این شرکت را حدود پنجاه میلیون دلار خریداری کرد و سهم امیدیار از این معامله، یک میلیون دلار بود.
در سال 1995، امیدیار شروع به نوشتن کد برنامه نویسی برای مکانی آنلاین کرد تا بتواند یک حراج مستقیم شخص به شخص را برای خرید و فروش کالاهای دست دوم راه اندازی کند. امروزه نمونههای زیادی از این سیستم الگوبرداری کرده و اقدام به خرید و فروش میکنند. به عنوان نمونه داخلی، میتوان از برنامه “دیوار” نام برد.
اولین مورد فروخته شده در این وبسایت، یک نشانگر لیزری شکسته بود. امیدیار از دیدن این موضوع بسیار شگفت زده شد. او دریافت که بسیاری از افراد وجود دارند که برای کالایی حتی در حالت شکسته آن مبلغی پرداخت کنند.
جالب اینجاست که این اولین خریدار، یک کلکسیونر نشانگرهای قدیمی و جدید بود. بنابراین او به امیدیار اطمینان داد که وی عمداً نشانگرهای لیزری شکسته را جمع میکند. شگفتی های مشابهی به دنبال داشت. این کسب و کار با توجه به جدید بودن آن، ظرف مدت کوتاهی گسترش پیدا کرد و زمانی که خبرنگاران شروع به گزارش وضعیت خرید و فروش در این وبسایت کردند، منفجر شد.
امیدیار اکنون پول کافی در اختیار داشت و شرکت را با پولی که از حق الزحمه فروشهای ای بی جمع آوری کرده بود، ثبت کرد و فعالیت آن را گسترش داد.
در سال 1996، امیدیار قرارداد فروش بلیط هواپیما به صورت آنلاین را امضا کرد. در آن زمان این سایت میزبان 250،000 حراجی بود. در ماه اول 1997، او موفق شد تا دو میلیون بلیط هواپیما بفروشد. در اواسط آن سال، سایت وی روزانه نزدیک به 800،000 حراج آنلاین برگزار میکرد.
در سال 1997 ، امیدیار نام این شرکت را از AuctionWeb به eBay تغییر داد و شروع به تبلیغ سرویس خود در سراسر جهان کرد. نام “eBay” انتخاب دوم او بود. اولین انتخاب امیدیار نام Echo Bay Mines بود اما این نام قبلا ثبت شده بود. او زمانی که فهمید که echobay گرفته شده است، آن را کنار گذاشت و ebay.com متولد شد.
این وبسایت جدید، اولین کارمند خود در سال 1996، استخدام نمود. دو سال بعد امیدیار مگ ویتمن را به عنوان مدیرعامل شرکت معرفی کرد. او تا سال 2008، که خبر بازنشستگی خود را اعلام کرد ، این شرکت را اداره کرد.
در سال 2010 ، امیدیار یک سرویس خبری گزارشگری تحقیقاتی آنلاین، به نام هونولولو بیت را راه اندازی کرد که اخبار اجتماعی را پوشش میداد. این سایت به مدت سه سال متوالی به عنوان بهترین وب سایت خبری شناخته شد.
از سال 2013 ، به واسطه نشت ادوارد اسنودن، امیدیدار اعلام کرد که از این پس در امور خبرگزاری و امور خیریه شرکت “آن” تحت عنوان(امیدیار نتورک)، فعالیت خواهد نمود و به همراه همسرش برای تحقق جهانی عاری از بیماری و آموزش رایگان فعالیت خواهد نمود. امروزه در بسیاری از کشورهای جهان امیدیار سرمایه گذاریهای مختلفی در راستای رساندن دانش سالم و درست به همه مردم، نموده است.
میراث امیدیار
امیدیار شرکت eBay را در سال ۱۹۹۵ میلادی بصورت کاملاً اتفاقی تأسیس کرد. این وب سایت در ابتدا یک صفحه اینترنتی ساده بود و با حراج یک نشانگر لیزری به صورت آنلاین کار خود را آغاز نمود و خوشبختانه خریدار هم برای آن پیدا شد. وقتی به خریدار اعلام کرد که دستگاه شکستهاست، فرد خریدار اظهار داشت که من یک کلکسیونر نشانگر لیزری هستم. امیدیار با دریافت مبلغ ناچیزی بین ۲۵ سنت تا دو دلار به فروشندگان اجازه داد که اجناس خود را برای شرکت در حراج در سایت eBay معرفی کنند. همچنین درصدی از خریدوفروشها به او میرسید و به این ترتیب eBay موجب شد که فروشندگان و خریداران با هم به راحتی به خرید و فروش بپردازند.
این وبسایت اولین فروشگاه اینترنتی جهان بود و پس از آنها غولهایی مانند آمازون ظهور کردند اما کاربران eBay هیچگاه وفاداری خود به این وبسایت را از دست ندادند. امیدیار توانست سالها بعد به ثروتی حدود 13 میلیارد دلار برسد که او را ثروتمندترین ایرانی کره زمین کرد. امیدیار به همراه همسرش در بسیاری از امور خیریه شرکت کردند و بعد از تغییر خود به ریاست هیئت مدیره، از مدیریت عاملی این شرکت استعفاداد و پس از آن زندگی خود را صرف صلح جهانی و امور خیریه نمود که این کار وی تا امروز ادامه یافته است.
فعالیت امیدیار و همسرش درامور خیریه به حدی گسترش یافت که وی موسسه خیره امور خیریه امیدیار نتورک را برای افزایش تمرکز و جهت دار کردن این امور، تاسیس کرد. این موسسه درراستای توسعه علم و دانش و دسترسی رایگان همه مردم به اطلاعات درست و سالم، در سال ۲۰۰۹ حدود ۲ میلیون دلار به بنیاد ویکیمدیا کمک رساند. بعدها این بنیاد برروی توسعه بهداشت جهانی سرمایه گذاری کرد از جمله موضوعاتی که این سازمان خیریه فعالیت ویژهای برروی آن داشت، ریشه کن کردن ویروس ابولا در جهان بود که پروژه موفقی نیز محسوب میشود.
امیدیار مخترع چیزی بود که امروزه از آن به عنوان تجارت الکترونیک نام میبریم. از او به عنوان پدر تجارت الکترونیک جهان نیز یاد میشود.
امیدیار در مصاحبهای درباره کشورش و امکان بازگشت یا کمک به ایران گفته بود:
من در پاریس به دنیا آمدم و ایران سرزمین مادری و پدری من است اما فکر میکنم اگر میتوانستم درایران نیز همین کار را انجام دهم لحظهای شک نداشتم و آن را به انجام میرساندم. از نظر من باید انرژیمان را برتمام جهان متمرکز کنیم چون جهان ما وطن ماست و اگر هرکدام از ما بتوانیم تاثیر کوچکی در بهتر شدن این مکان برای آیندگان انجام دهیم باید این کار را بکنیم.
ممکن است خواننده این مقاله به این موضوع فکر کند که امیدیار تاثیری در اقتصاد کشورمان نداشته و صرف ایرانی بودن وی، تاثیری در تغییر این واقعیت ندارد. بنابراین ذکر نام او به عنوان یک کارآفرین ایرانی، بلاموضوع است. اما موضوع مهمی که درباره امیدیار بسیار اهمیت دارد این است که اکنون در سرزمین ما، امیدیاران بسیاری وجود دارند که درصورتیکه فرصت رشد و توسعه برای آنها فراهم شود، امکان دارد بسیار موفقتر و تاثیرگذارتر از امیدیار عمل کنند.
صرف اینکه از وضعیت گله کنیم و منتظر موقعیت مناسب باشیم، کمکی به بهبود وضعیت در آینده نخواهد کرد و صرفا امید را از میان خواهد برد. این موضوع مهم است که درآینده، جوانان بزرگی به عرصه خواهند آمد و هرکدام از آنها امکان تبدیل شدن به امیدیاران بزرگتری را دارند. بهتر است با دانستن این موضوع، سعی کنیم تا محیط آموزش و رشد و توسعه جوانان را فراهم کنیم و فرصت را برای رشد و توسعه بعدی کشور فراهم کنیم.
نمونه اولیه سادهای که امیدریار در صفحه وب شخصی خود ایجاد کرده بود، بعدها به بزرگترین سایت حراج جهان(eBay)، تبدیل شد و سالهاست که در سراسر جهان افراد بسیاری از این موضوع کپی برداری کرده و شغلهای بسیاری از این نمونه اولیه تولید شده است.
بدون شک امیدیار، ثروتمندترین ایرانی جهان است. تاکنون هیچ ایرانی نتوانسته حتی به ثروت وی نزدیک شود. ثروت او بیش از 13 میلیارد دلار است. این عدد به قدری بزرگ است که میتوان با آن یک کشور را برای مدتی اداره کرد. بنابراین این حقیقت را درمییابیم که اگر به جوانان و خواسته های آنها اهمیت بدهیم، مطمئنا در آینده کل جامعه از وجود و نبوغ آنها بهره مند خواهند شد.
نوشته: فرامرز عیب پوش
منابع و ماخذ:
Forbes Profile: Pierre Omidyar”. Forbes. Retrieved March.
محمدحسین امین الضرب ، در سال 1251 خورشیدی در تهران دیده به جهان گشود. پدرش محمدحسن اصفهانی و مادرش ماه بیگمخاتون نام داشت. محمدحسین، دوران کودکی را در تهران گذراند و باتوجه به تمکن مالی پدر، از محضر اساتید بزرگی بهرهمند شد و یادگیری زبان فارسی، ریاضی، نجوم و علوم را نزد ایشان فراگرفت. پس از آن به درخواست پدر، محمدحسین، زبانهای عربی و فرانسوی را نیز بصورت جداگانه نزد معلمان خصوصی فراگرفت.
محمدحسین جوان کنجکاو و جویای دانش بود. او هیچگاه آموختن را رها نمیکرد و برای آموختن علوم جدید، به هرکاری دست میزد. او در تهران، برای آموختن کامل عربی، برای مدتی نزد سیدجمالالدین اسدآبادی زندگی کرد و زبان عربی را بهطور کامل از وی آموخت. پدر وی تاجر چیرهدستی بود و فنون ضرب سکه را نیز در اروپا آموخته بود. به همین دلیل از طرف ناصرالدین شاه، به عنوان مسئول ضرابخانه شاهنشاهی منصوب شد.
محمدحسین، در نوجوانی در حیاط منزل پدرش دست به فعالیتهای تجاری و اقتصادی زد. او به ادامه راه پدرش در تولید و ضرب سکه پرداخت و تا ۱۹ سالگی کل این کار را در دست گرفت. محمدحسین امینالضرب مانند پدر یکی از تجار معروف زمان خود بود و علاقه زیادی به سفر، به خصوص برای تجارت داشت و به هر جا که سفر میکرد، توشهای از تجارت اقتصادی را از آن کشور با خود به ارمغان میآورد. ب
امین الضرب در یکی از سفرهای تجاری خود بود که ناصرالدین شاه ترور و کشته شد. مرگ ناصرالدین شاه، برای پدرش بسیار گران تمام شد. حاج محمدحسن اصفهانی در نبود پسرش، سعی بر آرام کردن اوضاع آشفته مالی خزانه را داشت. در این خلال، درباریان موضوع اقدام وی به ضرب سکه بدون پشتوانه را به حضور شاه جدید بردند. بلافاصله پس از به سلطنت رسیدن مظفرالدین شاه، حاج محمدحسن اصفهانی به دلیل این تقلب، گناهکار شناخته شد و به دستور شخص مظفرالدین شاه، دستگیر شد و به زندان افتاد. در آن دوران امینالضرب در راه بازگشت از سفر فرنگ در سبزوار بود که خبر به زندان افتادن پدرش را به او رساندند. او بلافاصله به راه افتاد و خود را به تهران رساند و شروع به فعالیت برای آزادی پدر کرد.
او به صنیعالدوله(داماد مظفرالدین شاه)، مراجعه کرد و با پرداخت جریمه و مبلغ چهل هزار تومان رشوه به شخص صنیعالدوله، موجبات آزادی پدرش را فراهم کرد. حاج محمدحسن اصفهانی پس از آزادی، از سمت سرپرستی ضرابخانه شاهنشاهی عزل و شخص صنیعالدوله عهدهدار این مسئولیت شد. البته بعدها مشخص شد که تقلبی در کار نبوده و این دسیسهای از طرف درباریان بودهاست. به همین خاطر او به عنوان مشاور صنیع الدوله در ضرب سکه و چاپ اسکناس فعالیت نمود و اجازه یافت تا لقب خانوادگی “امین دارالضربی”، را به عنوان نام خاندان خود حفظ کند و همچنین خود، لقب “امین الضرب”، را دریافت نمود.
به همین خاطر، از جانب دربار و مظفرالدین شاه، بسیار مورد عنایت قرار گرفت همچنین مقارن با انقلاب مشروطه نیز تجار تهران او را به عنوان نماینده مجلس برگزیدند و پس از تشکیل مجلس نیز، نمایندگان او را به عنوان نایب رئیس مجلس انتخاب کردند. او در معاملات تجاری به سرعت پیشرفت میکرد تا جایی که حتی پیشنهاد تأسیس بانک ملی را به مظفرالدین شاه داد.
امینالضرب، با وارد کردن ماشینهای ابریشمکشی از فرانسه به ایران برای کارخانه ابریشم، پا به رقابت صنعتی گذاشت اما در صنعت ابریشم، زیاد موفق نبود، چون در همان آغاز کار، نوعی انگل به مزارع شمال حمله کرد و محصولات آنجا را از بین برد و این امر، خسارات زیادی به صنعت ابریشم ایران وارد کرد. همچنین در صنعت ریلی و تأسیس راهآهن ایران نیز، فعالیتهای زیادی از او به چشم میخورد. اما یکی از مهمترین و زیباترین فعالیتهای اقتصادی صنعتی امینالضرب، آوردن کارخانه برق از روسیه به ایران بود. خرید کارخانه برق توسط وی داستان جالبی داشت. امینالضرب، در خاطراتش در خصوص ورود برق به ایران چنین نوشته است.
در سال ۱۲۸۴ خورشیدی، به همراه جناب مظفرالدین شاه که برای سفر سوم، عازم روسیه شده بودند، همراه بودم. روزی که در خیابان قدم میزدم، چشمم به کارخانهای افتاد که در حال تولید برق بود. آن کارخانه در حال کار کردن بود و من از قراین متوجه شدم که روشنایی شب توسط این کارخانه تأمین میشود. من که تا آن زمان، چنین چیزی را ندیده بودم، محو این صنعت شدم و شروع به تماشای آن نمودم. چون مدت طولانی جلوی کارخانه ایستاده بودم، نگهبان در ورودی کارخانه برای جویا شدن از موضوع، بیرون آمده و به من گفت: مگر خیال خریدش را داری؟ من به زبان روسی به وی گفتم: اگر ارزان بدهند، میخرم!. در همین میان، صاحب کارخانه رسیده و از جریان باخبر شد. من لباس فاخری نداشتم و او چون مرا با وضع لباسی نامناسب یافت، با لحنی حاوی تمسخر به من گفت: قیمتش فلان قدر(معادل پانصدهزار تومان)، است. من نیز قیمت را مناسب یافتم و از وی خواستم تا قولنامهاش را بنویسد. به وی گفتم که و پولش را هم حواله یکی از تجار معتبر آنجا میکنم و پس از هماهنگی صاحب کارخانه با آن تاجر، من کارخانه را تصاحب کردم.!
بدین شکل برای اولین بار برق توسط امینالضرب، وارد ایران میشود. هنوز مدت زیادی از بازگشت امینالضرب و مظفرالدین شاه از روسیه به ایران نگذشته بود که کارخانه برق امینالضرب در ایران ساخته شد و به راه افتاد و خیابانهای لالهزار، سعدی، شاهآباد و چراغ برق را روشن کرد. مردم زیادی برای تماشای روشنایی به این خیابانها آمده بودند اما در بین آنها عدهای معتقد بودند که این روشنایی، بخشی از قدرت شیطان است. بنابراین شروع به قطع سیمها و شکستن لامپها کردند و اندک رغبتی برای استفاده از آن نشان نمیدادند. همچنین اکثر رجال و وزرا به برق حاج امینالضرب، روی خوش نشان ندادند و معتقد بودند که به صنعت فرنگ نمیتوان اعتماد کرد و احتمال این را میدادند که ناگهان خاموش شود به همین خاطر تا مدتها نیز از چراغهای زنبوری خود برای روشنایی شب استفاده میکردند.
امینالضرب، این چالش بزرگ را نیز به شیوهای مدیرتی و زیبا، به فرصت تبدیل کرد. او با چنین عقاید خرافی، به هیچ وجه مبارزه مستقیم نکرد. بلکه ترفندی اتخاذ کرد که مردم نه تنها این مهم را از جنبه شیطان ندیدند، بلکه آن را دریچهای به رحمت خدا و نشانه استقبال از منجی عالم بشریت، دانستند. امینالضرب، به کارکنان اداره برق دستور داد تا به مناسبت نیمه شعبان، تمام خیابانهای امیریه، منیریه و لاله زار را مزین به لامپهای رنگارنگ کنند. یکی از مهندسین کارخانه با توجه کمبود پایه، از سیم کشی کابلی برای این نورافشانی استفاده کرد و اینچنین بود که اولین ریسه های نورانی میلاد امام عصر(عج)، اختراع شد. خیابانهای تهران نورباران شده بود. ریسهها همه جا کشیده شده بودند. و نور های رنگی، جلوه شادی به شهر بخشیده بودند.
امینالضرب، با این کار مردم را بار دیگر شگفتزده کرد و این آغاز تغییر عقیده مردم و رجال و وزرای آن دوران بود. پس از آن، مردم این ابتکار امینالضرب را به خانههای خود بردند و به تدریج برق، جای چراغهای زنبوری و وسایل روشنایی اولیه را گرفت. کارخانه برق از عصر، تا پایان شب به طور مستمر کار میکرد. البته این صنعت نیز مانند سایر صنایع وارداتی به ایران، ابتدا مختص دربار، رجال و سرمایهداران بود ولی کمکم به صورت عمومی درآمد و خانههای مردم را روشن کرد. این کارخانه در زمان خود، تبدیل به کارخانهای معتبر شد. موتور این کارخانه، به وسیله نفت کار میکرد و برق ۱۱۰ ولت، تولید میکرد. موتور تک سیلندری داشت که برای خنک کردن آن، آب در اطرافش گردش داشت. این کارخانه، فاقد دستگاه تقویتی بود که برق را بهطور یکنواخت و یکسان توزیع و تنظیم کند، بنابراین برق اطراف کارخانه، تا حدی قوی بود که با چشم نمیشد به آن خیره شد ولی هرچه به فاصله آن از کارخانه اضافه میشد، نور آن نیز ضعیفتر میشد.
در آن زمان رقابت شدیدی بین مردم، برای استفاده از برق شکل گرفت. تا جایی که مردم بیماری سل و ارتباط آن با دود چراغهای نفتی و روغنسوز را بهانهای برای بردن برق به خانههای خود قراردادند. مصارف اولیه برق تنها به چند ساعت از شب محدود میشد. مولدهای اولیه با نفت، زغالسنگ و چوب کار میکردند ولی بعدها جای خود را به مولدهای دیزلی دادند. به دنبال وارد شدن برق به ایران و جا افتادن این صنعت بین مردم، در سال ۱۲۸۴، ادارهای در شهرداری تهران به نام (اداره روشنایی معابر) تأسیس شد. این اداره بعدها به (بنگاه برق) تغییرنام داد ولی همچنان زیرنظر شهرداری بود. پس از اینکه برق بهطور کامل در میان مردم جا افتاد و عقیدههای کهنه، جای خود را به رضایت از نور داد، بنگاه برق، فردی را به عنوان مأمور دریافت پول مصرف برق براساس تعداد لامپها قرار داد که به او “تحصیلدار”، میگفتند.
تحصیلدار، بدون آن که کنتور یا چیزی شبیه آن در کار باشد، هر شب آمده و براساس تعداد لامپها از صاحبان آنها پول میگرفت. در آن زمان لامپهایی که معمول بود، لامپهای چهل واتی، لامپهای ۷۵ واتی و لامپهای صدواتی بود. البته در آن زمان به واحد وات، شمع میگفتند. قیمت مصرف لامپهای چهل شمعی چهار شاهی و مصرف لامپهای ۷۵ شمعی و صد شمعی به ترتیب هفت شاهی و ده شاهی بود. بعضی کسبه، برای پرداختن نکردن این مبلغ، ترفندهایی به کار میبردند. اول شب لامپ کموات زده و پس از رفتن تحصیلدار، لامپ پروات میبستند، یا اینکه ابتدا یکی، دو لامپ وصل میکردند و پس از رفتن تحصیلدار، سه، چهار لامپ دیگر اضافه میکردند. عدهای نیز دکان و مغازه خود را هنگام آمدن تحصیلدار میبستند و پس از رفتن او، دوباره آن را باز میکردند و به این طریق از پرداخت مبلغ مصرف لامپ، شانه خالی میکردند. متاسفانه، فرهنگ شانه خالی کردن از پرداخت بدهی بابت خدمات دریافتی، از آن زمان شایع بود.
در دوره هشتم مجلس شورای ملی، امینالضرب نماینده تهران بود و در آبان ۱۳۱۱ پیش از پایان دوره، در انتخابات دوره نهم نیز به نمایندگی انتخاب شد اما پیش از پایان دوره و پذیرش نمایندگی، اجل مهلت را از وی گرفت. در نهایت محمدحسین امین الضرب، پس از سالها تلاش و خدمت به کشور در ۲۵ آذر ۱۳۱۱ خورشیدی بر اثر ابتلا به بیماری آسم، دیده از جهان فروبست. بنا به وصیتش، او را در نجف به خاک سپردند. هنگام اعلام خبر درگذشت امینالضرب در مجلس، حسین دادگر رئیس مجلس درخصوص این مرد بزرگ، سخنرانیی زیبایی در صحن مجلس نمود.
فقید مرحوم به قدری محسنات و مکارم اخلاق داشت که بنده مرددم کدام یک از آنها را به عنوان تذکر از آن مرحوم ذکر کنم. یقین دارم اگر از صمیمیت و پایدارى ایشان در رفاقت و سیاست بیان کنم براى مذاکره در مجلس شوراى ملى که به این دو صفت در اعضایش احتیاج مبرم دارد حسن تشخیص باشد. از پیدایش مشروطیت تا هنگام وفاتش، مرحوم مهدوى به آزادى و عدالت باوفا و صدیق بود و به این دوره نورانى و این دوره خادم و پایدار زیست. تمام ساعات این مرد خیرخواه مصروف کارهاى اجتماعى و اقتصادى بود و این سیره و عادت تا آنجا دوام داشت که به کارهای شخصى خود نمیپرداخت و آنها را در درجه دوم میشناخت. به اوضاع حاضره در ترقیات باهره امروز ایمان و عقیده داشت و به پیشرفت امور وطنى خویش عملاً ابراز علاقه میکرد و در روش محکم خود لغزش و فتورى نداشت. به جرگه ما مهربان و براى همه نیکخواه بود. از زبان و عملش کسى را رنجه نمیکرد و با خیر و نیکى اخوت و الفت داشت.
