جب بلانت؛ نویسنده، سخنران، و متخصص شتاب فروش و مدیر عامل شرکت سلز گروی[1] است. وی به بسیاری از سازمانهای برجسته جهان و مدیران آنها در مورد تأثیر هوش هیجانی و مهارتهای بین فردی بر تجربه مشتری، مدیریت استراتژیک حساب، فروش و ایجاد تیمهای فروش با عملکرد بالا مشاوره می دهد.
جب، نویسنده پانزده کتاب مشهور در زمینه بازاریابی و فروش از جمله کتاب مشهور «هوش فروش» است. بلانت با مجلات بزرگی نظیر فایننشیال پراسپکتینگ[2]، پیپل[3]، و بسیاری از مجلات دیگر همکاری نزدیک دارد.
هر ساله، جب دهها هزار نفر را از طریق برنامههای آموزشی، کارگاههای آموزشی، کتابها، مقالات، پادکستها، ویدئوها و سخنرانیهای اصلی خود تحت تأثیر قرار میدهد. او در دنیای بازاریابی و فروش طرفداران زیادی دارد. بلانت به دلیل توانایی منحصر به فردش در «ساده سازی مفاهیم پیچیده» و «آسان کردن محصول و خدمات برای مشتری و مصرف کننده» شناخته شده است.
جب به کمک خود فروشندگان و مدیران، برای افزایش عملکرد ایشان و دستیابی به اوج عملکرد سریع، سازمان ها را متحول می کند. بلانت اکنون مشاور شرکت های بزرگ بین المللی است و در دسته نویسندگان پرفروش آمازون محسوب میشود.
جب بلانت مدیر چهار شرکت «سلز گروی[4]»، «چنل ای.کیو[5]»، «لول فور ترینیگ[6]» و «اینوویت[7]» است که از طریق همین شرکتها، به بسیاری از سازمانهای پیشرو جهان و مدیران آنها در مورد تأثیر هوش هیجانی و مهارتهای بین فردی بر فروش، رهبری، تجربه مشتری، توسعه کانال و مدیریت استراتژیک، مشاوره ارائه می کند.
هرساله جب بیش از 250 روز در سال را در شهرها و کشورهای مختلف، صرف ارائه سخنرانی های کلیدی و برنامه های آموزشی برای تیم های فروش با عملکرد بالا و رهبران در سراسر جهان می کند. به عنوان سخنران و رهبر تجاری، جب بیش از 25 سال تجربه با شرکت های Fortune 500، SMB ها و استارت آپ ها دارد.
او به عنوان یکی از 50 رهبر برتر فروش و بازاریابی (مجله فروش برتر)، 30 تأثیرگذار فروش اجتماعی برتر (فوربس)، 10 کارشناس فروش برتر برای دنبال کردن در توییتر (ایوان کارمایکل)، 100 نفر برتر از نوآورترین ها انتخاب شده است. وی رکورددار بیشترین دانلود پادکست فروش در تاریخ «آیتیونز[8]» را دارد.
دیوید اوگیلوی، کارآفرین و مدیر موفق بریتانیایی، بنیانگذار بنیاد تبلیغاتی اگیلوی(Ogilvy & Mather)، بود. وی به عنوان «پدر صنعت تبلیغات» و «پادشاه خیابان مدیسون» شناخته شده است. اگیلوی دانش آموخته سازمان تحقیقاتی گالوپ بود. وی موفقیت کمپین های خود را مدیون مطالعات و تحقیقات دقیق در خصوص عادات مصرف کنندگان می دانست. وی به تشکیل علم «تحقیقات بازاریابی» کمک شایانی نمود.
زندگینامه اگیلوی
دیوید مکنزی اوگیلوی در 23 ژوئن 1911 در وست هورسلی، ساری در انگلستان دیده به جهان گشود. پدرش، فرانسیس جان لانگلی اوگیلوی، دلال سهام بود و مادرش دوروتی بلو فیرفیلد بود. پدربزرگش(پدر مادرش)، آرتور روآن فیرفیلد، از کارکنان بلندپایه دولت ایرلند بود.
او اولین پسر عموی نویسنده ربکا وست و داگلاس هولدن بلو جونز بود که برادر شوهر فردا دادلی وارد و پدرزن آنتونی لمبتون، ششمین ارل دورهام بود. اوگیلوی به دلیل شرایط سخت پدرش با هزینههای کمتری در مدرسه سنت سیپریان، ایستبورن، تحصیل کرد. در سیزده سالگی موفق شد بورسیه تحصیلی کالج فتس در ادینبورگ را دریافت کند. در سال 1929، مجددا با بورس تحصیلی، به آکسفورد رفت اما پس از دو سال به علت ردشدن در امتحانات، آکسفورد را ترک کرد.
در سال 1931، شغل کارگری در آشپزخانه هتل مجستیک پاریس گرفت. پس از یک سال، به اسکاتلند بازگشت و شروع به فروش اجاق های پخت و پز AGA، در درب منازل(ویزیت حضوری در درب منازل)، کرد. موفقیت او در این امر، موجب شگفتی کارفرما شد. کارفرمای دیوید از او درخواست کرد که کتابچه راهنمایی به عنوان دستورالعمل، تئوری و عملی فروش اجاق گاز AGA، برای آموزش سایر فروشندگان بنویسد. سی سال بعد، همین کتابچه، توسط مجله فورچون به عنوان «بهترین کتابچه راهنمای فروش که تا کنون نوشته شده است» لقب گرفت.
برادر بزرگترش اوگیلوی، (پدر بازیگر ایان اوگیلوی) این کتابچه راهنما را در آژانس تبلیغاتی متر لندن[1] برد و آن را به مدیران این آژانس نشان داد. مدیران متر با دیدن این دفترچه، به دیوید جوان شغل مدیر حسابداری را پیشنهاد دادند و دیوید در سال 1935 با این سمت در آژانس تبلیغاتی متر.اند.کراودر لندن مشغول بکار شد.
در سال 1938، دیوید مدیران آژانس را متقاعد کرد که او را برای یک سال به ایالات متحده بفرستند تا وی در آنجا در موسسه تحقیقات گالوپ مشغول به فعالیت شود. با موافقت مدیران آژانس، دیوید به نیوجرسی رفت. اوگیلوی در کتابها و سخنانش همواره از گالوپ به عنوان یکی از تأثیرگذارترین مجموعه ها برروی تفکرات خود یاد می کند. اگیلوی معتقد بود تعهد گالوپ بر روش های تحقیق دقیق و پایبندی به واقعیت، رمز موفقیت این دوامجموعه است.
در طول جنگ جهانی دوم، اوگیلوی همکاری با سرویس اطلاعاتی بریتانیا در سفارت بریتانیا در واشنگتن دی سی را پذیرفت تا در جنگ علیه نازی ها خدمت کند. در آنجا به تجزیه و تحلیل و توصیه هایی در مورد مسائل دیپلماسی و امنیتی پرداخت. اگیلوی دانش خود را از رفتار انسانی از مصرف گرایی به ناسیونالیسم در گزارشی تعمیم داد که تحت عنوان مقاله ای با عنوان «به کارگیری تکنیک گالوپ در زمینه های اطلاعات مخفی” منتشر شد. این گزارش با استقبال مواجه شد و پایه ای برای موفقیت او در همکاریهای بعدی وی در اروپا و امریکا شد.
در دوران جنگ جهانی دوم، اوگیلوی یکی از فارغ التحصیلان برجسته کمپ مخفی X بود که در نزدیکی شهرهای ویتبی و اوشاوا در انتاریو، کانادا قرار داشت. در همین کمپ بود که پیش از اینکه به عنوان «پادشاه خیابان مدیسون» مشهور شود، بر قدرت تبلیغات مسلط شد. با اینکه او برای خرابکاری و نبرد شهری آموزش دیده بود، اما در نهایت به پروژههایی برای از بین بردن شهرت و محبوبیت نازیسم منسوب شد. این پروژه های تبلیغاتی، برروی بازرگانانی که پیش نیازهای نازی ها را تامین می کردند، متمرکز بود تا ذهن آنها را تغییر دهند که داوطلبانه با چشم پوشی از سود، از همکاری با نازیها سر باز بزنند.
پس از جنگ، اوگیلوی با سوفی لوئیز بلو جونز ازدواج کرد (این ازدواج تا سال 1955 دوام داشت و بعدها دیوید درسال 1973 با هرتا لانس در فرانسه ازدواج کرد) و به مزرعه ای در پنسیلوانیا نقل مکان کرد و به گاوداری و کشاورزی پرداخت. اما این فضای «آرامش» و «رضایت» تنها چندسال توانست اوگیلوی و همسرش را در پنسیلوانیا نگه دارد، اما نهایتا فضای بدون هیجان زندگی روستایی و محدودیتهای اگیلوی در این شیوه از زندگی، او را به شلوغترین جای جهان یعنی منهتن نیویورک فرستاد.
