مجید حسینی نژاد در شهریور سال 1351 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش اصالتا ملایری بود. مجید در کودکی پدرش را از دست داد. با توجه به ارثیه پدری که کارخانه ای در همدان بود و زحمات و تلاش بی دریغ مادرش، خانواده آنها به زندگی ادامه داد.
مادرش با فروش طلاها و پس انداز خود، یک مغازه فروش لوازم آرایشی خرید و از این طریق خانواده را مدیریت می کرد. مجید از کودکی کنار مادر بود و به وی کمک می کرد.
مادرش به وی لوازم آرایش می داد تا تابستان ها بساط کند و آنها را بفروشد. از اینجا بود که هم کسب وکار را یاد می گرفت و هم با مفهوم استقلال آشنا می شد. یاد می گرفت برای هرچه می خواهد بجنگد و خودش آن را فراهم کند. هر بار قصد داشت چیزی بخرد مادرش به او چیزی می داد تا بفروشد. او در مصاحبه ای عنوان کرده: “یادم هست میخواستم میله بارفیکس بخرم؛ تعدادی لوازم داد گفت برو بفروش، پول میله بارفیکس را بردار و بقیه اش را به من بده.”.
همین جریان روی بزرگسالی او تاثیر گذاشت. او از کودکی با این روحیه بزرگ شد و درنتیجه در بزرگسالی هم نمی توانست در کارهای سازمانی دوام بیاورد، ترجیح می داد کسب وکار خودش را داشته باشد. هیچ وقت نه به ساعت رفت و آمد پایبند بود و نه آزادی موردنظرش را در محیط کار داشت. حتی در شرکت خودش هم به دنبال ساعت زدن کارکنانش نیست. با همین روحیه کار خودش را آغازکرد.
او در کسب و کارهای مختلف وارد شد و امور دلالی و خرید و فروش را پیشه کرد. در دولتهای نهم و دهم با وجود تحریمها، واردات کالاهای تحریمی را داشت و از این طریق سود زیادی کسب کرد. با روی کار آمدن دولت یازدهم، او سعی کرد تا روی موضوعی که درآمد بالایی داشته باشد سرمایه گذاری کند و به فکر گردشگری افتاد.
ایده علی بابا کم کم شکل گرفت و اولین نامی که برای آن انتخاب شد” گردونه پرواز پارس”، بود. اما این اسم تغییر کرد. شاید اگر همان اسم برای این شرکت مانده بود امروزه کسی آن را به این راحتی نمی شناخت اما حالا خیلی ها علی بابا را می شناسند. آن اسم طولانی و سخت بود ولی نقطه آغاز تولد شرکتی بود که اکنون به یکی از مهم ترین استارتاپ های حوزه سفر و گردشگری در ایران تبدیل شده است.
مجید حسینی نژاد مدیرعامل شرکت علی بابا روزهای سختی را پشت سر گذاشته. او کسب و کارهای بسیاری راه انداخته و در بسیاری از آن ها شکست خورده اما در نهایت موفق شده علی بابا را راه اندازی کند. بعد از آن هم جاباما را راه اندازی کرده که بلیط هتل و مهمانسرا برای مشتریان به صورت آنلاین ارائه می دهد. شکست های پیدرپی مسیری را برای پیشرفت مجید این قصه فراهم کرد که او را به مجید حسینی نژاد امروز تبدیل کرد.
او کسب و کارهای زیادی را امتحان کرده؛ برخی از آن ها هیچ ربطی به هم ندارند. مطب لیزر پوست و مو و زیبایی یا کارگاه تولید نایلون و حتی شرکت مشاوره پتروشیمی و نفت. مجید کسب و کارهای زیادی را امتحان کرد؛ اما هیچ کدام از این کارها به قول خودش نمی گرفت و به شکست ختم می شد. برخی از آن ها هم نیمه کاره رها می شدند.
حسینی نژاد در سال ۸۹ برای طبیعت گردی به ایلام رفت. در آن زمان همسر و دخترش برای سفر به مالزی رفته بودند و چند میلیون تومان خرج کرده بودند. اما هزینه سفر خودش به طبیعت ایلام تنها ۱۲۰هزار تومان شده بود. با خودش فکر می کرد که چرا مردم سفر گران تر را انتخاب می کنند اما این سفرهای ارزان و در عین حال جذاب را نمی بینند.
به این نتیجه رسیده بود که بسیاری از مردم با زیبایی ها و جذابیت های ایران آشنا نیستند. از همین جا بود که فکر تاسیس یک آژانس گردشگری در ایران به سرش افتاد. علی بابا تازه داشت شکل می گرفت اما هنوز به علی بابای امروز تبدیل نشده بود.
باتوجه به فعالیت در حوزه بازارگانی بین المللی، همواره بلیت آنلاین گرفته بود و با این موضوع کاملا آشنا بود. با خودش فکر می کرد چرا در ایران خدمات خرید بلیت آنلاین نداریم. از همین جا تصمیم گرفت موضوع را خیلی جدی تر پیگیری کند.
درواقع نیازی را در جامعه میدید و می خواست آن را برطرف کند. پس دست به کار شد. با یکی از دوستانش که در زمینه کسب و کارهای اینترنتی شناخت داشت کارش را آغاز کرد. جلسه ای گذاشتند و زیر و بم کار را بررسی کردند. از آنجا که دیده بود یک روز یک مشتری در محل کار به دنبال بلیط داخلی است و کارکنان هم با بی حوصلگی خدمات رسانی می کنند، بیشتر مصمم شده بود راهی برای فروش بلیت به صورت آنلاین پیدا کند. در نهایت با همین رویه بود که علی بابا متولد شد.
حسینی نژاد این است که افراد در شرکت ها باید به فکر توسعه فردی خود باشند. در واقع نباید برای افراد محدودیت های شخصی ایجاد شود. بلکه افراد باید بتوانند کارهای خود را پیش ببرند. در علی بابا تمرکز اصلی بر این مسئله قرار گرفته و افراد از این منظر می توانند فعالیت ها و خدمات خود را ارائه کنند.
علیرضا صادقیان در سال 1363 در یزد دیده به جهان گشود. او پس از اتمام دبیرستان به تهران آمد و تحصیلات خود را در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه علم صنعت به پایان رسانید.
بعد از آن برای تحصیل در رشته MBA به امریکا رفت و در دانشگاه کلمبیا آمریکا دوره ارشد خود را در همین رشته طی کرد.
صادقیان درهنگام تحصیل در امریکا به پیشنهاد یکی از دوستانش به فکر راه اندازی سایتی شبیه به سایت گروپان افتاده بود. او پایه ریزی و تشکیل تیم اجرایی را قبل از اتمام درسش در سفری به ایران با همراهی و شراکت پسرعمویش انجام داد. وی یک هفته بعد از اتمام درسش به ایران آمد وکار را دنبال کرد. سرمایه اولیه شرکت را توسط خانواده اش تامین کرد ودر 13 مرداد سال 1390 سایت نت برگ راه اندازی شد.
در حال حاضر بعد از گذشت چند سال، نت برگ جز بزرگترین سایت تخفیف در ایران است و دومین سایت پربازدید در حوزه تجارت الکترونیک. این وبسایت روزانه تخفیفات بسیاری روی نت برگ مربوط به تهران و سایر شهرها را ارائه می کنند.
وبسایت نت برگ با استفاده از قدرت خرید گروهی به طور روزانه پیشنهادهای جالب و جذابی از کالاها و خدمات مختلف با تخفیفهای ۴۰ تا ۹۰ درصد را روی وبسایت قرار میدهد.
کاربر بعد از اینکه کالا یا خدماتی را از سایت نت برگ خریداری کرد با داشتن یک پرینت یا کد مربوط به آن به فروشنده مراجعه کرده و از تخفیف نت برگ استفاده می کند. این شیوه کسب و کار که به تخفیف و خرید گروهی معروف است از متداولترین روشهای بازاریابی و فروش خصوصا در اینترنت است.
علیرضا صادقیان در حال حاضر عضو دیجی کالا و مدیرعامل شرکت کسب و کار نوین ایرانیان و صاحب برند اینترنتی نتبرگ است، نت برگ جز برترین سایت های تجارت الکترونیک ایران و دارای نماد اعتماد ملی، مجوز فعالیت از وزارت بازرگانی است.
این وبسایت همچنین برنده جایزه مدیر خلاق بوده و تنها سایت ایرانی است که عضو اتحادیه جهانی سایتهای خرید گروهی نیز هست.
نوید استادیان بینای، در روز اول مهرماه سال 1362 در شهر اردبیل، دیده به جهان گشود. در دوران کودکی زمانی که وی شش سال داشت، خانواده او تصمیم به مهاجرت از ایران گرفتند و به نروژ مهاجرت کردند.
نوید پس از طی تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه فنی و علوم طبیعی نروژ شد. او پس از آن به امریکا رفت تا تحصیلات خود را در دانشگاه برکلی در کالیفرنیا، ادامه دهد.
نوید در امریکا با دختری ایرانی تبار به نام آرام نامزدی خود را اعلام کرد و با وی به کپنهاگ نقل مکان کرده و برای مطالعات پایانی، وارد دانشگاه صنعتی دانمارک شد. نوید استادیان در سال 1387 با همسرش آرام استادیان در کلیسای فردریکس در مرکز شهر کپنهاگ ازدواج کرد. خانواده استادیان در سپتامبر 1391 به لندن نقل مکان کردند.
در سال 1385، نوید کارآفرینی خود را با راهاندازی پردازندههای الکتریکی و نیمه هادیهایی با حمایت سرمایهگذاران شرکتهای دانمارکی آغاز کرد. سپس در سال 1388 به “IPtronics” پیوست. که توسط مدیران سابق شرکت تأسیس شدهبود. و همزمان با کمپانی اینتل نیز همکاری داشت.
نوید استادیان در سال 1391 به عنوان مدیراجرایی و توسعه کسب و کار منطقهای “EMEA” برگزیدهشد. در آبان ماه سال 1392، نوید استادیان، سهامدار شرکت “IPtronics” شد.
نوید در سال 1391 به اتاق بینالمللی بازرگانی که سازمانی حرفهای در توسعه امور جوانان است، پیوست و با این موسسه شروع به همکاری کرد.
وی در اکتبر 1390، شرکتی را به عنوان پل رابط مابین سیلیکون ولی(مرکز تکنولوژی جهان که در امریکا قرار دارد)، وکشورهای اسکاندیناوی وکشورهای حوزه دریای بالتیک را بنیانگذاری کرد. نوید همچنان در تمام پروژههای خیرخواهانه لندن و کپنهاگ مشارکت دارد.
خانواده وی پس از مدتی به کارآفرین، مدیر امور تکنولوژیکی و نیکوکار مطرح در اسکاندیناوی که در حال حاضر در لندن زندگی میکند.
برادران دوقولوی محمدی با نامهای “حمید” و “سعید”، در اسفندماه سال 58 در تهران، دیده به جهان گشودند. این برادران در خانواده ای معمولی بزرگ شدند. رابطه این برادران همواره خوب بود و باتوجه به دوقلوبودن، اشتراکات بسیاری با هم داشتند.
داستان دیجی کالا، از خرید یک دستگاه دوربین عکاسی، در سال 85 آغاز شد.
حمید و سعید محمدی، هنرمند و عکاس هستند و داستان جذاب دیجی کالا، از همین موضوع آغاز می شود. در بازاریابی، بسیاری از موضوعات، در ابتدا صرفا یک نیاز هستند و برخی نیازها، بسیار ارزشمندند. در سال ۸۴ برادران محمدی به عکاسی دیجیتال روی آوردند.
این هنر برای آنها از سرگرمی آغاز شد و به دغدغه آنها تبدیل شد. آنها قصد خرید یک دوربین جدید دیجیتال را داشتند و همه جا (از جمله اینترنت)، را برای یافتن دوربینی مناسب، جستجو کردند. نهایتها باتوجه به عدم حصول نتیجه، به خیابان جمهوری رفتند و دوربینی را خریداری کردند.
بعداز گذشت چندروز از استفاده دوربین، متوجه شدند، لنز دوربینی که خریده بودند، نو نیست و حتی یک بار تعمیر شده. این موضوع به شدت آنها را عصبانی کرد. این عصبانیت، دلیل مهم تشکیل غولی با نام دیجی کالا بود!.