میراث امین الضرب
محمدحسین امین الضرب، خدمات زیادی برای ایران داشت و برخی بزرگان، شروع دوران صنعت در ایران را مدیون این مرد بزرگ و بنیانگذاری صنعت برق توسط وی در ایران میدانند. امین الضرب با ورود صنعت برق به کشور، تحول عظیمی در کشور ایجاد نمود و شغلهای بسیاری که پیش از این وجود نداشتند، به وجود آمدند.
یکی از ابداعات ماندگار امین الضرب در ایران، پیشنهاد تأسیس بانک ملی ایران را به مظفرالدین شاه بود. او با کارهایی که در جابجایی پول در جهان انجام داده بود و دشواریهایی که در این صنعت مشاهده نموده بود، جای یک بانک ایرانی در مبادلات بین المللی را خالی میدانست. او پیگیری های فراوانی برای تاسیس بانک ملی کرد. ده سال قبل از بهوجود آمدن بانک شاهی (اولین بانک ایران)، هیچ بانکی در ایران وجود نداشت. امین الضرب پیشنهاد تاسیس بانک ملی ایران را به مظفرالدین شاه ارائه نمود و برنامه مدونی برای اداره آن ارائه کرد. این پیشنهاد با دخالتهای کشورهایی که ایران را تحت سلطه خود داشتند و عوامل آنان، جامه عمل نپوشید و به جای آن ده سال بعد، بانک شاهی در ایران تاسیس گردید.
البته پس از استقرار مشروطیت هنگامی که دولت از مجلس شورای ملی اجازه استقراض خارجی خواست، احساسات ملی که از وامهای گذشته و رفتار بانکهای بیگانه جریحه دار شده بود به هیجان آمد و نمایندگان مردم به منظور قطع نفوذ سیاسی و اقتصادی بانکهای مذکور و در ترمیم وضع مالی خزانه ضمن مخالفت با استقراض خارجی تأسیس بانک ملی را خواستار شدند و جمعی از بازرگانان و صرافان متعهد مشارکت در این بانک شدند و در آذرماه ۱۲۸۵ با اعلانی که مبین احساسات عمومی و علاقه مردم به تأسیس یک بانک اعتباری ملی در ایران بود، انتشار یافت و بانک ملی ایران تاسیس شد. بانک ملی ایران بزرگترین بانک جهان اسلام است.
امین الضرب داراییهای بسیاری داشت که برخی از آنها وقف شد. اما از جمله داراییهای مشهور وی، باغ ضرابخانه در پاسداران است. این ملک بعدها که به وسیله دولت پهلوی از خانواده امین الضرب گرفته و به بانک مرکزی تعلق گرفت.
قبل از آمدن برق به ایران، روشنایی خیابانها و کوچهها، یکی از مشکلات دولت وقت بود. امین الضرب هم صنعت برق را به کشور آورد و هم چراغانی های تمام شهر، یادگار امین الضرب است.
امینالضرب یکی از دیرپاترین نهادهای اقتصادی در ایران یعنی مجلس وکلای تجار یا همان اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران را بنیان نهاد. وی از سال ۱۳۰۶ الی ۱۳۱۱ ریاست اتاق تجارت تهران را بر عهده داشت.
امینالضرب، با وارد کردن ماشینهای ابریشمکشی از فرانسه به ایران برای کارخانه ابریشم، پا به رقابت صنعتی گذاشت اما در صنعت ابریشم، زیاد موفق نبود، ولی به هررو وی پایه گذار صنعت ابریشم در ایران بود.
همانگونه که اشاره شد، امین الضرب لقبی است که به اشخاص بانفوذ که امین پادشاهان و سلاطین در ضرب سکه بودهاند اطلاق میشد. مطابق فرهنگ دهخدا، امین الضرب، رئیس یا سرپرست ضرابخانه و شخص مورد اعتماد شاه بوده است.
حاج محمدحسنخان اصفهانی(امینالضرب) پدر محمدحسین امینالضرب جزو اولین تاجرانی بود که در دوره قاجار با اروپائیان به تجارت مشغول شد. پس از دوستعلی نظامالدوله امورات ضرب سکه را به فرمان ناصرالدین شاه به عهده گرفت. به پاس تلاش وی در کارآفرینی و تجارت، او را پدر کارآفرینی و تجارت مدرن ایران شناخته اند. او موسس مجلس وکلای تجار ایران که آن را مجلس تجارت هم میخواندند، بود. این مجلس دستگاهی اقتصادی، با صلاحیت حقوقی و شخصیت سیاسی بود که بعدها فرزند وی یعنی محمدحسین امین الضرب این مجلس را به شکل امروزی یعنی اتاق بازرگانی تهران، تغییر داد.
به همین سبب اتاق بازرگانی تهران(که موسس آن محمدحسین امین الضرب بود)، در سال 95 تصمیم گرفت به جهت تشویق کارآفرینان، اقدام به برگزاری مراسمی با عنوان اعطای جایزه امین الضرب نماید. این اتاق هرساله با دعوت از تشکل ها و تولیدکنندگان، این جایزه را به منتخبین، اعطا میکند. این جایزه به رسم احترام و یادبود از حاج محمدحسن امین الضرب(پدر امین الضرب)، تاسیس شده و با وجود زحمات فراوان محمدحسین برای اتاق بازرگانی، به وی ارتباطی ندارد(بسیاری تصور میکنند این جایزه به پاس بزرگداشت محمدحسین امین الضرب است که درواقع به پاسداشت یاد پدر ایشان است). اتاق بازرگانی تهران با برگزاری مراسم اعطای نشان امینالضرب، سعی نموده تا این جایزه را به یک نوبل اقتصادی تبدیل کند.
هیات داوران این جایزه، متشکل از یک اقتصاددان، دو محقق حوزه کارآفرینی، چهار چهره سرشناس تشکلی به نمایندگی از چهار رشته صنعت، معدن، کشاورزی و بازرگانی، یک روزنامهنگار و سردبیر سرشناس اقتصادی رسانهها و یک پیشکسوت هستند.
نشان امینالضرب از پیشکسوتان بخشخصوصی تقدیر میکند. برخی از کارشناسان اعتقاد دارند حرکت در مسیر ماندگاری و ارتقای ارزش این تندیس نیازمند این است که اتاق بازرگانی دایره داوریها و شاخصها را روشنتر و شفافتر کند. این جایزه باید از حالت تزئینی و نمادین خارج شود و به ابزاری تبدیل شود که بتواند بستر کارهای دیگر را فراهم کند.
تاکنون نشان امین الضرب به اصغر قندچی(پدر کامیونسازی ایران)، علی رحیمیان(فعال بزرگ صنعت دام و طیور)، علی حاج سید سلیمانی(بنیانگذار نیککالا)، اسدالله عسگراولادی(پدر بازرگانی ایران)، محسن خلیلی (از بزرگان صنعت سیمان)، علیاکبر رفوگران(بنیانگذار کارخانه بیک در ایران)، عباس سعیدی نژاد(بزرگ حوزه دارو)، ابراهیم عسگریان(پیشگام صنعت شیر)، مهدی حریری(پدر چای ایران)، عزیزاله علاءالدین(بنیانگذار بازارعلاءالدین)، رحمان گلزار(سازنده شهرک اکباتان)، علی اصغر سعیدی(کارآفرین)، علیرضا بختیاری(موسس دنیای اقتصاد)، غلامعلی سلیمانی(بنیانگذار شرکت کاله)، مرتضی سلطانی(موسس زر ماکارون)، مهدی فنایی(پیشگام در صنعت برق)، تعلق گرفته است.
هیات داوران این جایزه، متشکل از یک اقتصاددان، دو محقق حوزه کارآفرینی، چهار چهره سرشناس تشکلی به نمایندگی از چهار رشته صنعت، معدن، کشاورزی و بازرگانی، یک روزنامهنگار و سردبیر سرشناس اقتصادی رسانهها و یک پیشکسوت هستند.
این جایزه در حال تبدیل به یک نشان ملی است که جایگاهی بالاتر از نشانهای دولتی دارد. هیئت داوران این جایزه، طی برگزاری جلسات متعدد، اقدام به بررسی رزومهها، نقدها و اظهارنظر در مورد موضوعات مختلف نموده و در نهایت محصول برگزاری این نشستها، انتخاب اسامی برگزیدگان این جایزه است.
میر مصطفی عالی نسب (پیش وند میر، به واسطه سیادت)، در سال ۱۲۹۸ در خانوادهای بسیار مذهبی و اصالتا تبریزی در شهر کاظمین عراق، دیده به جهان گشود. پدرش کربلایی سید حسین و مادرش عالیه خانم پنج دختر و دو پسر دیگر به نام های مرتضی و مجتبی داشتند. کربلایی سید حسین پس از بازگشت از عراق به ایران، در تبریز به فروش چای مشغول شد. خانه اش در محله شتریان تبریز قرار داشت. او تازه ۵۰ ساله شده بود که در سال ۱۳۰۹ از دنیا رفت. پس از فوت او، همسرش عالیه خانم امور خانواده را به دست گرفت. روایت ها از او به عنوان زنی مدیر، پرهیزکار و صاحب کمالات یاد کرده اند. مصطفی، بارها از تعلیمات مادرش به عنوان تاثیرگذارترین عامل در مسیر زندگی خود یاد کرده است. این مادر فرهیخته در سال ۱۳۴۲ در تهران، دیده از جهان فروبست.
مصطفی دومین پسر خانواده، حدودا ۱۳ ساله بود که پدرش را از دست داد. او مقطع ابتدایی را در تبریز گذراند. پس از آن به علت مشکلات مالی خانواده، به شاگردی در مغازههای مختلف مشغول شد. در همین دوره به امور حسابداری برای کسبه می پرداخت. آن زمان امور حسابداری با روش های سنتی انجام می شد اما مصطفی تصمیم گرفت آموزش های پیشرفته تری در این زمینه ببیند. به همین دلیل نیاز بود که دوره هایی در این زمینه طی کند، که درآن زمان در تبریز این امکان فراهم نبود.
در سال ۱۳۱۶ میرمصطفی به تنهایی راهی تهران شد و در دوره های آموزشی حسابداری شرکت کرد. او دوره های آموزش زبان انگلیسی و فرانسه را نیز پشت سر گذاشت در حالی که به طور همزمان در بخش حسابداری شرکت تجاری اتفاق، فعالیت میکرد. پس از مدت کوتاهی با پیشرفت در امور شغلی موفق شد ریاست حسابداری شرکت را برعهده بگیرد. شرکت اتفاق، وارد کننده لوازم چینی و بلور بود. عالی نسب همچنین یک دوره عالی حسابداری موسوم به Cost Accounting را نیز پشت سر گذاشت و در مرکز وابسته بازرگانی آلمان در زمینه اقتصاد، حسابداری و بازرگانی نیز دورهای را پشت سر گذاشت که دیدگاههای اقتصادی او را تقویت ساخت. هرچند او مطالعه در مورد اقتصاد و بررسی شرایط اقتصادی کشورهای مختلف را به این دوره های آموزشی محدود نکرد و مطالعات خود را تا سالهای پایانی عمر ادامه داد.
عالی نسب مطالعات خود را دائما در زمینه های اقتصادی، مذهبی و سایر بخشها تعمیم داد. این مطالعات هم جنبه نظری داشت و هم برای فهم هرچه بهتر مشکلات و نیازها و مسائل اقتصاد ایران، هدفگذاری شده بود. او در کتاب خاطراتش عنوان کرده که مطالعه مکتبهای اقتصادی را از نظریه افلاطون آغاز کرد و هنگامی که به مکتب تاریخی آلمان رسید، مجذوب استحکام نظری و راه گشاییهای عملی آن شد. او به مدت دو سال مستمرا مطالعات اقتصادی خود را بر روی مکتب تاریخی آلمان متمرکز کرد. در کنار این مطالعات او در مورد مناطق مختلف ایران نیز به تحقیق پرداخت. آنچنان در مطالعه خصوصیات و ویژگیهای مناطق مختلف ایران پیش رفت که طی چند سال موفق شده برای نوزده هزار روستای ایران فایل ویژه ایجاد کند. بعدها از این اطلاعات در تصمیم گیریهای خرد و کلان بهره برد. بسیاری از اساتید جامعه شناسی و اقتصاد، ریشه موفقیتهای وی را در این مطالعات میدانند. در کتابخانه او، کتابهای تخصصی اقتصاد و مدیریت که به زبانهای انگلیسی و فرانسه و فارسی بود، به چشم میخورد. مطالعه روزنامه ها و مجلات مطرح آن دوران هم در برنامه های وی قرار داشت تا جایی که نزدیکانش جمله مشهوری از او به یاد می آورند که می گفت:
پس از سال ها استمرار در مطالعه پیر شدم اما از دانستن سیر نشدم”.
میرمصطفی عالی نسب
ریشه مذهب در خانوده عالی نسب، او را به غیر از مسائل روز اقتصادی به سمت مطالعات اسلامی کشاند. وی توانست ارتباط خوبی با مراجع بزرگ برقرار کند. او جلسات منظمی با برخی مراجع تقلید همچون آیت ا… بروجردی، آیت ا… حجت، آیت ا… میلانی برخی دیگر مراجع بزرگ آن دوران داشت و حتی جایگاه مشاور را برای برخی علما پیدا کرده بود. فرشاد مومنی از اساتید اقتصاد، نقل می کند که آیت الله بروجردی و آیت الله میلانی هیچگاه در مسائل اقتصادی بدون مشورت با عالی نسب تصمیم گیری نمیکردند و حتی یک بار آیت الله میلانی فتوای خود در مورد سرقفلی و سفته را پس از مخالفت عالی نسب تغییر داده بود. عالی نسب همچنین با استاد مطهری و آیت الله بهشتی نیز جلسات و مباحث مستمری را دنبال می کرد. در آن دوران دوستی او با علامه محمد تقی جعفری نیز مشهور بود به طوری که قرار مشترکی در میان این دو گذاشته شده بود تا میرمصطفی عالی نسب از علامه جعفری در علوم اسلامی بیاموزد و در مقابل به ایشان اقتصاد آموزش دهد. عالی نسب بعدها در فعالیتهای انقلابی نیز شرکت داشت و با آیت الله طالقانی هم ارتباط خوبی داشت.
عالی نسب که از شاگردی مغازه در تبریز کار را آغاز کرده بود و به گفته خودش با تشویق مادر از همان سالهای نوجوانی به کار کردن پرداخت، در سال ۱۳۲۰ پس از گذراندن چند دوره آموزشی و کار در شرکت اتفاق بر اثر اشغال ایران توسط متفقین به تبریز بازگشت و کسب و کار مستقلی به راه انداخت. پس از تسلط حزب دموکرات در شهریور ۱۳۲۴ بر تبریز، میرمصطفی عالی نسب بار دیگر به تهران آمد و تا سال ۱۳۲۸ به تجارت ظروف چینی و بلور پرداخت. او در تهران آنچنان پیشرفت داشت که در بازار تهران حجره بزرگ او در تیمچه حاجب الدوله یکی از پر رفت و آمدترین حجره ها و قدرت فعالیت اقتصادی او شهرت ویژه ای پیدا کرده بود. هنوز ۳۰ سال را تمام نکرده بود که تجربه های متنوعی در فعالیت های اقتصادی از مدیریت حسابداری شرکت اتفاق در تهران، فروش سهام، کار در شرکت ها تا فعالیت مستقل تجارت ظروف چینی در تبریز و تهران را از سر گذراند.
عالی نسب به واسطه قدرت تحلیل و پیش بینی در امور اقتصادی به خرید و فروش سهام کارخانه ها نیز مشغول شد. زمانی که بورس در ایران تاسیس نشده بود برای خرید و فروش سهام در شهرهایی که واحدهای صنعتی تأسیس شده بود بازارهای محدودی شکل میگرفت. محدودیت واردات بر اثر جنگ جهانی، باعث رونق کاذب سهام واحدهای صنعتی شد و در حالی که جایگاه اقتصادی شرکت ها ارتقاء نیافته یا تغییر کیفیتی در محصول شرکت ها رخ نداده بود، بازار سهام به شدت افزایش قیمت پیدا کرد. عالی نسب به عنوان کارگزار، خریدار و فروشنده سهام در این دوران استعداد خود را نشان داد به طوری که در منطقه شمال و شمال غرب کشور، فردی شناخته شده محسوب می شد. براساس تحلیلی که از شرایط اقتصادی منطقه داشت تصور وی این بود که وضعیت رونق بازار سهام پس از جنگ، ادامه پیدا نمی کند این پیش بینی هم بعدها اثبات شد و بسیاری از سهامداران، با واردات آزاد کالا متضرر شده یا سرمایه های خود را از دست دادند و اعتماد فعالان اقتصادی به تحلیل های او افزایش چشمگیری پیدا کرد.
عالی نسب به یکی از مشهورترین تاجران کشور در زمینه چینی و بلور تبدیل شد و با مطالعاتی که پشت سر گذاشته بود از نظر دانایی و تمکن مالی در سطح بالایی قرار داشت. او پس از مطالعات دینی و بررسی های اقتصادی به دلیل اعتقادات و رویکردهای ملی تصمیم گرفت مسیر فعالیت های اقتصادی اش را تغییر دهد. به این نتیجه رسیده بود که کمک به استمرار یک رابطه یک سویه با کشورهای پیشرفته و تبدیل شدن به یک واردکننده صرف با اصول اقتصاد اسلامی و اقتضائات تاریخی اقتصاد ایران سازگاری ندارد. با این حساب گام برداشتن در مسیر تولید ملی را به هدف اصلی خود تبدیل کرد. او از سال ۱۳۲۸ دیگر کارت بازرگانی اش را تمدید نکرد.
تصمیم عالی نسب برای تغییر رویه در فعالیت های اقتصادی مصادف شد با مبارزات مردم برای ملی کردن صنعت نفت. رهبری این مبارزات و ریاست دولت ملی با محمد مصدق بود. با آغاز به کار دولت ملی، عالی نسب فعالیتهای عادی خود را متوقف کرد به عضویت شورای ۲۵ نفره مشاوران اقتصادی دولت مصدق درآمد. پس از ملی شدن صنعت نفت، تحریم ها علیه ایران آغاز شد تا نفت ایران توان عرضه در بازارهای جهانی را نداشته باشد. در این شرایط دکتر مصدق به دنبال راهی برای ایجاد تقاضای داخلی برای فروشن نفت بود تا در راه عبور از این مرحله مهم، از بسته شدن لوله های نفت جلوگیری شود. شورای مشاوران اقتصادی مصدق مسئول پیدا کردن صنعتگرانی شدند که بتوانند محصولاتی نفت سوز تولید کنند. چراغهای نفتی که آن زمان توسط کمپانی والور انگلستان به ایران میآمد و با تحریم این کشور، ورود این محصول دچار مشکل شده بود که البته تقاضا در بازار بسیار زیاد بود. او در این خصوص در خاطراتش چنین نوشته است.
وقتی به مهم ترین بنگاه های تولیدی کشور مراجعه کردیم، مشخص شد که پیشرفته ترین دستگاه های پرس موجود در کشور دستگاه هایی بود که قادر به تولید محصولاتی در حد قوطی و اکس شفق بود و این به معنای آن بود که نه سطح دانش فنی موجود در ایران و نه سطح ماشین آلات موجود در کشورمان امکان تولید داخلی سماور و اجاق نفتی را فراهم نمی کرد ضمن آن که ریسک سرمایه گذاری در این زمینه هم به اندازه ای بالا بود که نمی شد از کسی توقع ورود به چنین صحنه ای را داشت.
در این شرایط، عالی نسب تصمیم میگیرد با سرمایه شخصی خود وارد میدان تولید سماور و اجاق خوراکپزی نفتی شود. بدین ترتیب برند “عالی نسب”، بر روی اولین سماورهای نفتی ایران حک شد و اینگونه خلق شد. البته ممکن است نسل جوان امروز، ارتباط زیادی با این برند و محصولاتش نداشته باشند اما این برند، نقش شگفتآوری در بقای صنعت ملی نفت کشور در آن دوران ایفا کرد.
درآن دوران مصرف کنندگان اغلب برای پخت و پز از منقل، اجاق های گلی و هیزمی استفاده می کردند و تعدادی هم از چراغ های والور انگلستان بهره میبرند. مشتریان با تولید سماور و چراغ عالی نسب، شرایط جدیدی را تجربه کردند. با کمک شورای اقتصادی و همکاری تمامی کارخانجات و مردم، دولت نیز توانست تحریم انگلستان پس از ملی شدن نفت را پشت سر بگذارد. نکته جالب که نشان دهنده عمق مطالعات آن روز عالی نسب بود، اینجاست که وقتی او عنوان “صنایع نفت سوز و گاز سوز عالی نسب”؛ را برای کارخانه خود ثبت کرد چراکه معتقد بود، چشم انداز آینده را در تبدیل شدن این چراغ ها از نفت سوز به گازسوز، میبیند. این کارخانه که تولیداتش مردم شهر و روستا را با امکانات جدیدی مواجه ساخت، پایه گذار تولید ملی پس از ملی شدن صنعت نفت بود و نماد همدلی دولت و ملت نام گرفت. به واسطه این کار بزرگ، مرحوم محمد مصدق دستور داده بود که دو عدد از سمارهای عالی نسب به صورت نمادین و شبانه روزی در مدخل کاخ نخست وزیری (کاخ گلستان فعلی) نصب شود. روایت شده است که مصدق یک نمونه از این سماور در دفتر کار خود قرار داده بود و برای مهمانانش از آن چای می ریخت.
شکل گیری کودتا، مسیر عالی نسب را در کسب و کار تغییر داد تا او فعالیت های اقتصادی اش را همگام با آرمانهایش پیش ببرد و تنها به فکر کسب درآمد نباشد. به محض پیروزی کودتا در سال ۱۳۳۲، واکنش سریع وی، متوقف ساختن فعالیت تولیدی صنایع عالی نسب در اعتراض به کودتا بود. این تصمیم که مشروعیت کوتا را به چالش میکشید، موجب شد تا نخست وزیر دولت کودتا(سرلشگر زاهدی)، که فردی نظامی بود، عالی نسب را اظهار کرد و با تهدید اورا مورد بازجویی قرار دهد. عالی نسب در این خصوص، چنین روایت کرده است:
مضمون محوری بازجویی های زاهدی اعتراض به این مسئله بود که تو در دولت مصدق دست به چنین کار بزرگی زدهای و حال که سلطنت اعلیحضرت تثبیت شده است. آن را متوقف کرده ای؟ من در واکنش به پرخاشهای او بانهایت خونسردی پاسخ دادم که آری چراکه آن زمان من به آینده ایران خوشبین بودم و اکنون دیگر نیستم!
کارخانه سماور و چراغ عالی نسب در شرایطی که تقاضای زیادی برای خرید آن وجود داشت تعطیل شده بود و عالی نسب در حال برآورد شرایط و مشورت با اطرافیان برای راه اندازی کسب و کار جدید بود که پیغامی از سوی از سوی آیت ا… سیدرضا زنجانی و آیت ا… طالقانی برای شرکت در جلسه مخفی نهضت مقاومت ملی، دریافت میکند. عالی نسب این جلسه را اینگونه روایت کرده است:
در آن جلسه آقای طالقانی به نمایندگی از اعضای نهضت مقاومت سخن میگفت و خطاب به من فرمودند که از شجاعت و غیرت شما در تعطیل کردن کارخانه در اعتراض به کودتا سپاسگزاریم اما بررسی های چند ماهه ما نشان می دهد که دولت کودتا حال که از این سطح از حمایت های بین المللی هم برخوردار است به این زودی ها ساقط نخواهد شد و بنابراین مبارزات ملت ایران در دور جدید براساس پیش بینی و تحلیل ها، مبارزاتی درازمدت خواهد بود. این مبارزه درازمدت به ابزارهایی نیاز دارد که یکی از آنها حمایت های مالی و دیگری برخوردار بودن از یک محمل خوب برای حمایت از مبارزان و نیز احیاناً تشکیل برخی از جلسات در پوشش کارخانه است. شخصاً به نمایندگی از همه آقایان و به نام نهضت مقاومت از شما می خواهم که مجدداً کارخانه را راه اندازی کنید و ارتباط خود را با ما حفظ کنید.
در واکنش به این تقاضا، مجدداً کارخانه سماورسازی توسط عالی نسب راه اندازی شد. با آزادسازی قابل توجه واردات پس از کودتا، تلاش جدیدی برای رقابت با کمپانی های بین المللی توسط کارخانه عالی نسب آغاز شد. دستاورد فنی این دوران برای میرمصطفی عالی نسب ثبت ۵ اختراع به نام خود برای کارخانه بود. او در این مدت چند مشاور سوئیسی را نیز به خدمت گرفت و با انجام مطالعات دقیق دستاوردهای مهمی در مدیریت صنعتی مدرن از خود به جا گذاشت. عالی نسب در خاطراتش درباره این موضوع نوشته است.
وقتی سوئیسی ها کیفیت کارخانه را دیدند، تقاضای مشارکت و سرمایه گذاری مشترک داشتند اما من می خواستم این صنعت به معنای دقیق کلمه «ملی» باقی بماند. بنابراین، به استخدام آنها و اخذ دانش و مهارت هایشان بسنده کردم.
در این دوران ارتباط وی با آیت ا… بروجردی و نهضت مقاومت ملی ادامه داشت. کمک به مهندس بازرگان و مهندس سحابی برای راه اندازی مدرسه کمال، تأمین مالی هزینه های پژوهشی علامه امینی برای تدوین مجموعه بی نظیر الغدیر، کمک به راه اندازی مجله مکتب اسلام و … توسط عالی نسب انجام شد.
او در حال طراحی برنامه توسعه صنایع نفت سوز به گازسوز بود که در جلسات نهضت مقاومت اعلام شد، صنعت کارتن سازی در کشور به طور کامل در انحصار فردی است که مستقیماً با اسرائیل ارتباط تنگاتنگ دارد و نهضت مقاومت ملی به این جمع بندی رسیده است که باید یک مسلمان انقلابی خود را درگیر این رشته از صنعت کند. از عالی نسب خواسته شد تا وارد این کار شود. عالی نسب در خاطارت خود در این خصوص چنین میگوید.
من در پاسخ به این مطلب به شکل های مختلف استدلال هایی را مطرح کردم که مضمون محوری آنها مخالفت با این تصمیم بود. به آنها توضیح دادم که در این چند ساله به یک مدیر صنعتی تمام عیار تبدیل شده ام که 5 اختراع به نام خود ثبت کرده و کاملاً بر مسائل فنی و مدیریتی رشته خود احاطه دارد و حداقل ۳ اختراع جدید را نیز در دستور کار دارد. بنابراین، وارد شدن در یک رشته فعالیت جدید به معنای توقف آن تلاشها آغاز تلاش برای کسب مهارت و تخصص در یک رشته فعالیت به کلی متفاوت است که موجب می شود من مزیت خود را در صنایع نفت سوز و تکامل آن در صنایع گازسوز از دست بدهم بدون آنکه بتوانم به چنین جایگاهی در صنعت جدید دست پیدا کنم. بر این اساس، پیشنهادهای جایگزینی را با جلسه در میان گذاشتم که هیچ کدام از آنها پذیرفته نشد.
در این شرایط عالی نسب تصمیم گرفت وارد این صنعت شود. کارخانه کارتن سازی میهن بدین ترتیب راهاندازی شد. این کارخانه امکان بسته بندی محصولات را فراهم میکرد. از سال ۱۳۴۵ بخشی از سهام کارخانه کارتنسازی میهن خریداری و در سال ۱۳۴۹ اکثر سهام آن، از خانواده میشل جمایل(اهل لبنان)، و میر حمزه قاسمی خریداری شد. عالی نسب در سال ۱۳۴۹ به افزایش سرمایه شرکت پرداخت و تا آبان ۱۳۵۱ سرمایه آن به ۸۰ میلیون ریال افزایش یافت. این کارخانه براثر سقوط یک هواپیمای جنگی بر روی کارخانه، در آبان ماه سال ۱۳۵۱ دچار آتش سوزی و تعطیل شد.
عالی نسب برای دریافت خسارت شکایتی را ترتیب داد اما آن زمان ارتش و دولت وقت زیر بار این غرامت نرفت. او در این خصوص نوشته است:
وقتی مطمئن شدم که پرداخت غرامت از سوی ارتش صورت نمی گیرد، چندین هزار متر از زمین هایی را که برای طرح توسعه سماورسازی خریداری کرده بودم، فروختم و برای تأمین مالی بقیه هزینه های مورد نیاز برای بازسازی و راه اندازی کارخانه کارتن سازی نیز راه پیدا کردن شرکایی از بخش خصوصی را انتخاب کردم. پس از آغاز دوران تزلزل حکومت پهلوی و در دوره شریف امامی، مجدداً در دادگستری طرح دعوا کردم. این بار کار بسیار خوب پیش رفت و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی دادگاه، رأی به نفع ما صادر و ارتش را ملزم به پرداخت غرامت کرد. اما هنگامی که به فاصله اندکی پس از این ابلاغ رأی انقلاب اسلامی در به پیروزی رسید، با مراجعه به د ادگاه اعلام صرف نظر از شکایت خود کردم و از دریافت غرامت به کلی چشم پوشیدم.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
چند روز بعد از پیروزی انقلاب، طی حکمی یک هیئت هشت نفره برای مدیریت اتاق بازرگانی مامور شدند. نام عالی نسب نیز در میان آن هشت نفر بود. عالی نسب به واسطه رابطه خوبی که با انقلابیون داشت، بلافاصله به عنوان مشاور اقتصادی دولت موقت به کار گرفته شد و سمتهایی را در شوراهای اقتصادی پذیرفت. یکی از مهمترین کارهایی که او برعهده گرفت و به سرانجام رساند، مدیریت ایران خودرو بود. او اولین مدیر ایران خودرو پس از انقلاب بود. عالی نسب مانع تعطیلی این کارخانه شد و آن را به گونهای پیش برد که وضعیت مناسبی در تولید خودرو رقم خورد. عالی نسب سمت مشاور اقتصادی رئیس جمهورها و نخست وزیران در دولتهای شهید رجایی، آیت الله مهدوی کنی، شهید باهنر و آیت الله خامنهای، را بر عهده داشت. همچنین عضو شورای اقتصاد، شورای پول و اعتبار، اولین رئیس شورای عالی صادرات غیر نفتی، عضو هیأت مؤسس سازمان صنایع ملی، مسئول راه اندازی مجتمع مس سرچشمه و مجتمع فولاد اهواز، بود.
شاید بتوان نقش وی در دوران جنگ تحمیلی به عنوان مشاور دولت را برجستهتر از سایر مسوولیتهای وی دانست چراکه در این دوران، اقتصاد تحریم شده ایران با تمام دشواری های زمان جنگ به گونهای مدیریت شد که مایحتاج اساسی مردم تامین شد و حتی برخی اقدامات توسعه ای نظیر ساخت فولاد مبارکه، مس سرچشمه و تولید خودرو پیش رفت.
قدرت تحلیل و پیش بینی مسائل اقتصادی امتیاز برجسته و مهمی بود که عالی نسب با مطالعات بین رشتهای خود به دست آورده بود. بارها در مقاطع زمانی مختلف این ویژگی موجب شگفتی اطرافیان میشد. تحلیل شرایط اقتصادی در زمان جنگ جهانی دوم و سال های پس از آن هنگام رخدادهای مهم سیاسی و اقتصادی در ایران نظیر کودتای ۲۸ مرداد و وقایع پس از آن، انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، این موضوع را به خوبی اثبات کرد.
به گفته وی، تحلیلگری در زمان جنگ جهانی دوم موجب شد تا انگیزه بیشتری در مطالعات اقتصادی پیدا کند تا امکان درک بهتری در مسائل اقتصادی ایران برایش فراهم شود. او در این مورد در خاطراتش چنین نوشته است.
هنگامی که جنگ دوم شروع شد به روشنی ملاحظه می کردم که چگونه به قاعده منطق های رفتاری تبیین شده در قلمرو علم اقتصاد شرایط جنگی به صورت سلسله مراتب، منشا جهش هایی در قیمت همه انواع کالاها و خدمات می شد و هرچه ضریب اهمیت و درجه حساسیت آن کالا بیشتر بود شتاب افزایش قیمت ها نیز به صورت بزرگتری خود را نمایان می کرد.
نتیجه این تحلیل ها بود که او را به مشاوری کاردان برای دولت در زمان جنگ تحمیلی تبدیل کرد. در زمان جنگ ۸ ساله با عراق هیچ کس در ایران به واسطه قحطی جان خود را از دست نداد و کمتر به این شگفتی اشاره شد. نقش عالی نسب در راهبردهای اقتصادی دولت وقت به عنوان اصلیترین دلیل توفیق آن روزها یاد می شود. نرخ تورم ۷ درصدی در سال ۶۴ که همچنان رکوردی دست نیافتنی برای دولت های پس از انقلاب محسوب می شود، نشانه ویژهای از مدیریت اقتصادی در آن روزهای دشوار جنگ است که نقش عالی نسب در آن غیرقابل انکار است.
عالی نسب در مطالعات خود بر روی جنگ جهانی دوم به نکاتی پی برد که خودش اینگونه آن را وصف کرده است:
از نزدیک مشاهده کردم که چگونه در یک دوره زمانی نه چندان طولانی قیمت نان تا ۴۰ برابر قیمت قبل از جنگ افزایش می یافت و به این ترتیب هر روز بیش از روز قبل دسترسی به نان برای فقرا ناممکن تر می شد. آثار این محرومیت بلافاصله بر روی سلامت جسمی و فکری فقرا انعکاس می یافت و به موازات گسترش و تعمیق این مسئله همه شرایط برای بروز انواع بیماری ها و شیوع انواع اپیدمی ها مهیا می گشت. این چنین بود که به محض شروع جنگ تحمیلی خدمت آیت ا… شهید دکتر بهشتی رسیدم و منطق رفتاری و مبانی نظری و نیز شواهد مورد مشاهده خود را درباره آثار اقتصادی جنگ با ایشان در میان گذاشتم. برای ایشان توضیح دادم که چگونه در شرایط جنگی از یک سو عرضه کل اقتصاد به دلایل متعدد با شوک منفی روبه رو می شود و از طرف دیگر قسمت تقاضای کل اقتصاد به طرز غیرمتعارفی متورم می شود و این شکاف فزاینده میان عرضه کل و تقاضای کل در صورت عدم مداخله دولت کار را تا آ ن جا جلو می برد که دسترسی به نیازهای اولیه تضمین کننده تداوم حیات برای بخش قابل توجهی از جمعیت ناممکن می شود و فاجعه های انسانی بزرگ به بار می آورد. شهید بهشتی پس از آنکه سخنان مرا شنیدند و چندین سؤال درباره وجوه مختلف مسئله مطرح کردند بلافاصله با شهید رجایی که آن موقع در مقام نخست وزیری مشغول فعالیت بودند تماس گرفتند و جلسه ای طولانی در حضور شهید بهشتی و شهید رجایی در این زمینه داشتیم که نتیجه آن شکل گیری ستاد بسیج اقتصادی از همان اولین روزهای آغاز جنگ بود.
عالی نسب با آغاز دولت آیت الله هاشمی رفسنجانی، ارتباط کمتری با تصمیمگیری های اقتصادی کشور پیدا کرد و رفته رفته از صحنه کنار رفت. از سال ۱۳۶۸ به بعد تا پایان عمر به همراه چند نفر ازهمفکران خود نهضت مدرسه سازی روستایی در ایران را به راه انداخت و حاصل آن بالغ بر ساخت صد مدرسه روستایی بود که آن را بی نام و نشان به آموزش و پرورش تقدیم کرد. فعالیت های خیریه او از مدرسه سازی فراتر رفته بود به طوری که چند بیمارستان تامین اجتماعی به نام او بنا شده است که یکی از آنها بیمارستان عالی نسب در تبریز است.
میراث عالی نسب
عالی نسب علاوه بر فعالیت در بخش صنعت ایران در نقاط عطف تاریخی و سرنوشت ساز کشور، از جمله نهضت ملی شدن صنعت نفت، مبارزات انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس، حضور فعال داشته و همچنین نقش مهمی در تدوین سیاست های اقتصادی دوران جنگ تحمیلی داشت و توانست در این دوران، خدمات ارزنده ای را به کشور ارایه کند.
گرچه قبل از انقلاب نیز از اطلاعات اقتصادی استاد عالی نسب در محافل مختلف اقتصادی از جمله بانک مرکزی استفاده می شد، اما به اذعان تمام کارشناسان و دستاندرکاران، نقش وی در تمام دولتهای دهه نخست پس از انقلاب، بیبدیل و برای حفظ کشور از مشکلات ناشی از جنگ و تحریم، منحصربه فرد بود. وی که به دعوت یاران دیرین خود، ازجمله مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم مهندس سحابی، به عنوان مشاور اقتصادی شورای انقلاب، خدمات ارزندهی خود را در جریان انقلاب آغاز نمود، تا پایان جنگ تحمیلی، علیرغم کهولت سنی، مانند سربازی فداکار دست از کسب و کار و آسایش شخصی خویش شسته و تقریباً بصورت شبانهروز تحت عناوین مختلف، بدون هرگونه تظاهر و بهرهبرداری سیاسی، خدمات موثری در حیطه اقتصادی نمود که شرح بخشهایی از آن در مقالات متعدد، منعکس و از جهات مختلف مورد بررسی قرار گرفته است.
عالینسب در طول عمر به همراه جمعی از همفکران خود توانست درمانگاهها و مدارس متعددی در مناطق محروم روستایی احداث نماید.
میرمصطفی عالی نسب پرچمدار اقتصاد ملی ایران ، در طول ۸۶ سال زندگی در دوران های سرنوشت ساز ایران از ملی شدن صنعت نفت تا انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی، نقش داشت. بررسی فعالیتهای او در زمینه تولید و اقتصاد ملی نشان از ماندگاری مردی از جنس بخش خصوصی با آرمان های ملی دارد. فعال اقتصادی و کارآفرینی که جهت گیری های اقتصادی اش را در تمام دوره های حساس سیاسی با انتخاب های ملی و مردمی، پیوند داد، میرمصطفی عالی نسب در هفتم تیرماه سال ۸۴ دیده از جهان فروبست.
داستان خانواده خسروشاهی داستان بسیار جذابی در صنعت ایران است. بسیاری از بزرگان صنعت ایران، احترام خاصی برای این خاندان قائل هستند. به اعتقاد بسیاری از بزرگان اقتصادی ایران معتقدند، این خانواده، از تاثیرگذارترین خانوادههای ایرانی در صنعت ایران در قرن بیستم هستند. اما داستان علی خسروشاهی، داستانی شنیدنی و البته بخشی از آن، داستانی تراژیک است. امروزه بسیاری از بزرگان صنعت پخش، علی خسروشاهی را پدر پخش ایران میشناسند. او بدون شک، تاثیرگذارترین فرد در صنعت پخش مدرن در کشور است.
سیدعلی خسروشاهی در سال 1290 شمسی در خسروشاه تبریز دیده به جهان گشود. خانواده او خانوادهای متمول و تجارت پیشه بودند. پدر وی حاج غفار خسروشاهی بود. خاندان خسروشاهی از اواخر قاجار تا قبل از انقلاب اسلامی، جزو فعالترین خانوادههای ایرانی بودند. عموی وی، حاج حسن خسروشاهی نام داشت. حاج حسن خسروشاهی، در اواخر قاجار تا اوایل دوران پهلوی اول، رئیس اتاق بازرگانی تبریز بود. در آن زمان که هنوز قوانین مدنی و بازرگانی رایج نبود و معاملات بر اساس قوانین شرعی صورت می گرفت، او به علت داشتن درجه اجتهاد، مرجعی برای حل و فصل اختلافات معاملاتی تجار بود. این خانواده بیشتر به واردات کالاهایی مثل فاستونی، کاغذ چای، شکر میپرداختند. خانواده خسروشاهی، از تجاری بودند که در بازار تهران و بازار تبریز صاحب حجره بودند و فعالیتهای گسترده اقتصادی داشتند. علی خسروشاهی دوران کودکی خود را در تهران گذراند و از نوجوانی در فعالیتهای اقتصادی خانواده همکاری میکرد.
خاندان خسروشاهی شرکای زیادی داشت. علی خسروشاهی، به همراه برادرش حسن، با شرکایی به نام برادران شالچیلار کارخانه نساجی آذربایجان را در قزوین با تعداد 100دستگاه ریسندگی و بافندگی پنبه تاسیس کردند. تاسیس این کارخانه، تجربه چندان موفقی برای برادران خسروشاهی و برادران شالچیلار نبود به همین دلیل پس از مدتی، بین شرکا اختلاف ایجاد شد و در سال ۱۳۲۵ از یکدیگر جدا شدند. به این ترتیب، کارخانه فروخته شد و هر کدام از شرکا، سرمایه خود را در رشته دیگری به کار گرفتند. حسن خسروشاهی، نمایندگی شرکت دارویی ماکسون و رابینز و شیرخشک کرافت را گرفت. علی خسروشاهی نخست نماینده فروش محصولات دارویی بوتس و بخاری علاءالدین و محصولات نستله شد و برادران شالچیلار نیز، نمایندگی شرکت دارویی UCB را گرفتند.
با اینکه علی خسروشاهی تجارت خود را داشت، همواره از برادرش مشورت میگرفت و او را در تصمیم گیری های خود شریک میکرد. با اینکه اوضای مالی و اقتصادی وی خوب بود، اما رویای بزرگی در سرداشت که او را رها نمیکرد. این رویا، تاسیس یک کارخانه موادغذایی بزرگ بود که او همواره در سفرهای مختلف در کشورهای اروپایی نظیر آن را دیده بود. در آن زمان، کشور، کارخانه مدرن موادغذایی نداشت و مواد غذایی بیشتر بصورت سنتی در کارگارههای مختلف سراسر کشور تولید میشد و محصولات مدرن، بیشتر از خارج از کشور وارد میشد.
تاسیس مینو
سرانجام در اوایل سال ۱۳۳۸، علی خسروشاهی توانست کارخانه کوچکی با عنوان “شرکت سهامی خاص خوراک ایران”، در تهران تاسیس کند. شکل گرفت. علی خسروشاهی در پاییز همین سال توانست پس از جلب رضایت شرکت هنکل آلمان، نمایندگی توزیع پودر دترجنتی با نام تجاری “تاید” را بگیرد و انحصار بازار پودر رختشویی ایران را از آن خود کند. پس از این، خسروشاهی توانست توجه و موافقت شرکت بوتس را برای گرفتن لیسانس این شرکت را برای تولیدات مواد غذایی کارخانه خود جلب کند. او نام تجاری مینو را برای کارخانجات خود برگزید و این کارخانجات که شرکت “پارس” نام گرفتهبود، به شرکت “پارس مینو”، تغییر نام داد. تعداد کارکنان این کارخانه در ابتدا بیشتر از ۱۵ نفر نبود و این کارخانه، تولید مواد غذایی را با تولید آبنبات و تافی شروع کرد.
همزمان با به راه افتادن کارگاه آب نبات سازی، شرکت مینو به دنبال راه اندازی قسمت داروسازی نیز بود و قرار شد داروهای بوتس را در ایران تحت لیسانس بسازند. “تافی”، اولین محصول مینو بود که با نام “تافیکرهایسه ستاره”، تولید شد. مغازه دارها تافی را بر اساس وزن می خریدند و مشتریان این محصول بیشتر کودکان بودند. کودکان، این تافی را بصورت دانهای میخریدند و بنابراین، سود این محصول برای فروشندگان بسیار مناسب بود و این محصول سریعا جای خود را دربازار پیدا کرد. البته تافی ایراداتی هم داشت و یکی از مهمترین آنها این بود که این محصول، خیلی کشی بود و به دندان میچسبید و مدتی طول کشید تا این اشکال رفع شود. تولید تافی که با دو دستگاه شروع شده بود، کم کم بیشتر شد و بعدها تعداد دستگاه های تولید به بیش از پنجاه دستگاه رسید.
محصولات مینو به سرعت در بازار جای خود را باز کرد و این کارخانجات به “گروه صنعتی پارس مینو”، تغییر نام داد. کارخانه به سرعت بزرگ شد و امور مربوز به ساختمان سازی درکارخانه در سال 1340 آغاز شد و در سال 1341 شمسی، به اتمام رسید و کارخانه به بهره برداری رسید. شرکت مینو در اواخر شهریور ۱۳۴۱ برای اولین بار ویفر را در بازار ایران عرضه کرد. کارخانه ویفرسازی، سومین کارخانهای بود که در گروه، به راه افتاد. یکی از عوامل موفقیت این محصول، تولید آن در بسته های زیبای دو و پنج ریالی بود که با استقبال مصرف کنندگان مخصوصا کودکان روبرو بود. خسوشاهی، توان خرید مصرف کننده را بررسی و تحقیق کرده بود و به آن آگاهی داشت.
خسروشاهی برای توسعه کارخانههای بعدی ویفر در نیمه دوم سال ۴۰، تقاضای وامی به مبلغ پنج میلیون تومان از بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران کرد. بانک شصت درصد مبلغ طرح، یعنی چهارمیلیون تومان را بعد از بررسیهای مالی و فنی، به وی پرداخت کرد. فریدون علاقبند مامور ارزیابی و نظارت این طرح در بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران در خاطرات خود در این خصوص، چنین میگوید.
وقتی برای بررسی از علی خسروشاهی پرسیدم قصد ساخت چه محصولی را دارید؟ گفت هر چه می خواهید بنویسید. او حاضر نبود نام محصول را اعلام کند، زیرا نمی خواست رقبا از برنامه تولید او مطلع شوند. اما روزی بعد از شروع تولید، چند کارتن ویفر برای بانک فرستاد تا محصول نهایی را اعلام کند.
