معرفی فیلم سینمایی 33
فیلم سینمایی 33 (The 33) درام بلند سینمایی تاریخی و زندگینامه ای به کارگردانی پاتریسیا ریگن محصول مشترک سال 2016 سینمای شیلی و کلمبیا است.
درباره فیلم
این فیلم به حادثه ۲۰۱۰ معدن سن خوزه در سال ۲۰۱۰ اشاره دارد. فیلمنامه بر پایه رویدادی حقیقی نوشته شده طی حادثه ای ۳۳ معدنچی با ذخیره مواد غذایی که نهایتاً برای سه روز زنده ماندن کفایت میکرد، 69 روز در زیر زمین حبس شدند.
فیلمهایی که حادثهای را بازنمایی میکنند اغلب توسط کارگردانان مرد ساخته میشوند. اما در این فیلم، شرایط کاملا متفاوت است چرا که کارگردان یک زن است.
پاتریسیا ریگن در سومین فیلم بلند خود به اندازه کافی تجربه کسب کرده و از همه مهمتر دارای دید شخصی برگرفته از روحیهی زنانهی خود است. فراز و فرود احساسی فیلم برای بیننده بیش از هرچیز جذاب خواهد بود و به راحتی میتواند با صحنههای غمگین اشک بریزد و با شادی افراد در صحنههای مختلف لبخند بزند.
بازیگرانی نظیر آدریانا بارازا ، آنتونیو باندراس، ژولیت بینوش، کوته دی پابلو، باب گانتون، خودریگو سانتورو، پائولینا گارسیا، لو دایموند فیلیپس، نائومی اسکات، جیکوب بارگاس، ماریو کاساس، جیمز برولین و گابریل بیرن در این درام تاریخی به ایفای نقش پرداخته اند.
داستان فیلم
«ماریو سپولودا» (با بازی آنتونیو باندراس) مردی زحمتکش، معتمد دیگران و عاشق خانوادهاش است. او همچنین یک کارگر نمونه و مقتدر در مدیریت بحران است. درواقع میتواند در صورت وجود شرایط بهتر مدیری موفق باشد اما با همهی این خصوصیات حتی بابت موافقتی که درباره اضافه کارش میگیرد بسیار خوشحال میشود. فیلمنامه با همین اولین نکته از ضربهای در افکار عموم قشر ضعیف خبر میدهد. ضعف شدیدی در نوع تفکر افراد که منجر به استیصال و بردهداری شده است.
تردید در انتخاب شغل بهتر برای آن یکی کارگر از همین حال و هوای ذهنی می آید. از یک میل مبهم به عقبماندگی و درجا زدن خبر میدهد. و البته در زیر لایه پنهان چنین تفکر سیستمی تزریق شدهای، خشم و بغض زیادی پنهان شده است.
مسئول امنیت کارگران با پیدا کردن تکه آینههای شکسته درمییابد معدن حرکت و جابهجایی زیادی داشته که نگران کننده است. به طور حتم در کشورهایی که استدلال انسانی بر قوانین سودجویانه برتری دارد، با به وجود آمدن چنین مشکلی، کار کردن را متوقف میکنند و کارگران نیز سرکار نباید حاضر شوند اما تمام افراد با وقوف بر چنین موضوع خطرناکی به دلیل پاشیده شدن بذری که «مظلوم مظلومتر و ظالم ظالمتر» است، نمیتوانند حق کارفرمای بیرحم خود را کف دستش بگذارند.
و به خوبی تمرکز فیلمنامه بر این محور در جایی مشخص میشود که هیچیک از کارگران بعد از حبس شدن در معدن به مسئولین خود حتی در خفا هم دشنام نمیدهند و از این بابت عصبانی نیستند (خود کرده را تدبیر نیست)!
از دیگر موارد مهم در فیلم حضور رسانه به نفع مردم است. وقتی دیکتاتوری کارفرما حکم میکند هیچکسی خارج نشود و خبری درز نکند بالاخره اما دو نفر فرار میکنند و اولین جرقه حقطلبی زده میشود. در ذات مردم شیلی همبستگی و خونگرمی و صمیمت خاصی هست که در بین گردشگران نیز زبانزد است. همین روحیه باعث میشود با نشر اخبار کارگران امتیازات زیادی علیرغم میل رئیسجمهور دریافت کنند.