برادران محمدی پس از یک سال برنامه ریزی و تلاش، در محلی که از برادردیگرشان قرض گرفته بودند، با هفت نفر پرسنل، وبسایت “دیجی کالا”، را تاسیس کردند و این تولد این آمازون ایرانی بود!.
برادران محمدی که خاطره بد دوربین دیجیتال خود را به یاد داشتند، برای اینکه این موضوع برای دیگران نیز رخ ندهد، برآن شذند تا وبسایت دیجی کالا را به محلی برای تحقیق، مقایسه، اشتراک تجربه و خرید، تبدیل کنند. به همین دلیل نام وبسایت خود را “دیجی کالا”، گذاشتند که خود گویای تمرکز این وبسیات برروی کالاهای دیجیتال بود.
بدین ترتیب، دیجی کالا با تمرکز برروی مقایسه و فروش کالاهای دیجیتال مانند موبایل، لپتاپ و دوربین، آغاز به کار نمود. دیری نپایید که استقبال بی نظیر مخاطبان سبب شد تا برادران محمدی به فکر سیستمی برای ارسال کالاهای فروخته شده کنند. با برنامه ریزی روی این موضوع، از سال 86، دیجی کالا ارسال رایگان کالا را در تهران آغاز نمود.
تعداد نیروهای فعال در دیجی کالا، در ابتدا بسیار کم بود. یک حسابدار و یک پیک جهت ارسال کالاهای و 5 نیروی دیگر که در دفتر کوچک آنها فعالیت می کردند، اولین نیروهای این وبسایت نوپای ایرانی بودند. در ابتدا خود برادران محمدی به همراه دونیروی دیگر، اقدام به تولید محتوا برای وبسایت می کردند.
با نگاهی که دیجی کالا به موضوع فروش محصولات الکترونیکی داشت و صداقتی که در رابطه با اشتراک اطلاعات با مشتریان از خود نشان داد، به سرعت جای خود را به عنوان یک مرجع در خرید لوازم الکترونیکی باز کرد. اما آن روزها هنوز خرید اینترنتی طرفداران زیادی نداشت بعلاوه اینکه مردم معتقد بودند خرید از اینترنت، اشتباه است و نمی توان در صورت بد بودن محصول، آن را پس داد یا شکایتی کرد.
دیجی کالا نگاه به خرید اینترنتی با ضمانت گرفتن از فروشندگان و قبول مرجوعی و همچنین ارسال رایگان، کاملا تغییر داد. دیجی کالا بیش از هرچیز برروی موضوع “اعتماد”، مخاطبان خود سرمایه گذاری کرد.
در ابتدای دهه نود، برادران محمدی تصمیم گرفتند تا نگاه به مفهوم محتوا را تغییر دهند. بنابراین تصمیم گرفتند تا به ارائه ویدیوهای مختلف که همگی مرتبط با آموزش و بررسی محصولات دیجیتال بودند، محتوای پربارتری به مخاطبان ارائه کنند. این موضوع موجب بوجود آمدن “دیجیکالا تیوی”، شد.
یک سال بعد آنها بنهای تخفیف با عنوان “دیجیبن”، را معرفی کردند و نسخه جدیدی از وبسایت دیجی کالا، بارگذاری شد. به موازات این موضوع، تخفیفات “شگفتانگیز”، دیجیکالا نیز آغاز شد. یک سال بعد با سرمایهگذاری هلدینگ “سراوا پارس”، در دیجی کالا، توسعه این کسب و کار اینترنتی سرعت گرفت و به بزرگترین فروشگاه اینترنتی کشور بدل شد.
در سال 93، برادران محمدی تصمیم گرفتند تا از فروش صرف محصولات دیجیتالی بود فاصله گرفته و محصولات غیر دیجیتال را نیز در این وبسایت، عرضه کنند. این تصمیم استراتژیک، حاصل سالها تحقیق و برنامه ریزی بود. این موضوع با استقبال خریداران مواجه شد و دیجی کالا در همه زمینه ها توسعه پیدا کرد.
خانواده دیجی کالا
بدون شک، دیجیکالا از بزرگترین و یکی از با ارزشترین کسبوکارهای اینترنتی کشور است اما این غول اینترنتی ایرانی، پس از توسعه، اقدام به ورود به سایر بازارها نمود. هم اکنون دیجی کالا تقریبا با تمامی برندها و صنایع تولیدی کشور همکاری دارد و پس از راه اندازی وبسایت “دیجی استایل”، به صنعت مد و پوشاک نیز وارد شد.
امروزه خانواده دیجی کالا، از دیجی استایل گرفته تا پلتفرمهایی هوشمند مانند فیدیبو را در اختیار دارد. بازید روزانه این وبسیات از دومیلیون درروز بیشتر شده و فروش روزانه آن نیز از پنجاه هزار دلار فراتر رفته و این موضوع وبسایت دیجی کالا را در زمره وبسایت های بزرگ دنیا قرار داده است.
برادران محمدی کسب و کار خود را نه به امید درآمد و ثروتمند شدن، بلکه به قصد و نیست خدمت و توسعه، راه اندازی کردند و همین عشق و علاقه موجب بزرگ شدن این کسب و کار و ثروتمند شدن آنها شد.
احمد یزدان پناه، مشهور به “دیلمقانی” در سال 1268 در خانواده ای تاجر و ثروتمند در کرمان دیده به جهان گشود. پدرش حاج نظر علی کرمانی از بزرگان و تاجران امین کرمان بود. احمد در کودکی و جوانی بسیار مردمدار بود و از والدینش نیکوکاری را به ارث برده بود. او همواره رویایی داشت تا تاثیر بهتری در زندگی مردم سرزمینش داشته باشد.
روحیه نیکوکاری احمد جوان، نهتنها موجب کناره گیری وی از کسب و کار نشد، بلکه او دریافت که قدرت مالی و اقتصادی، خواهد توانست او را به رویاهایش نزدیکتر کند. در آن زمان تبریز مانند تهران، قطب اقتصادی کشور بود و چون کشور هنوز صنعتی نشده بود، کالاهای صادراتی کشور بیشتر از جنس تولیدات کشاورزی و صنایع دستی بود.
او دائما به تبریز و تهران میرفت تا شرکای تجاری مناسبی بیابد و با ارتباطاتی که در جنوب کشور داشت، قصد داشت تا صادرات کالاهای ایرانی را از مسیرهای دریایی، مهیا کند. در این مسافرتها با “حاج محمد حسن دیلمقانی”، تاجر مشهور و ذینفوذ تبریزی، آشنا شد و باب شراکت در خصوص تولید و صادرات فرش تبریز را باز نمود.
خانواده دیلمقانی، از خانوادههای مشهور تبریزی بودند که پیشینه فعالیتها و شهرت آنها، به سلسله قاجار باز میگردد. برند فرش دیلمقانی، یکی از معروف ترین نامهای فرش دستباف باقی مانده از قرن نوزدهم تاکنون است. خانواده دیلمقانی در صادرات میوه های خشک به روسیه و ترکیه نیز فعالیت مینمودند و از برندهای قدیمی در صنعت خشکبار در دولت عثمانی در قسطنطنیه بودند.
شراکت یزدان پناه با دیلمقانی، موجب شد تا همه جا، احمد یزدان پناه را به واسطه شراکتش با حاج محمد حسن، به عنوان “دیلمقانی”، بشناسند. این نام برای همیشه بر وی ماند و حتی روی فرشهایی که وی سفارش میداد، عبارت “سفارش دیلمقانی”، بافته میشد.
یزدان پناه، پس از مدتی شراکت خود را با دیلمقانی به هم زد و تجارت خود را آغاز نمود اما نام “دیلمقانی”، روی او ماند و برای همیشه به همین اسم شناخته شد. او در مدت کوتاهی موفق شد تا به تنهایی به تجارت مشغول شده، و در مدت کوتاهی سرمایه و پول زیادی به دست آورد.
دیلمقانی تجارت قالی کرمان و نمایندگی فرش دیلمقانی در جنوب ایران و صادرات به کشورهای اروپایی و امریکا را به کسب و کار خود افزود. به واسطه ذوق و طرحهای بدیع او، قالی های بسیار اعلی و ظریفی بافته و صادر میشد. تجارت وی به حدی گسترش یافت که قالی های تولیدی وی، با عدل بندی به آمریکا و انگلیس وآلمان ادر میشدند. فرش او به “فرش دیلمقانی”، مشهور بود. این فرشها با طرحهای جذاب و زیبا و درعین حال، بی عیب و نقص بودند.
این موضوع سبب شد تا مشتریان وفادار زیادی در خارج از کشور و خصوصا در آمریکا پیدا کند. کسب و کار دیلمقانی، رونق گرفته بود و او اقدام به توسعه این کسب و کار نمود. او به سرعت کارخانه های خود را توسعه داد و علاوه بر کرمان، در زرند، راور و ماهان و اری از روستاهای کرمان، کارگاههای بافت فرش و کارخانجات رنگ و تکمیل و نخ و صنایع جانبی را توسعه داد.
دیلمقانی نه تنها توانسته بود فرش کرمان را به انحصار خود در آورد، بلکه به یکی از صادرکنندگان بزرگ فرش کشور تبدیل شده بود. این هوشمندی و تلاش وی موجب شد تا فرش ایران در کشورهای ثروتمند جهان بیشتر دیده شده و نسل جدید فرش ایران با دنیای مدرن آن روز تناسب داشت. این موضوع مشتریان وی را در اقسی نقاط جهان افزایش داد و موجب ورود میزان هنگفتی ارز به کشور شد.
یزدان پناه موفق شده بود بسیاری از خانواده های کرمانی را به جمع بافندگان خود ملحق کند. به واسطه خوش حسابی و اینکه او به سرعت با همه کارکنانش تسویه مینمود، شهرتش وی فراگیر شده بود. بسیاری از مردم کرمان، کار وکسب قبلی خود را رها نموده و قالی بافی را انتخاب نمودند. اتفاقا آن اشخاص هم به اندک مدت ثروت هنگفتی از این راه به دست آوردند. او نمونه بسیار مناسبی از یک برند فردی و برند کارفرمایی است.
بازار ایالات متحده، بازار بزرگ و ثروتمندی بود. ارزش صادرات فرش ایرانی و خصوصا فرشهای دیلمقانی، تا سال 1310، به چندین هزار دلار رسیده بود. دیلمقانی صاحب چندین کارخانه در کرمان، تبریز، ساروق و فارس بود. از نظر کیفیت، این فرشها بالاترین ارزیابی مالیات بر واردات را که توسط گمرک آمریکا تعیین شده است را دریافت کردند. فرش دیلمقانی، عموما با کتیبه “سفارش دیلمقانی”، شناخته شده بود. از سال 1308 به بعد، دیلمقانی نشان تاج کوروش را برای تکمیل یا جایگزین امضاهای ماندگار دیلمقانی، روی فرشهای خود اعمال کرد.
درآمد بالای ارزی وی سبب شد تا به این فکر بیفتد که کسب و کار خود را توسعه داده و این بار دست به کشاورزی و احداث باغ های پسته بزند. خاک شهرهای زرند و راور جهت پسته کاری بسیار مرغوب بود، بنابراین او این شهرها را برای احداث باغهای بزرگ خود، انتخاب کرد. به سرعت شروع به احداث باغات وسیع و پسته کاری نموده و بسیاری از روستاهایی که در آن زمان به دلیل مشکلات کشاورزی و عدم توانایی کشاورزان، بایر و رها شده بودند را خریداری و آباد کرد.
پس از گذشت چند سال، او در زمره مالکین بزرگ کشور و استان کرمان درآمد. در آن دوران کشور هنوز با قوانین خان و رعیتی اداره میشد. خوانین کرمان، مالکین عمده سابق بودند. برخی از آنها باوی دست دوستی دادند اما بسیاری از آنان بر سر راه او قرار گرفتند. قدرت و شهرت و محبوبیت یزدان پناه به حدی زیاد بود که خوانینی که باوی مخالف بودند، جرات آن را که علنا با او وارد دعوا شوند را نداشتند. قدرت دیلمقانی، صرفا به تجارت و ملک و املاک و کارکنان وی نبود، بلکه او کارهایی انجام داده بود، که مردم دلسپرده و سرسپرده وی بودند.
