صدای برند(Brand Voice)، بر خلاف نامش، مفهومی صوتی نیست. هنوز بسیاری از بازاریابان و مدیران این مفهوم را با جینگل یا جینگلز(Brand Jingles)، اشتباه می گیرند. صدای برند، یکی از مهمترین ویژگی هایی است که در تولید محتوا و شناخت یک برند توسط مخاطب، کاربرد دارد. شاید بصورت مختصر بتوان گفت مفهوم صدای برند، به تمامی تمام ویژگی هایی گفته می شود که وقتی نام برند شنیده یا روایت شود، مخاطب به آن فکر می کند. به عبارت دیگر صدای برند شخصیتی است که برند در تمامی ارتباطات خود با مخاطبان از خود بروز می دهد.
صدای برند، عامل مهمی جهت ایجاد انسجام در کانال های ارتباطی شناخته می شود. درست است که در برندسازی، برند باید از نظر بصری مناسب به نظر برسد، از فونتها گرفته تا رنگها و سبکهای طراحی. اما موضوعی که غالبا نادیده گرفته می شود صدای برند است. با گنجاندن رسانه های اجتماعی در تلاش های بازاریابی، صدای برند به عنوان راهی برای متمایز شدن از انبوه گپ های دیجیتالی مهم تر از همیشه شده است.
به عنوان مثال شرکت تولید کننده اسنک، باید واژگان و نگرشی که در گفتگو با مخاطب در پیش میگیرد، شاد و اهل بذله گویی باشد. شرکت تولید کننده خودرو، باید صدای امنیت و جدیت و راحتی را داشته باشد و یک برند آموزشی، باید لحن و گفتاری مانند معلمی مهربان داشته باشد.
صدای برند شخصیت متمایز یک برند در ارتباطات خود است. این یعنی اگر برند یک شخص بود، چه ویژگی های شخصیتی را به خود می گرفت و فعالانه از چه چیزهایی اجتناب می کرد؟ برند از چه عبارات و انتخاب های سبکی به طور ثابت استفاده می کرد؟
همه موارد با هم ترکیب می شوند تا صدای برند را ایجاد کنند. این شخصیت در هر جایی که برند صحبت می کند، از جمله خبرنامه ها، پست های رسانه های اجتماعی، ارتباطات رسمی داخلی مانند اطلاعیه های شرکت و تبلیغات اعمال می شود.
هویت سازمانی یا هویت شرکتی(Organizational identity)، یا تصویر شرکتی، شیوه ای است که در آن یک شرکت، بنگاه یا بنگاه تجاری خود را به عموم مردم (مانند مشتریان و سرمایه گذاران و همچنین کارکنان) ارائه می دهد. هویت شرکتی به طور معمول با برندسازی و با استفاده از علائم تجاری تجسم می شود، اما همچنین می تواند شامل چیزهایی مانند طراحی محصول، تبلیغات، روابط عمومی و غیره باشد. هویت شرکتی یک هدف اولیه از ارتباطات شرکت ها، به منظور حفظ و ساخت هویت مطابق و تسهیل اهداف کسب و کار شرکت ها است.
به طور کلی، هویت سازمانی کلیه موضوعاتی است که موجب به خاطر سپاری و یادآوری سازمان در ذهن مخاطب می شود. این موضوع شامل دستورالعملها و برنامه هایی است که به بدنه سازمان ابلاغ می شود. این دستورالعمل ها بر چگونگی اعمال هویت حاکم هستند و معمولاً شامل پالت های رنگی تأیید شده، حروف چینی، و غیره. هویت بصری سازمان، بخشی از هویت سازمانی است.
هویت بصری(visual identity)، به نحوه شکل گیری ادراک و ایجاد تأثیر از برند، از طریق عناصر قابل مشاهده آن، اطلاق میشود. تصاویر و عناصر بصری، یکی از قویترین و تاثیرگذارترین عناصر در ایجاد ارتباط بین برند و مخاطب آن هستند. اگر برند را مانند کوه یخی شناور تصور کنیم، هویت بصری، بخشی از این کوه یخ است که بیرون آب است و دیده میشود.
البته همانگونه که همه آگاه هستیم، بخشی از کوه یخ که بیرون از آب و قابل رویت است، کوچکتر از بخشی است که زیر آب است و دیده نمیشود!. اما اگر این بخش وجود نداشته باشد، کل کوه یخ دیده نخواهد شد و تنها زمانی این کوه یخ قابل لمس است، که یک کشتی با آن برخورد کنند!.
بشر از دوران غارنشینی، حتی پیش از اینکه آتش را کشف کند، چرخ، خط، یا حتی پول را اختراع کند، با نقاشی برروی دیواره غارها، سعی در اثرگذاری از خود و انتقال مفاهیم به صورت رسم شکل نموده است. انسان موجودی اجتماعی است و بدون اجتماع، به سختی میتواند نیازهای اولیه خود را برطرف کند. خصوصا انسان مدرن امروزی که حتی لحظهای نمیتواند به دور از اجتماع باشد و تقریبا امکان زندگی بدون دیگران را ندارد.
بنابراین بشر در تکوین و تکمیل خود، همواره سعی نموده تا از همه راههای ارتباطی، استفاده کند. همانگونه که واقف هستیم، انسان با پنج حس اصلی بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه، با جهان اطراف خود ارتباط برقرار میکند.
درمیان این پنج حس اصلی، حس بینایی، قویترین و تاثیرگذارترین حس انسان است. به همین دلیل چشم را سلطان بدن”، نام نهادهاند و ضرب المثلهای زیادی در مدح برتری حس بینایی عنوان شده. شاید همه ما این ضربالمثل را شنیده باشیم؛” شنیدن کی بود مانند دیدن!”.