با حضور و جمع شدن خانوادههای کارگران مدفون شده در معدن، فشار و زور کارفرمای مسلح دیگر کارساز نیست. تجمع زیاد افراد با همکاری رسانه (رسانه در جای درست خود قرار گرفت که بسیار نادر است!) توانستند علیه این سرکوب مقاومت کنند و همین امر باعث میشود نخستوزیر بخش صنعت و معدن وارد میدان شود. خشم زنی که ابتدا با نخستوزیر نمایش داده میشود حاوی اطلاعات زیادی از فاصله زیاد مردم با حکومت است. و البته قشر زحمتکش کارگر معدن که با مردگانی متحرک پیش چشم طبقه مرفه جامعه و سیاستگذاران فرقی ندارند.
روانشناسی فیلم
در تحلیل فیلم ( که بر اساس رویدادی واقعی ساخته شده) به بررسی ساختار جامعهی شیلی و مباحث روانکاوانه اشاره خواهد شد.
معرفی شخصیتها و دراماتیک بودن فضای خانوادگی و خوشیهای ساده کارگران معدن در شروع فیلم با ترکیبی از دو نقطه روانی مستتر در نفس زندگی کارگری ادغام میشود.
کارگری که به دلیل مخارج زیاد زندگی نیاز به اضافه کاری در روز غیرکاری دارد و یک کارگر دیگر که با یک پیشنهاد کاری خیلی بهتر روبهرو شده اما برای پذیرش آن مردد است.
- میل به زندگی
- نظم و دیسیپلین و برنامه ریزی
- فداکاری
- رهبری
از سکانسهای تاثیرگذار فیلم میتوان به آخرین باقیمانده شام اشاره کرد. که با الهام از اثر «شام آخر» از «لئوناردو داوینچی» افراد دور میز جمع میشوند و با آرزوهای خود غذا را با اشتیاق میخورند و حالشان از ترس و نگرانی با پل اعتراف دزدی یکی از کارگران به همدلی و معنویت میرسد.
اگر مسیح در اثر شام آخر را ناجی بدانیم که در ذهن محبوس شدگان تداعی شده باشد و اتصال عمیقی به بررسی روانی عمیق جایگاه کارگر مظلوم و کارفرماهای ظالم داشته باشد، فیلم با همین سکانس به تمام و کمال حرف سیاسی و اعتراضی خود را زده است. و در آخر با خنده و شکرگزاری افراد سر میز خبر از پایانی خوش میدهد. کمی فراتر نیز میشه رفت و چیدمان افراد در پشت میز با ظاهر شدن زنان آراستهشان و حتی مادر بولیویایی و صحنه شیردوشیدن از گاو (گاو به نماد تقدس در اکثر ادیان است) استعارهای نامرتبط از شامآخر و مصلوب شدن مسیح است گویا همهی اینها به ناجی در درون خود افراد اشاره دارد.
مسیح روزی خواهد آمد که دیگر به او نیازی نیست
فراتس کافکا
رویکردهای فیلم
در شرایط حساس و نزدیک به مرگ یک نفر یا روحیه مدیریت بحران دارد اما ازش خبر ندارد و یا به طور کلی در ذات چنین هست و دیگران نیز از این امر باخبرند. حالا همین یک نفر اگر توانسته باشد سیر تحولی درستی را تا به آنلحظه زندگیاش طی کرده باشد، زیر بار حوادث خم نمیشود. اما اگر غیر از این باشد، با کوچکترین بحران مضاعف خود را میبازد و دیگران نیز چون به او تکیه کرده بودند سریعتر خواهان مرگ میشوند.