دیلمقانی در کنار امور اقتصادی، رویای خدمت خود به مردم را هیچگاه فراموش نکرد. زمانی که توانایی این خدمت را پیدا کرد، شروع به ساخت مدرسه، پرورشگاه و کارگاههای آموزش فرشبافی نمود. او کمک هزینه تحصیل فرزندان کارگرانی که توانایی این کار را نداشتند پرداخت میکرد. کودکانی که به سرپرستی گرفته بود، همه عاشق وی بودند و شهرت و محبوبیت وی، به حدی زیاد بود که مخالفانش جرات ابراز این مخالفت در عموم را نمییافتند. اما او در حال بزرگ شدن بود و باید از سر راه خوانین سنتی کنار میرفت.
تعدادی از این خوانین به همراه رقبای تجاری دیلمقانی، شبانه تشکیل جلسه داده و در آن جلسه هم قسم شدند تا دیلمقانی را به هر طریق که ممکن، از میان ببرند. این مخالفان مقدار زیادی پول فراهم نمودند تا چهار نفر از اشرار کرمان را برای ماموریت شوم خود، خریداری کنند. برنامه ریزی بدین شکل بود که وی را شبانه و در مسیر بازدیدهای روستاها، ترور کنند.
شب بعد، احمد دیلمقانی به اتفاق دو نفر از بستگان خود از زرند به سمت کرمان حرکت نمود. اشرار در بین راه در محل مناسبی کمین نموده و با رسیدن خودروی دیلمقانی، لاستیک وی را هدف قرار دادند اما راننده از ایستادن خودداری نمود. با اصرار دیلمقانی، خودرو متوقف شد. دیلمقانی با این فکر که این یک دزدی است و هدف گرفتن پول است، از خودرو پیاده شد تا به نصیحت و دادن پول بپردازد، غافل از اینکه هدف شخص وی بود.
دیلمقانی شروع به نصیحت نمود اما اشرار اعلام کردند که برای کشتن وی آنجا هستند. دیلمقانی پیش از مرگ درخواست سیگار نمود و اشرار در آخرین پکهای سیگار، با شلیک به سر و قلب وی، او را به قتل رساندند. سپس همراهان وی را دست و پا بسته، در حاشیه جاده رها کردند.
صبح خودروهای دیگر به کمک همراهان آمده و با اطلاع به پاسگاه، گروهی برای حمل محترمانه جسد دیلمقانی، اعزام میشوند. جسد وی در نهایت احترام به کرمان آمده و مجلس بزرگی برای وی برپا شد. با پیگیری ژاندارمری، قاتلین شناسایی و اعتراف کردند که خود مسئول این کار بوده و خوانینی که دستور این کار را داده بودند، مصون ماندند. در روز تشییع جنازه وی، کل کرمان تعطیل شد. فروشگاهها بسته و پرچم سیاه در شهر افراشته شد. مردم کرمان در مسجد صاحب الزمان کنار جسد وی گرد آمده و عزاداری مفصلی برگزار شد. دیلمقانی در همان مسجد به خاک سپرده شد.
کودکان تحت سرپرستی وی و کودکان پرورشگاه در این مراسم، سینه می زدند و نوحه میخواندند. دراین نوحه بیت “ای احمد یزدان پناه/ تو را که کشته بی گناه”، از زبان این کودکان خوانده شد.
میراث دیلمقانی
تاثیر زندگی پربار دیلمقانی به قدری زیاد و درخور تامل است که هنوز آوازه نام او در کرمان شنیده میشود. او مردی بزرگ و تاثیرگذار بود که در قلب و ذهن مردم کرمان، هنوز زنده و جاودان است. دیلمقانی، به معنای واقعی یک برند فردی است. او “نام نیک” را همانگونه که سعدی عنوان کرده بود، از خود به یادگار گذاشت.
وی فرزندی نداشت و پس از مرگش، تمام ثروت و املاک او به برادر و خواهرانش منتقل شد. با توجه به وصیت وی، با بخشی از ثروتش، پرورشگاه مجهزی در کرمان ساخته شد و همچنین باغ مسکونی وی نیز به این پرورشگاه اهدا شد. این پرورشگاه امروزه با نام وی دایر است و یکی از بزرگترین و مجهزترین پرورشگاههای کشور است.
مدرسه ها، پرورشگاهها و اماکن خیریه ای که دیلمقانی ساخته هنوز در کرمان خودنمایی میکند. بیشک دیلمقانی، یکی از بهترین برندهای فردی دوران خود بود. او بیش از اینکه مشهور باشد، محبوب بود و همین محبوبیت، نام وی را هنوز زنده نگاه داشته است. او یکی از متبحرترین تجار عصر خود بود اما بیش از اینکه تاجر موفقی باشد، به معنای واقعی، “انسان موفقی”، بود.
حسن تفضلی مشهور به “ارباب تفضلی” یا “حاجی ارباب”، در سال ۱۲۷۴ در کاشان دیده به جهان گشود. پدرش عبدالرحیم خان تفضلی، از بزرگان تجارت در کاشان بود.
وی صاحب تعدادی حجره در بازار کاشان بود و در تجارت انواع کالا فعالیت داشت. حسن جوان، علاقه فراوانی به امور اقتصادی و تولیدی داشت. بنابراین درکنار پدر شروع به توسعه تجارت وی نمود. درآن زمان پارچه در این صنعتی کاملا غیرقابل دسترس بود. ایران هزاران سال بود که صادرکننده بهترین فرشهای دستباف بود، اما توان حکومتهای ضعیف و عدم مدیریت برروی صنعت نساجی، ایران را به کشوری کاملا وارد کننده تبدیل کرده بود.
بهترین پارچه ها از خارج از کشور وارد میشد و کشورهای اروپایی بیشترین نخ و پشم را از کشورهای جهان سوم وارد کرده و با ریسندگی و بافت، با ایجاد چندین برابر ارزش افزوده، پارچههای تولیدی خود را به چندبرابر قیمت به همان مردم میفروختند. کشور ما نیز از این موضوع مستثنی نبود. در قاجار همه چیز وامدار اروپاییان و تفقد آنها بود و صحبت از تولید و توسعه، موضوعی بیشتر شبیه شوخی بود.
او رفته رفته به امور تولیدی علاقه مند شد و با توجه به اینکه در کار پارچه و منسوجات بود، به این فکر افتاد که روزی کارخانه صنعت نساجی در دوران شروع حکومت پهلوی اول، بصورت دولتی ابتدا با تاسیس”نساجی اصفهان”، و سپس با تاسیس “نساجی قائمشهر”، کم کم رونق گرفت اما این صنایع کاملا دولتی بودند و کارخانجات خصوصی این صنعت وجود نداشتند.
حسن تفضلی، دراواخر سال ۱۳۱۳، سی و نه سال داشت که به همراه دوستانش با سرمایه اولیهای حدود دویست هزار تومان هزار تومان، موفق شد اولین کارخانه مدرن نساجی ایران را در شهر کاشان تأسیس کند. این کارگاه نساجی در ابتدا برای تهیه نخهای صنعت فرشبافی تاسیس شده بود. حدود یکصد کارگر و کارمند در این کارگاه مشغول به کار شدند. موفقیت اولیه این کارخانه سبب شد تا تفضلی به فکر توسعه آن بیفتد.
درسال ۱۳۲۵ آتش اعتراضات سازماندهیشده کارگری به رهبری حزب توده، به کاشان هم کشیده شد. مرحوم دیانت در مورد این واقعه نوشته است: “همه چوب به دست در سالن کارخانه تجمع کرده بودند. وقتی ما به بیمارستان نقوی رسیدیم، چند تا از کارگران دور ما را گرفتند و گفتند: «کجا میروید؟» گفتم: «به کارخانه» گفتند: «نروید! الان حاج آقا جعفر را با چوب زدند و او را به بیمارستان بردند! توده ایها هرکس را ببینند با چوب میزنند.» شب رئیس حزب توده اصفهان – تقی جزایری – از اصفهان به کاشان آمد. میدانستیم که آقای یثربی با او صحبت و به او سفارش کردهبود. جزایری آمد و همهی کارگران را جمعکرد. چهارپایه را آوردند. رفت بالا و گفت: «کارگران! کارتان در کارخانه را خوب انجامدهید. تفضلی یک کارگر است! یک فئودال نیست و با شما کار میکند.» بعد از آن کارگران چوبهایشان را انداختند و به دنبال کار خود رفتند.“
در سال ۱۳۲۷ به منظور توسعه کارخانه، نوسازی ماشینآلات ریسندگی و بافندگی و چیتسازی، با سرمایه گذاری تفضلی، کارخانه دیگری با ۱۴ هزار دوک نخریسی و ۵۰۸ ماشین بافندگی، رنگرزی، چاپ و تکمیل، تأسیس شد، که روزانه ۷۰ هزار متر پارچه پشمی، ابریشمی، پوپلین، ساتن و کرپدوشین تولید میکرد.
پس از هشت سال (سال ۱۳۴۶) تعداد دوکهای نخریسی به ۳۶۵۰۰ عدد، ماشینهای بافندگی به ۱۰۴۰ عدد و تعداد کارکنان به ۲۸۰۰ نفر افزایش یافت. روزانه حدود صد هزار متر پارچه و ۹۰ نوع بافته، تولید میشد. قسمت ریسندگی، بافندگی، رنگرزی، چاپ و تکمیل انواع منسوجات – از پنبه طبیعی، الیاف سنتیک – پارچههای زنانه و مردانه تولید میکرد.
تفضلی توانست در سال ۱۳۵۰ از واحد جدید شرکت خود بهرهبرداری و با ۲۰ هزار دوک ریسندگی و دستگاههای بافندگی، محصولات کرب، ژورژ، فاستونی، پلیاستر، پوپلین و پارچههای مبلی تولید نماید. تعداد کارکنان شرکت در سال ۱۳۵۲ به ۳۲۰۰ نفر رسید؛ سال ۵۰، بیش از ۱۵ میلیون ریال، سود ویژه بین کارگران توزیع شد.
دومین سرمایهگذاری صنعتی تفضلی در سال ۱۳۳۴، با شراکت خانواده لاجوردی صورت پذیرفت. کارخانه مخمل و ابریشم کاشان با شعار طاووس نساجی ایران با سهام ۲۵ درصدی تفضلی و ۷۵ درصدی خانواده لاجوردی آغاز به کار نمود.
کارخانه مخمل و ابریشم کاشان به تولید انواع نخ، پارچههای چادری، حریر، انواع مخمل پتویی، مبلی، کبریتی، پلاش، شیفون و نخی، سجاده و… میپرداخت. طی ۲۵ سال این کارخانه بهتدریج توسعه یافت. در اواسط دهه ۴۰، سرپرستی مخمل با تفضلی، لاجوردیان و محمود رضایی (فارغالتحصیل مدیریت صنعتی از آمریکا) بود. این کارخانه در سال ۱۳۴۵ حدود ۲۰۰۰ پرسنل داشت.
در بهمن ۱۳۵۳ شرکت مخمل و ابریشم کاشان در بورس پذیرفته شد که ارزش هر سهم آن ۱۰۰۰ ریال بود. در سال ۱۳۵۷ ارزش معاملاتی آن به ۱۴۰۰ ریال رسید. شرکت مخمل در سال ۱۳۵۷ بیش از ۲۰۴۰ سهامدار داشت و سرمایه آن پس از چند مرحله به یک میلیارد و ۵۶۷ میلیون ریال، افزایش یافت.
مدیران و سهامداران کارخانه، تفضلی، لاجوردیان و خانواده لاجوردی بودند. تفضلی مدیری مجرب و آشنا به بازار بافندگی ایران بود که در صنعت نساجی سابقهای ۲۰ساله داشت. او در زمان تأسیس مخمل و ابریشم کاشان، صنعتگری شناختهشده در حوزه نساجی بود. محصولات کارخانه مورد پسند بازار بود و هرقدر تولید میشد به فروش میرسید، بهطوری که فروش شرکت از ۴۹ هزار تومان در سال ۱۳۴۹ به ۵۰۰ میلیون تومان در سال ۱۳۵۷ رسید.