این بدان معنی است که انسان به حس بینایی خود بیشترین اعتماد را دارد و این باور عمومی و اولیه در ذهن انسان نقش بسته که این حس، اشتباه نمیکند. به همین دلیل بسیاری از ما این مکالمه را به خاطر میآوریم؛” تا با چشم خودم نمیدیدم، باور نمیکردم”.
رضا تهرانچی در سال ۱۳۰۲ در شهر کاشان، دیده به جهان گشود. خانواده تهرانچی، برای کسب دانش و تحصیل ارزش زیادی قائل بودند بنابراین با وجود اینکه به علت شغل پدر خانئاده تهرانچی بارها مجبور به نقل مکان به شهرهای مختلف شد، رضا تهرانچی در هر شهر به بهترین مدرسه های موجود آن شهر، فرستاده می شد.
تهرانچی پس از اتمام دوران ابتدایی در شهر مشهد، جهت گذراندن دوران متوسطه، راهی دبیرستان دارالفنون تهران شد.
روحیه کارآفرینی تهرانچی، سبب شد تا به یادگیری کار با ماشین نویسی پرداخته و پس از گذشت مدتی، خود اقدام به جذب هنرجو نموده و کلاس های ماشین نویسی را برگزار و به علاقه مندان این زمینه آموزش ارائه کند.
در سال ۱۳۲۰ پس از اتمام دبیرستان، به دانشگاه تهران رفت و در رشته دندان پزشکی دانشگاه تهران اقدام به ادامه تحصیل داد. وی پس از اتمام تحصیلات دندانپزشکی در سال 1327، و دریافت شماره نظام پزشکی خود اقدام به تاسیس مطب دندانپزشکی در چهارراه مختاری تهران نموده و شروع به درمان بیماران کرد.
بیسکویت مادر
تهرانچی در کنار طبابت، مطالعات فراوانی داشت. او با مطالعه مقالات و کتابهای یک از پزشکان مشهور امریکایی به نام ” گیلورد هاوزر” گرایش زیادی به حوزه تغذیه پیدا کرد. او سعی داشت تا آموزه های هاورز را در تغذیه بیماران خود بکار ببرد.
باتوجه به مشکلات صنعت غذایی در نیمه ابتدایی قرن گذشته، تهرانچی برآن شد تا با فرمولهایی که از آموزه های هاورز بدست آورده بود، خود مواد غذایی سالمی تولید کند که بتواند برخی از کمبودهای غذایی ایرانیان را جبران کند. بدین ترتیب بود که اولین نمونه های بیسکویت سالم توسط تهرانچی ساخته شد.
تهرانچی به کمک برادران خود، شرکتی با نام “ویتانا” تاسیس کرد. در بدو تاسیس در کارگاه ویتانا بیسکوئیتهایی از ملاس و جوانه گندم تولید میشد که در قنادیهای مختلف امیریه و بهارستان به فروش میرسید. تهرانچی با وامی به مبلغ ۳۰ هزار تومان زمینی در جاده کرج خریداری کرد تا در سال ۱۳۳۲ کارخانهای برای تولید انواع بیسکوئیت بنا کند.
شرکت ویتانا اولین شرکت فعال در زمینه تولید بیسکویت و نان صنعتی ایران بود. بیسکوئیت پتیبور و نان سوخاری ویتانا بیسکوییت مادر، از اولین تولیدات این کارخانه بود. او این بیسکوییت را به دلیل نقش ویژه مادر و شیرمادر در سلامتی انسان به نام “مادر”، نام گذاری کرد. پس از مدتی بیسکوییت مادر بین مردم جایگاه خود را پیدا کرد و به دلیل ویتامینها و مواد مغذی که داشت، توسط پزشکان هم توصیه شد. ویتانا نخستین کارخانه ایرانی بود که روی محصولاتش تاریخ مصرف و نشان استاندارد درج کرد.
تهرانچی از اولین تولیدکنندگانی بود که برروی موضوع برندسازی و بازاریابی تاکید داشت و در این زمینه مطالعات زیادی داشت. فقر اطلاعات مدیریتی در آن زمان مانع پیشرفت وی در این زمینه نشد. او شعار “مهر مادر، شیر مادر، بیسکوئیت مادر”را برای بیسکوییت مادر برگزید و نشان مادر و کودک را روی تمام بسته بندی ها اجرا کرد.
پس از انقلاب
در سال 58 و پس از اجرای قانون مصادره اموال(جزئی از قانون مجازات اسلامی)، افرادی که با رژیم پیشین ارتباط مستقیم داشتند، با مصادره کلیه اموالشان مواجه شده و این اموال به ستاد به ستاد اجرایی فرمان امام منتقل شد.
شرکت ویتانا در اختیار شرکت سهامی البرز(زیرمجموعههای بنیاد پانزده خرداد)، قرار گرفت. با توجه به ضعف مدیریت تولید این کارخانجات به شدت افت کرده پس از مدتی در وضعیت ورشکستی قرار گرفت. کارخانجات ویتانا در سال ۱۳۸۷ به بخش خصوصی فروخته شد.
میراث تهرانچی
تهرانچی در سال 96 نشان امین الضرب را دریافت کرد و پس از گذشت چهل سال، مورد تقدیر قرار گرفت. بسیاری از بزرگان صنایع غذایی از مشاوره ها و توصیه های وی بهره مند شده و او نقش مهمی در سالم سازی صنایع غذایی کشور ایفا کرد.
رضا تهرانچی
تهرانچی سرانجام در اولین روزهای قرن پانزدهم، در روز ششم فروردین ماه ۱۴۰۱ در ۹۹ سالگی دار فانی را وداع گفت و آرام گرفت.