بر اساس “الگوی فرانکل” (انسان از خود فرارونده) نبودن معنا در زندگی رواننژندی است. او این وضعیت را رواننژندی اندیشهزاد میخواند. ویژگی این حالت نبود معنا، هدف و احساس تهی بودن است. به اعتقاد فرانکل سه عامل جوهر وجود انسان را تشکیل میدهد:
- معنویت
- آزادی
- مسئولیت
هر سه وجه مثلث فرانکل در شخصیت مدیر بحران یعنی ” ماریو سپولودا ” کمکم مشهود میشود.
از ابتدای فیلم مسئولیتپذیری وی حتی در برابر شخص جدیدی که دیگران برخورد خوبی باهاش ندارند مشخص است. با اخلاق است و حدود الهی را در کار و رفتارش رعایت میکند. اما آزادی برای شرایط وی زمانی رخ میدهد که مقابل سرکارگر میایستد و میداند او نمیتواند مدیریت اوضاع و خصوصا جیرهبندی آذوقه را به دست گیرد.
همچنین به دلیل عقدهها و گرههای اولیه که در روان او وجود داشت و به نوعی خودش را حقیر میدانست، لغزشی در او شکل گرفت و به خودبرتربینی رسید و برای مدتی تنها خود را عامل نجات میدانست. اما با تکیه بر همان نگاه معنوی خودش بعد از طرد شدن و از همگسیختگی، خود را پیدا میکند. گرچه این سیر تحولی به دلیل نقص در فیلمنامه در جایی نادرست از فیلم رخ میهد که زمان مناسبی نیست و اثرگذاری زیادی هم ندارد.
از اواخر دهه ۱۹۶۰ موج کمونیسم این کشور با ثبات را نیز در برگرفت. حکومت کمونیستی “آلنده” تلاش کرد تا شیلی را وارد اردوگاه چپ جهانی کند. اما به دلیل قدرت جامعه مدنی، نقش مهم طبقه متوسط و در نهایت کودتای نظامیان که از پشتیبانی اکثریت مردم و نخبگان برخوردار بود، در نهایت این مسیر عوض شد و اقتصاد شیلی به دست اقتصاددانان دست راستی افتاد که “پینوشه” از سر ناچاری با آنان همکاری میکرد. نتیجه چنین تحولی رشد اقتصادی، مهار بیکاری، کاهش بیسابقه نرخ تورم و ثبات اقتصادی بلندمدت بود که باعث مطرح شدن خواستههای دموکراتیک شد و دولتهای غیرنظامی بر سر کار آمدند.
حال اگر دوباره با این فیلم بنگریم، از تحولی عمیق خبر میدهد که در بستر تفکری جامعه رخ داده. در دل معدن سنخوزه در عمیقترین نقطه زمین که گرمایی طاقت فرسا دارد چند مرد با تحمل زیاد توانستند موج جدیدی از زیست انسانی را به کشور نشان دهند. گرچه دولت به هیچ یک غرامتی پرداخت نکرد اما همبستگی مردم و شادی آنها یک اتفاق وحشتبرانگیز برای طبقه حاکمیت بود.
به من بگو چرا؟
از نقاط ضعف فیلم تمرکز کمتر بر افراد درون معدن بود. همچنین روحیهای نسبتا مقتدر در همهی آنها نمود پیدا کرده بود که دیگر قهرمان اصلی بین آنها پیدا نبود.
بازی “ژولیت بینوش” نیز در این فیلم هدر رفته بود چرا که نقش او جز دیالوگی برای الهام بخشیدن به نخستوزیر گیرا و موثر نبود و هر زن دیگری میتوانست به آن گریم دربیاید و بازی با حس و حال افراد بومی ارائه کند.
آنچه مسلم است در آخر این مطلب عیان و روشن است که در شرایط بحرانی، محبت و یکدلی آدمها باهم میتواند تمام ساز و کارهای نامطلوب را به هم بزند و قوانین هستی را در جهت تحقق بخشی به اهداف موردنظر به کنترل دربیاورد.
شاید بهتر باشد گذاری از روند سیاسی در شیلی را بررسی کنیم که تا یک دهه بعد از این حادثه معدن نیز همچنان به سوی کمال حرکت میکند.
منابع: