بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing ) چیست؟

بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing ) چیست؟

بازاریابی عصبی ( Neurological marketing ) ، به بیان ساده ، به معنای بازاریابی بر پایه علوم اعصاب است. در ادبیات بازاریابی، این مبحث به نورومارکتینگ ( neuromarketing )، شهرت دارد. بازاریابی عصبی درواقع نوع جدیدی از بازاریابی است که کاملاً ماهیت میان رشته‌ای دارد. این علم، به «عصب شناسی مصرف کننده» نیز شناخته شده که تلفیقی از علوم مدیریت، عصب شناسی، روانشناسی و هنر است که به طرز ماهرانه‌ای به هم پیوند خورده و ترکیب جدیدی حاصل نموده‌اند.

شرکتها یا برندها ممکن است بتوانند هر داده یا آماری را ارزیابی کنند، اما چیزی که بسیار مهم است و اندازه گیری نگوییم محال، بلکه بسیار سخت است، «طنین احساسی» یا بازخوردهایی است که رفتارهای برندها و سازمانها روی ذهن مخاطب می گذارند. این همان جایی است که نورومارکتینگ یا بازاریابی عصبی وارد می شود.

بازاریابی عصبی نوعی تکنولوژی یا فناوری است. این فناوری به برندها و شرکتها کمک می کند تا تصمیمات استراتژیک هوشمندتری بگیرند. شاید بارها این اصطلاح را شنیده باشیم که عنوان می کند «باید هوشمندانه تر کار کنیم نه سخت تر».

اگر بخواهیم درک درستی از ترجیحات مصرف کننده داشته باشیم، تکنیک های تحقیقات بازاریابی سنتی، محدود هستند و کامل به ما کمک نمی کنند. به همین دلیل است که برندها امروزه از فناوری پیشرفته تری چون نورومارکتینگ بهره می برند.

حوزه بازاریابی عصبی یا «عصب شناسی مصرف کننده» به مطالعه مغز در پیش بینی و تأثیر بالقوه بر رفتار و تصمیم گیری مصرف کننده می پردازد.

به بیان ساده، بازاریابی عصبی کاربرد علوم اعصاب در بازاریابی است. تصویربرداری از مغز، اسکن، یا فناوری اندازه گیری فعالیت مغز برای اندازه گیری پاسخ سوژه به محصولات خاص، بسته بندی، تبلیغات و سایر حوزه های بازاریابی استفاده می شود. با این حال، پاسخ‌های مغز به محرک‌های تحقیقاتی ممکن است نتوانند آگاهانه توسط آزمون گیرندگان درک شوند و به همین دلیل است که تحقیقات بازاریابی عصبی آشکارتر از نظرسنجی‌های خودگزارش‌دهی، گروه‌های هدف، و سایر تکنیک‌های تحقیقاتی بازار «سنتی»تر به کمک بازاریابی عصبی آمده و اساتید بازاریابی نتایج این گزارشات را تحلیل می کنند.

شاید به نوعی تحقیق روی این حوزه، به گونه ای «دستکاری عصبی» یا «ذهن کاوی» به نظر رسیده و ترسناک باشد. اما همه ما امروزه به نحوی تحت تاثیر رویکردهای بازاریابی عصبی هستیم و از آن گریزی نیست. جالب اینجاست که برخی از دانشمندان پای را فراتر گذاشته و به تحریک ذهن مخاطب برای حضور و تاثیرگذاری در «خواب» مخاطبان پرداخته اند. تحقیقات نشان داده انسانها در زمان خواب کاملا پذیرا و آسیب پذیر هستند و تاثیرات در خواب روی زندگی آنها کار می کند.

به طور کلی، بازاریابی عصبی روی رویکرد دقیق و میل شخصی مخاطب کار نمی کند بلکه قصد دارد تا واکنش های روانی را به بخش های خاصی از یک تبلیغ یا پیام بازاریابی گره بزند و بینشی خاص را به ذهن و مغز مصرف کننده یا مخاطب القاء کند.