استانداردهای بصری، قوانین گرافیکی شامل رنگ، نور، خطور، فونت و اشکال و موارد هندسی است که به نوعی نمایشگر روح برند و سازمان است. جهت ایجاد حق مالکیت برای یک برند، لازم است مجموعهای از قواعد طراحی ابداع یا ایجاد یا تعیین شوند که با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و همزمان گویای مطالب بازاریابی باشند. به مجموعه این قوانین استانداردهای برند، اطلاق میشود.
استانداردهای برند دو وظیفه اصلی دارند. اولین وظیفه آنها ایجاد “آگاهی از برند” است. دومین وظیفه این استانداردها، ایجاد “تمایز برند”:، است. تمایز بسیار مهم است. دراین فضای آشفته بصری که اشکال مختلفی به صور متفاوت همواره در مقابل دیده بینندگان قراردارد، ایجاد تمایز، بسیار دشوار است. ساخت استانداردی متمایز و برجسته، بسیار دشوار است و نیازمند تسلط بر قوانین هویت بصری و بازاریابی است.
حتی کوچکترین بخشهای استانداردهای برند اهمیت دارند. این بخشها به وسعت و عمق برند نموده و شناخت و تمایز آن را آسوده تر خواهند کرد. تدوین درست استانداردهای برند، مستلزم تمرکز بر استراتژی و ثبات در پنج حوزه زیر است.
لوگو و لوگوتایپ
مهمترین عنصر در تعیین استاندارد برند، لوگو است. لوگو و لوگوتایپ اولین و ویترینی ترین بخش از هویت بصری و استانداردسازی برند است. ثبات در لوگو به اندازه ثبات در نام یک فرد، اهمیت دارد. شکل و طرح و جایگاه و اندازه لوگو در رسانه های مختلف باید ثابت باشد تا شنخت آن تسهیل شود.
امروزه لوگوها و لوگوتایپهای مشهور، کاملا ساده و قابل فهم هستند. در عین حال فلسفه طراحی پشت آنها کاملا عمیق و فکر شده است. یکی از مشهورترین لوگوهای جهان، لوگوی “صلیب” در مسیحیت است که تنها با دوخط عمود برهم ساخته شده و در هر فرهنگی حتی نمایش آن قابل فهم است. این لوگو قدیمی ترین و قویترین لوگو در جهان است.
فونت
شیپ و فونت یکی از مهمترین آیتمهای بسیار مهم در استانداردسازی برند است. فونت و قلم نوشتاری برند، صرفا برای تزیین نیست. یکی از اسناد مهم شناخت برند است.
سبک تصویری، عکاسی و گرافیکی
تصاویر مرتبط به برند یکی از موفقترین موضوعات در به خاطر سپردن و به یادآوری برند است. تصاویر باید شبیه به سبک و استفاده از رنگ باشند.
گرافیک
گرافیگ و ثبات آن به معنای استفاده از نمادها و شکلهای متمایز در یک روش ثابت است. انتخاب درست عناصر گرافیکی به مخاطبان کمک خواهد کرد که برند سریعتر به یاد سپرده شود و به خاطر آورده شود. همچنین ثابت ماندن خطوط حاشیه و یا پسزمینه و یا الگویی ثابت که با استانداردهای برند مطابقت دارد نیز می تواند در به خاطر سپردن برند موثر باشد.
رنگ
رنگ یکی از مهمترین اجزای هویت برند است. این کار بر روی مخاطبین تاثیر گذاشته و نقش بزرگی در بازیابی حافظه بازی میکند. بنابراین رنگ به طور قابلتوجهی بر درک مخاطب از برند تاثیر دارد.
شاهرخ ظهیری در بهمن ماه ۱۳۰۹ در شهر ملایر، دیده به جهان گشود. پدرش اهل همان شهر بود اما مادرش، تهرانی بود. شاهرخ تنها دوسال داشت که خانواده ظهیری تصمیم گرفتند تا به تهران نقل مکان کنند. دوسال بعد آنها مجددا نقل مکان کردند و این بار به قم رفتند. شاهرخ دوران دبستان و دبیرستان خود را در شهر قم گذراند. آنها وقتی شاهرخ ۲ ساله بود به تهران، و در ۴ سالگی او به قم مهاجرت کردند و برای چندین سال در آنجا ساکن بودند. شاهرخ ظهیری تحصیلات متوسطه را در این شهر گذراند.
هنوز هجده سالش نشده بود که پدرش را بر اثر بیماری سل از دست داد و به عنوان فرزند بزرگ، کفالت مادر و خواهران و برادرانش را برعهده گرفت. ابتدا با مدرک تحصیلی پنجم دبیرستان به استخدام اداره فرهنگ قم درآمد و به عنوان معلم دبستان به تدریس مشغول شد. بعد از مدتی به قلهک انتقالی گرفته و در آنجا همزمان با ادامه تحصیل در رشته حقوق در مقطع کارشناسی، در دبستان تدریس کرده و همچنین در یک فروشگاه منسوجات مشغول به کار شد.
ظهیری از طریق واسطههایی که به خاطر خرید و فروش پارچه با آنها آشنا شده بودهاست، وارد گروهی از کارخانجات وابسته به تشکیلات حکومتی به نام کارخانجات ماه میشود. پس از مدتی از طرف مهدی بوشهری مأمور ایجاد کارخانهای برای تولیدات غذایی میشود که مهرام نام میگیرد. بوشهری از خاندانهای سرمایهدار عصر پهلوی به شمار میآمد. او شوهر اشرف پهلوی بود و در هلدینگ ماه با صرافزاده و اسدالله علم شریک شده بود. بوشهری از شاهرخ جوان خواست که کارش را از یکی از مجموعههای نساجی مجموعه او آغاز کند.
