داستان سه خر از داستانهای قدیمی ادبیات آسیاست. پیرمرد و پسری بودند که در یک خانه کشاورزی کار می کردند. صاحب خانه مزرعه به آنها گفت که به شهر بروند و با کمک یک الاغ برای حیوانات غلات بخرند.آنها به قصد شهر به راه افتادند. پسر سوار الاغ شد، در حالی که پیرمرد در کنارش راه می رفت. وقتی می رفتند، مردی که هم پسر و هم پیرمرد او را می شناختند، آن دو را دید و گفت: «ببینید پیرمرد پیاده است و پسر جوان راحت سوار خر شده. چقدر زشت!»
پسر و پیرمرد فکر کردند که او درست می گوید، بنابراین تصمیم گرفتند موضع خود را تغییر دهند. این بار، پیرمرد سوار شد و پسر هم کنارش پیاده به راه افتاد. خانمی در مسیر پیرمرد را سرزنش کرد و گفت: «عقل نداری؟ پسر را وادار کردی راه برود و خودت از سواری الاغ لذت می بری؟»
با شنیدن این حرف، آنها تصمیم گرفتند که اگر هر دو پیاده بروند، بهتر است. آنها در مسیر، جلوی مغازه ای برای نوشیدن آب توقف کردند. صاحب مغازه گفت: «شما دوتا احمقید؟ شما یک الاغ برای سوار شدن دارید، اما هنوز هر دو در حال پیاده روی هستید». این بار، تصمیم گرفتند که باهم هر دو سوار الاغ شوند.
بعد از مدتی عده ای این دورا سوار بر خر دیدند و زبان به سرزنش باز کردند «شما دونفروجدان ندارید؟ اینهمه بار روی الاغ بیچاره؟»
مرد و پسر پیاده شدند و شروع به بحث کردند. بعد از مدتی تصمیم گرفتند الاغ را بردوش خود کول کنند. باهم خر را روی کولشان گرفتند و راه افتادند. در تقلا بودند، زیرا الاغ سنگین بود. به پل کوچکی روی رودخانه آمدند. هنگام عبور، خر از دوش آنها به رودخانه افتاد و غرق شد. مردم این بار هم با دیدن صحنه غرق شدن خر، این بار گفتند که «دو خر، یک خر دیگر را غرق کردند».
در مدیریت با موقعیت ها یا افراد زیادی مواجه می شویم که مجبور می شویم آنها را راضی نگه داریم. اگر این کار را انجام دهیم، به هررو، باید با عواقب آن روبرو شویم. به یاد داشته باشیم، ما نمی توانیم همه را راضی نگه داریم. فقط لازم است به هدف و آنچه واقعاً برای آن موقعیت لازم است اهمیت دهیم و به آن پایبند باشیم. اگر شروع به خشنود کردن دیگران کنیم، همواره باید به راضی کردن همه ادامه دهیم و این خود حماقت است.