این کنش، پاسخ های آشکاری که در سطح ناخودآگاه فراهم کرده و سپس روی رفتارهای فرد تاثیر می گذارد. بنابراین شناخت و درک اصول اولیه بازاریابی عصبی، می تواند تفاوت فاحشی در ارتباطات بازاریابی ما ایجاد کند.

بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing )
بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing )

اگر بخواهیم موضوع را ساده بررسی کنیم، باید ابتدا به «ذهن انسان» نگاه کنیم. انسانها هر روز حدود سی و پنج هزار تصمیم می‌گیرند.

ما تصور می کنیم که اکثر این تصمیمات بصورت «ارادی» و با منطق و تفکر ما صورت می‌گیرد اما در واقع بسیاری از این تصمیمات، از فرآیندهای خودکار تشکیل شده و تفکر غیر آگاهانه ما آنها را هدایت می‌کند.

مغز چیست و چگونه کار می کند؟

طی تحقیقی که توسط دکترجوزف لیدوکس (استاد مشهوردانشگاه نیویورک)، انجام شد، این موضوع به اثبات رسید که ارتباطاتی که از سوی سیستم‌های هیجانی (غیر متفکر) با سیستم‌های ادراکی (متفکر) برقرار می‌شوند، قوی‌تر از ارتباط‌های هستند که از سوی سیستم ادراکی با سیستم‌های هیجانی برقرار می‌شوند. مغز انسان شامل سه بخش کورتکس، نئوکورتکس و لیمبیک سیستم است.

بخش کورتکس بخش متفکر مغز است. پری فرونتال کورتکس، تازه‌ترین بخش مغز است که توجیه می‌کند چرا با وجود اینکه موجودات عاقلی هستیم، گاهی تصمیم‌های غیرعاقلانه می‌گیریم. این بخش مسئول عملیات ارادی و توجیحات تصمیمات بخش لیمبیک است. سیستم لیمبیک شامل یک سری از ساختارهای عمقی است که واکنش‌های هیجانی را برانگیخته و کنترل می‌کنند. این بخش از دو قسمت هیپوکامپ یا هیپوکامپوس و آمیگدال تشکیل شده. دستگاه لیمبیک یا لیمبیک سیستم ، قدیمی‌ترین بخش مغز است.

دکتر لیدوکس بیان کرد، سیستم لیمبیک یا دستگاه کناره‌ای، اکثر تصمیمات روزانه و یا بسیار مهم را برای ما می‌گیرد و جالب تر اینکه بخش کورتکس از تصمیمات آن حمایت نموده و آنها را برای ما منطقی جلوه می‌دهد. مهمترین تصمیماتی که انسانها در زندگی خود می‌گیرند، اغلب ریشه منطقی نداشته و توسط سیستم لیمبیک گرفته می‌شود. وقتی چشم انسان موضوع خوشایندی را می‌بینید (مانند یک لباس یا کفش قشنگ، یک غذای خوشمزه و …)، حجم زیادی از فعالیت‌های الکتریکی را از سیستم لیمبیک به طرف کورتکس هجوم خواهد آورد. این فشار داخلی مغز موجب تحریک و اخذ تصمیم می‌شود.

اکنون روشنتر خواهد شد که چرا در بازاریابی همواره تاکید براین است که کالا باید حواس پنجگانه ما را تحریک کند. البته یک حس بسیار مهمتر و خارج از حواس پنجگانه هم وجود دارد که تصمیمات آن توسط سیستم لیمبیک صورت می‌گیرد و آن حس برتری است. حس برتری خود مراحل پیچیده‌ای برای دستیابی دارد که در مقاله‌های بعدی درخصوص آن شرح خواهیم داد.

