مدیریت سوگیری بقا نوعی نگاه در مدیریت است که از پدیده روانشناسی تعصب بقاء یا سوگیری براساس بقاء(survivorship bias)، گرفته شده است. این مبحث در ریاضی به عنوان آنالیز بقا(Survival Deviation)، مشهور است. پیش از بررسی این پدیده بهتر است تعریف سوگیری را بررسی کنیم.

گرایستگی یا سوگیری یا سوگرایی، تمایل به جانبداری از یک نظریه یا قضیه بدون بررسی درستی یا نادرستی آن است و با خودداری و امتناع از در نظر گرفتن دیدگاههای جایگزین منطقی همراه است. سوگیری غالباً بهطور ناآگاهانه در داوری انسان اثر میگذارد و غالباً به سوءتفاهم و تعارض میانجامد. افراد بطور عموم به این پدیده دچار هستند. اغلب در دفاع یا در برابر یک نظریه یا ایدئولوژی ویا در حوزههای علمی مختلف، اغلب انسانها دچار سوگیری هستند. یک جانبهگرایی و فقدان دیدگاه بیطرفانه یا نداشتن یک ذهن باز بدون درنظر گرفتن اینکه ممکن است این نظریه (هرچقدر محکم وقابل اثبات)، اشتباه باشد، سوگیری نامیده میشود.

پدیده سوگیری بقا در خلال جنگ جهانی دوم مشهود و بارز شد و مورد بررسی و توجه قرار گرفت. در جریان جنگ با ارتش نازی، امریکاییها بمبافکنهایی که گلوله ضدهوایی خورده و یا در جریان جنگ آسیب دیده، بطور معمول و منطقی، تعمیر کرده و مجددا به جبهه میفرستادند. پس از بررسی تعداد زیادی از هواپیماهای آسیب دیده، نیروی هوایی ایالات متحده تصمیم گرفت نقاطی که بیشترین گلوله را خورده و بیشترین خسارت را دیده، مقاوم سازی کرده و درعوض، زره پوششی نقاطی که کمتر دچار اصابت گلوله قرار گرفتند را سبکتر کنند.
این مهندسی، در ابتدا کاملا منطقی و عاقلانه بود اما پس از بازگشت این هواپیماها به جبهه نبرد، نتیجه کاملاً برعکس شد و آمار سقوط هواپیماهای تقویت شده به طرز شگفت انگیزی بالا رفت. دلیل این پدیده بعدها به نام اثر سوگیری بقا نام گرفت.

ریاضیدان بزرگ “آبراهام والد”، موضوع را بررسی کرد و در نهایت تعجب به مهندسین اعلام کرد که مسیری رفتهاند و نتیجه اساسا نادرست است! چرا که این هواپیماهایی که شما چک شده هواپیماهایی بودند که سالم مانده و توانستهاند برگردند! درحالیکه باید آنهایی را که سقوط کردهاند بررسی و چک شوند. باتوجه به عدم امکان این امر، والد پیشنهاد داد که نقاطی را که تیر نخورده تقویت شوند. چون معلوم است که وقتی آن نقاط تیر خورده باعث سقوط هواپیما شده!

این مفهوم در زندگی و مدیریت نیز بسیار صادق است. مدیران با اتکا به دانش و تجربه، به قدری به دانسته های خود معتقد هستند، که امکان ندارد فکر کنند که ممکن است نظریات یا عملکرد آنها اساسا اشتباه باشد. درخصوص خودسازی و مدیریت فردی نیز این پدیده به وضوح مشاهده میشود. عموما مردم در انتخاب الگوهای موفقیت، صرفا نمونه های موفق را سرمشق قرار میدهند. حتما همه ما نمونههایی از تشویق مدرسان موفقیت فردی به تبعیت از روش زندگی “بیل گیتس” یا “استیو جابز”، را شنیدهایم. بسیاری از ترک تحصیل این بزرگان یا کار آنها در گاراژ منزل یا کار بدون حقوق جهت دسترسی به منابع، حمایت نموده و دیگران را تشویق میکنند که همین روش را درپیش بگیرند. حال این نکته که بیل گیتس تحصیل در هاروارد را رها نموده و برای این کار دلیل محکمی داشته است.

اما هیچ کس بسیاری از افراد جهان را که ترک تحصیل کرده و یا در گاراژ راه اندازی کسب و کار نموده و به هیچ عنوان موفق نشده و به جایی نرسیدند را نمیبینید. برای اینکه هیچ کس روایتگر زندگی بازندهها نیست و صرفا افراد موفق و فاتح شناخته شده و قصه آنها روایت میشود.
این نوع سوگیری در مدیریت نتیجهای جز شکست نخواهد داشت. بسیاری از سازمانها و مدیران دچار این سوگیری هستند. درحقیقت این مقاله براین موضوع تاکید دارد که قضاوتهای ما از دامنه افکار و تجربه ما فراتر نرفته و ممکن است افکار ما به هرصورت اشتباه باشند. به اعتقاد گورگیاس، “هستی کاملا قابل شناخت نیست و ما تنها میتوانیم در مقابل آن عقایدی داشته باشیم. عقایدی که خود ممکن است توسط عقاید دیگر نقض شوند”. پس چگونه میتوان به قطعیت موضوعی را درست دانست و یا فردی ادعا کند که روش دستیابی به موفقیت در یک موضوع، تنها راهی است که او یا اغلب افراد معرفی میکنند. حتی اگر تمام کره زمین به موضوع یا روشی واحد اعتقاد داشته باشند و آن را دست بدانند، ممکن است تمام افراد کره زمین دراشتباه باشند!.