دهه ۱۳۴۰ دهه طلایی برای گروه صنعتی مینو بود طوری که این شرکت با توسعه کارگاهها، زمینهای جدیدی خریداری کرد و کارخانجات مینو با سیاست عدم تمرکز صنایع در تهران در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی، زمین مناسبی با وسعت کافی در خرمدره از توابع شهرستان زنجان خریداری کرد. عرضه آدامس بادکنکی به بازار و بعد از آن تولید “آدامس شیک”، تاسیس واحدهای تولید بیسکویت و شکلات. تولید شکلات با برند مینو تولید دو محصول به نام های کیتکت و اسمارتیز تحت لیسانس شرکت راونتری مکینتاش انگلستان، شرکت مینو توانست مقام اول را از نظر تولید و فروش شکلات در ایران کسب کند.
علی خسروشاهی همواره بلندپرواز بود و به سربلندی ایران میاندیشید. است. پس از مدتی که از کار کارخانه مینو گذشت، به تدریج سیاست علی خسروشاهی این شد که هر کجا ماشین بهتری مییافت، خریداری میکرد. ماشینهای تولید آلمان شرقی، آلمان غربی و انگلستان، ماشین های بسته بندی از ایتالیا و سوئیس، ماشین پفک نمکی از آمریکا و ماشین بسته بندی بیسکوییت از فرانسه، دستگاههای مدرنی بودند که خسروشاهی همواره به کارخانجات خود اضافه میکرد.
تولد پفک نمکی
خسروشاهی در سفرهایش به خارج از کشور مرتب در نمایشگاه ها و مغازه ها نمونه ی اجناس مختلف را جمع آوری می کرد و میچشید. در یکی از این امتحانات به محصولی برخورد که بعدا در ایران با نام پفک نمکی به بازار عرضه شد. اینکالا نوعی اسنک شور بود که یکی از محصولات پرفروش شرکت آمریکایی بیاتریس فودز بود.
حسن خسروشاهی(برادر علی خسروشاهی)، در بسیاری از موارد درکنار برادر خود فعالیت مینمود. او خاطرهای در خصوص نام گذاری پفک نمکی عنوان کرده که در جای خود خواندنی است. او درخصوص نام گذاری این محصول می گوید:
در دوران کودکی با مادرم به قنادی مینا در ابتدای خیابان نادری می رفتیم. آنها یک شیرینی داشتند به نام پفک که خیلی مورد علاقه من بود. برادرم در کارخانه مینو قصد داشت برای اولین بار محصول اسنک تولید کند. بارها با من درخصوص این محصول صحبت کردهبود و نظر او این بود که جای چنین محصولی در بازار خالی است.محصولی هم که قرار بود تولید شود، خیلی پف داشت و چون محصولی شور بود، تصمیم گرفتیم که اسم آن را پفک نمکی بگذاریم.
در سال ۱۳۴۸ شمسی تاسیس شرکت صادراتی پرسوئیس، تحت مدیریت گروه صنعتی مینو تاسیس شد. تاسیس شرکت صادراتی پرسوئیس به این خاطر صورت گرفت که خسروشاهی قصد داشت تا صادرات محصولات به صورت تخصصی و در واحدی جداگانه صورت گیرد. این موضوع سبب تاسیس شرکت صادراتی پرسوئیس شد که از آن زمان به عنوان متولی صادرات محصولات گروه صنعتی مینو، مسئولیت صادرات را برعهده گرفته که این شرکت هم اکنون نیز فعال است. با پیشرفت کارخانه و فروش محصولات و رشد سریع اقتصادی شرکت، خسروشاهی به این فکر افتاد که کارخانه را به محل بزرگتری انتقال دهد.
این موضوع سبب شد که در سال ۱۳۵۲، گسترش گروه صنعتی مینو در دستور کار قرار گرفت و به همین منظور زمین فعلی شرکت صنعتی مینو خرمدره خریداری شد. این زمین با هدف احداث یک شهرک بزرگ کارخانهای خریداری و با ایجاد ساختمان مسکونی آپارتمانی برای مهندسان و کارکنان بستری برای جذب و هدایت متخصصین این صنعت به این مکان که تا آن زمان یک دهکده ی کوچک بود فراهم شد. این ده کوچک، به مرور زمان به خاطر وجود شرکت مینو به یک شهرستان تبدیل شده است. با تلاشهای خسروشاهی و تیم مدیریت مینو، این کارخانه در سال ۱۳۵۴ به بهرهبرداری رسید. اولین دستگاههایی که از تهران به خرمدره انتقال داده شد دستگاه های پفک نمکی بود و بدین ترتیب تولید در مینو خرمدره با محصول پفک نمکی آغاز شد. و پس از آن تولید آب نبات و تافی شروع شد. در سال 56 راه اندازی خطوط تولید بیسکوئیت خرمدره راه اندازی شد که درآن زمان، از بزرگترین خطوط تولید بیسکویت در دنیا بود. این کارخانه به گونهای گسترش یافته بود که در سال 1356، بیش از 2000نفر پرسنل داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی اکثر صنایع دچار تغییرات اساسی شدند و بسیاری از این صنایع یا بسته و یا شامل قوانین مصادره شدند. باتوجه به اینکه علی خسروشاهی به دلیل اینکه به رژیم قبلی وابستگی نداشت، مشمول بند(دال)، قانون حفاظت از صنایع شد. این بند شامل کارفرمایانی میشد که هیچ مسالهای نداشتند و دولت هم از آنان حمایت میکرد. بنابراین خسروشاهی آزاد بود تا به فعالیت خود ادامه دهد. درسال 1358 فعالیت گروههای چپ در اوج خود بود. گروههای چپ سخنرانیهای فراوانی علیه خسروشاهی و سرمایه داری او و اینکه باید از بین برود و اموالش به کارگرانش برسد، انجام دادند. این سخنرانیها نهایتا باعث شد، کارگران مینو، علی خسروشاهی را در 29 بهمن 1358، در کارخانه خودش گروگان گرفتند و خواهان افزایش حقوق، تقسیم سود ویژه و سهام مجانی شدند!! با توجه به اینکه خسروشاهی همواره دغدغه کارکران خود را داشت، حتی با این وضعیت این موضوع را پذیرفت و حتی از دادستان کل انقلاب درخواست نمود تا حکمیت این موضوع توسط شخص ایشان صورت پذیرد.
اما با همه این احوال، در فروردین ماه 1359 ابوالحسن بنیصدر(رئیس جمهور وقت)، در نامهای به وزارت صنایع اعلام کرد؛ در جلسه 27 اسفند سال 58 شورای انقلاب جمهوری اسلامی و براساس پیشنهاد وزیر صنایع، اداره کارخانجات گروه صنعتی مینو، به این وزارتخانه سپرده شود. صدور این حکم به شدت خسروشاهی را عصبانی وغمگین کرد بطوریکه در اوایل سال 1359 برای همیشه ایران را ترک کرد و به امریکا مهاجرت کرد.
فعالیت این گروه صنعتی تحت نظر وزارت صنایع ادامه یافت اما به تدریج کندی مدیریت دولتی سبب شد تا سود این گروه هرساله کمتر شود. در سال 1362 شرکت قاسم ایران یکی از بزرگترین شرکتهای پخش کشور توسط این گروه، به ثبت رسید. در این سال بر اساس سیاست های وقت، اداره این گروه به سازمان دولتی صنایع ملی ایران واگذار شد.
تلاشهای مستمر حجه الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي، طی تفاهم نامه ای در سال ۱۳۷۳ گروه صنعتی مینو به شرکت اقتصادی و خودکفایی آزادگان واگذار گردید. این واگذاری منجر به احیای مجدد گروه صنعتی مینو و رشد آن در صنعت غذایی کشور شد. این گروه توانست سهام شرکت شوکوپارس را در سال 1380، خریداری کند. در راستای سیاستهای خودکفایی مجموعه آزادگان از اسفند 1387 به محل کارخانه مینو درخرمدره منتقل شد و فعالیت خود را آنجا ادامه داد. درسال ۱۳۸6، شرکت صنایع غذایی مینو فارس با موضوع تولید و فروش قند مایع خرما، کنسانتره خرما، شیره خرما و پودر خوراک دام و تولید محصولات ارگانیک و طبیعی مشتق شده از خرما تشکیل شد. در سال 1389 تاسیس کارگاه و خط جدید آدامس بدون قند که با نام تجاری “وایت” انجام شد که این آدامس به سرعت وارد بازر شد و مورد استقبال قرار گرفت. فعالیت این گروه امروزه در جاده قدیم و خرمدره ادامه یافته و این گروه از بزرگترین گروههای صنعتی مواد غذایی در کشور است.
از خرمدره تا سیلیکون ولی
همانگونه که شرح داده شد، خانواده خسروشاهی از سال ۱۲۸۰ تا ۱۳۵۸، از اولین ها و موثرترین های صنعت ایران بودند. با مهاجرت بزرگان این خانواده به امریکا، امروزه نوادگان ایشان، فعالیتهای اقتصادی خانواده را دنبال نموده و این خانواده اکنون یکی از نامهای موفق در سیلیکون ولی هستند. فرزندان حاج حسن خسروشاهی در امریکا به نامدارتین خانوادهها درتکنولوژی تبدیل شدهاند. یکی از نامدارترین افراد این خانواده، دارا خسروشاهی، مدیرعامل اوبر است.
دارا خسروشاهی، نتیجه حاج حسن خسروشاهی و نوه برادر علی خسروشاهی است. دارا خسروشاهی، فرزند اصغر خسروشاهی و نوه کاظم خسروشاهی است. کاظم خسروشاهی بنیانگذار تولی پرس است. خانواده دارا خسروشاهی به همراه پدر و عموی وی، در سال 58 به خارج از کشور مهاجرت کردند. دارا درآن زمان فقط ۹ سال داشت. خانواده وی ابتدا به جنوب فرانسه رفتند و سپس برای ملحق شدن به دیگر اعضای خانواده، به آمریکا مهاجرت کردند. اوبر(UBER)، بزرگترین تاکسیرانی اینترنتی جهان است که امروزه اسنپ و تپسی از آن الگوبرداری شده است. این شرکت، از گرانترین و با ارزشترین شرکت های استارتآپی دنیاست. اوبر امروزه در بسیاری از کشورها خدمات میدهد و به بزرگترین غول جابجایی انسان در جهان بدل شده است.
ارزش شرکت اوبر به 65 میلیارد دلار میرسد و با این ارزش، به فولکسواگن نزدیک شده است. اوبر به انتخاب دارا خسروشاهی می بالد، و او را یکی از بهترین مدیران جهان معرفی نموده است. دارا خسروشاهی به دلیل موضعگیریهای سفت و سختش در مقابل ترامپ، به چهره ای محبوبی در امریکا تبدیل شده است. اندکی بعد از صدور این فرمان ترامپ، خسروشاهی برای کارکنانش در شرکت اکسپدیا نامهای نوشت و در آن ترامپ را مرتجع خواند.
من معتقدم که با این دستور، رئیس جمهور کشور را به بازی عقبگرد کشانیده است. آمریکا ممکن است برای زندگی، مکانی امنتر باشد، اما مطمئنا به عنوان کشوری کوچک دیده خواهد شد. این اقدام در مقابل جریان رو به جلوی تفکر، قطعا حرکتی ارتجاعی است.
دارا خسروشاهی امروزه مانند بسیاری از مدیران شرکتهای موفق جهان، طرفداران بسیاری در اینستاگرام و فیسبوک دارد و سخنرانیهای وی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشوند.
خانه های جنجالی
علی خسروشاهی در تهران دو خانه بسیار زیبا داشت. یکی از این خانهها در محله فردوسی(جنب خانه هوشنگ ابتهاج)، و دیگری در جماران بود. خانه اولیه خسروشاهی در شهر تهران در جنوب شرقی میدان فردوسی در کوچه گل پرور بود اما این خانه پس از مدتی به دفتر کار وی تغییرکاربری داد و او به محله جماران نقل مکان کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با ملی شدن گروه صنعتی مینو، خانه خسروشاهی در میدان فردوسی نیز به عنوان اداره مرکزی شرکت خوراک و دفتر قاسم ایران تبدیل شد.
بعدها بخش شمالی و اصلی به عنوان سالن وی آی پی و جلسات ویژه تیم مدیریتی جدید تبدیل شد و در نهایت، در مهر ماه سال 1397 در لیست فروش املاک هلدینگ شرکت خودکفایی آزادگان قرار گرفت. پس از اینکه این خانه در لیست فروش قرار گرفت و رسانه ای شد. البته متولیان امر پاسخهای متفاوتی دادند. بسیاری معتقد بودند که این خانه نباید تخریب شود. اخبار متناقضی درخصوص این خانه در شهرداری تهران اعلام شده که مطابق برخی از آنها، این عمارت ثبت ملی شده، برخی از اخبار از مجوز تخریب آن گفتند، برخی هم اعلام نمودهاند که تنها بخش جنوبی خانه مجوز تخریب گرفته و برخی از اخبار هم از صدور مجوز ساخت پلکان درآن، صحبت میکنند.
این خانه در مرکز سه اثر ثبتی قرار دارد، از شرق ساختمان اداره مرکزی سیمان، از جنوب شرقی به خانه استاد هوشنگ ابتهاج و درخت ارغوان معروف و از غرب به عمارت عامری. خانه خسروشاهی در محله جماران نیز وسعتی حدود 15000 متر دارد. این خانه در نهایت در سال 1393 به عنوان سرای محله جماران مورد بهرهبرداری قرارگرفت. امروزه این خانه سرای فرهنگی محله جماران است که معماری زیبا و بدیعی دارد.
میراث علی خسروشاهی
علی خسروشاهی پیش از آن که با ناامیدی ایران را ترک کند و در تمام روزهای زندگی در خارج از کشور دل نگران کارخانجاتش باشد، زمینهای بسیاری را برای گروه صنعتی مینو خریداری کرده بود. او تا روزی که کشور را ترک کند، پیشرفتهترین ماشینآلات تولید و بسته بندی را برای کارخانجات خریداری کرده بود. اما میراث او تنها زمینها و ماشین آلات پیشرفته نبود، او پدر پخش مویرگی ایران است. او برای اولین بار پخش را به شکل امروزی به کشور وارد کرد و سیستم پخش مویرگی را راه اندازی کرد. مدیران بزرگی که وی تربیت کرد، امروزه پیشتازان پخش در کشور و اساتید بی بدیل این صنعت هستند.
بدون شک خسروشاهی، با فعالیتهای خود، نوستالژیهای زیادی برای تمام ایرانیها بهجای گذاشته است. تاید، پفک نمکی، تافی، ویفر، ساقه طلایی، تک تک و بسیاری از محصولات دیگر، همه محصول فعالیتها و زحمات خسروشاهی هستند.
به طور کلی رویه گروه صنعتی مینو و شخص خسروشاهی، ایجاد رفاه برای کارکنان شرکتهایش، ایجاد سود برای مشتریان واسط و ایجاد کیفیت برای مصرفکنندگان بود. او همواره بهترین ماشینآلات را برای هر نوع تولید خود تهیه میکرد. او هیچگاه وابسته به یک تولیدکننده خاص خارجی نبود.
علی خسرو شاهی در کتاب خاطراتش، خاطرهای را عنوان کرده که در نوع خودش جذاب است و روحیات این کارآفرین را به تصویر میکشد. نوع نگاه کارآفرینان بزرگ با مدیران و صاحبان صنایع امروز، تفاوت ویژهای دارد. همین تفاوت موجب شده بود تا کشانی که با این کارآفرینان بزرگ کار میکردند، عاشقانه و خالصانه با آنها همکاری کنند و حتی وابستگی روحی و قلبی زیادی به این بزرگان داشته باشند.
یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد میکرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان میشده است. مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند و کلی تحقیق کردند و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد.
با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت” “بله، درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد. نگرانیام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم. فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از آن ماشین، به کارخانه رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده، بالای سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟ گفت: “ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون!”
نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود. به کارگر خلاق که ما را از شر، هزینه کردن یک و نیم میلیون دلار خرج اضافی رهانیده بود، تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم…!!
داستان خانواده خسروشاهی هرچه باشد، یک پیام دارد. اینکه داشتن ثروت به تنهایی موضوع مفیدی برای یک کشور نیست، اما سرمایهگذاری این ثروت در صنعت کشور و کارآفرینی و ایجاد شغل، امر ارزشمندی است که نباید نادیده گرفته شود. بسیاری از خانوادهها وجود دارند که دارای سرمایه و امکانات مالی و لجستیکی هستند، اما به جای به کارگیری این امکانات در صنعت، آن را در نوسانگیری بازار تورم به کاربرده و به ایجاد حبابهای اقتصادی و افزایش تورم، کمک میکنند. اما خانواده خسروشاهی نه تنها به این کار دستنزده، بلکه به گردش چرخ صنعت در کشور کمک شایانی نمودهاند که بسیار قابل تقدیر است. این خانواده، مؤسس شرکت سرمایهگذاری البرز، کارخانجات مینو، شرکت پخش قاسم ایران، کارخانجات تولید دارو، کارخانجات تولی پرس و چندین و چند کارخانه و صنایع دیگر در کشور هستند. اینکه یک خانواده تا زمانی که مجبور نشده کشور را ترک نکرده و سرمایه خود را در راستای بالندگی کشور صرف کند، امری قابل تقدیر است.
امروزه تمام فعالان صنعت پخش، به گونهای دنبالکننده فعالیتهای علی خسروشاهی هستند. مردی که با تلاش بسیار موجب سربلندی این کشور و خاطره ساز دوران کودکی میلیونها ایرانی بود.
علی خسروشاهی بدون شک یکی از بزرگترین کارآفرینان ایران در قرن بیستم است. او پدر پخش نوین مویرگی است. او صنایع بسیاری را به کشور هدیه داد و درخاطرهسازی برای میلیونها ایرانی سهیم بود. او پس از ترک کشور، همواره دغدغه کارخانجات مینو و کارکنان آن را در سرداشت و تا پایان عمر حسرت روزهای اوج این کارخانجات را در دل جای داد. مرد بیقراری که همواره زودتر از همه کارکنان به شرکت میآمد و دیرتر از همه به خانه میرفت، در سال 1377 در سن 87 سالگی دور از وطن، دارفانی را وداع گفت و برای همیشه آرام گرفت.
بسیاری از مردان بزرگ این سرزمین، برای رشد و بالندگی این خاک پاک تلاش کردند و موفقیتهای بسیار کسب کردند و سعی و تلاش آنها منجر به شکوفایی بخش بخش اقتصاد ایران گردید. اما در این میان سخن از زنان کارآفرین و بزرگ کشور کمتر یاد شده و این بزرگان، بعضا در سایه مردان مغفول ماندهاند. با توجه به اطلاعات کم موجود، شاید بسیاری از افراد، نامی از زنان کارآفرین و تاثیرگذار در سیاست و اقتصاد کشورمان را نشنیده باشند. داستان زندگی اشرف الملوک(فخرالدوله) شاهزاده قاجار، دختر مظفرالدین شاه، خواهرزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما، دخترخاله دکتر محمد مصدق(نخست وزیر و قهرمان ملی شدن صنعت نفت ایران) و مادر علی امینی (نخست وزیر ایران در دوره پهلوی و وزیر اقتصاد در دوره دکتر محمد مصدق بود)، داستان دیگری است.
البته فخرالدوله برای هیچ یک از
این مناسب تلاشی نکرده بود و افتخارات وی در زندگی به اصلو نسب و فامیل وی باز نمیگردد.
گرچه که خدمات مظفرالدین شاه، محدود به ساخت کاخ برای خود و خانواده اش نبود و
برای کشور پیامد کارهای این شاه، بیشتر بدهکار کردن دولت و قرض از خارجیان و
افزایش فقر در کشور بود. اما داستان فخرالدوله انصافا موضوع دیگری است و از
استبداد شاهنشاهی جداست. او بجز اینکه زنی با درایت و نیکوکار بود، اولین زن
کارآفرین معاصر ایران نیز محسوب میشود. فخرالدوله در امور سیاسی نیز نفوذ فراوانی
داشت و وساطت و میانجیگری او در دوران پهلوی، موجب جلوگیری از اعدام های گسترده
افراد سرشناس قاجار شد. بسیاری از کسانیکه فخرالدوله از اعدام ایشان جلوگیری کرد،
از افراد برجسته قاجار بودند و تجارت و کسب و کار ضعیف کشور، به دست همین افراد در
گردش بود. با توجه به اینکه افراد زیادی در این تجارتخانهها مشغول به کار بودند، فخرالدوله
با میانجیگری هایی که با مذاکره مستقیم با رضاشاه انجام داد، موجب جلوگیری از این
اعدامها شد و اجازه نداد شیرازه اقتصاد کشور از هم بپاشد. وی از طرفی دیگر با
آرام نگاه داشتن تجار و شاهزادگان و افراد بانفوذ قاجار، موفق شد تا از تحریک
حکومت و وقوع خونریزیهای بیشتر جلوگیری کند.
اشرفالملوک (ملقب به فخرالدوله)دختر
مظفرالدین شاه و سرورالسلطنه در خانواده پادشاهی درسال 1262 قمری در تبریز دیده
به جهان گشود. وی تحصیلات خود را در
مکتبخانه تبریز به پایان رسانید و کمی بعد از اتمام دوره مکتب (حدودا معادل با
پنجم ابتدایی) در سن 14 سالگی به عقد محسنخان پسر میرزا علیخان امینالدوله،
صدراعظم مشهور پدرش مظفرالدین شاه درآمد و با آموزشهای او به مسائل سیاسی و
اجتماعی عصر آشنا شد. ازدواج فخرالدوله با میرزا محسنخان امینالملک دردسرهای زیادی
به همراه داشت. نجمالسلطنه(خاله فخرالدوله و خواهر زن شاه)، از همان بدو تولد او
را برای پسرش (دکتر محمد مصدق) خواستگاری کرده بود و موافقت ضمنی خواهرش
سرورالسلطنه و مظفرالدین شاه را نیز قبلا گرفته بود.
زمانیکه وزیر مقتدر مظفرالدین
شاه( میرزاعلیخان امینالدوله) به صدارت رسید و تمایل خود برای فامیل شدن با شاه
و دامادی پسرش در خانواده شاه اعلام کرد، مظفرالدین شاه، به این وصلت تمایل بیشتری
نشان داد. امینالدوله وصلت با خاندان شاهی را مایه دوام و بقای خود در صدارت
میدانست و براین وصلت اصرار تام داشت. زمانیکه خاله فخرالدوله (نجمالسلطنه)، از
این موضوع آگاهی یافت تلاش کرد تا از راه فشار به خواهرش(سرورالسلطنه)، مانع وصلت
محسن خان با فخرالدوله شود. اما بعد از کشمکشهای فراوان، امینالدوله به یکی از
خواجگان حرمسرا رشوه کلانی پرداخت و از این طریق توانست نظر مساعد سرورالسلطنه را
کسب کند و فخرالدوله را به عقد فرزندش محسن خان درآورد.