حال این موضوع و ارتباط آن با بازاریابی را بررسی خواهیم کرد. فرض کنیم با دیدن تابلوهای تغییر شغل یک فروشگاه یا قیمت های باورنکردنی یا حراجی، به داخل فروشگاه مربوطه رفته و کالایی را خریداری می‌کنیم. در اینجا فروشگاه مربوطه از فاکتورترس برای بازاریابی استفاده کرده. ما محصول یا کالا را می‌خریم چون می‌ترسیم حراج تمام شود! ما کالا را میخریم چون با دیدن جمعیت میترسیم از آنها عقب بیفتیم و آنها چیزی را بدست آورند که ما امکان آن را نداریم! همه این موضعات برنامه‌ریزی هایی هستند که توسط مدیران بازاریابی با در نظرگرفتن بازاریابی عصبی برنامه ریزی شده‌اند.

بازاریابی عصبی تلاش می‌کند برای سیستم لیمبیک خوراک تهیه نموده تا این سیستم برروی کورتکس تاثیر گذاشته و کورتکس این تصمیمات را توجیه کند. ممکن است این موضوع کمی غیراخلاقی به نظر بیاید اما درواقع امروزه تمامی برندها، مالها، شبکه های اجتماعی، فروشگاهها و وبسایتها از بازاریابی عصبی برای بازاریابی و فروش بیشتر استفاده می‌کنند. عموما تعداد کمی از مشتریان این آگاهی را دارند که بتوانند مغز نگران‌ خود را تحت کنترل درآورند و بر آن حاکم شوند.

باتوجه به هجوم تبلیغات در دنیای امروز، ذهن مشتریان مدام در معرض محرک‌های مختلف است. محرک چه مثبت باشد و چه منفی، مغز را در شرایط جنگ و گریز و باصطلاح درگیری قرار خواهد داد. محرک‌های بیش از حد موجب خواهد شد مغز دچار گیجی و آشفتگی شده و تصمیم‌گیری‌های بد و شتاب زده بگیرد. در بازاریابی ابتدا باید یاد بگیریم چطور مغز نگران خود را کنترل کنیم و چگونه پیام‌های درست را به ذهن مشتریان ارسال کنیم.

هدف بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing ) ، بخش سیستم لیمبیک مغز است. این دانش سعی دارد تا سیستم لیمبیک را تحریک کند و یا آن را تحت کنترل بگیرد. این بازاریابی به طور نامحسوسی تلاش می‌کند تا هیجانات و احساسات بر ذهن مصرف کننده مسلط شود. بطور کلی این نوع از بازاریابی بر روی چهار گزینه در ذهن انسان متمرکز است. این سیستم تلاش می‌کند تا چهار احساس را در ذهن مشتری القا کند.

پیامهایی که در شکلهای مختلف توسط سیستم بازاریابی عصبی به ذهن مشتریان القا می‌شود، عموما زیر شاخه یکی از این احساسات است.

  • مشتری با دریافت این پیام احساس استرس کمتری خواهد داشت.
  • مشتری با دریافت این پیام پول بیشتری پس انداز خواهد کرد.
  • مشتری با دریافت این پیام خلاق‌تر و کارآمدتر خواهد بود.
  • مشتری با دریافت این پیام حس کند که انسان بهتری است.

این پیامها، سرشاخه های اصلی هستند. پیام های بسیاری از طریق این نوع از بازاریابی به مشتری منتقل خواهد شد. اما هدف از همه این پیامها این است که سیستم لیمبیک تصمیم به خرید کالا یا برند مربوطه گرفته و کورتکس آن را تایید کند. بنابراین این سیستم کاری خواهد کرد که مشتری فکر کند که تصمیم خرید را خودش گرفته درحالیکه این تصمیم برای وی شبیه سازی شده و قبلا هدایت شده است.

هدف این نوع از بازاریابی این است که روش ارسال پیام پیش‌فرض مغز از سیستم لیمبیک به کورتکس به شدت تقویت شده و این پیامها به گونه ای باشد که با اهداف برند همخوانی داشته باشد. تعداد کمی از مشتریان هستند که این قابلیت را در خود تقویت نموده‌اند که کورتکس مغزشان به سیستم لیمبیک آنها دستور می‌دهد. در بازاریابی عصبی پنج مرحله عمومی و شناخته شده وجود دارد که کاربرروی آنها سبب می‌شود که فعالیت سیستم لیمبیک تقویت شده و دستورات خود را مبتنی بر برنامه‌های بازاریابی ارسال کند.

نورومارکتینگ استفاده از باورهای غیر منطقی مشتریان، کار برروی احساسات آنها، تشویق به تصمیم آنی، تزلزل خود کنترلی و عدم مشورت، روی ذهن مشتریان تاثیر گذاشته و آنها را هدایت می‌کند.

آکادمی آنلاین عیب پوش

اصول بازاریابی عصبی چیست؟

حوزه نورومارکتینگ برای بسیاری جدید و کمی پیچیده است. عصب شناسی، در واقع کار برندها و کسب و کارها را ساده تر می کند. پیش از کشف یا توسعه این فناوری، برندها و بازاریابان از طریق روش‌های سنتی، مانند جلسات گروه‌های کانونی (فوکس گروپ)، مصاحبه‌ها و آزمایش‌های میدانی، صرفاً به تحقیقات بازار وابسته بودند تا در مورد علایق مصرف‌کنندگان یا مخاطبان بالقوه، ایده بگیرند. تحقیقات بازاری که به طور سنتی انجام شود، نتایج پراکنده یا با دقت کمتری نسبت به آنچه که بازاریابی عصبی می تواند آشکار کند، نمایش می دهد.

در حقیقت فناوری بازاریابی عصبی به بازاریابان و برندها کمک می‌کند تا بطور دقیق و با استفاده از علم، دریابند که مغز یک یا چند فرد خاص با استفاده از منابع و تاکتیک‌های مختلف چگونه به یک موقعیت خاص واکنش نشان می‌دهد. در این درس قصد داریم تا اصول اولیه و اصلی بازاریابی عصبی را بررسی کنیم. در درس «اثر کمیابی چیست؟» این سندروم را بطور کامل مورد بررسی قرار داده ایم.

اصل اول : کمبود

بارها اثبات شده  که اگر مصرف محصول یا خدمات خاصی احساس کند که کمیاب است یا کمبود دارد، احتمال خرید آن بیشتر خواهد شد. دلیل آن این است که ترس از دست دادن یا فومو (FOMO)، همیشه قوی تر از میل به دست آوردن چیزی است. برندهای بزرگ غالبا از مفهوم کمیابی (scarcity) برای افزایش تقاضا برای محصولات خود استفاده می کنند. برندهای لوکس از این ترفند بسیار بهره می برند.

اصل دوم : عادت

منطق ایجاد یک عادت بسیار ساده است: «تکرار»، «تکرار » و «تکرار». گفته می شود اگر قصد داریم در هر کانالی مطرح شویم، اجازه دهیم مخاطبان طبق عادت عمدی یا سهوی، هوس حضور ما را داشته باشند. همین امر در مورد کسب و کار نیز صدق می کند، به همین دلیل است که خدمات گیمیفیکیشن و اشتراک اخیراً بسیار رایج شده است. تکرار این بازی ها باعث می شود که مخاطبان «هوس» آنها را بکنند زیرا این بازی ها به عادت ناخواسته آنها تبدیل می شود.

اصل سوم: درک احساسات

همه ما دوست داریم فردی در زندگی خود داشته باشیم که احساسات ما را بدون اینکه آنها ابراز کنیم، درک کند. اگر فناوری این کار را برای ما انجام دهد چه خواهد شد؟ هیچ چیز بهتر از این نیست که تکنولوژی یا هر کسی ما را درک کند.