پس از انقلاب
پس از انقلاب صنایع برای تعیین وضعیت به دادگاه عمومی و انقلاب سپرده شده و صنایع نساجی کاشان و شخص تفضلی نیز از این قوانین مستثنی نبود. او باوجود اینکه ارتباطاتی با حکومت قبل نداشت و فردی انقلابی و متدین بود، از اتهامات مربوط به همکاری با رژیم پهلوی، مبری شد. اما به سبب مشارکت وی در بانک صنایع، طی سالهای ۱۳۵۴ الی ۱۳۵۶ و حضور در جلسات این بانک، وی در مظان اتهام و همکاری با رژیم پهلوی قرار گرفت.
با وجود اینکه همه مدارک دال براین بود که وی کارمند بانک نیست و صرفا در هیئت مدیره حضور داشته است، در ۲۷ مرداد ۱۳۵۹ کارگزینی بانک صنایع سابق، وی را اخراج کرد و ممنوعالخروج شد. در بهمن ۱۳۶۱ با قید تعهد مبنی بر عدم خروج از حوزه قضایی تهران و کاشان و سپردن وثیقه پنج میلیونتومانی آزاد شد.
به روایت یکی از کارگران وی که از اعضای انجمن اسلامی نیز بوده است؛ در فضای انقلابی آن دوران، فشار گروههای چپ و حزب توده زیاد بود. کارگران کارخانه به حدی به وی اعتراض مینمودند که تفضلی را از سوار شدن به خودروی بنز بازمیداشت. آنها سوار شدن بر ماشین لوکس را توهین به ارزشهای انقلاب تلقی میکردند. وی مجبور شد خودروی شخصی خود را تغییر دهد. ویعنوان نموده که امروزه بسیاری کارگرانی که در اعتراضات بر علیه وی به وی توهین میکردند، عنوان میکنند که هرگاه بر سر آرامگاه ارباب تفضلی میروند از وی طلب عفو میکنند.
سرانجام در نهم آبان ماه 1366، ارباب حسن تفضلی، پس از پنجاه سال خدمت به صنعت کشور و تحمل سالها بیماری و بدون امکان مراجعت جهت معالجه در خارج از کشور، در 92 سالگی، تاروپود این دنیا را بوسید و به دعوت حق، لبیک گفت. او را به همراه کفنی که در کارخانجات نساجی کاشان بافته شده بود، به آرامگاه ابدی خود در آرامستان دشت افروز کاراشان بردند. کارکنان و کارمندان و آشنایانی که وی را میشناختند، او را همواره تحسین نموده و بسیاری از کارکنان وی برسرمزار وی از او عذرخواهی نموده و او طلب مغفرت نمودند.
او به صفتی بیش از “نیک نامی”، شناخته شده بود. بانک مرکزی در شهریور ۱۳۶۶ (دو ماه پیش از فوت وی) اعلام کرده بود که وی از اتهامات وارد شده مبری است و خروج ارزی از سوی وی صورت نگرفتهاست و بر پنجاه سال خدمت وی به صنعت کشور، صحه گذاشت.
بعدها فیلم مستندی به نام “از جنس حریر”، به کارگردانی محمد دیماسی، بررسی شیوه زندگی پربار و کارآفرینی و فعالیتهای تخصصی و عامالمنفعه “پدر صنعت نساجی ایران”، پرداخت که از تلویزیون پخش شد. در آبان ماه سال ۹۴ دانشکده نساجی و هنر در دانشگاه کاشان با مشارکت و سرمایهگذاری زیبا تفضلی فرزند این مرد بزرگ، احداث شد و اکنون این دانشگاه مشغول پرورش دانشجویان هنر و نساجی است.
همچنین در سال 91 یکی از خیابانهای فرعی کاشان، به نام “ارباب تفضلی” نام گرفت، اما تنها چند روز پس از این اتفاق، به بهانه آنکه خیابان در شان ایشان نیست، تابلو برداشته شد. پس از گذشت ۳ سال از این موضوع، در آبان ۹۴ خیابانی در حدفاصل بلوار دانش تا میدان صنعت، با نام “حسن تفضلی” رونمایی شد.
میراث ارباب تفضلی
حسن تفضلی، در کارهای نیکوکارانه بسیاری مشارکت داشت. کمک به ساخت باشگاه ورزشی کارگران کاشان، ساخت مرکز رادیولوژی و بخش سیسییو در بیمارستان شهید بهشتی کاشان، مرمت آرامگاه محتشم کاشانی و چاپ اشعار وی، کمک به مساجد و هیئتهای مذهبی نشانگر توجه او به مسائل خیریه بود.
کمک به تأسیس دانشگاه علوم پزشکی کاشان دانشکده نساجی دانشگاه امیرکبیر (پلی تکنیک تهران) از دیگر خدمات این کارآفرین بزرگ بودهاست. سیما تفضلی(فرزند حسن تفضلی)، در خاطرات خود عنوان نموده :” در زمان جنگ ایران و عراق طرح توسعه کارخانه را پدرم به وزارت صنایع برده و آن را تصویب کرده بودند و اجرای آن منوط به تأیید کارشناس از طرف آن وزارت خانه بود. روزی که کارشناس مذکور برای بازدید به کارخانه میآید هواپیماهای عراق به ایران حمله میکنند و چند ضدهوایی که در روی پشت بام کارگاهها تعبیه شده بود شروع به دفاع مینمایند.
آقای کارشناس که ترس بر او غالب شده بود میگوید آقای تفضلی مملکت در حال جنگ است، دشمن حمله کرده و شما اینجا به دنبال گسترش کارخانه هستید؟! پدرم بسیار خونسرد در جواب او میگویند هر یک از ما وظیفه ای داریم که اگر به وظیفهمان عمل کنیم مملکت همیشه آباد خوهد بود و پیشرفت میکند. آن شخصی که پشت ضدهوایی نشسته به وظیفهاش که دفاع است عمل میکند. من هم که به دنبال توسعه این مجموعه هستم به وظیفه ام عمل میکنم. شما هم وظیفهات این است که این طرح را درست کارشناسی کرده و تأیید کنی. شخص مذکور فوراً آن را امضا مینماید و تصور میکنم که فوری آن جا را ترک میگوید تا بیشتر از خودش محافظت نماید.”
امروزه کارخانجات نساجی کاشان بصورت کامل تعطیل و تخریب شدهاست. کارخانه ریسندگی و بافندگی کاشان تیر ۱۳۵۸ مشمول بند دال قانون حفاظت صنایع قرار گرفت و جزو هیچیک از بندهایی که اداره واحدها را در اختیار سازمانهای دولتی قرار میدهد، نشد. با اینکه مشمول مصادره نشد، از سال ۱۳۵۹، ممنوعالمعامله شد و نتوانست فعالیت اقتصادی خود را توسعه دهد.
ارباب حسن تفضلی در حالی که بیمار بود، نمیتوانست برای درمان به خارج از کشور برود. قریب ۹ سال پیگیری وی در شعبههای مختلف دادگاه تا زمان مرگش ادامه داشت. مدیریت جدید نتوانست از عهده مدیریت صنایع ریسندگی و بافندگی کاشان برآید و حتی نتوانست شرکت را سرپا نگه دارد. شرکت از سال ۱۳۷۷ دچار بحران شد. سال ۱۳۸۶ طلب کارگران از کارخانه ۱۶ میلیارد تومان بود؛ که پنج میلیارد تومان آن، طلب کارگران بازنشسته و ۱۱ میلیارد تومان آن، متعلق به کارگران شاغل بود. آنان با فروش سرمایههای شرکت، بازخرید پرسنل و بازنشسته کردن پیش از موعد کارگران، کوشیدند زیان انباشته را کاهش دهند.
بر پایه سند چشمانداز ۱۴۰۴ ایران، صنعت نساجی ایران باید به رتبه سوم منطقه (خاورمیانه) و رتبه پنجاه جهان دست پیدا کند. در حال حاضر، کشورما حتی در میان پنجاه کشور برتر صنعت نساجی جهان نیز قرار ندارد. صنعت نساجی سومین صنعت از صنایع استراتژیک ایران است و این نشان از اهمیت آن در سیاستگذاریها و برنامهریزیهای کلان کشور ایران دارد. بااینحال کمتوجهی به این صنعت، موجب شده تا در سالهای اخیر نهتنها شکوفایی را تجربه نکند، بلکه با رکود نیز روبرو شود.
من درباره بزرگان بسیاری تحقیق کردم و مقالات مختلفی درباره ایشان نوشتهام اما برخی از آنان را با تمام وجود گرامی داشته و به حس وطن دوستی و سربلندی این بزرگان سرتعظیم فرود میآورم و افسوس میخورم که چرا جوانان این سرزمین با این بزرگان آشنایی زیادی ندارند. با احترام فراوان، ارباب حسن تفضلی، یکی از بزرگمردان این مرز و بوم بوده و هست و تاثیر آن در زندگی ایرانیان غیرقابل انکار است.
بهروز فروتن، در یازدهم فروردین ماه سال ۱۳۲۴ در امیریه تهران دیده به جهان گشود. خانواده وی، از خانواده های معمولی تهران بودند و اوضاع اقتصادی مناسبی نداشتند. روحیه علاقه به کسب و کار در وی چنان بود که آام قرار نداشت و همواره به دنبال کار و کسب درآمد بود. ین موضوع سبب شد تا بهروز جوان، در هفت سالگی وارد دنیای کار شود و به همراه دوستانش به ساخت و فروش بادبادک، روروک و فانوس بپردازد و از این راه کسب درآمد کند.
او حتی توپ فوتبالی را خریداری کرده بود و آن را به سایر کودکان برای بازی اجاره میداد. او تا ده سالگی به هین منوال پیش رفت و همواره در کنار پدرش بود نحوه کسب و کار را از وی میآموخت. پدرش خیلی زود دار فانی ا وداع گفت و بهروز مجبور شد باقی زندگی کاری خود را به تنهایی بیاموزد. بهروز ده ساله بود که پدرش را از دست داد. او بعد از مرگ پدر، دریافت که فروشگاههایی که برای شاگردی به وی پول میدادند، بخاطر پولی بود که پدرش به این فروشگاه ها میداد تا وی را به کاربگیرند و نحوه کسب و کار را آموزش ببیند.
با اینکه بهروز فروتن، پدرش را خیلی زود از دست داد اما این ماجرا باعث نشد او مسیر زندگیاش را گم کند بلکه مصممتر از قبل به زندگیاش ادامه داد.
در دوران جوانی مجبور بود تا روزها کار کند و در دانشگاه شبانه درس بخواند. وی درجوای روزهای بسیار سختی را پشت سر گذاشت و در برخی روزها، تنها فرصتش برای خواب و استراحت، در اتوبوس شرکت واحد بود. فروتن برای اینکه هم به درس برسد و هم به کار، مجبور بود حساب شده عمل کند؛ وی روزها کار میکرد و شبها درس میخواند. تنها وقتی که برای خواب داشت، زمانی بود که با اتوبوس به محل کار خود میرفت.
به گفته خودش در برخی اوقات اتوبوس آنقدر شلوغ بود که باید ایستاده میخوابید. از طرفی هم باید حواسش جمع بود که به موقع در ایستگاه پیدا شود. چراکه اگر ایستگاه را رد میکرد باید پیاده برمیگشت چون پولی برای خرید بلیت اضافه نداشت. بهروز فروتن با تمام سختی های موجود زندگی؛ در کنار کار، درسش را هم خواند و توانست لیسانس مدیریت و روابط عمومی بگیرد. علاوه بر این موارد، وی دورههای فنی مربوط به صنایع غذایی را نیز گذراند.
وی پس از مدتی ازدواج کرد و برای تامین هزینه های زندگی، در آموزشگاهی شروع به کار کرد. وی به دلیل اینکه علاقه زیادی به مبحث آموزش، تدریس و تعلیم و تربیت داشت، به سرعت در این آموزشگاه پیشرفت کرد و پیشنهاد شراکت با صاحب آموزشگاه را ارائه نمود.