پس از این موضوع، نجمالسلطنه از
خواهرش به شدت آزرده شد و کینه وی را تا پایان عمر به دل گرفت. میرزاعلیخان امینالدوله
همسر اول پسرش را طلاق داد و فخرالدوله را با نظر شاه به عقد محسن خان پسرش
درآورد. ازدواج فخرالدوله و محسنخان حرف و حدیث و نارضایتیهای فراوانی درپی داشت
اما به هررو با پافشاری امین الدوله و شاه، به شکل بسیار مجلل برگزار شد.
پدرشوهر فخرالدوله (امینالدوله)،
استعداد زیادی در وی یافت و از این موضوع بسیار استقبال کرد. او فخرالدوله را بیش
از فرزند خود تربیت کرد و ساعات زیادی را به تربیت و تعلیم و مباحثه با وی میپرداخت. او همواره سعی داشت تا
حس کنجکاوی فخرالدوله را برانگیزد و وی را در امور اقتصادی وسیاسی کشور دخیل کند. امینالدوله
به خوبی از کاستیهای شخصیتی پسرش میرزا محسن خان آگاه بود و میدانست که تنها این
بانوی جوان، توان نجات خاندان امینی را در لحظات بحرانی دارد. او که بر اثر اتفاق،
فرزندان خود را بجز محسن از دست داده بود، دل خود را به نوههایش گرم کرد و از این
ازدواج صاحب 9 نوه به نامهای حسین، غلامحسین، محمود، علی، محمد، احمد، ابوالقاسم،
رضا و معصومه شد و بقول قدما چراغ خانهاش روشن شد.
این اعتماد و سرمایه گذاری برروی
فخرالدوله بی دلیل نبود. در سال 1317 قمری، امین الدوله از صدارت عزل شد. پس از
این عزل امین الدوله آماج حملات دربار قرار گرفت اما فخرالدوله به تنهایی در مقابل
فامیل خود ایستاد و چون در نزد خاندان قاجار و شاه از ارج و قرب زیادی پس از عزل
پدر شوهرش، از وی به شدت حمایت کرد و مانع ایجاد هرگونه آسیبی به شخصیت کاری و سیاسی او
شد. علی امینی در خاطراتش به این مسئله اشاره کرده و میگوید:
به نقل از مادرم روز بعد از حرکت پدرشوهر و شوهرم از اندرون شاه به من خبر دادند که احتمال میرود که شوهر و پدرشوهر شما را از قزوین به اردبیل ببرند و جانشان در معرض خطر باشد. با شنیدن این اخبار، بلافاصله به قزوین حرکت کردم و شبانه وارد آنجا شدم. پدرشوهر و شوهرم، از این ورود ناگهانی من تعجب کردند، ولی ابراز مطالبی که شنیده بودم نکردم. فقط گفتم که من مصمم هستم تا رشت با شما بیایم و بعد مراجعت خواهم کرد. فردای آن روز، قاصدی از تهران رسید که به امر شاه باید فخرالدوله به تهران مراجعت کند. من زیر بار نرفتم و به همین جهت اقامت ما چند روز در قزوین طول کشید و قاصدهای متعددی آمدند و مأیوسانه بر میگشتند کار به جای رسید که معتمدالحرم خواجهباشی به قزوین فرستاده شد و مادرم را تهدید کرده بود که شاه فرمودهاند، اگر اطاعت نکنید و مراجعت نفرمایید، مأمورم به زور شما را برگردانم. مادرم به این تهدید تن در نداد و حتی خواجهباشی را تهدید کرده بود که با کتک و پسگردنی بیرونت میکنم. بالاخره دربار تسلیم شد و مادرم به اتفاق تبعید شدگان به رشت رفت و در املاک خودش در لشتهنشاء ساکن شد.
امین الدوله در 22 صفر 1322 هجری
قمری درگذشت. پس از درگذشت وی فخرالدوله که تا آن زمان زندگی مرفهی داشت، دچار
بحران مالی شدید شد. به خاطر مخالفت محمدعلیشاه
و دشمنی او با خاندان امینالدوله، هیچ کاری به میرزامحسنخان محول نگشت و او فقط
با فروش محصولات املاکش در لشتنشا، امرار معاش میکرد و زندگی فخرالدوله نیز به
همین منوال دچار سختی شدید شد. دو اشتباه بزرگ سیاسی میرزامحسنخان یکی در واقعه
به توپ بستن مجلس و تحویل دادن آزادیخواهان و مجاهدان پناهنده به پارک امینالدوله
در مجاورت مجلس به قزاقها و دیگری در سفر او به لشتهنشا و دستگیری و زندانی شدن
به دست انقلابیون جنگل، به طوری که فخرالدوله به شدت تلاش کرد تا با رایزنی فراوان
به هر صورت توانست او را آزاد کند، باعث شد که میرزا محسنخان امینالدوله همواره
از هرگونه فعالیت سیاسی و اقتصادی کنارهگیری کند و خانهنشین شود. علی امینی در
خاطراتش به این وقایع اشاره کرده و از قول مادر خود میگوید:
بالاخره این پیشامدها موجب شد که پدرم خود را در میدان مبارزات ناتوان دید و اداره امور زندگی را به مادرم سپرد و خود در گوشه انزوا و عزلت بقیه عمر را سپری کرد. مادرم نقل کرد وقتی تصمیم به دخول در مبارزه سیاسی را گرفتم، پیش مستوفیالممالک رفتم و گفتم که در اثر ضعف حکومت و نداشتن دادرس، برای حفظ حقوق و نجات زندگی خود و بچههایم، ناگزیرم وارد کشمکش شوم و چون یک نفر زن هستم، دشمان از هیچگونه تهمت و افترا و حملات ناجوانمردانه کوتاهی نخواهند کرد، ولی من با توکل به خداوند متعال و ایمان به حقانیت خودم، از هیچ چیز باک ندارم و با اطمینان به پیروزی، در این جنجال وارد میشوم.
در سال 1299 هجری شمسی، قزاقها
به سرکرده رضاخان میرپنج، کودتایی بر علیه سلطنت قاجار کودتا کردند و رضاخان به
عنوان شاه قدرت را در دست گرفت. فخرالدوله پس از این ماجرا به همراه شوهر و
فرزندان خود به سمت قم حرکت کرد. برف فراوانی در راه بود و کالسکه هم به واسطه اینکه
اسب یدکی نداشت. مسافت کمی در روز حرکت میکرد. گاه نیز در برف گیر میافتاد.
بالاخره با مشقات زیاد به قم رسیدند و نزدیک صحن حرم، خانهای تهیه کردند. علت نزدیکی
خانه به صحن، در واقع امکان سریع بستنشینی بود. در آن زمان بست نشینی در اماکن
مقدس باب بود و افراد برای در مان ماندن از گزند حکومت و غیره به این عمل روی میآوردند.
فخرالدوله به دلیل سیاست و مدیریت خود پیشبینی این امور را از قبل کرده بود. دو روز
بعد از اسکان خانواده، احضاریهای به منزل فخرالدوله فرستاده شد. متن احضاریه،
مربوط به املاک لشتنشا بود. این املاک مورد دعوا بین فخرالدوله و میرزا کریمخان
رشتی در دادگستری رشت بود که پس از مدتی به حوزه قضایی تهران منتقل شد. عدم حضور
در این جلسه در واقع واگذاری املاک محسوب میشد.
لذا فخرالدوله با وجود مخالفت
شوهرش، تصمیم به مراجعت به تهران گرفت. در مراجعت به تهران او با سردارسپه وقت ملاقات
کرد و نظر مساعد او را در کسب املاک پدری جلب نمود و توانست املاک لشتنشا را پس
بگیرد.
فخرالدوله پس از پس گرفتن املاکش
به لشتنشا رفت و تمام تلاش خود را صرف آبادی آنجا کرد. با این کار، این املاک ظرف
مدت کوتاهی از ارزش زیادی برخوردار شد. او شخصاَ به نظارت در امور اجرایی املاک میپرداخت.
یک روز که به طور ناگهانی به دیدار و بازرسی کارگران دراملاک رفته بود، متوجه شد
کارگری که در ته چاه مشغول به کار است جهت دریافت مزد بیشتر وانمود میکند 2 نفر
است به طوری که با تغییر صدا و گفتگو و سوال و جواب میخواست فخرالدوله را فریب
دهد. این عمل از نگاه تیز بین فخرالدوله پنهان نماند و خود طناب چاه را گرفته و به
داخل آن سرازیر شد و با مشاهده حقیقت مقنی را به سختی مجازات کرد. کارآفرینی
فخرالدوله در کشاورزی سبب شده بود تا بسیاری از زمین داران و بزرگان گیلان به وی
اقتدا کنند و روشهای او را برای مدیریت زمینهای کشاورزی خود در پیش بگیرند.
اقدامات مدیریتی و سیاسی
فخرالدوله سبب شده بود تا در نظر رجال سیاسی و مردان با نفوذ آن زمان، از ارج و
قرب و احترام فوقالعادهای برخوردار شود. رضاخان قبل از رسیدن به سلطنت در محافل
میگفت: “قاجاریه یک مرد و نیم داشت، مردش فخرالدوله و نیم مردش
آغامحمدخان بود”.
فخرالدوله بصورت جدی واسط بین
خاندان قاجار و رضاخان بود. او چون از وضعیت زمان و روحیه احمدشاه قاجار واقف بود،
سعی کرد تا در بین این دو گروه آشتی و مدارا برقرار کند تا بزرگان قاجار را از
هرگونه آسیبی حفظ نماید. علی امینی در خاطراتش در این خصوص اینگونه نوشته است:
در اوایل سلطنت رضاشاه، روزی از دربار خبر دادند که شاه میخواهد به دیدن مادرم بیاید. مادرم فوراَ دستور داد وسایل پذیرایی را آماده کنند و مبلها را طوری ترتیب دهند که رضاشاه پایینتر از مادر مینشست. در ضمن دستور داد لنگه در ورودی باغ را هم ببندند که رضاشاه نتواند با کالسکه و با اتومبیل خودش وارد باغ شود و ناچار مقداری راه را پیاده تا عمارت طی کند. مرا هم که بچه ده دوازده سالهای بودم، دم در فرستاد که از شاه استقبال کنم. رضاشاه همراه من تا داخل عمارت آمد ولی روی مبل ننشست و همانطور که قدم میزد شروع به صحبت کرد و قدم زنان به داخل باغ برگشت. مادرم هم ناچار به دنبال او روان شد. او در باغ روی کنده درختی نشست. در آنجا بود که منظور اصلی خود را از آمدن به دیدن مادرم بیان کرد و گفت:”فخرالدوله شنیدهام که شاهزادههای قاجار هنوز در گوشه و کنار بر ضد من تحریک میکنند آنها خیال میکنند من تاج را از سر احمدشاه برداشتهام. آمدهام به شما بگویم که این شاهزادهها را جمع کنید و به آنها بگویید دست از این کارها بردارند و گرنه آنها را معدوم خواهم کرد…”
رضاشاه پس از گفتن این حرف از جای خود بلند شد و ضمن خداحافظی به مادرم گفت: “چون برای شما احترام قائلم خواستم این مطالب را قبلاَ به شما گفته باشم وگرنه از میان بردن این تحریکات برای من کار آسانی است”.
وقتی رضاشاه رفت، مادرم شاهزادههای قاجار را خبر کرد که فردای آن روز همه در خانه ما جمع بشوند و به آنها گفت: کاری است گذشته و رضاشاه بر تخت نشسته و مقاومت در مقابل او بی فایده است بعلاوه این شخصی که من میشناسم، ملایمت و گذشت سرش نمیشود و اگر تمکین نکینم دودمان ما را به باد خواهد داد پس بهتر است دست از پا خطا نکنیم و کنار بنشینیم.
فخرالدوله فردی متدین و معتقد
بود. او همواره پیشترفت خود را در زندگی ناشی از توجهات خداوند میدانست. او به
اماکن متبرکه و زیارتی چون عتبات عالیات و حضرت معصومه(س)، زیاد سفر میکرد و بر
آورده شدن امور خود را ناشی از برآورده شدن حاجاتش توسط وساطت این بزرگان میدانست.
فخرالدوله زنی حسابگر و بسیار دقیق بود. او کلیه مخارج منزل، هزینه تحصیل و پوشاک فرزندان، امور اداری زمینها و املاک و کارکنان سازمان خود را تحت ضابطه خاصی مقرر کرده بود و حسابداری امور تجاری و منزل را خود نگه میداشت. او به هر یک از فرزندان خود ماهیانه مبلغ معینی پرداخت میکرد و بیش از این مبلغ پرداختی در یک ماه انجام نمیشد. این مقرری، هر سه ماه یکبار، پس از امضا کردن صورتحساب مقرری به فرزندان ارائه میشد. این امر حتی پس از استقلال فرزندان ادامه داشت و وی تا پایان عمر، شخصا بر این امور نظارت داشت. درکتاب خاطرات دکتر علی امینی نوشته شده در زمان نخست وزیری اردشیرزاهدی، او وزیر دارایی بود. زمانیکه وی برای اخذ مقرری ماهانه خود نزد مادر رفته بود، با کمال تعجب دید بابت حقوق سه ماهه او فقط دو هزار تومان واریز شده است. لذا وی علت این کسر از حقوق را از مادر خود جویا شد. فخرالدوله درپاسخ گفت:
“یکی از مأمورین مالیه، شش هزار تومان از مستأجرین من رشوه گرفت، من آن پول را به مستأجر پس دادم و گفتم از حقوق تو که وزیر مالیه هستی کسر کنند تا بهتر بفهمی مردم از دست مأمورین جنابعالی چه میکشند، حضرت آقای وزیر!”
میراث فخرالدوله
فخرالدوله پس از گسترش امور املاک و کشاورزی، تصمیم به توسعه کسب و کار خود گرفت و اقدام به خرید تعداد زیادی خودرو گرفت. او این خودروها را بصورت یکدست تحت یک سازمان واحد درآورد و خدمات رسانی جابجایی مسافرین با این خودروها را آغاز نمود. وی با این کار، اولین مؤسسه تاکسیرانی را در تهران بنیان نهاد. بسیاری از منابع این اقدام را به علی امینی فرزند وی نسبت میدهند اما در واقع با توجه به شرایط و روحیات هر دو این افراد مشخصا این اقدام به فخرالدوله منتسب است. در آن زمان، زندگی شهرنشینی با سرعت در حال گسترش بود و فقدان نظام حمل و نقل درون شهری از نیروی پیش رونده مدنیت میکاست. پیش از آن تنها کالسکهها جابجایی در سطح شهرها را انجام میدادند. نیاز به یک سیستم چابک تر و مدرن تر به شدت حس میشد.
درآن زمان خودرو بدفورد ساخت
امریکا به عنوان اولین خودروها در تاکسیرانی به کار گرفته شد و بعدها این خودروها
به وُلگا(ساخت روسیه)، واکسهال(ساخت انگلستان)، آستين(ساخت انگلستان)، اوشکودا(ساخت
لهستان)، شورولت(ساخت امریکا)، مسکوویچ(ساخت روسیه)، هیلمن(ساخت انگلستان)، بنز(ساخت
آلمان)، فیات(ساخت ایتالیا)، سیتروئن(ساخت فرانسه) و پیکان(ساخت ایران) تبدیل
شدند. تاکسیها در ابتدا به همان واژه “بدفورد” موسوم بودند، اما بعدها
واژه فرانسوی “تاکسی” جایگزین این کلمه شد.
رشد سريع شهر و افزايش ناگهاني
تعداد اتومبيل ها، كنترل خيابانها را مشكل كرد و براي شهرداري و نظميه كاملا مشخص
بود كه هدايت اتومبيل ها جهت رفت و آمد در شهر را بايد به مأموران خاصي بسپارد. به همین دلیل در نظمیه بخشی بکه پیش از این به نام “آلات
ناقله” نام داشت به نام راهنمایی و رانندگی تغییر نام داد. تاکسی هایی که
توسط فخرالدوله راه اندازی شده بودند جزو اولین ناوگانهایی بودند که با این سازمان
همکاری کردند. در سال 1331 هجری شمسی شرکت واحد اتوبوسرانی تهران وابسته به
شهربانی، آغاز به کار کرد.
پس از فخرالدوله بسیاری از شرکتهای خصوصی و همچنین شهربانی و شهرداری اقدام به برقراری سیستم تاکسیرانی درتهران کردند. این سیستم بعدها به کل کشور توسعه یافت. ناوگان تاکسیرانی پس از پشت سر نهادن دورانی طولانی غیر متمرکز، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 58 با هدف تمرکز، کنترل و نظارت بر حسن اجرای خدمترسانی تجمیع شد. و طی لایحه ای سازمان مدیریت و نظارت بر تاکسیرانی شهر تهران، تحت پوشش شهرداری تهران با تصویب شورای انقلاب شروع به فعالیت کرد. آیین نامه اجرایی قانون مذکور در دهم آبام ماه هفتادوچهار توسط هیات وزیران تهیه و پس از تصویب به وزارت کشور ابلاغ شد تا اداره امور تاکسیرانی در شهرهای بالای 200 هزار نفر جمعیت را به سازمان های مستقلی به نام سازمان تاکسیرانی محول کند.
پس از پیروزی انقلاب سازمان مدیریت
و نظارت بر تاکسیرانی شهر تهران جهت نظارت بر امور فعالیت تاکسیرانی، تاسیس شد.
این سازمان متولی کلیه امور مربوط به تاکسیرانی بود. سازمان نظارت بر تاکسیرانی
تهران اولین مدیرعامل خود به نام عباس کریمی آغاز به کار کرد. پس از آن آقایان حسین
حاجی عبدالوهاب(بنکدار)، محمدرضا قاضی حسام، داوود تاجران، رضا پسندیده، سیدجمال
هاشمی عربی، امیرمحمود دهلوی، حسین تیموری کرمانی، پیمان سنندجی، محمد احمدی
بافنده، میثم مظفر و هم اکنون نیز علیرضا قنادان به عنوان مدیرعامل در این سمت
مشغول به خدمت شدند.
امروزه، تا پیش از ظهور نرم
افزارهای درخواست تاکسی آنلاین، ناوگان تاكسيراني تهران بیش از 100 هزار تاکسیران
و حدود 80 هزار تاکسی، 4.5 میلیون مسافر را روزانه جابجا میکرد. باوجود مترو و
اتبوسهای تندرو، تاکسیرانی سهم 22 درصدی از سفرهاي حمل و نقل درون شهري را در 22
منطقه تهران به خود اختصاص داده بود. پس از اقبال گسترده مسافران از نرمافزارهای موبایلی
درخواست تاکسی مانند اسنپ و تپسی و غیره، سهم سازمان تاکسیرانی از حمل و نقل شهری
به شدت کاهش یافت. البته هنوز تاکسیها سهم بزرگی در حمل و نقل تهران و شهرهای بزرگ
ایران دارند.
پس از این تحول سازمان تاکسیرانی
شهر تهران اقدام به تبعیت از تغییر در بازار نمود و نرم افزار کارپینو را راهاندازی
کرد. کارپینو(Carpino)،
نخستین سامانه سفارش آنلاین تاکسیهای رسمی در ایران است. این شرکت در اسفند ۱۳۹۵ فعالیت خود را از شهر تهران آغاز کرد. البته
خدمات کارپینو در حال حاضر صرفاً در شهر تهران ارائه میشود. باتوجه به قدمت
سازمان تاکسیرانی، کارپینو موفق شد تا همه مجوزهای لازم برای فعالیت را از سازمانهای
ذیربط دریافت کند. درحال حاضر
اپلیکیشن کارپینو، پس از اسنپ(پرطرفدارترین
نرم افزار آنلاین) و تپسی، سومین سامانه پرکاربرد تاکسی اینترنتی در تهران است.
فخرالدوله هیچگاه دست از امور
خیریه نکشید. او چندین فرزند یتیم تحت تکفل داشت که پس از رسیدن به سن بلوغ، به
دختران با دادن جهیزیه کامل و به پسران سرمایه کاری شرایط ازدواجشان را فراهم میکرد.
البته شرایط پیمودن مدارج تحصیلی برای افراد مستعد نیز مهیا بود. مجموع آنها 28
عروس و داماد بودند. وی در تمامی شبهای جمعه مرتباَ دیگهای پلو و قیمه در مسجد امینالدوله
جهت اطعام ایتام وفقرا برپا میداشت. وی همچنین چندین مسجد تاسیس کرد که مهمترین
آنها مسجد فخرالدوله در الهیه است. این مسجد یکی از مساجد مشهور تهران است که ساخت
آن در سال ۱۳۲۸ به همت او در نزدیکی خانهاش به پایان رسید. فخرالدوله
همچنین مدرسه وبیمارستان وآسایشگاه در املاک خود بناکرد و وقف نمود.
در سالهای پایانی عمر، فخرالدوله حسین امینی، فرزندش را بر اثر حادثهای از دست داد. او پس از این پیشامد، بیشتر در باغ الهیه به سر میبرد و از مراوده با اشخاص خوداری میکرد. وی در آخرین سفر خود به عتبات عالیات، آرامگاهی در نجف اشرف خریداری کرده بود، اما در آخرین لحظات حیاتش به اطرافیان گفت که او را در ابنبابویه، در کنار قبر پسرش حسین امینی به خاک بسپارند!
فخرالدوله در دیماه 1334 در سن 73 سالگی بهطور ناگهانی بر اثر سکته قلبی دیده از جهان فروبست. او وصیت کرده بود هزینه مجلس ترحیم وی، صرف امور خیریه گردد. البته مبلغی که بیش از این هزینه بود، توسط خانوادهاش به امور خیریه واریز شد. همچنین خانواده امینی، مراسم یادبود بسیار بزرگ و پرتجملی برای بزرگداشت فخرالدوله در مسجد خودش، برگزار کردند. در این آیین، بسیاری از رجال وقت و شاهزادگان و امرای کشوری و لشکری شرکت کردند.
فرامرز عیبپوش
منابع و ماخذ:
آرشیو اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر/ اسناد موقوفات
اشرفالملوک قاجار
خلیل ارجمند ارجمند در شهریور سال
۱۲۸۸ در تهران دیده به جهان گشود. خانواده ارجمند از خانواده های بسیار متمول و
سرشناس در آن زمان بودند. دنیا آمد. پدر او رحیم و مادرش قدسیه نام داشتند. رحیم ارجمند
از مدیران دولتی بود که تا سطح معاونت وزارت پست و تلگراف ارتقاء یافت. رحیم
ارجمند رویای مهندس شدن پسرانش را در سر داشت و هزینه های زیادی برای ادامه تحصیل
آنها میپرداخت. برادران ارجمند جزو دانش آموزان برتر بودند و همواره به تحصیل
مشغول بودند. در آن زمان دولت بورسیه های فراوانی برای دانش آموزان ایرانی قرار
داده بود تا بتوانند با هزینه دولت به صورت رایگان در دانشگاههای خارجی تحصیل
کنند. خلیل ارجمند پس از پایان دوره دبیرستان در بورس اعزام دانشجویان به فرانسه
پذیرفته شد و در سال ۱۳۱۵ پس از اتمام تحصیلات و یک سال کارآموزی در
یکی از صنایع تولیدی فرانسه، با مدرک مهندسی به ایران بازگشت.