هدف اصلی بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing ) ، درک احساسات افراد با استفاده از تکنیک های مختلف است. این روش، راهکاری بینظیر برای تغییر کمپین های بازاریابی یا تبلیغات به گونه ای است که مصرف کنندگان بیشترین واکنش را نسبت به آن نشان دهند.

بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing )

اصل چهارم : اثبات اجتماعی

به عنوان انسان، ما موجوداتی اجتماعی هستیم و رفتار ما در بسیاری از موارد توسط هنجارهای اجتماعی تعیین می شود. اگر اطرافیان ما کاری را انجام دهند، احتمال انجام کار توسط ما بسیار بیشتر خواهد شد. در بررسی «رفتار مصرف‌کننده» ، اگر چند نفر یک محصول یا خدمات خاص را بخرند، خرید این محصول به عنوان «اثبات اجتماعی» عمل می‌کند و افراد بیشتری از آن رفتار خاص پیروی می‌کنند و آن را تکرار می کنند. در درس «بازاریابی دهان به دهان چیست؟» در این باره شرح داده شده است.

تکنیک های مختلف بازاریابی عصبی چیست؟

امروزه در کشورهای پیشرفته، شرکت های متعدد بازاریابی عصبی وجود دارند که از علوم اعصاب برای تحقیقات روی ذهن مخاطبان و مصرف کنندگان بهره می برند.

تکنیک اف ام آر آی (fMRI)

تصویربرداری رزونانس مغناطیسی عملکردی یال اف ام آر آی (fMRI) ، جریان خون مرتبط با افزایش فعالیت عصبی در مغز را تشخیص داده و بررسی می کند. محققان از این روش برای کمک به تعیین قیمت یا بهبود برندها استفاده می کنند زیرا پاسخ عاطفی دقیق، سطح تعامل و یادآوری را نشان می دهد. این تکنیک برای بدست آوردن اطلاعات دقیق در مورد علایق و ترجیحات مصرف کننده با خواندن فعالیت مغز بکار می رود.

تکنیک الکتروانسفالوگرام

تکنیک ا لکتروانسفالوگرام (EGG) سیگنال های الکتریکی را از نورون های داخل مغز روی پوست سر دریافت و ثبت می کند. محققان از این روش برای بهبود تبلیغات و ترمیم برندها در ذهن مخاطب استفاده می کنند زیرا سطح تعامل و یادآوری مصرف کنندگان را نشان می دهد.

تکنیک ردیابی چشم

فناوری ردیابی چشم (مردمک و زاویه نگاه) از تصاویر و ویدیوهایی استفاده می‌کند که دقیقاً تشخیص می‌دهند که سوژه‌ها دقیقا به کجا و به چه میزان نگاه می کنند.

به عنوان مثال، ثابت شده است که نوزادان و کودکان همه را به خود جذب می کنند، بنابراین ایجاد تبلیغاتی که شامل چهره های زیبای نوزاد برای محصولات کودک می شود، راهی عالی برای افزایش فروش است. محققان از این روش برای بهبود طراحی وب سایت، تبلیغات و بسته بندی استفاده می کنند، زیرا این فناوری می تواند تشخیص دهد که چه چیزی توجه مصرف کننده را جلب می کند، چه چیزی آنها را گیج می کند و سرعت تشخیص را تشخیص می دهد.

مردمک‌سنجی گشاد شدن مردمک‌های مخاطب را اندازه‌گیری می‌کند و برای بهبود طراحی وب‌سایت، تبلیغات و بسته‌بندی استفاده می‌شود، زیرا می‌تواند سطح درگیری را نشان دهد.

تکنیک بایومتریک

تکنیک بایومتریک ضربان قلب و تنفس را اندازه گیری می کند و سطح تعامل و مثبت یا منفی بودن پاسخ مصرف کننده را نمایش می دهد.