وی تا مدتی با یک شریک خود، آموزشگاه را اداره میکرد. همچنین با توجه به علاقه بسیار به امور تجاری، در کنار تدریس، به فعالیتهایی نظیر پیمانکاری و ساخت و ساز نیز میپرداخت. به همین دلیل کمتر به امور آموزشگاه و نظارت برفعالیت شریک خود میپرداخت. همین موضوع سبب شد تا بسیاری از امور آموزشگاه از جمله موارد مالی را به شریک خود بسپارد. وی پس از مدتی متوجه شد که شریکش در آموزشگاه، کلیه وجوه نقد موجود، حسابهای بانکی و خصوصا شهریههایی که از دانشآموزان گرفته شده بود را برداشته گریخته است. این موضوع ضربه مالی بسیار بزرگی به فروتن زد، اما وی ایستاد و از فروش دارایی هایی که داشت، شهریه ها و بدهیهای آموزشگاه را پرداخت کرد.
بخاطر این زیان شدید، بهروز فوتن مجبور بود تا هم در آموزشگاه تدریس کند و هم سرایداری آنجا را انجام دهد. به دلیل عدم توانایی مالی او مجبور بود تا امور تبلیغاتی آموزشگاه را هم شخصا انجام دهد.
او حتی در خاطراتش عنوان کرده که:” یک روز که مشغول چسباندن اعلامیه در خیابان بودم؛ یکی از شاگردهایم مرا دید تعجب کرد اما وقتی از ماجرا با خبر شد، کمکم کرد تا اعلامیههای بیشتری برای تبلیغ آموزشگاه توزیع کنیم”.
بهروز فروتن پس از این موضوع در آن زمان مجبور شد برای جبران ضررهای بوجود آمده، خانهاش را بفروشد و در همان خانه به عنوان مستاجر، زندگی کند. شاید هرکس دیگری به جای فروتن، خرد میشد و درهم میشکست. اما بهروز، هیچگاه تسلیم نشد و فعالیت خود را با اراده محکمتری ادامه داد. او در مصاحبه ای در این خصوص عنوان کرده:
روزهای سخت زیادی را پشت سر گذاشتهام، روزهایی که حتی پولی برای سوار شدن به اتوبوس یا تاکسی نداشتهام، اما همیشه مسؤولیت اشتباهاتم را به گردن گرفتهام و کس دیگری را مقصر ندانستهام. در دورهای برای جبران یکی از فرودهایم، خانهای که داشت را فروختم و مستاجر خانه خود شدم.”
بهروز فروتن در زندگی حرفهای خود کارهای زیادی را تجربه کرد اما همه این کارها موفق نبوده. یکی از مواردی که در زندگی فروتن بسیار به چشم میخورد این موضوع است که وی به قدری که شکست را تجربه کرده، موفقیت را تجربه نکرده است. فروتن تقریبا در تمامی کارهایی که شروع کرده، شکست خورده اما این موضوع موجب نشده که ناامید شود و همین موضوع سبب شد تا با سختی فراوان، صنایع غذایی بهروز را تاسیس کند.
صنایع غذایی بهروز
صنایع غذایی بهروز با شعار تبلیغات “دوست من سلام!”، مشهور است. اما این صنایع درزمان تولد، اینگونه نبود. بهروز فروتن برای جبران بدهیها و تامین هزینههای زندگی، در زیرزمین همان خانه اجارهای، به همراه همسرش اقدام به ساخت مواد غذایی دست ساز خانگی مانند ترشی و زیتون میکرد. او محصولات تولیدی خانگی خودشان را با خودروی ژیانش(فروتن برای قدردانی خودروی ژیان خود را تاکنون نگه داشته است)، این محصولات را به فروشگاههای مختلف میبرد و آنها را بصورت مستقیم پخش میکرد. رقبای وی شرکتهای بزرگ و ثروتمند بودند و در موضوع قیمت توانایی رقابت با آنها را نداشت. بنابراین تصمیم گرفت روی کیفیت و نحوه پرداخت تمرکز کند و برتری موضوعی خود در فروش را با این دو موضوع، پیش ببرد.
فروتن برای اینکه در گردونه رقابت باقی بماند، تصمیم گرفت در زمان تحویل کالا، از فروشگاهها پولی دریافت نکند. وی تسویه را به بعد از فروش موکول کرد و کالای امانی در فروشگاهها گذاشت. بنابراین فروشگاهها بیشتر تمایل داشتند با وی کار کنند تا با شرکتهای خشک و بزگ که بصورت نقد، کل موجودی دخل فروشگاه را خالی میکردند و فروشنده باید منتظر میماند تا کالاها به فروش برود و پول به دخلش بازگردد. اما در خصوص کار با فروتن، موضوع فرق داشت. در حقیقت بهروز فروتن فروشگاهها را مجبور کرده بود که بخاطر اینکه با سرمایه وی کارکنند، از محصولات او استفاده کنند.
فروتن همواره از این موضوع به عنوان استراتژی موفق در آن دوره یاد میکند. البته این استراتژی با مخاطراتی هم همراه بود. بسیاری از صاحبان فروشگاهها از این امکان سوء استفاده میکردند. برخی از آنها بدهی خود را دیرتر از موعد مقرر، پرداخت میکردند و برخی نیز منکر بخشی از حساب میشدند. اما به هررو، تمام این سختیها، نتیجه داد و وی توانست موفق شود.
بهروز فروتن کم کم اقوام نزدیک خود را در زیرزمین خانه به کمک گرفت و کسب و کار خود را به تدریج توسعه داد. او با همان خودروی ژیان، کالاهای خود را توزیع میکرد. همزمان در فکر توسعه و مهاجرت به کارگاه جدیدتر و بزرگتر بود. او محیطی راهم برای کارگاه درنظر گرفت و آن را اجاره کرد و تجهیزات کامل تولید را در آن مکان نصب و راه اندازی کرد. در اولین روزهای راه اندازی کارگاه جدید، آن کارگاه آتش گرفت.
این اتفاق تقریبا درهمان زمانی رخ داد که وی کارهای اخذ جواز را انجام داده بود و امور کم کم داشت روبه راه میشد. زمانی که بصورت تلفنی به وی خبردادند که کارگاه آتش گرفته، فروتن خود را به سرعت به محل حادثه رساند. پیش از رسیدن او، آتش نشانی به محل حادثه رسیده بود و آماده اطفاء حریق بود. اما در کمال تعجب زمانی که خودروهای آتش نشانی شیر آب تانکر را باز کردند، متوجه شدند هیچ آبی در مخزن ماشین وجود ندارد.
به دلیل همین سهل انگاری، به سادگی کل سرمایهای که بازحمت ومشقت برای ساخت آن کارگاه خرج کرده بود، جلوی چشمانش خاکستر شد و او هیچ کاری نتوانست انجام دهد. اما او به شانس اعتقادی نداشت. او هیچ گاه این همه اتفاقات بد و ناگوار را به حساب بداقبالی و بدشانسی نگذاشت و پس از هر فاجعه، فورا تصمیم گرفته و آن را جبران نموده است. این یکی از مهمترین خصوصیتهای یک کارآفرین موفق است. موفقیت یک کارآفرین به تعداد موفقیتهای او نیست، بلکه بستگی به تعداد شکستهای وی دارد.
بهروز به سرعت کسب و کارش را گستر داد و تعدادی از اقوام را نیز در زیرزمین همان خانه به کار گرفت. او به همراه همسر و بستگانش محصولاتشان را درست میکردند. فروتن پس از سالها تلاش یکی از معتبرترین کارخانههای تولید مواد غذایی کشور را تاسیس کرد. کارخانجاتی که تمام ایرانیان حداقل یک بار درل طول زندگی محصولات این کارخانجات را استفاده کرده اند. در برخی از سالها تعداد کارمندان و کارکنانی که او بهطور مستقیم با آنها درارتباط بود به ۱۵۰۰ نفر میرسید. البته خصوصیت تلاش مستمر هیچ گاه از زندگی بهروز فروتن بیرون نرفت. او هنوز مانند گذشته تلاش میکند.
فروتن صنایع غذایی بهروز را به دلیل وجود بدهی های سنگین و عدم توانایی پرداخت وامهای کلان، واگذار کرد و “صنایع غذایی بهرنگ” را تاسیس نمود. او بارها تلاش کرد تا صنایع غذایی بهروز را پس بگیرد اما موفق نشد. به هررو صنایع غذایی بهروز بدون فروتن هم همچنان در اوج است و به فعالیت خود ادامه میدهد. البته زندگی فروتن اثبات نموده که او هیچ گاه تسلیم نشده و نخواهد شد.
زندگی بهروز فروتن پر است از فراز و نشیبهای بسیار، فرودهایی که تنها یکیاز آنها برای خیلی از ما کافی است که قید زندگی و تلاش را بزنیم و با دوختن آسمان و زمین بههم، از بخت بدمان گله کنیم. اما فروتن عاشق تجربه کردن و از نو شروع کردن است. او انسان خوش شانسی نیست. شاید برخی تصور کنند که وی انسان خوششانسی است که به این موفقیتها دست پیدا کرده اما فروتن به هیچ عنوان به شانس و اقبال اعتقاد ندارد. البته با مطالعه سرگذشت وی، ما هم به این موضوع پی خواهیم برد که بسیاری از ما، به مراتب از وی خوششانس تریم.
میراث بهروز
فروتن، بیش از ۴۰۰ لوح و تندیس افتخار داخلی و بینالمللی دریافت کرده است. او، نخستین سفیر یونیسف در ایران است و در سال ۱۳۸۴ بعنوان قهرمان قهرمانان صنعت غذایی انتخاب و تمبر یادبودی نیز به همین مناسبت در ایران منتشر شدهاست. وی همکار سازمان ملی استاندارد ایران است. او در طول مدت فعالیت خود، بیش از ۹ کنگره ملی صنایع غذایی دایر نموده، مشاور عالی خانه صنعت و معدن، عضو کمیسیون کار و اخلاق اجتماعی اتاق ایران، عضو مجمع خیرین دانشگاه فنی حرفه ای و دانشگاه تهران و دانشگاه شریف، نخستین پایهگذار مرکز تحقیقات غذایی ایران و همچنین عضو شورای صنایع غذایی کشور است.
از وی بعنوان کارآفرین نمونه کشور دهها سخنرانی و مصاحبه در نشریات مختلف ایران موجود است. همچنین وی نویسنده چندین کتاب از جمله کتاب همیشه برخاستن و کارآفرینی است که در دانشگاهها مورد استفاده قرار میگیرد. فروتن کتابی را تحت نام کارآفرینی به شیوه بهروز فروتن برای مرکز کارآفرینی دانشگاه صنعتی شریف تالیف نمود که مورد استقبال دانشجویان و کارآفرینان ایران قرار گرفت.
بهروز فروتن، نمونه بازر زنده یک انسان موفق است. او اثبات کرد که شانس در زندگی وی نقشی ندارد و هرکاری را که بخواهد، با تلاش و پیگیری به سرانجام خواهدرساند. او موفق شده در این راه افراد دیگری را نیز با خود همراه کند و این یکی از بارزترین خصوصیات انسانهای موفق است. فراز و فرودهای زندگی از انگیزه و اراده وی نکاسته و حتی موجب الهام او شده است. فروتن یک الگوست. الگویی کامل که به هیچ عنوان بی عیب و نقص نیست. بلکه کاملا مانند یک انسان ناقص است. اما این نقایص سبب شده که وی همواره تلاش کند، بخواهد و بدست آورد. او به راستی الگویی کامل از یک کارآفرین موفق است.
اردوان فرهاد مشیری، در بیست وهشتم اردیبهشت ماه1334 در تهران، دیده به جهان گشود. خانواده وی از خانوادههای اصیل و فرهنگی بزرگ ایران قبل از انقلاب بودند.
پدر وی تحصیلکرده و از پزشکان نظامی ارتش بود و مادرش فرهنگی و نویسنده بود. خانواده مادری وی، صاحب کسب و کار انتشارات بودند و این کسب وکار را بعدها به لندن منتقل نمودند.
اردوان جوان، دوران دبیرستان را در تهران گذراند و برای ادامه تحصیلات به انگلستان رفت. او تحصیلات خود را در رشته حسابداری در دانشگاه لندن به اتمام رسانید. پس از اتمام تحصیل، به ایران بازنگشت و در لندن، به عنوان حسابدار در یک شرکت خصوصی، مشغول به کار شد. در همین اثنا، انقلاب ایران رخ داد و والدین مشیری، در سال 57 ایران را ترک کردند و به وی پیوستند.