خلیل پس از بازگشت از فرانسه در دانشکده فنی دانشگاه تهران مشغول به تدریس شد. در اولين مراحل فعاليتش، در کنار تدریس در دانشگاه، شروع به كار مستقل نمود و پیشنهادات دولتی برای استخدام در دولت را نپذیرفت. توانايي بدني و فكري و قريحه سرشار، او را آماده كارهاي بزرگ و مستقل نمود. مقاطعهكاري ساختمان راهآهن، يكي از كارهاي او بود. مهندس خلیل ارجمند، فردي نبود كه در يك جاي ثابت، خود را مشغول كند. به تنهايي، اقدام به تهيه ماشينآلات مكانيك و آهنگري كرد. او که همواره سودای تاسیس یک کارخانه مهندسی را داشت، به همراه برادرش سیاوش، شرکت ارج را را نزديك ميدان دروازه قزوين در تهران در سال ۱۳۱۶ (یک سال پیش از تاسیس شرکت سامسونگ)با هشت کارگر ساده و در یک کارگاه کوچک بنیان نهاد.
نام ارج علاوه بر اینکه یادآور نام خانوادگی خلیل بود، نمایشگر سه کلمه آهنگری، ریختهگری و جوشکاری هم بود. با این وجود که این کارخانجات به دست خلیل ارجمند بنیان نهاده شده بود و برادران دیگر او از جمله سیاوش با او همکاری میکردند. پس از مرگ برادر سیاوش ارجمند مدیریت کارخانجات صنعتی ارج را برعهده گرفت و این کارخانه را به سرعت گسترش داد. خلیل ارجمند موسس این کارگاه بود و برادرش سیاوش نزد وی به عنوان سرپرست کارگاه مشغول بکار بود. به تدريج آن را به سه تا شش مغازه وسعت داد. پس از مدتي اندك، محل فعاليت خود را به خيابان شوش (در جنوب شرقي تهران) انتقال داد. اولين كار ارجمند، ساختن در و پنجره و نردههاي فلزي بود. وي پيشنهادي براي كارهاي فلزي انبار قماش به اداره ساختمان بانك ملي داد؛ اداره مذكور از يك مهندس اروپايي، درباره ارجمند نظرخواهي كرد؛ وي ارجمند را جواني باهوش، ولي بيتجربه و فاقد وسايل معرفي كرد. بانك ملي در مهرماه 1317، تصميم گرفت گلخانه اي درست نمايد. اولين تجربه ارجمند در اين زمينه، شاهكار تناسب و زيبايي، سبكي، ارزاني و استحكام بود. كارخانه بزرگي تأسيس كرد. اساس صنعت موتور برق، توليد سيم هاي نازك و عايقدار بود.
وي براي اولين بار، سيمهاي مسي قطور را به سيم هاي نازك تبديل كرد. براي اين كار از خراسان، كرميت ميآورد و سيمهاي نازك را، از طريق ماشين مفتولسازي توليد ميكرد. او پس از چند ماه مطالعه، روشي براي عايقدار كردن سيمها پيدا كرد. سرانجام، سيمهاي عايقدار نازكي به بازار آمد كه براي هزاران موتور، كارخانه و دينامهاي وسايل نقليه، به كار ميرفت. وي همين سيمها را در دستگاه ترانسفورماتور جوشكاري به كار ميبرد. بزرگترين شاهكار صنعتي ارجمند، ساخت مجموعه تلمبههاي الكتريك بود كه 100% در كارخانه وي توليد ميشد. لاستيك اتومبيل از ديگر وسايلي بود كه وي دو سال بر روي آن كار كرد. با اشغال كشور (شهريور 1320) راههاي تجاري محدود شد. همين مسئله، باعث گسترش فعاليت ارج گرديد و تقاضا براي خدمات و توليدات وي به شدت افزايش يافت؛ كارگاه و دفتر، براي فعاليت وي كافي نبود. در همين زمان شريك و مدير دقيقي به نام مهندس اكبري به ارج آمد. ارجمند در ارديبهشت 1321 نواحي شرق تهران، بيرون دروازه خراسان، کارخانه بزرگی تاسیس کرد و ارج به آن مکان انتقال یافت.
او به سرعت توانست کارخانه ارج
را به یکی از کارخانجات بزرگ تولیدی لوازم خانگی کشور بدل کند و این شرکت به سرعت
توسعه یافت. در اواخر پاییز سال ۱۳۲۳ خلیل در اوج موفقیت بود و در حال گسترش صنعت
و بزرگ کردن کارخانجات خود بود. او همواره علاقه داشت با مهندسین خود همکاری کند و
عادت به نشستن پشت میزها نداشت. سرانجام در 30 مهر 1323 به قصد سركشي، وارد چاه
آبي شد كه به دستور وي در نزديكي كارخانه براي احداث يك رختشويخانه عمومي حفر كرده
بودند. هنگام ورود به چاه، بندهاي كابل دستگاه بالابر در محل اتصال به جعبه پاره
شد و ارجمند به عمق 36 متري سقوط كرد؛ در حالي كه هنوز، جواني 34 ساله بود.
به مناسبت درگذشت وي، كانون
مهندسين ايران با رياست غلامعلي فريور در 9 آبان جلسهاي تشكيل داد و مهندس
بازرگان در آن به سخنراني پرداخت. از نظر مهندس بازرگان، شخصيت ارجمند نشانهاي از
آثار قدرت احسن الخالقين بود كه خداوند با خلقت او بهترين آفرينندگان خود را به
نمايش گذاشت: ارجمند اگرچه فعال و مولد ثروت بود، ولي در بند جاه و مال نبود.
خودخواهي را كنار گذاشته، خير عموم و سعادت ميهن را طلب مینمود. در كارخانه با
كارگران با نهايت جوانمردي رفتار ميكرد. در دانشكده فني تهران و كانون مهندسين در
سخاوت و بلند همتي بر همه، پيشدستي مي كرد. دوستي با وفا و همكاري باصفا بود. با
وجود همه تواناييها تكبر و خودستايي نداشت و در بند تظاهر و تبليغ نبود. وي مرد
عمل و آيينه اخلاق بود. وي در عمر 35 ساله خود برابر 350 سال عمر، كار كرد و خدمت
به خلق خدا نمود.
با وجود اينكه كارخانه ارج در
سال 1316 پايهگذاري شد، فوت خليل ارجمند در طي ده سال، اثر منفي در توسعه اين واحد
داشت در اين مدت، پدر و همسر خلیل، مسئوليت اداره آن را بر عهده داشتند و دو برادر
وي مشغول تحصيل بودند. برادرش، مهندس اسكندر ارجمند (متولد 1303) پس از اخذ مهندسي
از دانشگاه فني تهران، به آمريكا رفت و در زمينه سيستم گرمايش مركزي و تهويه مطبوع
در يكي از دانشگاههاي دولتي آنجا ادامه تحصيل داد. پس از بازگشت به ايران، مديريت
كارخانه ارج را به عهده گرفت. كارخانه در سال 1337 با مديريت او و برادر ديگرش
سياوش ارجمند اداره ميشد. كارخانه در اين سال با همكاري سه كارشناس فرانسوي و
سوئدي، 40 مهندس و كارمند و 600 كارگر فني اداره ميشد. در سال 1337، مساحت آن يك
هكتار بود و 10 سالن بزرگ، كارگاههاي آن را تشكيل ميداد. اين كارخانه، اقدام به
ساخت سقف فلزي براي ساختمان تربيت بدني پارك شهر كرد. ابعاد اين ساختمان، 603 متر
در 38 متر بود. كارخانه در اين سال 800 تن آهن را به ابزارهاي مختلف تبديل كرد و
براي ارائه خدمات فني در زمينه تلمبههاي برقي و برخي محصولات صنعتي، اقدام به
تأسيس مركز فني تعميرات كرد. بعدها نيز كارخانهاي براي نصب سيستمهاي مركزي ساخت.
همچنين سرمايهگذاري در كارخانه آلومتك و ساخت انواع پروفيل آلومينيوم و كابلهاي
آلومينيومي در قزوين به توسعه واحدهاي صنعتي خود پرداخت. وي تا سال 1357 علاوه بر
اداره كارخانه و فعاليتهاي صنعتي، در دانشگاه نيز تدريس ميكرد. تعدادي از فعالان
اقتصادي، واحدهاي صنعتي وابسته به ارجمند را يكي از مدرنترين و علميترين بنگاه
هاي توليدي ايران در پيش از انقلاب توصيف شده است.
مهندس سياوش ارجمند (متولد 1307)
تحصيلاتش را در دبستان خرد، دبيرستان شرف و دانشكده فني دانشگاه تهران با رتبه اول
به پايان رساند. سپس در رشته برق دانشگاه مونيخ ادامه تحصيل داد. پس از پايان
تحصيلات، مدتي در كارخانجات انگلستان و زيمنس آلمان به تكميل معلومات عملي و نظري
خود پرداخت و از سال خليل ارجمند 1334 مديريت ارج را بر عهده گرفت. او به زبان
انگليسي و آلماني تسلط كامل داشت.
اين كارخانه در دهه چهل به
كيلومتر 5 جاده مخصوص كرج، انتقال يافت و زمینی حدود 17000 متر در نزدیکی میدان
آزادی فعلی در کیلومتر 5 جاده مخصوص کرج خریداری کرد. در آن زمان این کارخانجات 90
هزار متر فضای تولیدی داشت و اولین تولید کننده لوازم خانگی در ایران بود. و در
سال 1352 در بورس پذيرفته شد. ظرفيت بهرهبرداري آن در اواخر ارديبهشت 1354 به 454
هزار و 100 دستگاه از انواع لوازم خانگي رسيد. اين شركت بالغ بر 2300 پرسنل داشت و
سرمايه آن پانصد و پنجاه ميليون ريال در اوايل دهه پنجاه بود. كل كارگران مشغول در
واحدهاي صنعتي ارجمند پنج هزار نفر بودند. دكتر منوچهر گودرزي از مديران برجسته
سازمان برنامه و بودجه (مديريت و برنامهريزي)، در دهه پنجاه مديرعامل كارخانه ارج
شد. در سالهاي 1351 تا 1353 فروش ارج، از 1836 ميليون ريال به 2127 ميليون ريال و
سپس به 3687 ميليون ريال؛ يعني حدود دو برابر افزايش داشت. سود شركت پس از كسر
ماليات نيز از 194 ميليون ريال به 377 ميليون ريال افزايش يافت.
از نظر سياوش ارجمند، راه رسيدن
به پيشرفت و توسعه اقتصادي، استفاده از نيروي انساني ماهر است. زمينههاي آموزش از
طريق دبستان تا دانشگاه، محيط كار، مشاركت اجتماعي و كوششهاي فردي فراهم ميشود.
تغيير دائم تكنولوژي، نيازمند آموزش و مهارتهاي تازه است. زندگي ماشيني امروز و
تكنولوژي به وسايل فني جديد وابسته است. بر اساس همين باور، مديران كارخانه در جذب
نيروي كارآمد و آموزش كاركنان خود ميكوشيدند. مديران صنايع، نشست مشتركي با وزير
كار و امور اجتماعي داشتند كه موضوع آن، مشكلات واحدهاي صنعتي خصوصاً مسائل
كارگران بود. سياوش ارجمند، مشكلات عمده را كاهش در بهرهوري، مرغوبيت و مقدار
توليد صنايع بزرگ ارزيابي ميكرد و علل آن را سه عامل ميدانست: 1- ماده 33 قانون
كار و طرز اجراي آن؛ 2- آييننامه انضباطي مربوط به نيروي كار؛ 3- نحوه اجراي
قانون سهيم شدن كارگران در سود ويژه كارگاه ها.
ارجمند در توضيح اين مسئله گفت: علاقه
كارگران به اخراج از كارخانه براي گرفتن خسارت اخراج و نحوه بررسي شكايات كارگران
در كميسيونها و دادگاهها باعث اتلاف وقت و كاهش راندمان كار ميشود. تقاضاي بالا
براي نيروي كار ماهر و نقص قانون، سبب جذب شدن همين كارگران اخراجي در كارخانه هاي
ديگر ميشود؛ در نتيجه، جابهجايي گسترده نيروي كار (بين 20 تا 30 درصد) صورت ميگيرد؛
همچنين نحوه پرداخت بيمه بيكاري، يكي ديگر از عوامل خروج نيروي كار است. نحوه
پرداخت بهرهوري به كارگران، بدون توجه به بالا رفتن كيفيت و مقدار توليد نيز به
زيان واحدهاي توليدي منجر ميشود.
كارخانه ارج براي جذب نيروهاي
فني، آزمون برگزار ميكرد تا به اين وسيله نيروهاي كارآمد را جذب نمايد. كارخانه
ارج در طي دهه سي تا پنجاه، چندين مدل بخاري نفتي و گازي، كولر آبي، ماشين لباس
شويي، يخچال و فريزر از مدل 10 تا 17 فوت توليد كرد. محصولات آن در كشورهاي
خاورميانه نيز داراي شهرت و اعتبار بود. او در سال 1352 همچون بسياري از صاحبان
صنايع (مثل برخوردار، تفضلي، آزمايش و…) در تأسيس بانك شهريار به عنوان عضو هيئت
مديره، مشاركت داشت. سياوش ارجمند در سال 1337 با هايده مستوفي ازدواج کرد و صاحب
دو پسر و يك دختر به نام ليلا شد.
میراث خلیل ارجمند
ارجمند قبل از مرگش وصيت كرده
بود، مبلغ صد هزار ريال در اختيار مهندس رياضي (رئيس وقت دانشكده فني) قرار دهند؛
تا از آن براي امور تعاوني دانشجويان استفاده شود. اين مبلغ در سال 1351 به سه
ميليون ريال رسيد. شوراي كتاب كودك، پلاكهاي يادبودي از نويسندگان كودك در سال
1353 تهيه كرد كه به وصیت خلیل، سیاوش ارجمند هزينه آنها را پرداخت. او در كنار
فعاليتهاي صنعتي، به وضعيت مسكن كارگران نيز توجه داشت. با توجه به روحیات خلیل،
سیاوش ارجمند همواره برای خود و برادرش در امور خیریه شرکت داشت و همواره از این
امور استقبال میکرد.
در دي ماه 1349 كارخانه ارج به
همراه كارخانه صنعتي بهشهر (متعلق به خانواده لاجوردي) و سپنتا (متعلق به فريدون
فلفلي و مهربان) طرح تأسيس خانههاي سازماني براي كارگران را به اجرا درآورد؛
اجارهبهاي اين خانهها تا زمان اشتغال در كارخانه، كم بود. وزارت مسكن و كار نيز
با اعطاي هفتاد و دو هزار متر زمين و تهيه نقشه ساختمان در منطقه قلعه سليمانخان به
اين سه كارخانه كمك كرد. اين خانههاي سازماني اداري ساختمانهاي چهار طبقه بود و
هر بلوك، 28 واحد آپارتمان دوخوابه 78 متري داشت.
كارخانه ارج همچنين اولين واحد
توليدي بخش خصوصي بود كه از مددكاران اجتماعي براي كمك به كاركنان خود بهره گرفت.
در واقع گردانندگان ارج به اين اصل ايمان داشتند كه با افراد تأمينشده، سرزنده و
بانشاط بهتر ميتوان كار كرد و انتظار محصول بيشتري داشت. بنابراين به خوبي از
وجود مددكاران اجتماعي را در كارخانه پذيرا شدند. بعد از آن در شركت نفت، روغن نباتي
شاهپسند (شركت صنعتي بهشهر) و قو، مددكاران اجتماعي استخدام شدند.
سياوش ارجمند در نهادهاي صنفي
حضوري فعال داشت. وي در دهه چهل، عضو اتاق بازرگاني و صنايع و معادن ايران بود.
همچنين در دهه پنجاه از مؤسسان و اعضاي هئيت مديره سنديكاي صنايع فلزي و لوازم خانگي
بود. (دوره اول تا سوم) (20) در 26 مرداد 1356 چهل نفر از مديران بخش خصوصي به
عنوان مشاور وزير بازرگاني به طور رايگان با او همكاري داشتند. سياوش ارجمند رئيس
كميته صنايع و دكتر سادات تهراني رئيس كميته سياست اقتصادي به همكاري با يك سازمان
دولتي پرداختند.
پس از آن، كارخانه ارج، به يك
شعبه براي تأمين نيازهاي بانك ملي و ارجمند به عنوان مهندس و حلال مشكلات اين
اداره تبديل شد. كارخانه ارج، بزرگترين طاق نصرت را براي مراسم عروسي محمدرضا
پهلوي وليعهد ساخت. اين طاق نصرت در محل ورودي بانك ملي نصب شده بود. كارخانه او اقدام
به ساخت پنجرههاي فلزي گردان و سردرهاي مشبك در شهرهاي اهواز، گرگان، اصفهان و
شيراز نمود. درهاي فلزي ساختمان بيمه و تعاوني مصرف كاركنان شركت را نيز در همين
سالها ساخت. تهيه سيم دينام و لاستيك اتومبيل از ديگر توليدات كارخانه ارج بود.
اين كار در سالهاي اشغال ايران
در جنگ جهاني دوم صورت گرفت، آن هم در شرايطي كه با گراني لاستيك و احتياج عمومي،
انجام آن، محال به نظر ميرسيد؛ اما كارخانه ارج به انجام آن توفيق يافت. ماشين
هاي جوشكاري، توربين آبي براي آسياب و دستگاه مولد برقدهي نيز از ديگر توليدات آن
بود. توليد مبل و صندليهاي آمفي تئاتر و كلاسهاي دانشگاه نيز به وي سپرده شد.
همچنين، دو دستگاه تلمبه انتقال آب گرم براي گرمايش مركزي بانكهاي ملي شعبه انزلي
و گرگان ساخت. دستگاه تهويه و شوفاژ نيز براي گرمايش مدارس درست كرد؛ به دنبال آن،
اقدام به نصب سيستم گرمايش و تهويه مطبوع بيمارستان فارابي نمود.
به دنبال تشدید مشکلات تولید در
اولین کارخانه تولید لوازم خانگی کشور، کارخانجات صنعتی ارج در سال 97 (درآن سال،
سامسونگ به بزرگترین تولید کننده تلفن همراه و مانیتور در جهان بدل شده بود)، رسما
تعطیل و ماشین آلات کهنه این کارخانه و مواد اولیه و هر گونه دارایی آن هم به مزایده
گذاشته شد و فروخته شد. پس از 80 سال فعالیت برند قدیمی ارج که در نظر مردم ایران
حقیقتا ارجمند بود، از میان رفت و برای همیشه به تاریخ سپرده شد. خلیل ارجمند در
منابع تاریخی به عنوان یکی از چهرههای اقتصادی بهائی در حکومت پهلوی یاد شده است
که به همین دلیل پس از پیروزی انقلاب اسلامی مطابق قانون، اموال خانواده ارجمند نیز
مصادره میشود.
مقایسه سامسونگ و ارج
با توجه به اینکه سامسونگ یک سال
بعد از گروه صنعتی ارج (یعنی در سال ۱۹۳۸ ) تاسیس شد، بسیاری از کارشناسان ایرانی
اعتقاد دارند که زمانی که این شرکت در حال صادرات به خاورمیانه و خاوردور بود،
سامسونگ حتی تولید لوازم خانگی خود را شروع نکرده بود. البته که چنین است اما
شرایط کره جنوبی و نوع ساختار اداری و صنعت محور این کشور با کشور ما بسیار متفاوت
است. بعلاوه اینکه اگر کتاب سنگفرش خیابانها از طلاست خاطرات موسس شرکت دوو (کیم
وو چونگ)، را مطالعه کنیم، در خواهیم یافت که در دهه هفتاد رئیس جمهور وقت که از
حزب حاکم بود تصمیم گرفت کره جنوبی را به یکی از غولهای صنعتی جهان تبدیل کند تا
ارزش اقتصادی این کشور به حدی باشد که کره شمالی از ترس قدرتهای جهانی، جرات حمله
مجدد به شهرهای این کشور را از سر بیرون کند. او سلاح اقتصادی را برای مبارزه با
کره شمالی انتخاب کرده بود. بنابراین به 10 نفر از مدیران شرکتهایی که تازه تاسیس
بودند ولی ظرفیت بزرگ شدن را داشتند (از جمله کیم وو چونگ و لی بیونگ چول و هشت
نفر دیگر از جمله مدیر گلداستار که امروزه به عنوان ال.جی شناخته میشود)، دعوت کرد
تا در جلسهای برنامه های خود برای ابر شرکت شدن را بیان کنند و به ایشان رانتهای
صادراتی، معافیت 10 ساله مالیاتی و وامهای کلان بدون بهره اعطا کرد. حتی کیم وو
چونگ در خاطراتش عنوان کرده که این وام شرکت او و شرکت چول را متحول کرد. اقساط
این وام کاملا بدون بهره بوده و سه سال تنفس پرداخت داشت. بعد از اتمام این دوره
10 ساله این شرکتها میبایست سهم تعیین شده از صادرات را میداشتند و همچنین موظف به
پرداخت مالیات به دولت بودند تا درآمد دولت از درامد افزایش داده شده این شرکتها،
تامین شود. کیم وو چونگ 20 سال بعد به دلیل عدم شفافیت مالیاتی (در دوره بعداز
اتمام رانت)بازداشت شد و شرکت خودروسازی دوو توسط جنرال موتورز توسط و شرکت دوو
الکترونیکس ابتدا توسط گروه صنعتی انتخاب و سپس توسط هلدینگ دانگ بو خریداری شد.
شرکت سامسونگ (به کره ای به
معنای سه ستاره)، توسط لی بیونگ چول به عنوان یک شرکت بازرگانی تأسیس شد و بیشترین
حجم کاری خود را بر صادرات ماهی، میوه و سبزی به چین قرار داد. طی یک دهه، با رشدی
بسیار سریع، سامسونگ به یکی از ۱۰
شرکت بزرگ کره تبدیل شد. در سال ۱۹۶۹
شرکت سامسونگ الکترونیک به عنوان یک شرکت تابعه در گروه سامسونگ متولد شد. این
شرکت در دهه ۱۹۷۰ با سرمایهگذاری در
صنایع سنگین، صنایع شیمیایی و پتروشیمی و کشتیسازی، راه صنعتی شدن را در پیش گرفت.
در ۱۹۷۳ دومین برنامه ۵
ساله مدیریت این شرکت اعلام و گذار از مرحله تولید و تجارت مواد اولیه به ساخت
محصول نهایی، هدف اصلی این گروه اعلام شد. در دهه ۱۹۷۰ شرکت سامسونگ آنچنان توسعه پیدا کرد، که شرکتهای صنایع
سنگین، پتروشیمی، کشتیسازی و ابزارهای دقیق سامسونگ یکی پس از دیگری تأسیس گردید
و اولین صادرات صنایع الکترونیک این گروه نیز از سوی سامسونگ الکترونیک صورت گرفت.