تکنیک کدگذاری چهره

تکنیک کدگذاری چهره، حالات چهره را شناسایی می‌کند و برای دریافت یک پاسخ عاطفی کلی به‌عنوان مثال استفاده می‌شود. شادی، شگفتی، ترس، غم و غیره. این تکنیک برای بهبود محتوای تبلیغات استفاده شود.

استفاده از بازاریابی عصبی برروی چه بخشهایی موثرتر است؟

استفاده از بازاریابی عصبی تقریباً در همه ارکان بازاریابی کاربرد دارد اما در بخشهایی، استفاده از آن بسیار چشمگیترتر است. در این درس به برخی از این بخشها اشاره خواهیم کرد.

روانشناسی رنگ

روانشناسی رنگ، اثبات کرده که برای جلب توجه مصرف کننده، استفاده از رنگ های مناسب ضروری است. به عنوان مثال، بزرگترین اشتباهی که برندها مرتکب می شوند استفاده از رنگ های صورتی یا بنفش برای برندی است که لباس های مردانه می فروشد. بنابراین، انتخاب رنگ مناسب برای موفقیت کسب و کار اهمیت فراوانی دارد.

هویت بصری

هویت بصری از جمله «رنگ»، گرافیک، پترن، فونت، لوگو و سایر المانهای هویت بصری، مهمترین بخش از هویت برند است.

انتخاب فونت مناسب یکی دیگر از تکنیک های بازاریابی عصبی است. فونت های مختلف اهداف مختلفی را دنبال می کنند. فونت‌های ساده تأثیر فوری بر مغز مصرف‌کننده دارند در حالی که فونت‌های پیچیده باعث می‌شود مغز برای درک آنچه می‌گوید و حفظ اطلاعات بیشتر کار کند. زمانی که پیام بسیار واضحی داریم باید از فونت هایساده استفاده کنیم.

فونت های ساده برای دستورالعمل ها و دعوت به عمل (Call to Action) بهترین کار را دارند. از سوی دیگر، فونت‌های پیچیده از نظر بصری بیشتر از فونت‌های ساده جلب توجه می‌کنند و فقط باید به عنوان برجسته و برای انتقال اطلاعات مهم استفاده شوند.

برندسازی صوتی

تلاش های برندسازی نباید صرفاً محدود به به جلوه های بصری باشد. برندسازی صوتی روشی قدرتمند برای جلب توجه مشتریان به برندها و کسب و کارها است. تبلیغات با صدای پس زمینه مشخص یا آهنگهای خاص یا جینگلز (Jingles) یا چند بیت شعر، می تواند موجب شود مخاطب نام برند را سریعتر به خاطر بسپارد و سریعتر هم آن را یادآوری کند. هر برندهای بزرگ معمولاً لوگوی صوتی دارند، اما موفق‌ترین آن‌ها آنهایی هستند که کوتاه هستند و به راحتی به یاد ماندنی هستند. برندسازی صوتی تصویری پایدار در ذهن مشتریان در مورد اینکه ما چه کسی هستیم، چه کاری انجام می‌دهیم و چه چیزی را مطرح می‌کنیم، ایجاد می‌کند.

تمرکز بر حواس

کاربرد اصلی برندسازی حسی جلب توجه به حواس مصرف کننده است: بینایی، بویایی، صدا، چشایی و لامسه. به عنوان مثال بازاریابی محصولی مانند عطر، چیزی فراتر از پخش یک عطر دلپذیر در یک فضا است. این هنر به دست آوردن هویت برند، پیام های بازاریابی، مخاطبان هدف، و ایجاد رایحه ای است که همه این ارزش ها را تقویت می کند.

قیمت گذاری

قیمت، درآمد و سود یک کسب و کار را تعیین می کند. استراتژی های قیمت گذاری هوشمند تفاوت زیادی ایجاد می کند. پردازش قیمت های گرد برای مغز آسان است، در حالی که قیمت های عجیب و غریب باعث می شود مغز سخت تر کار کند. برندها و کسب‌وکارها انتخاب می‌کنند که از احساسات، استدلال‌های منطقی یا ترکیبی از هر دو در تبلیغات خود استفاده کنند. بر اساس مسیری که آنها انتخاب می کنند.