محمدرضا بهرامن رئیس خانه صنعت و معدن ایران از کارآفرینان بنام و پیشکسوت ایران در مورد شاهرخ ظهیری نوشتهبود:”او کارخانه سرکه را از پسر پهلوی خرید و مدتی بعد اولین نفری در ایران شد که سس مایونز را به کشور وارد کرد”.
درآن زمان سس در ایران محصولی ناشناخته بود. ظهیری برای اولین بار این محصول را به ایران آورد و کسی نمیدانست که با این محصول غذایی چه باید بکند. ظهیری در چند مصاحبه خود گفته بود که بیش از دوبرابر از سرمایه وقت شرکت را صرف آگهی تلویزیونی و روزنامهها کرد تا به مردم آموزش بدهد که سس مایونز چیست و آن را چطور باید مصرف کنند.
او در مصاحباتش دراین باره گفته بود: “ما بدون اینکه تجربهای برای تولید داشته باشیم و برای تولید، اول بازاریابی کنیم و ببینیم این جنس آیا بازار دارد یا ندارد و آیا آن را میخرند یا نمیخرند، موافقتهای تولید آن را گرفتیم و شرکت را راه انداختیم. روزی که تولید کردیم و جنس آماده شد باید به بازار میرساندیم. تازه متوجه شدیم اصلا کسی در ایران نمیداند که سس چه هست و اصلا کسی نمیداند چگونه باید آن را خورد و مصرف آن به چه صورت است. ما رفتهرفته ذائقهسازی کردیم و اول فقط سس مایونز تولید کردیم و بعد هم چهار نوع سس دیگر. یعنی سس فرانسوی، سس ایتالیایی، سس روسی و سس ساندویچ”.
ویژگی معلمی تا روزهای آخر زندگی با ظهیری باقی ماند. او برخلاف بسیاری از همنسلانش اهل گفتوگو با جوانان بود. بارها در نشستهای مشترک با استارتآپها شرکت میکرد.
از انجام گفتوگوهای مطبوعاتی و ابراز نظر در مورد موضوعات روز و بیان خاطرات گذشته پرهیز نداشت و در دسته معدود کارآفرینانی جای میگرفت که خودش را به بیقیدی درباره شرایط روز جامعه نمیزد.
ظهیری موانع زیادی برای راهاندازی مهرام داشت. او در همین گفتوگو چنین توضیح داده بود: “اینکه اصلا چطور ما وارد کار غذایی شدیم، یک تاریخچه قبلی دارد. اینگونه نیست که من شب خوابیده باشم و صبح گفته باشم کارخانه غذایی راهاندازی کنم و اسم آن را مهرام بگذارم. ما در سال ۱۳۴۹ از وزارت صنایع مجوز تاسیس کارخانه مهرام را در شهر صنعتی البرز قزوین گرفتیم. دفتر شرکت هم در خیابان سعدی تهران بود. ما برنامهریزی کردیم و با یکی از شرکا که علاقهمند بود با ما همکاری داشته باشد، این کار را شروع کردیم. غفلتی که اتفاق افتاد و ناشی از عدم تجربه بود، این بود که ما به توصیه یکی از بستگان که در آمریکا بود، محصولی را در برنامه شرکت مهرام گذاشتیم که شناخته شده نبود. او توصیه کرد که فلانی الان انواع سس در آمریکا پرطرفدار است و در ایران هم تولید نمیشود. گفت شما کارخانه سس تاسیس کنید”.
ظهیری برای راهاندازی کارخانه مهرام از خاندان پهلوی کمک نگرفته بود و بدهی بانکی هم نداشت. به همین دلیل در لیست معروف موسوم به ۵۳ نفر سرمایهداری که اموالشان مصادره شده بود، نامی از مهرام نیامد. شاهرخ اساسا در امور سیاسی ورود نداشت و در تمام روزهای دهه ۵۰ بیشترین زمان زندگیش را صرف کارخانه کرده بود.
او حتی در هفته تنها یکبار به خانه میرفت و در تمام ساعات شبانهروز در محل کارش حاضر بود. اما در میانه دهه ۶۰ آتش سوزان برخورد با صنایع، دامان مهرام را هم گرفت. به ظهیری گفته شد که او «جنس طاغوتی» تولید میکند. باور برخی از نیروهای تندرو دولتی و حاکمیتی این بود که سس کالایی غیرضروری و تجملاتی است و سرمایه کشور نباید صرف تولید آن شود.
پس از خاتمه جنگ تحمیلی، با شروع تحریمها، مشکلات اقتصادی به گونهای دیگر بر سر جامعه صنعتی ایران خراب شد. بانک مرکزی در آن زمان اعتبارات شرکتهای خصوصی را تا ۵۰ درصد کاهش داد و به این ترتیب واحدهای تولیدی بخش خصوصی برای خرید و تأمین مواد اولیه با مشکل مواجه شدند.
شرکت مهرام نیز که تا پیش از این در قالب سهامی خاص فعالیت میکرد، به ناچار به سهامی عام تبدیل شد و با ورود ۵۰ درصد سرمایه شرکت به بورس جان تازهای گرفت. شاهرخ ظهیری در آن زمان بود که دیگر توان اداره مهرام را در خود ندید.
بالارفتن سن و بیماری قلبی او باعث شد از مدیریت مهرام کنارهگیری کند.» این روایت رسمی از تحولات مهرام است. کارخانه ظهیری در اوج بود. او روزانه ۱۴۰ هزار شیشه سس مایونز و ۱۷۰ هزار شیشه سس قرمز تولید میکرد.
ظهیری تنها یک کارآفرین نبود. او یک مبارز و سرباز کشور بود. او بدون خستگی سالها تلاش کرد و امید به آینده روشن ایران داشت. او پس از سالها تلاش و مبارزه و تولید در 22 فروردین 1398 در تهران، دیده از جهان فروبست و در مقبره خانوادگی آرام گرفت.