محصولات این شرکت در دهه ۱۹۸۰
توانستند به بازارهای جهانی راه یابد.
در سال ۱۹۸۷ با درگذشت لی بیونگ-چول، پسر او لی کان هی مدیریت گروه
را برعهده گرفت. لی کان-هی یک سال بعد برنامه توسعه دوم گروه سامسونگ را در شرکت
به راه انداخت. این برنامه شامل بر تجدید ساختار کسبوکار قدیمی و تبدیل شرکت به یکی
از ۵ شرکت برتر الکترونیک و شرکتی در کلاس جهانی
بود.
در دهه 1990 تغییرات بسیار زیادی در این شرکت شکل گرفت. این دهه را میتوان دوران مدیریت نوین در سامسونگ دانست. در این دوران شعار اول کیفیت انتخاب و تبلیغ شد. در این دوره، ۱۷ محصول مختلف نظیر نیمرسانا، نمایشگرهای رایانه و البته موبایل در بازار جهانی تولید شد و در برخی از آنها نظیر نمایشگرهای السیدی به مقام اول جهانی دست یافت. همزمان، علاوه بر جهتگیری به سمت بکارگیری شش سیگما و تولید محصول کیفی، کیفیت کارکنان نیز مورد توجه قرار گرفت. از ابتدای قرن بیست و یکم، حرکت به سمت دوران دیجیتال برای این شرکت تشدید شد. زمانی که گوشی های تلفن همراه سامسونگ به بازار راه یافتند، هیچ کس از آنها استقبال نکرد. در سه سال اول تولید این گوشی ها با زیان همراه بود اما مدیر شرکت سامسونگ(لی کان هی)، معتقد بود که دنیای آینده دنیای دیجیتال و تلفن همراه است. او تحقیقات زیادی درباره موفقیت نوکیا انجام داد و همواره در حال تقلید کارهای بیل گیتس و استیو جابز بود. به گونه ای که هرگاه محصول جدیدی از کارخانه اپل معرفی میشد، هون تعداد زیای از آنها را برای تحقیقات و بررسی کارایی خریداری میکرد. سامسونگ در سال 2011 تولید ال سی دی را به گونه ای با همکاری شرکت ال جی برای برتری بر شرکتهای غربی با ال ال جی به توافق رسید و با همکاری شرکت هیوندای به یکی از بزرگترین غولهای تلفن همراه بدل شد. فناوری در سامسونگ به گونه ای پیشرفت کرد که دیگر مشخص نبود اپل از سامسونگ کپی برداری میکند یا سامسونگ از اپل. با تاسیس شرکت فاکسکان در چین و تولید گسترده اپل در چین، سامسونگ بسیاری از قطعاتاولیه اپل را تامین کرد. یک بعد از تعطیلی کارخانجات صنعتی ارج(سال97)، سامسونگ عنوان بزرگترین شرکت تولید کننده مانیتور و تلفن همراه در جهان را به خود تخصیص داد. سامسونگ همچنین جزو برترین شرکتهای تولید لوازم خانگی در جهان است و در تمام شهرهای جهان لوازم خانگی سامسونگ حضور دارد.
منابع و ماخذ:
سرگذشت پنجاه کنشگر اقتصادی ایران/فریدون شیرین کام و ایمان فرجامنیا
بنياد فرهنگي مهندس مهدي بازرگان
مجله صنعت، نشريه كانون مهندسين، شماره 4 و بهمن 1323
خاطرات وحيد، شماره 13، آبان 1351
مجله اتاق بازرگاني تهران، شماره 69 و 70، مرداد 1337
این کارآفرین بزرگ ایرانی که نام خانودگی وی در ابتدا «اشتهاردیان» بود، در سال ۱۳۰۴ درتهران در خانوادهای روحانی و مذهبی دیده به جهان گشود. به دلیل وضعیت نامناسب مالی خانواده و فوت پدرش، آزمایش مجبور شد در نوجوانی ترک تحصیل کند و مدرسه را در کلاس چهارم ابتدایی ترک کرد. محسن از ۱۱ سالگی برای تأمین خانواده اش در کارگاه آهنگری مشغول به شاگردی و کارگری شد.
دستمزد وی یک تومان در هفته بود. او پس از دو بار تغییر محل کار و هفت سال تجربه شاگردی، عاقبت با ۱۴۰ تومان پسانداز، در سال ۱۳۱۸ مغازه کوچکی در خیابان عین الدوله باز کرد و به در و پنجرهسازی پرداخت. آزمایش در سال ۱۳۲۱ با بتول عاصمی ازدواج کرد. بتول یکی از بستگان وی بود و این نسبت فامیلی موجب شد تا آنها نتوانند فرزندی داشته باشند. از آنجا که این وصلت بدون فرزند مانده بود و درآن زمان نداشتن فرزند یک شرم اجتماعی بود، آنها چاره ای اندیشیدند. آزمایش به همسرش پیشنهاد داد تا همسر دومی اختیار کند و از وی صاحب فرزندانی شود. پس از رضایت همسر اول، آزمایش با همسر دومش که فرزانه نام داشت ازدواج کرد. حاصل این ازدواج چهار فرزند سالم بود. بعدها محسن از بتول جدا شد و زندگی خود را با همسر دوم و فرزندانش ادامه داد.
آزمایش سعی در نوآوری داشت و
همواره رویاهای بزرگ، او را به پیش فرامیخواندند. وی در مناقصههای شهرداری تهران
در رابطه با لولهکشی آب شرکت کرده و چندین کار بزرگ را دریافت و به پایان رساند.
او از اواسط دهه ۳۰ در شرق تهران در
کارگاهی به ساختن صندلی، مبل و آبکاری فلزات پرداخت. این کارگاه در سال ۱۳۳۶ در یک آتشسوزی، که آزمایش آن را «عمدی» توصیف
میکرد نابود شد. پس از این ماجرا او در تهراننو به تاریخ ۱۶ اسفند ۱۳۳۷
در محل کارخانه قدیمی، کارخانه صنعتی آزمایش را بنیان نهاد و تا سال ۱۳۵۸ مدیریت آن را در اختیار داشت.
سرمایه شرکتی که آزمایش به ثبت
رسانده بود، ۳۰ میلیون ریال بود.
اما با رشد و توسعه کار، سرمایه شرکت در سال ۱۳۴۷ به ۲۰۰ میلیون
ریال افزایش یافت. در این سال پیشبینی فروش محصولات شرکت ۱ میلیارد ریال بود. بعد از چند سال، وی زمینی به مساحت ۱۸۵ هزار متر در کیلومتر ۱۰
جاده آبعلی، سه راه آزمایش خریداری کرد و کارخانهای بنا نهاد. در این کارخانه چندین
نوع یخچال، کولر، آبگرمکن، تختخواب فلزی، بخاری و اجاق گاز تولید میشد. کمکم زیربنای
کارخانه از ۲ هزار متر در سالهای
آغازین، به ۷۳ هزار متر در اواسط سالهای
دهه پنجاه رسید.
وضعیت کارکنان آزمایش
کارکنان مجموعه آزمایش از احترام و ارج خاصی برخوردار بودند. آنها پس از استخدام شامل قرارداد رسمی شده و از مزایای آن بهرهمند میشدند. حقوق کارکنان مجموعه آزمایش از مجموعه های مشابه بالاتر بود و آنها از وامهای بلندمدت استفاده میکردند. کارگران و مهندسین کارخانه توسط خود آزمایش ملاقات میشدند و به مشکلات آنها رسیدگی میشد. آزمایش شخصا هزینه عروسی کارگران و مهندسین مجموعه را میپرداخت. آزمایش اعتقاد داشت که رضایت کارکنان موجب افزایش تولید است و اینگونه میتوان کارخانه را به بهترین شکل اداره کرد. شرکت ملی نفت تحقیقی مفصل در مورد میزان حقوق و مزایایی پرداختی در صنایع ایران صورت داده بود که براساس این تحقیقات، کارخانه آزمایش حقوقی بیشتر از مجموعه های دولتی به کارکنان خود پرداخت می کرد. آزمایش دو استراتژی برای اداره مجموعه خود انتخاب کرده بود.
او از سویی اعتقاد به استفاده از مشاوران خارجی نداشت و سعی میکرد تا کارمندان غیرایرانی را به مجموعه خود راه ندهد. تنها در یک دوره یک کارشناس خارجی در مجموعه آزمایش وارد شد. خارجی ها تنها میتوانستند در مرحله راه اندازی کارخانه حضور داشته باشند. استراتژی دوم ولی از شیوه اول کمی سخت تر بود. آزمایش برای رسیدگی به امور اجرایی کارخانه از یک سرهنگ بازنشسته یاری خواسته بود. سرهنگ باید تلاش می کرد تا امنیت کارخانه حفظ شود. چنین استخدامی سبب شده بود تا گروهی جو کارخانه آزمایش را امنیتی بخوانند. او با این حال که تحصیلات آکادمیک نداشت، سرگذشت مدیران بزرگ امریکایی و ژاپنی را مطالعه کرده بود. خصوصا در این میان علاقه خاصی به ماتسوشیتا(مدیر افسانهای شرکت ناسیونال و پاناسونیک)، داشت و اندیشههای او را بررسی و دنبال میکرد.
آزمایش اعتقاد داشت تحصیل دانش
به سرعت میتواند چرخهای صنعت ایرانی را بچرخاند و کشور را به پیش ببرد. او به سبب گرفتارهای خانوادگی فرصتی برای تحصیل نیافته بود و همواره اعتقاد
داشت برای تحصیل باید از جوانان حمایت کرد تا آینده کشور تضمین شود. او در کارخانه
خود برای تحصیل کارمندان و کارگران هنرستان فنی آزمایش را تاسیس کرد تا همه این
فرصت را داشته باشند که تحصیل کنند. کسی که در این هنرستان تحصیل میکرد حقوق
بیشتری میگرفت. آزمایش حتی توانست این موضوع را به بیرون از کارخانه خود گسترش دهد
و موفق شد تا ۳۳۰ هنرجو را در
هنرستان خود ثبت نام کند. کارخانه ای که آزمایش ساخته بود به زودی به یکی از
بزرگترین مجموعه های اقتصادی کشور بدل شد.
اگر در این محیط، جوانی بی سواد با ایمان و پشتکار خود به چنین موفقیتهایی دست یافتهاست، آیا دیگران به خصوص تحصیل کردههای ما نخواهند توانست از این همه موهبت برخوردار گردند و شاهد پیروزی را در آغوش گیرند؟
محسن آزمایش
میراث آزمایش
با گسترش فروش محصولات و اقبال داخلی و خارجی مشتریان مجموعه آزمایش در حال گسترش بود. پیش بینی فروش کارخانه در سال ۱۳۴۷ به عدد یک میلیارد ریال رسیده بود. کارخانه در همان سال شصت میلیون ریال حقوق به کارکنان خود پرداخت کرده بود. سود کارخانه نشان میداد که زندگی آزمایش و کارکنان مجموعه او در حال بهبود و دگرگونی است. او از توانسته بود از یک کارگاه سوخته، دنیایی عظیم بنا کند. محصولات آزمایش بازار ایران را تسخیر کرده بودند.
تولیدات کارخانه به قدری افزایش یافته بود که بازار داخلی برای این مجموعه کوچک مینمود. از این رو، نمونههای محصولات آزمایش، روانه بازارهای منطقه شد. افغانستان، کویت و کشورهای حاشیه خلیج فارس بازارهایی بودند که آزمایش قصد داشت، آنها را فتح کند. طبق ادعای مدیران آزمایش، سی درصد بازار افغانستان در اختیار محصولات آنها بود. این اتفاق در زمانی رخ داده بود که که کالاهای روسی و جنوب شرق آسیا، بازار افغانستان را شاهرگ حیاتی خود میدانستند. در دهه ۴۰ دیگر بلخ ، توسط آزمایش فتح شده بود!
شرکت آزمایش توسعه یافت و کل خاورمیانه را به عنوان بازار هدف خود انتخاب کرد. رویای آزمایش توسعه تا حدی بود که با میراث ماتسوشیتا رقابت کند. این شرکت موفق شددر دهه ۵۰ کالاهای خود را به بازارهای حاشیه خلیج فارس صادر کند. این همان بازاری بود که در دهه ۸۰ از سوی مدیران بخش خصوصی ایران به “بازار بزرگ اسلامی” معروف شد ولی این بار ایران تنها کمتر از ۵ درصد این بازار را در اختیار داشت. کارخانجات آزمایش در سال ۱۳۴۸ دگرگون شد. در این سال تلویزیون های ۲۳ اینچی، به محصولات این کارخانجات، اضافه شده بود.
در این دوره استفاده از تلویزیون میان خانواده های ایران رایج شده بود. آزمایش هم قصد داشت تا از این فرصت برای بهره مندی از موهبت بازار جدید ایران استفاده کند ولی این بار آزمایش در محاسبات خود کمی شتاب زده عمل کرد چراکه طرح او شکست خورد و تلویزیون های آزمایش جایگاهی در بازار ایران نیافت. آزمایش ولی ناامید نشد. او قصد کرده بود تا زندگی را به شیوهای جدید سامان دهد. آزمایش کارگاه های فنی را هر روز بیش از گذشته در مجموعه خود بزرگ می کرد. او اعتقاد داشت که کارخانه های ایرانی باید مانند فیات ایتالیا، بنز المان و جنرال موتورز امریکا و تویوتا و پاناسونیک ژاپن، اداره شوند.
سازمان برنامه پیش بینی کرده بود که تا پایان سال ۱۳۵۱ کشور به بیش از ۲۰ هزار نیروی متخصص وماهر نیاز دارد. مصادف با این جریان، اتفاقی در فضایی کسب و کار ایران رخ داده بود که بسیاری از کارخانه های صنعتی را با گرفتاری مواجه ساخته بود. کارخانه های صنعتی برای تامین نیروهای مورد نیاز خود شیوهای جدید را ابداع کرده بودند.
آنان به متخصصان کارخانه های دیگر رجوع می کردند و با پیشنهادهای مالی تلاش می کردند تا کارمندان مجرب را به مجموعه خود اضافه کنند. این موضوع سبب شده بود تا شیوه ای به نام “دزدی متخصص” میان فعالان صنعتی باب شود. در همین دوره آزمایش، تصمیم میگیرد تا روشی دیگر را برای اداره مجموعههای اقتصادی تحت مدیریت خود انتخاب کند. او با کمک واحدهای آموزشی کارخانه خود قصد کرده بود تا کارمندان مورد نیاز خود را تربیت کند تا نیازی به آوردن متخصص از بیرون نداشته باشد. این موضوعی بود که ایروانی و خیامی نیز در پی آن بودند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در
سال ۱۳۵۸ کارخانههای آزمایش مشمول بند د قانون حفاظت
صنایع ایران شدند و آزمایش آزمایش یک سال پس از ملی شدن (مصادره) داراییهایش،
مجبور به مهاجرت به سوئیس شد. بعدها سهام کارخانجات معظم آزمایش به سازمان خصوصیسازی
و صندوق بازنشستگی واگذار شد. البته فعالیتهای تولیدی شرکت تا اوایل سال ۱۳۸۰ تا حدی رونق داشت و کالاهای جدیدی مانند یخچال
ساید بای ساید و فریزر بدون برفک به محصولات شرکت اضافه شدند اما با کاهش بهرهوری
و افزایش گلوگاههای سازمانی، این شرکت کم کم دچار بحران های کوچک و بزرگ شد و ارزش
و کیفیت و تعداد تولیدات آن به شدت کاهش یافت. دهه 80 اوج واردات و رقابت در صنایع
لوازم خانگی بود و برندهای رنگارنگ خارجی یک به یک وارد کشور شده بودند و در مقابل
دیدگان متحیر مشتریان ایرانی، کیفیت و زیبایی و تکنولوژی خود را به رخ آنها میکشیدند.
مشتریان ایرانی با افزایش
نقدینگی و قدرت خرید شروع به خرید کالاهای خارجی نموده بودند و فرهنگ تجمل گرایی و
راحت طلبی و تنوع طلبی به قدری لجام گسیخته در حال گسترش بود. به حدی که وجود
کالاهای خارجی در منازل ایرانیان یک افتخار و فخر بود. بازار فروش محصولات خارجی
گسترش یافته بود. فروش اقساط محصولات خارجی و تبلیغات گسترده آنها سبب شد تا
بسیاری از برندهای ایرانی بازار رقابت را ترک کنند.
در دهه هشتاد مجموعه آزمایش از
طریق بورس به بخش خصوصی واگذار شد اما این موضوع نیز هیچ کمکی به احیای این
کارخانجات ندگذاشت و صرفا اموال و املاک کارخانه مدنظر صاحبان جدید قرار گرفت. در
آن زمان زیان انباشته شرکت حدود ۱۲٫۵ میلیارد تومان بود.
همچنین قیمت هر سهم از شرکت ۱۶۰
تومان بود که ارزش کل شرکت را برابر ۳۵ میلیارد
تومان نشان میداد. در سال ۱۳۸۸
به دلیل بدهیهای فراوان تعداد کارکنان واحد مرودشت آزمایش، از ۱۴۰۰ نفر به ۱۶۰ نفر کاهش یافت و کارخانه به حالت نیمه تعطیل درآمد.
سودای احیای دوباره مجموعه کارخانجات آزمایش، هیچگاه از سرش بیرون نرفت. او از اینکه درب کشور به روی برندهای خارجی باز شود واهمه داشت. او اطمینان داشت که برندهای ایرانی به دلیل عدم نوآوری و کیفیت پایین، توان رقابت با خارجیها را ندارند و اگر مصرفکننده ایرانی تجربه کار با برندهای خارجی را لمس کند، دیگر اقبالی به برندهای ایرانی نخواهد داشت. آزمایش همواره از این موضوع واهمه داشت و به دوستان و شاگردانش این موضوع را گوشزد میکرد.
آزمایش در سالهای پایانی عمر به سختی زندگی میکرد. به دلیل مشکلات مالی زیاد، شرایط و روابط خانوادگی وی به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. آزمایش در سال ۱۳۶۶ از همسر دومش نیز جدا شد و در سالهای پایانی عمر به تنهایی و سختی زندگی خود را میگذرانید. وی سرانجام در سال ۱۳۷۱ در شهر رباط مراکش در سن ۶۷ سالگی درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.
منابع
دنیای اقتصاد/ تک ستارهها، نگاهی به زندگی آزمایش آزمایش
محمدرحیم متقی ایروانی، دربیست و یکم بهمن ماه 1299 در محله مشیر شیراز، دیده به جهان گشود. وی چند روز قبل از سوم اسفند که تهران تحت تصرف نیروهای قزاق قرار بگیرد، متولد شده بود. ایروانی در خانواده ای تاجر پیشه به دنیا آمد. تجارتخانه پدربزرگ او پر از اجناس مختلف، از جمله توتون، پارچه های پیراهنی و غیره بود. همچنین اولین کسی بود که تعدادی پمپ دستی به شیراز آورد و همین امر باعث شد مردم چاه های بیشتری حفر کردند . پدرش میرزا کاظم بود که دو زنش قبل از مادر رحیم فوت شده بودند .
وی بیش از 20 سال با
همسرش نزهت الزمان پارسا، اختلاف سن داشت پدر و عموی رحیم نیز با اتکا به سرمایه
خود و نیز ارثیه زنانشان به زمین داری، تجارت و در تعدادی از فعالیت های اقتصادی
مشارکت داشتند. پدر رحیم در شیراز تجارتخانه ای داشت که به واردات چای، قماش، و تریاک
می پرداخت رحیم فرزند بزرگ خانواده بود که مادرش را هنگام تولد فرزند چهارمش در سن
6 سالگی از دست داد .بعد از این زمان پدر ازدواج دیگری نکرد. عموی رحیم عبدالرحمن
که با خاله رحیم حشمت الزمان پارسا ازدواج کرده بود به پرورش محمدرضا و سرپرستی
محمد رحیم و محمد کریم پرداختند در حالیکه فرزندی نداشتند. محمد کاظم، در 19
آذرماه 1324 درگذشت.
رحیم با برادرانش ارتباط کاری
نداشت و هرکدام بطور مستقل کار کردند . محمد کریم مانند رحیم برای ادامه تحصیل به
امریکا رفت اما به تحصیل ادامه نداد و در آنجا درگذشت. اما محمد رضا که مردی دست و
دل باز بود زندگی خود را بیشتر از راه فروش اموال به ارث رسیده گذراند.» به گفته شیرین
کام رحیم ایروانی کودکی را در تجارت خانه پدر گذرانده بود. جایگاه او در تجارت
خانه بیش از آنکه به آقازاده های تاجر شباهت برده باشد به شاگرد حجره های بازاری
نسبت برده بود.
او در حجره کارهای پستی و نظافت را انجام می داد:« رحیم از کودکی در تجارتخانه شان کارهای مختلفی از جمله جاروب کردن و کارهای مرسوله پستی را انجام م ی داد. رحیم بعد از اتمام دوره دبستان در مدرسه باقریه، برای یادگیری زبان انگلیسی در 12 سالگی به کالج ستیوارت اصفهان رفت.. این انتخاب نشان می دهد که خانواده اش به اهمیت آموزش مدرن توجه داشتند. رحیم در سال 1320 دبیرستان را در رشته ادبی به پایان رساند . قبل از قبولی در دانشکده حقوق بدون اطلاع پدر به آبادان رفت و مدتی در شرکت نفت آبادان کار کرد.
رحیم در سال های 1321 الی 1324 در دانشکده حقوق، علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران، در رشته قضایی ادامه تحصیل داد. از اساتیدش برخی مثل شیخ محمد سنگلجی، سید حسن امامی، احمد متین دفتری، پیرنیا، مصباح زاده، سید علی شایگان، کریم سنجابی، عبدالله معظمی نقش مهمی در فعالیت های فکری، سیاسی اجتماعی دهه سی ایفا کرد.» رحیم در دوره دانشجویی مدتی در پمپ بنزین خیابان وصال تهران کار می کرد. او مدتی بعد به توصیه پدرش ازدواج کرد. پدر به او تذکر داده بود دختری از خانواده ای تجار و مذهبی برای ازدواج انتخاب کند.
محمد تقی نیز چنین کرد. رحیم در همین زمانها به فکر ازدواج افتاد. شیرین کام می گوید:« به توصیه پدرش گوش کرد که م ی گفت همسرت را از خانواده تجار باهوش، زیبا ومسلمان انتخاب کن . در اثر تدریس زبان انگلیسی در دبیرستان مهرآئین شیراز،( تنها دبیرستان هیات مرسلین کلیسایی انگلستان درشیراز) با خانم الا جرالد مدیر دبیرستان خواسته خود را در میان گذاشت الا نیز زینت منتخب را که دانش آموز شاگرد اول آن دبیرستان بود و ویژگی های مورد نظر او را داشت پیشنهاد کرد . زینت دختر حاج فرج منتخب رئیس اتاق تجار شیراز بود .