بسته بندی

بازاریابی عصبی که در بسته بندی اعمال می شود می تواند تجربه مصرف کننده را از زیبایی شناسی تا عملکرد بهبود بخشد. به عنوان مثال تحقیقات بازاریابی سنتی روی محصولی خاص، نشان داده که مصرف کنندگان برای ویژگی بستن مجدد و آب بندی شده یک خوراکی، ارزش قائل هستند، اما پس از آزمایش مخاطبان با بازاریابی عصبی، محققان دریافتند که این ویژگی احساسات منفی را در مصرف کنندگان برانگیخته است.

بازاریابی بیش از اینکه یک علم باشد، تلفیقی از علم و هنر است. امروزه با پیشرفت تکنولوژی، بازاریابی عصبی نقش اساسی در تحول دنیای بازاریابی دارد. هدف اصلی بازاریابی عصبی این است که درک کنیم محرک ناخودآگاه افراد چیست و بازاریابی چگونه می تواند از این دانش استفاده کند.  این روش بازاریابی در بخشهای تحقیقات بازار، تبلیغات، بررسی رفتار خرید در مصرف کننده، قیمت گذاری و طراحی، بسته بندی محصول و طراحی ساختمانها و فروشگاهها و وبسایتها کاربرد دارد و کمک شایانی به آنها خواهد نمود.

لازم به ذکر است با توجه به اینکه از این دانش همانگونه که استفاده درست می‌توان کرد، کاکردهای مخرب هم دارد دولت ایالات متحده در سالهای اخیر قوانین زیادی در راستای محدود کردن این نوع از بازاریابی مصوب نموده و به طرز سختگیرانه‌ای این نوع بازاریابی را کنترل می‌کند. یکی از موارد مشهوری که توسط دولت منع شد، پخش فیلمهای سینمایی یا تبلیغاتی با تک فریمهای تبلیغاتی بود که در دهه‌های هشتاد و نود در امریکا مرسوم بود و امروزه استفاده از آن کاملا ممنوع است. تک فریمهای تبلیغاتی از قوانین ساخت انیمیشن کمک می‌گرفتند.

در سینمای استاندارد، یک ثانیه از یک فیلم یا یک انیمیشن متشکل از 16 فریم بود. انیمیشن‌های دیزنی که بسیار نرم و زیبا بودند، دارای۲۴ فریم در ثانیه بودند. بعدها فیلمها و انیمیشن‌های جدید دارای32 فریم بودند. پس از اینکه دنیای دیجیتال به سینما راه یافت این فریمها وجود فیزیکی نداشتند اما مبنای محاسبه سرعت فیلم بودند.

بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing )
بازاریابی عصبی یا نورومارکتینگ ( neuromarketing )

در این نوع از تبلیغات یک یا دوفریم از این فیلمها یا انیمیشنها، دارای یک نماد یا لوگوی تبلیغاتی بودند. این نمادها عموما توسط مغز خودآگاه بیننده قابل تشخیص نبودند و فقط تعداد کمی از افراد امکان تشخیص آنها را داشتند اما در ذهن ناخودآگاه بیننده نقش می‌بستند و بیننده بدون اینکه آگاه باشد آن نماد را در خریدهای خود آشنا می‌دید و بدون اینکه بداند به سمت آن محصول کشیده می‌شد. این گونه از تبلیغات، امروزه در سراسر جهان ممنوع است.

این قوانین در راستای حمایت از مصرف کننده و افزایش قدرت تصمیم گیری خریداران وضع شده است. به هررو شرکتها با روشهای نوین و گوناگون از این روش برای تبلیغات و بازاریابی استفاده می‌کنند و هرروز روشی نو از این بازاریابی ابداع می‌شود.