علیاکبر رفوگران در اردیبهشت ماه 1309 در تهران، دیده به جهان گشود. خانواده رفوگران اصالتا اصفهانی و تاجر بودند. پدرش حجره دار و مادرش خانه دار بود. علی اکبر، فرزند چهارم خانواده بود. با اینکه امکان تحصیل برای وی فراهم بود، پس از اتمام دوره ششم ابتدایی تحصیل را رها کرد و به کار در حجره پدر مشغول شد. تنها ۱۲ سال داشت که وارد بازار شد. بازار بزرگ تهران، برای وی درسهای زیادی داشت.
پس از اتمام خدمت در سال 1330 به بازار بازگشت. فورا ازدواج کرد و تحصیل را به صورت شبانه دنبال کرد و چند دوره کلاس آموزش زبان انگلیسی را نیز پشت سر گذاشت تا قادر به مکالمه شود.
علی اکبر موفق شد محموله بزرگ مداد ژاپنی که پدرش خریداری کرده بود را به فروش برساند. همین موضوع سبب شد تا در زیرزمین منزلش کارگاه تولید مداد تاسیس کند. از همان سال تولید و فروش عکس برگردان را نیز آغاز کرد.
علی اکبر رفوگران در سال ۱۳۴۲ به فرانسه رفت و نمایندگی خودکار بیک فرانسه را گرفت. دیدار وی با آقای بیک در نوع خود جالب است که در ویدئوی سرگذشتش خود توضیح می دهد بعدها کارخانه مداد سوسمار را که در آستانه ورشکستگی بود خرید و تولید نمود.
در سال ۱۳۷۵کارخانه عطر بیک را از فرانسه خریداری کرد. علت رویکرد وی به تولید عطر، این بود که مخارج گمرکی واردات عطر به ایران زیاد و کاهش قیمت با تولید آن در ایران امکانپذیر بود، همچنین کشورمان جمعیت به نسبت جوان زیادی داشت که بسیاری از آنها قدرت خرید عطرهای گرانقیمت خارجی را نداشتند.
بسیاری از همکاران رفوگران معتقد بودند نمیشود چنین چیزی در ایران تهیه کرد، حتی صاحب بیک فرانسه هم فکر میکرد این کار در ایران موفق نمیشود؛ اما رفوگران با کمک خواهرزادهاش موافقت بیک را جلب کرد تا عطر بیک را در ایران تولید کند.
در سال ۱۳۹۵ نشان امین الضرب به عنوان کارآفرین برتر به وی اعطا شد. امروزه وی به نوشتن رمان و داستان می پردازد و هنوز به کارخانه می رود. رمان آبجی جمیله یکی از رمانهای رفوگران است که به چاپ رسیده است.
او هرروز به کارخانه بیک در جاجرود میرود وحتی در شرایط متلاطم اقتصادی این روزها، رویای توسعه کسب و کارش را در سر میپروراند.
مهدی خان محمدی در شهریور ماه ۱۳۳۳ در ابهر دیده به جهان گشود. پدرش تاجر پارچه و یکی از ثروتمندان شهر بود. او تا ششم ابتدایی در ابهر درس خواند و به مدرسه رفت ولی با ورشکستگی پدرش و دزدی از خانهیشان همه اموالشان را از دست دادند و سرنوشت زندگیاش به گونهای دیگر رقم خورد. آنها برای میهمانی به روستای دیگری رفته بودند که در زمان برگشت، با خانه خالی مواجه شدند.
مهدی، بعد از پایان امتحانات ششم ابتدایی تنها 12 سال داشت که شروع به کار کرد؛ مدتی چوپان بود ولی بعد تصمیم گرفت باوجود مخالفتهای پدرش برای کار به تهران بیاید.
او یک روز بدون اینکه پدر و مادرش بدانند سوار اتوبوس شد و به تهران و خانه عمویش رفت. با وجود مخالفت عمویش، درتهران به دنبال کار گشت. از فردای همان روز در قهوه خانهای که داییاش در آن کار می کرد، مشغول شد. او تمام درآمدش را که 45 تومان بود برای پدرش فرستاد و حتی صبحانه، ناهار و شام را هم در قهوه خانه میخورد.
خان محمدی تقریبا سه ماه شاگرد قهوه خانه بود ولی بعد باتوجه به اینکه علاقه چندانی به این کار نداشت آن را رها کرد و شاگرد یک میوه فروشی شد و مدتی در این کار بود و از خود ذوق بسیاری هم نشان داد و چندین بار هم حقوقش افزایش پیدا کرد ولی در نهایت متوجه شد که میوه فروشی هم شغل دلخواهش نیست و از این کار هم بیرون آمد و از طریق یکی از آشنایانش به کارخانه کفش ملی به مدیریت مرحوم ایروانی رفت و در آنجا به کارگری پرداخت. (سرگذشت مرحوم ایروانی را در مقاله مربوط به”محمدرحیم متقی ایروانی”، بخوانید).
او در این مجموعه بزرگ، به سرعت رشد کرد و از کارگر ساده به کنترلچی و کارپرداز تبدیل شد. مرحوم ایروانی، علاقه بسیاری به خان محمدی داشت و در او استعداد بسیاری می دید و همین باعث شده بود که بارها از خان محمدی تجلیل کند و به او جوایزی را بدهد. او برای تعدادی از کارگران از جمله خان محمدی معلم گرفته و کلاس زبان انگلیسی برگزار کرد. البته هیچکدام از این ها هم در نهایت دلیلی نشد تا خان محمدی در کارخانه کفش ملی بماند زیرا او تصمیم گرفته بود کسب و کار خود را راه اندازی کند و دوست نداشت تنها حقوق بگیر باشد بلکه می خواست همچون مرحوم ایروانی، کارآفرین و کارفرما باشد.