رحیم در دیداراول به زینت
گفته بود : من روشی در زندگی دارم که در خدمت مادرزنم باشم. اصرار های رحیم در نهایت
تصمیم حاج فرج منتخب را تغییر داد و آن دو در 4 تیرماه 1327 به عقد یکدیگر
درآمدند.» زندگی ایروانی پس از ازدواج با تغییراتی همراه می شود. او ایده های بزرگی
در سر داشت. آغاز دوران تازه نجارت محمد تقی ایروانی اینگونه بود:«اولین تجارتخانه
خود را در سرای محمدی در سبزه میدان بازار تهران با نام شرکت سهامی باتا و شرکت
استاندارد به منظور صادرات کتیرا، مواد روغنی ، مغز گردو، آنقوزه و پنبه و در
مقابل چتائی، کفش، چتر، گونی و گالش ازچکسلواکی وارد می کرد با استخدام دو انگلیسی
کار صادرات و واردات را در تابستان 1330 آغاز کرد . بعد از آن زمینی در چهارراه
گلوبندک خرید و پاساژ استاندارد را با دو راه ورود و خروج در خیابان خیام احداث
کرد.»
به گفته دکتر سعیدی استاد دانشگاه تهران و دیگر پژوهشگر بروری زندگی ایروانی، رحیم پیشنهاد اولیه تاسیس کارخانه کفش را به توماس باتا داد، که در آن موقع نمایندگی فروش او را داشت. اما باتا به سبب ملی شدن کارخانجاتش در اروپای شرقی نپذیرفت. مصرف گالش در جامعه اکثرا روستایی ایران تقاضای زیادی داشت. این نوع کفش، عموما مورد درخواست اهالی مناطق سردسیربود. نخستین اقدام ایروانی در جهت جایگزین کردن واردات این کالای پر مصرف بود. به همین منظور به چکسلواکی سفر کرد وحاصل آن آوردن دو کارشناس و یک دستگاه اتوکلاف بود که از آن برای گرم کردن لاستیک و درست کردن گالش در خیابان خیام سرای محمدی استفاده م ی شد.تولید این نوع کفش در داخل کشور، در حدود 3 تا 4 تومان در مقابل مشابه خارجی 10 تومانی اش هزینه داشت. رحیم معتقد بود که همه مردم به نان و کفش نیاز دارند . اما اگر بتوانند برخی اوقات نان نخورند نمی توانند بی کفش بمانند . رحیم ایده های جالبی داشت. او می گفت توسعه بدون کفش امکان پذیر نیست. سال 1334 زمینی در مهرآباد تهران برای توسعه فعالیت کارخانه اش خریداری کرد. وسعت زمین 700 متر بود که 400 متر ساختمان آن 35 کارگر را در خود جایی داده بود.
او به سرعت قرارداد همکاری با شرکت «لیبشه» امریکایی منعقد کرد. شیرین کام در مورد این مقطع زندگی او می گوید:« رحیم کار تولید کفش را در مهرآباد با شراکت با لیبشه امریکایی از کارخانه کفش ولکو شروع کرد تا با امتیاز این شرکت تولیدات خود را در ایران به فروش برساند. این شرکت کفش های تنیس کف تخت، سبک و کتانی می فروخت. که با زیره لاستیکی پرس شده تولید می شد. دستگاه های پرس را شرکت ولکو به ایران وارد کرده بود. رویه کفش دو لایه، مانند برزنت به هم در کفش ملی دوخته می شد. بعد از مدتی با خریداری ماشین های دوخت از پارچه های داخلی استفاده شد کفش ولکو حاضر به سرمایه گذاری و آوردن فناوری به ایران شد. رحیم به امریکا رفت و نقشه کارخانه تهیه و ماشین آلات آن را از شرکت وارد کرد.
کارخانه در بدو امر روزانه 150 زوج محصول داشت. شرکت کفش نام «ملی » گرفت که مردم خاطره مبارزات ملی شدن نفت را در ذهن داشتند . در این زمان ناصر معتبر، مصطفی عطری و مولر اهل چکسلواکی، کسانی بودند که با رحیم همکاری می کردند. رحیم با خریداری تعداد زیادی خانه در مهرآباد جنوبی به توسعه کارخانه ها پرداخت.» در این دوره زمانی رقبای در کنار ایروانی قرار گرفته بودند. کفش های تولید چکسلواکی و کفش سه ستاره و کفش مهشید شرایط بازار را برای ایروانی قدری دشوار ساخته بودند. اما ایروانی با بکارگیری روشی تلاش کرد تا بازار را به انحصار خود در آورد. علاوه بر تولید کفش به تاسیس کارخانه در زمینه تولید زیره کفش لاستیکی PVC ، تولید آستر و بند کفش، تولید جوراب (خرداد 1347 ) تولید مقوا و کارتن (در آذر 1350 ) قالب، ماشین سازی، تولید تسمه در 600 اندازه برای صنعت، کشاورزی و خودرو (فروردین 1352 )، تولید انواع دستکش و روی بند (در سال 1352 )، نیز که ابزارهای لازم برای صنعت کفش بود، اقدام کرد. مرحله بعدی توسعه در نقطه ای اغاز شد که در همان جا کار کفش ملی به پایان رسید.
کارخانه رحیم ایروانی
با وقوع انقلاب اسلامی مصادره شد و به دلایل ضعف مدیریت و واگذار نکردن آن به بخش
خصوصی 4 ملیارد و هشتصد ملیون تومان آن زمان ضرر داد. ایروانی پس از انقلاب به آمریکا
رفت و کودکان تحت نظرش،که آن زمان 14 تا 16 ساله شده بودند را هم، با هزینه خود به
خارج از کشور برد و در آنجا کارخانه چرمسازی بوستون را تأسیس کرد و باز هم کفش تولید
کرد! سر انجام در 12 بهمن ماه سال 1384 بعد از یک روز کامل کاری در غربت از دنیا
رَفت ایروانی پس از انقلاب و مصادره
شرکت کفش ملّی ابتدا کارخانه کفش و چرمسازی را در بوستون آمریکا تأسیس کرد و سپس
در قاهره کارخانه کفش استاندارد را تأسیس کرد. اینبار بر اساس آنچه سی سال پیشتر در مهرآباد تهران و اسماعیل
آباد کرج ساخته بود از سال ۱۹۸۱ در حوالی شهر آتلانتا در ایالت جورجیا “پارک
صنعتی کامن ولث” و صنایع جورجیا و کارخانجات کفش اوکاباشی را با مشارکت شرکتهای
ایتالیایی و ژاپنی که در ایران با او همکاری داشتند بنیان نهاد.
میراث ایروانی
رحیم ایروانی هزاران کاگر، مهندس و مدیر کارآمد در کشور تربیت کرد که سالها در صنایع مختلف کشور مشغول بکار بودند. کارخانه او در جاده قدیم کرج بزرگترین کارخانه خاورمیانه بود. این کارخانه بیش از یک میلیون متر مربع وسعت داشت. دو بزرگراه و یک خط قطار از میان املاک این کارخانه عبور کردهاند. روشهای ابداعی او در تولید صنعتی کفش سالها توسط کارخانجات بینالمللی (خصوصا ترکها)، کپی شد. او مبتکر فروشگاههای زنجیرهای تولید به مصرف کفش در ایران بود. او یکی از مدیران ارشد شرکتش با دسته چک سفید امضاء شده برای خرید بهترین فروشگاهها در ارزشمنترین مکانهای کشور مامور کرده بود. قصد او این بود که هرایرانی باید در تمام نقاط اصلی شهر به کفش ملی دسترسی داشته باشد. این فروشگاهها در بهترین نقاط میادین و چهارراههای اصلی تهران و شهرستانها استقرار یافته بود. این فروشگاهها به قدری باارزش بود که بعدها مدیران دولتی، با فروش فروشگاههای کفش ملی، سالها هزینه های این سازمان را تامین میکردند. ایروانی علاوه بر تاسیس فروشگاه کفش ملی در سطح ایران ویکسان سازی قیمت در کل فروشگاهها، توانسته بود به شوروی و اروپای شرقی کفش پوتین صادر کند در طی بیش از 30 سال فعالیت، توانسته بود در سال 1356 قریب به 10 هزار نفر را در شرکتهایش مشغول نماید.
او گروه کفش ملی را به
خانواده تبدیل کرد. تعصب نسبت به گروه در نزد ایروانی و مدیران عالی و میانی فوق
العاده بود. بر این اساس پوشیدن کفش غیر ملی، برای پرسنل توبیخ به همراه داشت.
آنها حق نداشتند از شرکت های دیگر صنعتی با نام کامل ذکر کنند و تنها حرف اول آن
گروه ها یاد می شد در غیراینصورت 2 تومان جریمه می شدند. این تعصب در حفظ گروه پس
از انقلاب نیز حفظ شد، بطوریکه سالها پس ازمصادره، با آمدن هرمدیر جدیدی به او
تلفن می زد و تبریک می گفت و او را تشویق به حفظ موسسه می نمود زیرا معتقد بود که
چند هزار نفر از طریق آن زندگی می کنند. او برای اولین بار چکمه یک تکه، گالش و
کیکرز ایرانی و کفش صنعتی کار ایرانی را اختراع کرد.
رحیم ایروانی در طی سال
های فعالیت صنعتیاش در تاسیس بیش از 50 شرکت صنعتی و تجاری و بیش از 25 شرکت صنعتی
در زمینه تولید انواع کفش با شرکای خارجی و داخلی مشارکت داشت . وی در سال ۱۳۴۳
شرکتی به نام شرکت کانون مشاوره اقتصادی را به منظور تربیت و پرورش ۲۲ کودک دو
ماهه تا ۲ساله تأسیس کرد تا در آینده این کودکان، به مدیران بنگاههای صنعتی او تبدیل
شوند. قرار بر این شد قسمت عمده بودجه کانون به مصارف تحصیلی این اطفال برسد و لوازم
خوارک پوشاک و وسایل زندگی ساده و کم خرج باشد. همچنین هیچکدام از این اطفال نیز
پس از رسیدن به سن ۱۸ سالگی هیچ تعهدی نسبت به کانون ندارند و مختارند که هرجور که
خواستند در اجتماع زندگی کنند. فقط انتظار مؤسسه این است که نسبت به تحصیل جدی
باشند و تمسک به دین اسلام و حسن اخلاق را پیشه خود سازند. با پیروزی انقلاب اسلامی،
ایروانی این کودکان را که آن زمان ۱۴ تا ۱۶ ساله بودند با خود به خارج از کشور
برد.
نامه ایروانی به رئیس جمهور
رحیم ایروانی با اینکه
سالها از ایران رفته بود و در لندن کسب و کار دیگری راهاندازی کرده بود، اما
آروزی او زنده کردن دوباره کفش ملی بود، او سالها در این خصوص تلاش کرد و نامه های
مختلفی به روسای جمهور وقت نوشت که پاسخی دریافت نکرد. هفت ماه پیش از مرگ،
ایروانی مجددا تلاش کرد تا به ایران بازگردد و کفش ملی را احیا کند. او در نامهای
خطاب به علی سعید لو(معاون اجرایی دکتراحمدی نژاد)، نوشته بود:
سرور بزرگوارم، جناب آقای علی سعیدلو، با تقدیم مراتب ارادت و اخلاص، بنده رحیم ایروانی موسس گروه صنعتی کفش ملی در اسماعیلآباد جاده قدیم کرج که در آنجا بیش از ۳۴ کارخانه و در ایران ۴۳۰ فروشگاه کفش ملی تاسیس کردهام که حتماً جنابعالی مسبوق هستید، اینک آواره در انگلیس هستم. اکنون که برنامه مهم جناب آقای رئیس جمهور ایجاد کار است، پیشنهاد میکنم طی تصویبنامهای کارخانجات بنده را مرجوع دارند، در این صورت حداقل طی سه سال 10 هزار کارگر و کارمند استخدام خواهم کرد. از حضور جنابعالی که همیشه اهل حساب و کتاب بوده و هستید، استدعا دارم در این مورد با جناب آقای وزیر صنایع مذاکره فرمایید و اطلاع دهید که فوراً برای ادای توضیحات بیشتر به حضورتان شرفیاب شوم. بنده فعلاً در لندن انگلیس هستم و چنانچه اوامری باشد با کمال افتخار در اختیار جنابعالی خواهم بود. به حضور مبارک پیشنهاد میکنم که اگر شغل دولتی میل ندارید، ریاست گروه صنعتی ملی را قبول بفرمایید، خود بنده معاون سرکار خواهم شد.
رحیم متقی ایروانی
رحیم ایروانی، با اینکه در خارج از کشور زندگی مرفهی داشت و نیاز مالی برای بازپسگیری کارخانههایش نداشت، همواره رویای احیای گروه صنعتی کفش ملی و اعتلای مجدد نام ایران در صنعت کفش جهان را در سر میپروراند. ایروانی پس از دههها تلاش برای سازندگی در کشور، با وجود اینکه از دولتهای مختلف هیچ گاه جوابی دریافت نکرده بود، هفت ماه پس از آخرین نامه خود در روز دوازدهم بهمن ماه سال 1384، پس از یک روز کاری فشرده، در حسرت روشن کردن دوباره چراغ کفش ملی، دیده از جهان فروبست.
منابع و ماخذ:
هفته نامه تجارت فردا
خبرگزاری جماران
ویکی پدیا / دانشنامه آزاد
مقاله سرمایه دار ملی، ماهنامه مهرنامه ، نوشته محمد توکلی طرقی
سید محمود خیامی ، در سال 1308 در طرقبه مشهد دیده به جهان گشود. پدر او کامیوندار بود. در دههی دوم قرن چهاردهم هجری شمسی که کشورهای بیگانه (شوروی سابق، ایالات متحده آمریکا و بریتانیا) ایران را اشغال کرده بودند، منطقهی خراسان در تصرف سربازان روس در آمد. آنها در سال ۱۳۱۴ کامیونهای علیاکبر را برای جابجاییهای خود با زور ضبط و حتی گاراژ او را مصادره میکنند. دولت مرکزی هم به معنای درست کلمه وجود نداشت تا بشود به جایی شکایت برد.
با از دست رفتن بیشتر دارایی پدر، زندگی خانواده خیامی بهسختی میگذشت تا با اتمام جنگ پساز مدتی روسها مشهد را ترک کردند. ارتش شوروی سابق هرچه در این مدت تصرف کرده بود را هم با خود برد و علیاکبر خیامی کامیونهایش را از دست داد؛ ولی خوشبختانه زمین را نمیتوانستند با خود ببرند و گاراژ دوباره به او باز گشت. علیاکبر خیامی از آن پس مکان توقفگاه کامیونها را تبدیل به تعمیرگاه کامیون نموده به کسب و کار ادامه داد. محمود که در آن زمان شاگرد «دبیرستان شاه رضا» در مشهد بود بخاطر کمک به پدر به تحصیل شبانه در «دبیرستان رازی» ادامه داد. محمود و برادرش در سال ۱۳۲۸ به تهران رفته و در آنجا با دریافت مجوز اتوبوسسازی، اولین قدم را در راه خودروسازی برداشتند.
در واقع او کار را با برادرش، از کارواش در مشهد شروع کردند. سپس از تعمیرات ساده کنار خیابان، کار در تعمیرگاه خودرو را انجام دادند. سال ۱۳۲۸ برادران خیامی به تهران عزیمت کردند. در جاده کرج قسطی زمینی خریدند و کم کم در آن جا تعمیرگاه، کارگاه اتاق ساز، فروشگاه لوازم یدکی و صندلی سازی برپا داشتند. در این کارگاه احمد خیامی از نماینده مرسدس بنز در ایران شاسی اتوبوسهای مرسدس بنز را میگرفت و روی آنها اتاق میساخت. برای اتوبوسهایی که میساخت دستشویی و توالت کوچک و یخچال هم درست میکرد. برای راحتی مسافران، کارگاه ساخت صندلی را هم احداث کرد. این کارگاه صندلیسازی بعدها الهامبخش او در ساختن نخستین کارخانه بزرگ مبلسازی ایران به نام «مبلیران» شد. او جزو نخستین کارآفرینانی بود که برای کارگران و کارکنانش خانه ساخت.
فعالیتهای پیش از انقلاب
محمود خیامی به همراه برادر و خواهرشان، کارگاه مونتاژ خودروی ایران را سال ۱۳۴۱ تأسیس کرده بودند. زمانی که شرکت آنها با تشکیلات جدید و نام رسمی “ایران ناسیونال” در سال ۱۳۴۶ و با سرمایه ۴۰ میلیون تومان ثبت شد، تنها میتوانست روزانه ۱۰ خودروی سبک و ۷ خودروی سنگین (اتوبوس و کامیون بنز) تولید کند.
هفت سال بعد از تأسیس ایران ناسیونال، این شرکت اعلام کرد که سرمایه شرکت در همین مدت کوتاه، بیش از ۱۲ برابر شده و ایران ناسیونال از نظر کیفیت و کمیت تولید، در ردیف بزرگترین خودروسازان آسیا قرار گرفتهاست. پس از آن، در سال ۱۳۵۲، ایران ناسیونال اعلام کرد که خودکفایی در تولید قطعات یدکی را در راس برنامههایش قرار دادهاست. از این رو، خیامیها علاوه بر پایهگذاری نخستین صنعت خودروسازی در ایران چندین کارخانه و مؤسسه تولیدی دیگر راهاندازی کردند که سهم مهمی در صنعت و اشتغال کشور داشتند.
«کارخانه لاستیکسازی بریجستون ایران»، «شرکت پیستونسازی ایران»، «کارخانه ایدم در تبریز برای تولید موتور دیزل»، «کارخانه پلیرنگ (تولیدکننده رنگ خودرو)»، «کارخانه فنرسازی در جاده کرج»، «شرکت ریختهگری» و «شرکت رضای مشهد» و تأسیس دو هنرستان برای تربیت تکنیسین از جمله آنها هستند. آنها که پیشتر برای اتوبوسها اتاق میساختند، برای راحتی مسافران، کارگاه ساخت صندلی را هم احداث کردند. این کارگاه صندلیسازی بعدها الهامبخش محمود خیامی در ساختن نخستین کارخانه بزرگ مبلسازی ایران به نام «مبلیران» شد.
در همین سالها، محمود خیامی با کمک گروهی دیگر از سرمایهداران ایران، بانک صنعت و معدن و فروشگاههای زنجیره ای کوروش (قدس فعلی) را نیز بنیان نهاد.
در این سالها، رقابت ایران ناسیونال با هیوندای کره شروع شده بود. در سال ۱۳۵۶، او با ایران ناسیونال اعلام کرد که میخواهد “پیکان” را از خط تولیدش خارج کند، با شرکت پژو وارد شراکت جهانی شود و تولیداتش را به کشورهای دیگر صادر کند.
محمود خیامی جزو اولین کارآفرینانی بود که برای کارگران و کارکنانش خانه ساخت و شهرک پیکان که محل سکونت کارکنان ایران ناسیونال بود را بنا نهاد.
فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب
پس از پیروزی انقلاب نام برادران خیامی به دلیل ارتباطات با حکومت سابق در میان افراد حامی غرب قرار گرفت و کارخانه واموالش مصادره شد. خیامی پیش از پیروزی انقلاب برای مذاکره فنی به لندن رفته بود. اما پس از مصادره اموال و ذکر نام او توسط شورای انقلاب، او دیگر به ایران بازنگشت. خیامی معتقد بود که اگر روند فعالیت شرکت ایران ناسیونال ۸ تا ۱۰ سال دیگر ادامه پیدا میکرد، ایران دیگر نیازی به صنعت نفت نداشت.
او به دلیل سابقه خوبی که در همکاری با شرکت مرسدس بنز آلمان داشت، از این شرکت اعتبار گرفت و در خارج از ایران، کارش را به عنوان فروشنده از صفر آغاز کرد و موفق شد که نمایندگیهای فروش مرسدس در انگلیس و آمریکا را بدست بیاورد. او به عنوان یکی از ثروتمندترین افراد و مدیران سرشناس در انگلستان و فرانسه شناخته شده بود. محمود خیامی روز نهم اسفندماه ۱۳۹۸، در سن ۹۰ سالگی، در شهر لندن، دیده از جهان فروبست.
میراث خیامی
محمود خیامی مدیر بنیاد خیامی بود که در سال ۲۰۰۰ میلادی توسط وی تأسیس شد. این بنیاد در کنار فعالیتهای خیریه در زمینههای بهداشت، کودکان و پناهندگان، فعالیتهایی را در زمینه گفتگوی بین ادیان را نیز در برنامه خود قرار دادهاست.
خیامی در سالهای اخیر صد و ده مدرسه به نام امام علی در روستاهای استان خراسان ساخته بود و هشت مجموعه بزرگ آموزشی نیز به نام ثامنالائمه در مشهد احداث کردهبود. او همچنین ساخت هجده مجموعه کار و دانش را در استان خراسان به پایان رسانده بود که هجده میلیارد تومان هزینه دربرداشت. خیامی وصیت کرد که بخشی از داراییش برای خرید اشیای عتیقه ایرانی در حراجیهای بینالمللی اختصاص یابد تا این اشیا خریداری شده و به موزههای ایران بازگردد.
او همچنین صاحب چندین نمایندگی اتومبیلهای مرسدس بنز در کشورهای انگلستان و ایالات متحده آمریکا بودهاست. وی در سال ۲۰۰۷ میلادی کمک یک میلیون پوندی را به حزب کارگر انگلستان اعطا کرد که قدردانی تونی بلر واکنشهای گستردهای را در رسانههای بریتانیا به همراه داشت.
رضا نیازمند اولین رئیس سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران درباره زندگی محمود خیامی گفتهاست: «خیامی هرچه داشت را در ایرانناسیونال هزینه کرد. پس از انقلاب خیامی هم از ایران فرار کرده بود و کارخانه را هم مصادره کرده بودند. من لندن بودم و فکر کردم نکند که مشکل مالی داشته باشد. روزی او را دیدم و پرسیدم که آیا درآمدی داری که گذران زندگی کنی؟ گفت خیالت راحت باشد روزی که من رفتم برای قرارداد با انگلیسیها، طرف انگلیسی به من توصیه کرد که در این قرارداد یدکیها را نگذار و برای تأمین قطعات یدکی قرارداد جداگانهای به نام خودت ببند، نه شرکت ایرانناسیونال. تو اگر بنا بر هر دلیلی از کارخانه بروی هزینه حاصل از خرید و فروش قطعات یدکی فقط به تو تعلق میگیرد. حقالزحمه این قرارداد ۱۵ درصد برای فروش هر قطعه بود. یعنی از زمان آغاز تولید پیکان در ایران هر قطعه یدکی برای پیکان از انگلیسیها خریداری شدهاست ۱۵ درصد آن سهم خیامی بودهاست.
نشان و لقبهای محمود خیامی
خیامی دارای چند نشان و لقب از انگلستان و فرانسه است. از جمله نشان های وی میتوان به نشان شوالیه CBE «فرمانده درجه 1امپراتوری بریتانیا» و نشان KSS یا «سنکت سیلوستر» (نشان رتبه پنجم کلیسای کاتولیک) و همچنین «Royal Order of Francis I».