او به سرعت در کارش پیشرفت کرد و مبدل به حسابدار و حسابرسی خبره تبدیل شد. کار در شرکتهای خصوصی بزرگ مانند ارنست اند یانگ، پی.کی.اف و دی لویت، از ا حسابداری مسلط به تجارت روز جهان ساخت. آشنایی او با شریک روساش، موجب شد تا به دنیای تجارت بین اروپا و روسیه وارد شود. با توجه به تخصص مشیری در امور مالی و اعتماد شرکا، وی به سرعت به یکی از مدیران کسب و کار در قلب اقتصادی اروپا تبدیل شد. همچنین اقدام به سرمایه گذاری در روسیه نمود.
این سرمایه گذاری ها پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و رونق جهش گونه اقتصاد روسیه، مشیری را به یکی از ثرتمندان اروپا تبدیل کرد. امروزه اردوان مشیری، مالک شرکتهای متعددی در زمینه انرژی و فولاد در روسیه و انگلستان است.
مشیری علاقه بسیاری به دنیای فوتبال داشت. او پس از تلاش فراوان صاحب بخش بزرگی از سهام باشگاه آرسنال شد. این کارآفرین ایرانی، پس از آن وارد مذاکره با باشگاه اورتون انگلیس شد و موفق شد با فروش سهام خود در باشگاه آرسنال، حدود نیمی از سهام باشگاه اورتون را خریداری کند. در زمان مذاکره مشیری با اورتون، سرمایه داران بزرگ جهان با این باشگاه در حال مذاکره بودن اما نهایتا مشیری موفق شد این سهام را بدست آورد.
مشیری پس از خرید باشگاه اورتون در مصاحبه ای اعلام کرد:”خوشحالم که این فرصت را بدست آوردم تا در باشگاه اورتون سهام داشته باشم. این باشگاه تاریخ غنی در فوتبال اروپا دارد”.
امروزه ثروت مشیری به بالغ بر سه میلیارد دلار میرسد. این موضوع مشیری را در زمره پانصد فرد ثروتمند جهان قرار داده است.
مشیری هنوز دارای دو گذرنامه ایرانی و انگلیسی است و به ملیت ایرانی خود افتخار میکند. او معتقد است زمانی به ایران باز خواهد گشت و تجربیات خود را در اختیار جوانان ایرانی قرار خواهد داد.
رییس این باشگاه اورتون پس از خرید مالکیت باشگاه توسط مشیری، در مصاحبهای عنوان کرد:”پس از یک تحقیق کامل، عقیده دارم شریک بسیار خوبی برای باشگاه پیدا کرده ایم. در این 18 ماه اخیر فرهاد، دانش فوتبالی او و وضعیت مالی او را شناختهام. هواداری او از تیم، من را متقاعد کرده که او انسان درستی برای حمایت اورتون است”.
مشیری یکی از بزرگترین ثروتمندان ایرانی زنده در جهان است. وی و شریک تجاریش(علی شیر عثمانوف)، شرکت مشترکی را در روسیه و انگلستان اداره میکنند.
سعيد سعادت در سال 1332 درشهر قم دیده به جهان گشود. در دوران دبيرستان به دليل علاقه بسيار زيادي که به دروس رياضي داشت و بسيار هم موفق بود، معمولا به دانش آموزاني که در اين دروس ضعيف بودند کمک کرده و به آنها درس میداد. در بين کودکانی که به آنها درس میداد دانش آموزي بود که 9 تجديد از دروس اصلي و از جمله دروس رياضي آورده بود.
با برنامه ريزي و کمک هايي که به او کرد با نوی رات خوبي قبول شد و باعث تعجب خانواده و دوستان خود شد. از همان زمان متوجه توانايي خود در کار تدريس و آموزش شد و اينکار را به طور جدي تر دنبال کرد تا جائيکه به عنوان مدرس مجرب و توانمند شهرت پيدا کرد. تقريبا از همان زمان ها به بعد تدريس به عنوان يک فعاليت اقتصادي که به آن علاقه بسيار زيادي هم داشت، وارد زندگي وی شد و قسمت مهمي از وقت وی علاوه بر تحصيل صرف مطالعه و تدريس شد.
در دوره دانشگاه بيشتر متقاضيان، داوطلبان کنکور و به خصوص در زمينه فعاليت کاري وی داوطلبان کنکور برق و مکانيک بودند، از طرف ديگر علاوه بر تدريس به کار تاليف و ترجمه کتاب مشغول شده بود و در سالهاي آخر دانشگاه اولين کتاب حساب ديفرانسيل و انتگرال را براي داوطلبان کنکور تاليف کرد. از آن زمان تا به حال بيش از 30 سال در زمينه آموزش به فعاليت مشغول است. در طي سالها آموزش و تحليل نقاط قوت و ضعف آموزش در ايران يکي از مهم ترين دغدغه هاي وی بوده است و تقريبا روزی نیست که بدون تفکر و دل نگراني در زمينه آموزش گذرانيده باشد وي تحصيلات خود را در رشته متالورژي دانشگاه صنعتي شريف در سال 1355 به اتمام رساند.
عشق به تدريس و آموزش و شناخت توانايي در اين زمينه، وی را بيش از پيش به امر آموزش علاقه مند ميکرد. با افزايش تعداد متقاضيان آموزش و داوطلبان تحصيل در دانشگاه ها، نمي توانست جوابگوي بسياري از متقاضيان و داوطلبان باشد، لذا به اين فکر افتاد که موسسه آموزشي داشته باشد که هم بتواند به فعاليت هاي آموزشي خود بپردازد و هم نياز و حجم درخواست هاي داوطلبان را پاسخگو باشد، به اين ترتيب کار را با راه اندازي آموزشگاه کنکور براي دوره هاي فوق ديپلم به ليسانس، که در آن زمان متقاضيان فراواني هم داشت، شروع کرد و نتايج بسيار بهتري از تجارب آموزشي خود به دست آورد. کار در حجم وسيع تر تجربيات بهتري در زمينه آموزش نصيب وی ميکرد و شناخت بيشتري از نياز هاي متقاضيان و داوطلبان فراهم ميکرد.
با افزايش حجم تدريس و کلاسها نياز هاي بيشتري احساس مي شد وکم کم کار توسعه مي يافت. کار ساده اي نبود ولي علاقه فراوان وی به توسعه آموزش باعث مي شد که در شناخت نياز ها و تحليل مشکلات مرتبط با آن فعاليت کرده و زمينه هاي توسعه کار را فراهم کند.
گاه براي حل يک مسئله پيچيده رياضي ، روزها وقت ميگذاشت تا بتواند آنرا با راه حلي که خود ميخواست حل کند و تا خود به جواب درست نميرسید دست بردار نبود و به اين سادگي ها کنار نميکشید. و با رسيدن به جواب درست احساس رضايت وصف نشدني تمام وجودش را فرا مي گرفت و خستگي را از تنش بيرون ميکرد.
سعادت شراکت براي تاسيس آموزشگاه را با يکي از دوستان دوران دانشگاهي که در رشته برق و الکترونيک درس ميخواند شروع کرد و بخش عمده اي از سرمايه اوليه را خودان با پول هايي که از تدريس به دست مي آوردند فراهم شد. این دوشریک برای اولین بار ” مجتمع فنی تهران”، را تاسیس کردند. در ابتداي فعاليت و شروع کار در موسسه هر دو، حدود 10 تا 12 ساعت تدريس ميکردند. اشتراک عقيده و روحيات مشترکي که داشتند باعث مي شد خيلي زودتر به خواسته هاي خود برسند. اين ارتباط تا امروز نيز ادامه پيدا کرده است. با همراهي يکديگر زمينه اي فراهم شد تا در مدت زمان کوتاهي به دليل افزايش تعداد متقاضيان و داوطلبان از مدرسين ديگر استفاده کنند و کار وفعاليت خود را توسعه دهند. با عوض شدن مدل کار و توسعه فعاليت ها ايده هاي جديد تري به ذهنشان ميرسيد که استفاده از اين ايده ها نيز به توسعه کار کمک ميکرد.
کار تکراري و يکنواخت وی را خسته مي کند ، با وجود اينکه در زمينه آموزشي و فرهنگي فعاليت میکرد، اما نمي توانست هميشه فعاليتي يکنواخت داشته باشد، لذا تصميم گرفتند که آموزش در زمينه برق و الکترونيک و تعمير راديو و تلويزيون را به آموزشهایشان اضافه کنند و به همين انگيزه براي اولين بار لابراتوارهايي که مجهز به وسايلي براي آموزش هاي عملي در اين زمينه بود را راه اندازي کردند، چون به اين باور رسيده بودند که دانش آموزان و داوطلبان بايد در محيطي واقعي مهارت هاي مورد نياز و مربوطه را فرا بگيرند.
براي اين کار هم در آن زمان هزينه هاي فراواني کردند و حتي برخي اوقات ناچار شدند از ديگران قرض بگیرند، که البته به دليل حسن اعتبار و شهرت در کار اين کار عملي شد. با اين کارها و به دليل جوان بودن و نوآوري در شيوه آموزش هایشان عده اي از رقبا اعتقاد داشتند که ” آنها جرقه هايي هستند که به زودي روبه خاموشي خواهيم رفت” . که البته اين گونه نشد و بسيار هم موفق شدند و در آن زمان هيچ موسسه اي کار با اين شيوه و اين کيفيت را انجام نمي داد. خود اين مسئله باعث رونق گرفتن بيشتر فعاليت هاي آموزشي ما شد. اين موفقيت علاوه بر دلگرمي بيشتر ما در فعاليت هاي آموزشي ، درس هاي فراواني به ما داد. ما در زمينه مسائل آموزشي و توسعه کارشان سعي میکردند نياز جامعه را در نظر بگیرند ، هر چند که اين کار به راحتي انجام نمیشد، اما چون تنها مسائل مالي برایشان مطرح نبود و در کنار آن مسائل و نياز جامعه و رسيدن به اهداف آموزشي برایشان در اولويت قرار داشت توجه آنها را به اين موضوع جلب کرد که آموزش کامپيوتر، از نياز هاي جامعه است و میتواند در آينده نه چندان دور پاسخ گوي نياز هاي بسياري از افراد باشد.
نو بودن اين رشته و علاقه ما به فعاليت در اين زمينه باعث شد که آموزش و فعاليت هاي آموزشي در اين زمينه را توسعه دهند و براي اولين بار در همين زمينه کتاب ms-dos را به صورت کتاب ترکيبي با کتاب کار ویتشر کردند. اين کتاب حدود 2 ميليون نسخه فروش داشت، که نشان دهنده نياز و علاقه جامعه بود. انتخاب عنوان کتاب و ترکيب مطالب آموزشي با کتاب کار هم از نظر موضوع و هم از نظر سبک کار و روش آموزش روش نو و تازه اي بود. این شرکا که از ابتدا توجه به مشتريان و نياز آنها را سرلوحه کارشان قرار داده بودند برنامه ريزي هاي وسيع تري را در اين زمينه انجام دادند.
سعادت، با توسعه فعاليت هاي آموزشي و کاري، تصميم گيري هاي لازم را در هيئت مديره مطرح میکرد و با ايده ها و نظرات جمعي برنامه هاي آموزشي و فعاليت هاي مرتبط با آن را توسعه دادند. به اعتقاد وی اگر سازمان را به يک کشتي و مدير سازمان را به ناخدا تشبيه کنند ، اين ناخداي کشتي است که افراد را در مسير درست هدايت مي کند و اگر حتي فردي از خدمه اين کشتي کار را به درستي انجام ندهد باز اين ناخدا است که میتواند کشتي را به مقصد درست هدايت کند. به همين علت ما نيز توانستيم با انتخاب نيروها و هدف گذاري هاي درستي که داشتند ، افراد کارشناس ومتخصص در زمينه هاي مختلف و با تخصص هاي مورد نياز را جذب کنند ، که همگي آنها با عشق و گذشت و فداکاري براي رسيد به اهداف آموزشي مجموعه را ياري میکنند.