کار مورد علاقه خان محمدی از همان دوره جوانی و با خروج از کارخانه کفش ملی تولید و فروش نان بود. او همان زمان هم گاهی به جای عمویش که در خانه اش زندگی می کرد و فروشنده نان بود، نان می فروخت و به او کمک می کرد و مدتی هم برای عمویش کار کرد، او دوچرخه عمو را می گرفت از نانوایی ها نان می خرید و بعد بین ساندویچی ها و مغازه های بزرگ پخش می کرد تا اینکه تصمیم گرفت برای خودش کار کند و مشتری های خود را داشته باشد.
خان محمدی باتوجه به علاقه ای که به این کار داشت خیلی سریع رشد کرد، از 5 صبح تا 10 شب کار می کرد و بین مغازه ها انواع نان و کیک و کلوچه پخش می کرد. پس از مدتی برای راحتی کار موتور خرید و همین موضوع باعث شد مشتری هایش را در سطح شهر افزایش دهد و حتی چند کارگر استخدام کرد که برای او نان توزیع کنند.
مهدی خان محمدی هنوز 20 سال نداشت که یکی از مشتریانش که صاحب نانوایی در پل رومی بود، به او پیشنهاد اجاره و یا خرید آن نانوایی را داد. او ابتدا آن جا را به مدت چهار سال اجاره کرد ولی بعد آن مغازه را خرید(البته این زمان مربوط به آن دوران اقتصادی است و اکنون با سالها اجاره هم شاید نتوان مغازه ای که در آن کار میکنیم را بخریم!).
خان محمدی، به دنبال راه اندازی یک نانوایی سنتی نبود بلکه بزرگ فکر می کرد و دوست داشت که یک مجموعه تولید نان صنعتی راه اندازی کند، برای همین سال 1353 برای اولین بار به عنوان یک فعال بخش خصوصی ماشینآلات تولید نان صنعتی را از آلمان وارد ایران و تولید را شروع کرد و هسته ابتدایی مجموعه نان سحر را شکل داد. مهدی توانسته بود نانوایی قدیمی را تبدیل به مکانی بهداشتی و مکانیزه برای تولید نان کرده و میزان تولیدش را نیز افزایش دهد. مسیر رشد نان سحر شروع شده بود، اما اتفاقات سال ۱۳۵۷ به بعد مسیر جدیدی را برای مهدی و مجموعه نان سحر ایجاد کرد.
نان سحر از سال ۵۷ با چالشهای جدیدی نظیر خروج شرکتهای خارجی ماشینآلات، جنگ ایران و عراق و….. شد. به گفته قائم مقام مجموعه آقای سعید بابایوسفی اگر تهدیدهای دهه ۶۰ برای مجموعه نان سحر رخ نمیداند، شاید این مجموعه هیچوقت رشد امروزی خود را تجربه نمیکرد. به گفته ایشان محدویدتها و شرایط خاص آن دوره، فرصت تبدیل شدن مجموعه سحر به یکی از بزرگان صنعت نان را ایجاد کرد.
پس از سال ۱۳۵۷ بسیاری از شرکتهای خارجی از جمله شرکت آلمانی که ماشین آلات نان سحر از آن خریداری شده بود، ایران را ترک کردند. ماشین آلات نان سحر نیاز به خدمات و تعمیر داشت و تا پیش از این تمامی کارها همیشه توسط تکنیسینهای آلمانی انجام میشد. این چالش جدید مهدی را به این فکر واداشت که خودش و همکارانش به فکر تعمیر این دستگاهها بیفتند.
او و همکارانش به صورت امتحانی، سعی کردند تا تعدادی از دستگاههای نان سحر را تعمیر کنند. پس از موفقیت و تسلط روی این کار، دستگاههای دیگر شرکتها و نانواییها را نیز تعمیر کردند. رفتهرفته تسلط و مهارت مهدی و همکارانش در سرویس و تعمیر ماشین آلات نانوایی بیشتر شد و به همین دلیل بعد از مدتی مهدی تصمیم گرفت تا کارگاهی برای انجام تعمیرات و سرویس این دستگاهها راهاندازی کند و بعد از گذشت چند سال تصمیم گرفت دستگاههای مخصوص نان را با همراهی همکارانش تولید کند. این گونه بود که شرکت «صنایع پیشرفت پخت سحر» در سال ۱۳۶۳ کار خود را شروع کرده و امروزه یکی از بزرگترین شرکتهای تولید تجهیزات نان در ایران است که محصولات خود را به سراسر جهان نیز صادر میکند.
او تحصیلات رسمی خود را تا مقطع دیپلم و با سختی فراوان ادامه داد و پس از آن به دنبال تخصص پیدا کردن در کار خود رفته و هیچوقت به دانشگاه نرفت. او معتقد است بدون دانش و تخصص حتی بهترین کارخانهها با بهترین تجهیزات هم به مشکل خواهد خورد. مهدی خان محمدی همواره به دنبال ارتقای علمی و تخصصی خودش در حوزه تولید نان بود و به همین دلیل در سال ۱۳۸۵ تصمیم گرفت تا به صورت تخصصی وارد حوزه آموزش شده و« آموزشگاه نان سحر» را راهاندازی کند. ۸ سال بعد مجموعه نان سحر تصمیم به بزرگ تر شدن مجموعه آموزشی خود کرده و اولین دانشگاه تخصصی صنعت نان در کشور توسط مجموعه سحر افتتاح میشود.