سعادت همواره سعي کرده نيرو هايي را به همکاري دعوت کند که اهداف و انگيزهاي کاري مشابهي با او را دنبال کنند و تنها منافع مادي براي آنها مطرح نباشد. يکي از عوامل موثر در موفقيت فعاليت سعادت و همکارانش، استفاده از نيروها و افرادي است که به جز انگيزه هاي مالي مسائل بالاتر و مهم تري دغدغه زندگي آنها است و تنها به ماديات فکر نمیکنند. استفاده از نيروهاي خلاق و خوش فکر با انگيزه هاي بالا و دارا بودن روحيه کاري در زمينه هاي آموزشي از جمله مسائلي بوده است که در مسير توسعه فعاليت ها به آن توجه شده است.
نو بودن موضوع و توجه به روش هاي استاندارد آموزش در اين زمينه و در نظر گرفتن نياز متقاضيان آموزش در اين زمينه باعث شد که در برنامه ريزي ها و جهت گيري هایشان توجه بيشتري به مشتريان و نياز آنها بکنند. از طرف ديگر برقراري ارتباط موثر با نهادهاي آموزشي مطرح کشور و حسن شهرت در پاسخ گويي به نياز هاي آموزشي آنها باعث مي شد که به عنوان يکي از پيش رو هاي آموزش در اين زمينه مطرح باشند. توجه به استاندارد هاي آموزشي ودوره هاي بين المللي رسمي آموزش کامپيوتر و فن آوري اطلاعات و ارتباطات و فعاليت در اين زمينه نيز از عوامل موفقيت در اين زمينه بود. براي اولين بار در ايران با همکاري کارشناسان و همکاران صاحب نظر در زمينه فن آوري اطلاعات و ارتباطات موفق شدند تا نقشه راه يک فرد در مسير برنامه ريزي و تحصيل در علوم مختلف کامپيوتري را ترسيم کنند. سعي مجتمع فنی تهران همواره توسعه کيفي و رعايت استانداردهاي بينالمللي در آموزش و توسعه فعاليت ها در اين زمينه بوده است.
به این دلیل که سرمايه گذاري و فعاليت در زمينه مسائل آموزشي و فرهنگي در دراز مدت به جواب مي رسد. درک اين موضوع باعث مي شود تا در برنامه ريزي و توسعه کار صبر وشکيبايي به خرج دهند و انتظار معجزه نداشته باشند. شناخت درست هدف و برنامه ريزي و هدف گذاري صحيح از عواملي است که باعث مي شود مشکلات و فراز و نشيب هاي مسير کار کمتر شده و يا از ميان برداشته شود. توجه به به کيفيت آموزش و حفظ آن در مسير توسعه فعاليت هاي آموزشي باعث شده است که وی کيفيت را به عنوان اصل مهم در موفقيت و حل مشکلات و مسائل مسير کار سر لوحه کار ها قرار دهد.
توصیه سعادت به جوانان این است که “به خدا توکل داشته باشند ، و در کارهايشان عجول نباشند. نمي توان يک شبه ره صد ساله را طي رفت. سعي کنند در کارهايشان به نيازهاي مردم اهميت بدهند ، چونکه رضايت مردم باعث رضايت خداوند و خشنودي خداوند علاوه بر اجر معنوي باعث رونق گرفتن کار ها و هموار شدن راه ها مي شود. به گمان وی قضاوت صحيح در زمان کار و سعي و تلاش براي انجام درست کار عامل مهمي در موفقيت کاري است . جوانان بايد براي رسيدن به هدف هايشان نيز تلاش زيادي بکنند و مطمئن باشند که با سعي و تلاش و توجه به نياز مردم و همينطور توکل بر خداوند در کار ها و طلب توفيق از او انجام بسياري از کارهايي که در نظر ديگران غير ممکن و يا دشوار جلوه مي کند ، راحت خواهد شد. شروع خلاقانه و بدنبال تامين نياز و کيفيت کار براي مشتريان بودن با عث خواهد شد که بدون ترديد موفق شوند ، حتي اگر در اين راه چند بار شکست بخورند.”
سعید سعادت، یکی از موفق ترین نمونه های کارآفرینی در کشور ماست. بنیان گذاری مجتمع فنی تهران از مهم ترين فعاليت هاي آموزشي اوست. همچنین تاکنون چاپ بيش از 600 عنوان کتاب در 30 شاخه مديريت ، برنامه ريزي ارتباطات ، آموزش هاي مرتبط با فناوري اطلاعات و ارتباطات در زير مجموعه هاي سخت افزار و نرم افزار ، شبکه ، گرافيک رايانه اي و ict کودک و نوجوان و icdl از فعالیتهای موفق سعادت ميباشد.
غلامعلی سلیمانی در ۲۵ خرداد ماه ۱۳۲۵ در آمل دیده به جهان گشود. پدرش وکیل دادگستری و مادر او خانهدار بود. او دوران دانشگاهیاش را در دانشگاه ملی ایران گذراند و مدرک لیسانس رشته ریاضی را از دانشکده علوم ریاضی دانشگاه شهید بهشتی در سال ۱۳۵۰ دریافت کرد. پس از آن به خدمت سربازی رفت او در دوران سربازی هم کار میکرد. یک روز به دانش سرا میرفت و درس میداد و بقیه روزها، تدریس خصوصی میکرد.
در ادامه راه و در سال ۱۳۵۲ کار رسمی خود را از بازارچه سعدی و با فروش لوازمیدکی خودرو ادامه داد. سلیمانی در سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ که به صورت جدی کار را شروع کرد، دو شرکت تأسیس کرد، یک شرکت پروفورم و شرکت دیگری هم به نام مارکتینگ سرویس اند. ریسرچ به معنی ایران شما که با یک آمریکایی و یک هندی تأسیس کرده بود. سلیمانی بعدها در سال ۱۳۵۶، در مکان فعلی شرکت کاله کار خود را با توزیع شیر آغاز نمود، او این مکان را از خواهر بزرگترش اجاره کرده بود.
سلیمانی پخش سوسیس و کالباس را با شرکت کالباس سازی گیلان آغاز کرد. سلیمانی بعدها با میکائیلیان همکاری نمود و بعد در مغازهای به تولید همبرگر مشغول شد و بعد شرکتی در شیراز به نام دمس بنیان نهاد. در همان اوایل انقلاب، وزیر وقت آن زمان وزارت صنایع، معادن از سلیمانی درخواست نمود تا برای حل اختلاف وزارتخانه و شیلات ایران به جنوب کشور برود و محصولات دریایی را تولید کند. او به دَیِر، بوشهر و چند شهر دیگر رفت تا مشکلات پیشآمده را از میان بردارد. سلیمانی در این سفر متوجه حجم بالای ماهی دور ریخته شده در این کارخانهها شد و برای این موضوع هم راهحلی پیدا کرد. در تهران، یکی از کارخانهها مجهز به دستگاه جداسازی گوشت از استخوان شد تا با استفاده از آن استخوانهای ماهی را از گوشت جدا نماید.
سلیمانی پس از مدتی در سال ۱۳۷۰ شرکت لبنی کاله را به عنوان یکی از شرکتهای گروه سولیکو تأسیس کرد. او در حال حاضر صاحب ۴۰ شرکت و ۲۰ کارخانه است. سلیمانی تنها ایرانی است که توانسته با شرکتهای بزرگ غذایی و صنعتی جهان مانند نستله، دنون، کمپینا، بل، هکلند و ایمی برای همکاری صحبت دوجانبه داشته باشد. سلیمانی در ورزش هم سرمایهگذاری بزرگی انجام داد و باشگاه ورزشی کاله را بنیانگذاری کرد.
از قدیم وقتی از کسی میپرسیدند علم بهتر است یا ثروت، باید یک پاسخ کلاسیک میداد: «علم»؛ اما واقعیت این است که ثروتآفرینی به اندازه آموختن علم ارزشمند است. این چیزی است که غلامعلی سلیمانی از سنین بسیار پایین میدانست و به همین خاطر در کنار علمآموزی که پدرش بر آن تاکید داشت، به ثروتآفرینی نیز فکر میکرد. او به خوبی آگاه بود که برای دست یافتن به ثروت باید کار کرد. از کلاس هشتم به دنبال سه هزار تومان بود که با آن یک تاکسی بگیرد و به رانندهای بدهد تا درآمد داشتهباشد اما در آن سن نتوانست این سه هزار تومان را جور کند.
در دوران دانشجویی وقتی با نخستین حقوق سیصد تومانیاش بابت یک روز تدریس در هفته، یک دست کتوشلوار نو از خیاطیهای لالهزار سفارش داد و بر تن کرد، طعم شیرین استقلال مالی را چشید. قدمهای بلند اما شمرده و حسابشده سلیمانی برای ثروتآفرینی و البته در کنار آن کارآفرینی از همینجا شروع شد. حالا او کارآفرینی بزرگ و شناختهشده در ایران است که هلدینگ سولیکو را در اختیار دارد؛ هلدینگی با بیش از ۲۰ زیرمجموعه که شرکت کاله یکی از بزرگترین و مطرحترینهای آن به شمار میآید. قصه سلیمانی، قصه ایمان و اعتقاد است؛ ایمانی که ریشه در خانواده و دوران کودکیاش دارد.
چهار سال بیشتر نداشت اما برای سحری از خواب بیدار شدهبود و میخواست مثل بزرگترها روزه بگیرد. مادرش به او گفت وقتی روز به نیمه رسید ناهارش را بخورد، فردا هم از ظهر تا موقع اذان چیزی نخورد، بعداً این دو روز به هم وصل میشوند و یک روز روزه کامل میشوند. دو دستمال هم به او دادهبود گفتهبود آنها را به هم گره بزند و به رودخانه بیندازد تا روزهاش یک روز کامل حساب شود. پدرش از همان کودکی بر نماز خواندنِ او تاکید داشت. رفتهرفته اعتقادات مذهبی در غلامعلی سلیمانی نهادینه شد و از او فردی را ساخت که امروز کارآفرینی صاحبنام است.
زندگی غلامعلی سلیمانی از آمل شروع شد، تا ۱۸سالگی یعنی زمانیکه دیپلم گرفت با خانوادهاش در همین شهر زندگی میکرد تا اینکه به تهران مهاجرت کرد: «بچه درسخوانی نبودم، شاگرد متوسطی بودم و برای همین رشته ریاضی را انتخاب کردم چون به نظرم ریاضی سادهتر بود. وقتی هم به تهران آمدم اولین کاری که کردم ثبتنام در کلاس زبان انگلیسی بود.» سال اول در کنکور پذیرفته نمیشود اما سال دوم به دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتیِ فعلی) راه پیدا کرد و در رشته ریاضی با این امید درس خود را آغاز کرد که بعداً به آمریکا برود و در رشته آیتی ادامه تحصیل بدهد. آنطور که به خاطرش میآید شهریهاش چهار هزار تومان بوده.
سال اول پدرش شهریهاش را پرداخت کرد. سال دوم مسیرش را از خانواده جدا میکند و تصمیم میگیرد خودش شهریهاش را بپردازد. نزد یکی از دوستانش میرود و وام چهار هزار تومانی میگیرد و تلاش میکند با درآمد حاصل از تدریسِ خصوصی، قسطهایش را بپردازد. پدرش بابت این کار با او قهر میکند اما سلیمانی میگوید: «خواستم روی پای خودم بایستم». سال بعد از یکی از دوستانش میشنود که شهریهاش را نمیپردازد. او هم وام نمیگیرد و به دانشگاه میگوید: «پول ندارم!» رئیس دانشگاه با او صحبت میکند و میپذیرد که سلیمانی شهریه ندهد.