مجموعه نان سحر امروزه دستگاههای تولید نان و مواد اولیه نان و شیرینی را به کشورهای حوزه خلیج فارس و همسایههای شمالی ایران صادر میکند. مهدی خانمحمدی زمانی آرزوی داشتن بزرگترین کارخانه نان ایران داشت و به گفته او امروزه با محقق شدن نسبی آن به دنبال آرزوهای دیگری مانند از بین بردن ضایعات نان در ایران و ارتقا کیفیت و تولید بهترین نان منطقه است.
میلاد منشی پور در آبان ماه 1361 دیده به جهان گشود. خانواده وی از خانواده های متوسط بودند و میلاد دغدغه تحصیل نداشت.
او باتوجه به علاقه ای که داشت تلاش بسیاری برای حضور در دانشگاه تهران کرد. سرانجام او در دانشگاه تهران در رشته مهندسی مکانیک مشغول به تحصیل شد.
میلاد پس از اتمام دوره کارشناسی، فارغ التحصیل مقطع کارشناسی رشته ی مهندسی مکانیک از دانشگاه تهران، مشغول بکار در صنعت نفت و گاز شد. کار در سمت کارمندی او را راضی نگه نمی داشت، و چالش خاصی هم نداشت. بنابراین تصمیم گرفت در رشته مدیریت ادامه تحصیل دهد و این بار راهی فرانسه شد.
بدیهی است این موضوع چالش برانگیز و هزینه بر بود. با اینکه خانواده متوسطی داشت، هزینه های تحصیل در دانشگاههای برتر جهان، بالاتر از توان او بود. او رشته MBA را انتخاب کرد و با پشتکار مشغول درس خواندن شد اما نتوانست بورسیه دانشگاههای مشهور را بگیرد.
بنابراین کشور فرانسه را برای تحصیل انتخاب کرد تا بتواند برای ادامه تحصیل در این کشور وام بگیرد و مخارج تحصیل خود را فراهم کند.
میلاد پس از دریافت مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته MBA ، چندین سال به کار در این زمینه های مختلف در شرکت های اروپایی و آمریکایی پرداخت.
یکی از کمپانیهایی که در آنها فعال بود، کمپانی موفق فورچون بود. او در این باره گفته : “قصد داشتم تا وارد یک شرکت خارجی شوم و می خواستم به جای ادامه مسیر تحصیلی مشخص، مهارت های مدیریتی را کسب کنم! در واقع من خیلی سریع به این نتیجه رسیده بود که نمی خواهم کار مهندسی انجام دهم”.
او بیشتر به دنبال چالش های بیشتر در زندگی بود و فکر می کرد اگر بخواهد صورت مسئله های سخت تری را حل کند، بایستی وارد حوزه مدیریت شود و این خود یک چالش متفاوت بود. بنابراین با آنکه موقعیت شغلی و اجتماعی خوبی داشت، تصمیم گرفت به ایران بازگردد.
میلاد در سال ۱۳۹۴ شمسی به ایران بازگشت وی در این باره می گوید: واقعیت این است که برگشتن به ایران تصمیم سختی بود و البته این تصمیم پنج سال طول کشید تا من را مجاب به برگشتن به کشورم کند! دلیل هم این بود که در مسیری قرار داشتم که بسیار خوب بود؛ یعنی درست همان چیزی بود که می خواستم… همان چالش و سختی و مسیر متفاوت. کار کردن در شرکت های بزرگ و پست های مدیریتی را که بعد از فارغ التحصیلی تصمیم گرفته بود تجربه کنم در ١٢ سالی که از کشور خارج شدم، به دست آوردم… اما در همین بازه زمانی فرصتی داشتم تا به ایران بیایم.
میلاد منشی پور به همراه دوستش حمید مهینی که اوهم در سیلیکون ولی به عنوان مهندس ارشد نرم افزار فعالیت کرده بود، نهایتا تصمیم گرفتن تا استارتاپ تپسی را راه اندازی کنند. بعدها هومن دمیرچی نیز به آنها اضافه شد و اینگونه بود که اولین اپلیکیشن درخواست تاکسی آنلاین ایرانی شکل گرفت.
جالب است بدانیم همه ما اسنپ را به عنوان اپلیکیشن مشهور و قدیمی این بازار می شناسیم اما درواقع تپسی، اولین اپلیکیشن بشکل امروزی بود که درخواست آنلاین خودرو انجام میداد. بیزینس مدل این اپلیکیشن از روی اوبر گرفته شد و کم کم توسعه یافت.
گوگل، فیسبوک، نتفلیکس و… از شرکت های سیلیکون ولی هستند که از همان جا کار خود را آغاز کرده اند! می توان گفت سیلیکون ولی به قلب فناوری تبدیل شده است و هدایتگر دنیای مدرن است.
امروزه تپسی چندین میلیون سفر موفق در ماه به مشتریان خود ارائه می دهد و این رقم در حال رشد است… بیشتر از 150 هزار راننده در سرویس ها خدمات می دهند (۲۵۰ هزار راننده ثبت نام شده دارد که از این تعداد، ۱۵۰هزار راننده فعال هستند و در بازه های زمانی مختلف کار می کنند) و بیش از 150 کارمند تمام وقت و حدود 80 کارمند پاره وقتدر تپسی فعال هستند.
سام مدن پور در 17 فروردین ماه 1357 در تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا دوره دبیرستان در تهران گذراند و پس از آن برای ادامه تحصیل به کانادا رفت. او پس از فارغالتحصیلی در رشته مهندسی کامپیوتر از دانشگاه وسترن انتاریو کانادا، راهی امریکا شد.
سام در امریکا در یک شرکت سختافزاری به کار تعمیر کامپیوتر مشغول شد. وی بعد از مدتی این کار را رها کرد و شروع به تعمیر و فروش لپ تاپ نمود. او لپتاپهای خراب مشتریان را می خرید و پس از تعمیر، آنها را بر روی سایت مزایده ایبی به فروش رساند. فروش لپتاپهای دست دوم در سایت ایبی اولین تجربه جدی سام در عرصه تجارت الکترونیک بود.
در سال ۱۳۸۶ سام به ایران بازگشت و سعی کرد همان فرایند تعمیر و فروش لوازم دستدوم را در ایران نیز انجام دهد، اما از آنجایی که در ایران سایت مزایدهای به سبک و سیاق eBay وجود نداشت و از طرفی به دلیل تحریمها امکان استفاده مردم از ebay فراهم نبود، به پیشنهاد خواهرش، ایده ایجاد یک سایت مزایده در ایران به ذهنش رسید. او با یک برنامهنویس خبره آشنا شد و آنها با یکدیگر به توسعه پلت فرمی مبتنی بر ebay پرداختند که کار آمادهسازی آن ۳ سال به طول انجامید.
نهایتا پلتفرم “ایسام”، فعالیت خود را از یکم بهمن ماه سال ۱۳۹۰ آغاز نمود. “ایسام” به توضیح خود وبسایت، یک پلتفرم آنلاین برای خرید، فروش و مزایده است.
کاربران ایسام میتوانند هم فروشنده باشند و هم خریدار، به این معنا که هر کالایی را که بخواهند از هر نقطه از کشور بخرند و یا هرکالایی را به هر نقطه از کشور بفروشند.
ایسام از وبسایت”ebay” الگوبرداری شده و تمام ویژگی های ebay را بر اساس نیاز کاربران ایرانی شناسایی و ایجاد کرده است. این پلتفرم در حال حاضر به بیش از 2 میلیون کاربر ایرانی خدمات میدهد.
محمدرضا آقایا در سال 1367 در شهر اصفهان دیده به جهان گشود. وی پس از اتمام دوره دبیرستان به قم رفت و در رشته فلسفه هنر از دانشگاه ادیان و مذاهب قم فارغالتحصیل کارشناسی ارشد شد. آقایا یک مسیر تحصیلی و آکادمیک حرکت میکرد و در آستانه عضویت هیات علمی دانشگاه قرار داشت. اما تصمیم گرفت که از دانشگاه استعفا بدهد و به سراغ راهاندازی یک بازار اجتماعی رفت.
محمدرضا و تیمش اوایل شکلگیری باسلام به روستاهای اطراف اصفهان میرفتند و محصولات خوراکی محلی مثل گلاب و سبزیخشک میخریدند و به دوستان و آشنایان خود میفروختند تا چرخ باسلام بچرخد.
سال 95 باسلام به شکل یک پلتفرم درآمد و سال اول تنها 47 غرفهدار در باسلام ثبتنام کردند و تا پایان سال 96 این عدد به 400 رسید. با ممارست آقایا و تیم باسلام حالا حدود 420هزار محصول و 48هزار غرفه در باسلام موجود است.
استارتاپ “باسلام”، کار فعالیتش را از پاییز ۹۵ آغاز کرد و تا پایان همان سال، ۴۷ غرفهدار جدید جذب کرد. از همان زمان، استراتژی گسترش اجتماعی پلتفرم، باسلام را به این سمت حرکت داد که همه اعضای این بازار، نقشی فعال در مدیریت و ارتقاء باسلام داشته باشند. از این رو از همان ابتدا جایی در غرفهها در نظر گرفته شد که افراد بتوانند قصه کسبوکار خود را بیان کنند و از این طریق، اعتماد متقابلی بین آنها و مشتریانشان برقرار شود.
این رویکرد تعاملی پس از سه سال، باسلام را به یک بازار کاملا اجتماعی تبدیل کرده است. هماینک صاحبان کسبوکارها و همچنین مشتریهای بازار میتوانند مطالب خودشان را در بازار منتشر کنند و تجربه خرید و فروششان را با یکدیگر به اشتراک بگذارند.
بسیاری از کارهای بازارِ باسلام را خود اعضای بازار انجام میدهند. به عنوان مثال، غرفهداران جدید باسلام را غرفهداران باتجربهتر راهنمایی میکنند، محتوای مورد نیاز غرفهها را غرفههای دیگری که تولیدکننده محتوا هستند، تأمین میکنند. امروز حتی در باسلام غرفههای خدمات مشاوره صادرات، خدمات ارسال، خدمات عکاسی و گرافیک و… وجود دارد که هر کدام بخشی از زنجیره فعالیت بازار را به عهده گرفتهاند.
روح حاکم بر باسلام این است که ارزش آدمها بیشتر از محصولات آنهاست و ظرفیتهای هر عضو جدید در باسلام، بسیار فراتر از آن چیزی است که در فروشگاههای آنلاین یا حتی بازارهای سنتی دیده میشود. همین روح حاکم باعث شده بسیاری از مشتریان باسلام، تبدیل به غرفهدار شوند یا حتی بعضی از غرفهداران باسلام بعدها به عضویت تیم باسلام درآیند. باسلام امیدوار است که به زودی بتواند همه زنجیرههای بازار را در پلتفرم خود به همدیگر متصل کند.
محمدرضا آقایا معتقد است بازار صنایع دستی و هنر در ایران و جهان به قدری بزرگ و وسیع است که سالها جا برای فعالیت و توسعه دارد. او هنرمند را فرد معمولی نمی داند. به عقیده او کسی که دست به خلق چیزی می زند، انسان ارزشمندی است و باید کمک کرد تا هنر او دیده شود.
محمدرضا آقایا بعدها شرکتهایی مانند”شرکت سامانه آهن کوشا فناور ایرانیان”، ” شرکت توسعه و تجارت سلام صبح”، “شرکت توسعه و تدبیر جوامع سلام”، را تاسیس نمود و هرکدام از این شرکتها در حوزه تکنولوژی و فناوری اطلاعات فعالیت دارند.