البته او به همین ماجرا بسنده نمیکند و از رئیس دانشگاه میخواهد او را برای تدریس در مدرسه معرفی کند و به دنبالش میگوید وامی هم به او بدهد. رئیس دانشگاه میگوید: «این خانم منشی من هم هست، میخواهی عقدت کنم!» القصه سلیمانی نهتنها از شهریه چهار هزار تومانی خلاصی پیدا میکند بلکه با تدریس و دریافت وام، ماهی حدود هزار تومان هم به دست میآورد. از همینجا یاد میگیرد هر چالشی را به فرصتی برای خود تبدیل کند. لیسانسش را که گرفت به سربازی رفت و بالاخره در سال ۱۳۵۲ کار رسمی خود را از بازارچه سعدی با فروش لوازم یدکی خودرو آغاز کرد تا اینکه با یک آمریکایی در ایران آشنا شد و به همراه او شرکتی به نام «مارکتینگ سرویس اند ریسرچ» را راهاندازی کرد. چند وقت بعد با تحقیقاتی که انجام داد به این نتیجه رسید که بهترین فعالیت اقتصادی، کارِ مواد غذایی است. سرانجام در سال ۱۳۵۶ وارد کارِ پخش فرآوردههای گوشتی میشود. به این ترتیب پخش سوسیس و کالباس را با شرکت کالباسسازیِ گیلان آغاز کرد. ناگفته نماند که در خلال این کارها، هیچگاه تدریس خصوصی را رها نکرد.
دفتری که اکنون به عنوان دفتر مرکزیِ سولیکو شناخته میشود، در واقع خانه خواهرش بود که بعد از فوت شوهرش میخواست آن را مبلغ ۱۷هزار تومان اجاره بدهد. سلیمانی این خانه را به مبلغ ۲۰هزار تومان از خواهرش اجاره کرد؛ همین خانه پلاک ۹۹ خیابان آذربایجان، اکنون دفتر مرکزی سولیکو است. خانه در آن زمان سردخانهای بود که اجناس از کارخانه گیلان و آرزومانیان در آن انبار میشد. کمی بعد تصمیم گرفت همبرگرزنی راه بیندازد و در نهایت در زیرزمینِ همان پلاک ۹۹ کار همبرگرزنی را آغاز کرد و در روز اول ۱۹۵ همبرگر زد.
“بعد از دو ماه روزانه ۴۰هزار همبرگر میزدیم و روانه بازار میکردیم. در بحبوحه سال ۵۷ که خیلیها میخواستند فرار کنند، ما میخواستیم همینجا کار کنیم. من در ایران ماندم و کار کردم”
مدام به فکر توسعه بود و به همین خاطر پول کم میآورد و درآمدش کفاف نمیداد. اما مصمم شدهبود که کارش را به نتیجه برساند. هر پولی به دست میآورد حتی از تدریس خصوصی، روی کار همبرگرسازی گذاشت تا کار به نتیجه برسد. بالاخره تدریس را کنار گذاشت تا به فعالیت جدیدش به صورت تماموقت برسد. علاقه به توسعه کار باعث شد به سراغ راهاندازی کارخانههای دیگر در سایر شهرها برود. به همین خاطر بود که سر از بوشهر درآورد و وارد کار ماهی شد. به کمک چند شریک در بوشهر خط کنسرو ماهی را راهاندازی کرد. کماکان هیچ فرصتی را برای توسعه از دست نمیداد. کمی بعد هم به سراغ شهر پدریاش رفت و کارخانه سوسیس و کالباسزنی را در آنجا راهاندازی کرد تا اینکه یک دبه شیر پای او را به دنیای لبنیات باز کرد.
یک روز که غلامعلی سلیمانی برای دیدار با خانوادهاش به آمل رفتهبود زنی را دید که یک دبه شیر در جوی خالی میکرد و به زمین و زمان بد و بیراه میگفت. از زن پرسید که چه اتفاقی افتاده و زن گفت شیر را برای فروش آورده و کسی از او خریداری نکردهاست. این مسئله ذهنش را درگیر کرد. با دوستش صحبت کرد و تصمیم گرفت به کمک او ماستبندی راه بیندازد. کاله از همینجا آغاز به کار کرد و در آن اوایل کمتر کسی امید داشت به موفقیت برسد درحالیکه امروز موفقترین گروه در زیرمجموعههای سولیکو است. سلیمانی در کتاب رویاهای طلایی میگوید: «به خاطر دارم زمانیکه به آمل رفتم کلاً دو گاوداری در آنجا وجود داشت. چهل تن شیر هم بیشتر تولید نمیکردند. امروز در آمل بالای چهارصد تن شیر تولید میشود. بنابراین من از کارم راضیام. افراد زیادی در کاله کار میکنند و افرادی که به طور غیرمستقیم در این حوزه فعالیت دارند، خیلی بیشترند. ما در حوزه حملونقل هم ایجاد اشتغال کردهایم و اکنون از ۱۶ استان شیر به کاله میآوریم”
توسعه کاله گام بعدی بود که سلیمانی با حساب و کتاب و کاملاً دقیق برداشت. برای این توسعه نیز بر نیاز و ذائقه ایرانی تمرکز داشت. روزی کتابی از دوستی ایتالیایی به دستش رسید که در آن درباره پنیر پروسسشده نوشته شدهبود. تصمیم گرفت پنیر پروسسشده را به خط تولیدش در شرکت کاله اضافه کند. البته عملی کردنِ این تصمیم آنقدرها هم ساده نبود. به کمک فردی آلمانی و با افزودنِ دستگاههای جدید بالاخره موفق شد شش کیلو پنیر پروسسشده تولید کند و این تولید نویدبخش آیندهای درخشان برای کاله بود. البته این پنیر در آمل زیاد طرفدار پیدا نکرد. مردم میگفتند شبیه به پنیری است که زمان شاه رایگان در اختیار مردم میگذاشتند. سلیمانی پنیر را در نمازجمعه بندرعباس به صورت رایگان در قوطیهایی پخش کرد تا هر کس از آن خوشش میآید به سراغ فروشگاهها برود و آن را تهیه کند. به این ترتیب پنیر پروسس از بندرعباس روانه بازار شد. امروز این پنیر یکی از کالاهای پرطرفدار کاله است. تولید این پنیر نشان میداد که این شرکت قابلیتهای بسیاری دارد و رفتهرفته پنیر فتا، پنیرهای اروپایی و قبرسی، پنیرهای خامهای، پیتزا، موزارلا، چدار، گودا و سایر پنیرها در این شرکت تولید و روانه بازار شد.
از تولید تا صادرات
روزها پشت سر هم میگذشت و سلیمانی کارخانههایش را اداره میکرد تا اینکه دولت اعلام کرد توان پرداخت ارز را ندارد. به این ترتیب تولیدکنندگان باید ارزشان را خودشان تهیه میکردند. این مسئله باعث شد غلامعلی سلیمانی به فکر صادرات محصولاتش بیفتد. کادر فروشش را دور هم جمع کرد و با مشورت با آنها اولین صادراتش را انجام داد و در همان اقدام نخست موفق شد ۸هزار دلار ارز مورد نیازش را تامین کند. این روند به همین شکل ادامه پیدا کرد تا رشد صادرات مجموعه سولیکو تنها از راه محصولاتش به ۲۸۰میلیون دلار رسید. در کنار آن صادرات ماشینآلات به عراق هم بود که این رقم را بالاتر میبرد.
صادرات مجموعه سولیکو ارزآوریِ خوبی برای این مجموعه داشت. آنها توانستند علوفه و خوراک دامشان را با این ارز وارد و برای توسعه دانش خود اقدام کنند. در این دوران سلیمانی همیشه فراوطنی فکر میکرد و همین امر باعث میشد پیشرفت کند. او حتی چین و ژاپن را که در حوزه واردات پنیر بسیار سختگیر بودند، نشانه گرفت و تلاش کرد شرایط صادرات را به این کشورها فراهم کند. تنها چیزی که به سلیمانی کمک کرده مسیرش را ادامه بدهد و هر بار در توسعه کارش موفق باشد، همان ایمانی است که از کودکی در وجودش کاشته شده و حالا به او کمک میکند به همه اهدافش دست پیدا کند.
کارآفرینی که نشان عالی مدیر شایسته ملی را از دستهای رئیسجمهوریِ ایران، حسن روحانی دریافت کرده، هم صنعت را خوب میفهمد و هم میداند چطور باید تولید کرد. او نیاز مردم را میشناسد و در همین مسیر گام برمیدارد. سلیمانی معتقد است آنچه باعث شده امروز در توسعه تولید با مشکلاتی همراه باشیم این است که بدنه دولت اقتصادی نیست یا به قول خودش «مسئولان کاسب و بیزنسمن نیستند». او توصیه میکند که مسئولان دست از رویه گذشته بکشند؛ رویهای که در آن نفت به فروش میرسد و تولید حرفی برای گفتن ندارد. از سوی دیگر بحث اقتصاد مقاومتی مطرح است که محور اصلیاش بر تولید میچرخد. این روزها همه برای عملی شدنِ این موضوع به بخش خصوصی چشم امید دوختهاند. سلیمانی در کتاب رویاهای طلایی میگوید: «مشکل عملی نشدن اقتصاد مقاومتی بدنه دولت است.
رئیس دولت و وزرا بر آن تاکید میکنند اما متاسفانه بدنه دولت و زیرشاخههایش نمیدانند چه وظایفی برای محقق کردنِ آن بر عهده دارند. سازمان غذا و دارو، سازمان دامپزشکی، همه و همه در عملی کردنِ اقتصاد مقاومتی سهیم هستند، هر صنعتی به فراخور سازمانهای وابسته. اما این سازمانها نقششان را در اقتصاد مقاومتی نمیشناسند. هر سازمان و وزارتخانهای در کشور مثل چرخدنده است و تا اینها با هم چفت نشوند و نچرخند، عقربه اقتصاد نمیچرخد و اقتصاد مقاومتی راه به جایی نمیبرد. لازم است کشور شفاف، قانونمند و مالیاتمحور شود”
همه با خودشان فکر میکنند کارآفرینهای برتر هرگز شکست نمیخورند. سلیمانی هم بر همین باور است و میگوید: من هرگز شکست نخوردم. ادیسون گفته هزار بار شکست نخورده بلکه هزار راه رفته تا لامپ را روشن کند. شکست و ناامیدی معنا ندارد. هر نشدن به معنای شکست نیست؛ بلکه یعنی نیاز داریم راههای تازهای برای رسیدن به هدفمان امتحان کنیم. تیمورلنگ زمانیکه احساس شکست کرد، مورچهای را دید که هفتاد بار دیوار را بالا رفت و باز تلاش کرد تا موفق شود. او هم فهمیدهبود شکست مقدمه پیروزی است. ناامیدی به معنای ضعف است و انسانهای ضعیف خود را ناامید میبینند. چرا انسان ضعیف باشد؟ باید هر بار تلاش کند تا به موفقیتی که میخواهد برسد.
افتخارات سلیمانی
در روز اول مهر ۱۳۹۵ نشان عالی مدیر شایسته ملی توسط رئیسجمهور ایران حسن روحانی به غلامعلی سلیمانی اهدا شد و همچنین مدال افتخار ملی صادرات به برند کاله که با مدیریت وی اداره میشود به سلیمانی تعلق گرفت.سلیمانی در سال ۲۰۱۵ به عنوان به عنوان نخبه اقتصادی در جهان اسلام و یکی از افراد تأثیرگذار در حوزه اقتصاد از سوی مرکز تجارت بینالملل سازمان همکاریهای اسلامی در مالزی معرفی شد. سلیمانی در سال ۱۳۹۶ تندیس و نشان امین الضرب را از اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی در تالار وحدت دریافت نمود.
دریافت تندیس جشنواره رهبران کارآفرین ۱۳۹۶
دریافت نشان و تندیس امینالضرب اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران ۱۳۹۶
دریافت تندیس مشتری نمونه بانک کشاورزی ۱۳۹۶
دریافت تندیس انستیتو تحقیقات تغذیه ای و صنایع غذایی ۱۳۹۶
دریافت تندیس کارآفرین برتر چهارمین جشنواره رهبران کارآفرین دانشکده کارآفرینی دانشگاه تهران ۱۳۹۵
دریافت نشان Citizen X تداکس تهران ۲۰۱۵
دریافت جایزه بینالمللی MWB نخبه اقتصادی از ششمین دوره نمایشگاه و کنفرانس تجارت و سرمایهگذاری جهان اسلام مالزی ۲۰۱۵
دریافت نشان عالی مدیر شایسته ملی توسط حسن روحانی ۱۳۹۵
کارفرمای نمونه کشوری استان مازندران ۱۳۹۴
دریافت نشان عالی مدیر شایسته ملی از اجلاس مدیر شایسته ملی ۱۳۹۳