اوگیلوی در نیویورک، آژانس تبلیغاتی خود به نام «بنیاد اگیلوی اند متر»[2] را با حمایت مدیران قبلی اش در شرکت متر اهاندازی کرد. دفتر مستقر در لندن این آژانس توسط برادر بزرگترش فرانسیس اداره میشد که بعداً آژانس دیگری به نام S.H. بنسون نام گرفت. دیوید اوگیلوی در هنگام راه اندازی آژانس خود، تنها 6000 دلار سرمایه در حساب خود داشت.
بنیاد اگیلوی بر اساس اصول دیوید اوگیلوی ساخته شده بود. دو اصلی که امروزه نیز به نام اگیلوی مشهور هستند، اصول «وظیفه تبلیغات، ایجاد فروش است» و «تبلیغات موفق برای هر محصول باید بر اساس اطلاعات مصرف کننده آن باشد»، بود. او از تبلیغات شلوغ و ایجاد هیاهو، بیزار بود و معتقد بود که «مشتری باهوش است و با وی باید مانند یک انسان باهوش رفتار شود». در سال 1955 اگیلوی عبارت مشهور «مشتری احمق نیست، او همسر توست» را بر اساس این ارزشها ابداع کرد.
همکاری دیوید با شرکت های بزرگ جهان، با چندین کمپین تبلیغاتی نمادین آغاز شد. او کمپینی را با بازی «النور روزولت»، بانوی اول سابق امریکا، در سال 1959 تبلیغاتی برای مارگارین گودلاک[3] انجام داد. بعدها اگیلوی در زندگینامه خود[4]، با عنوان «اگیلوی در تبلیغات» ، مدعی شد که استفاده از بانوی اول امریکا برای انجام این تبلیغ، اشتباه بوده است. نه به این دلیل که این تبلیغ بد از کار درآمده بود، بلکه به این دلیل که او بعدها اصل «استفاده از افراد مشهور در تبلیغات، اشتباهی بزرگ است»، را ابداع کرد.
اوگیلوی معتقد بود «بهترین راه برای به دست آوردن مشتریان جدید، انجام کارهای قابل توجه برای مشتریان فعلی است». موفقیت در کمپین های ابتدایی، به اوگیلوی کمک کرد تا مشتریان بزرگی مانند رولز رویس و شل را به دست آورد. در مدت کوتاهی مشتریان جدید به سمت اگیلوی سرازیر شدند و بنیاد اگیلوی به سرعت رشد کرد. او به سرعت مشهور شد و لقب «پدر تبلیغات» را گرفت. در سال 1962، مجله تایم از وی به عنوان «جادوگر تبلیغات» یادکرد و در مطبوعات به عنوان «پادشاه خیابان مدیسون» شناخته شد.
در سال 1973، خود را از سمت مدیریت بنیاد اگیلوی بازنشسته کرد و به ویلای خود در توفو فرانسه نقل مکان کرد. او با این حال که دیگر درگیر مدیریت روزانه آژانس نبود، همواره با شرکت در تماس بود. مکاتبات او به طور چشمگیری حجم نامه های ارسال شده توفو را افزایش داد و همین حجم مکاتبات موجب شد تا اداره پست توفو در جایگاه بالاتری طبقه بندی شود و حقوق مدیر و کارکنان این اداره پست افزایش یابد. اگیلوی در این نامه ها، دستورالعمل های تبلیغاتی و وصایای خود به کارکنان اگیلوی را بازگو کرده است.
اوگیلوی در دهه 1980 از بازنشستگی خسته شد و چند سالی را در هند و پس از آن در آلمان شد و به عنوان مدیر شعب اگیلوی در این کشورها گذراند. او درکی از پیری و بازنشستگی نداشت و در تورهایی از تمامی شعبات اگیلوی در سراسر جهان بازدید کرد و به نوشتن کتاب و ایراد سخنرانیهای مختلفی در همایشهای بین المللی ادامه داد.
در سال 1989، دعوایی قانونی علیه بنیاد اگیلوی به بهانه اینکه این هلدینگ «اولین شرکت بازاریابی بود درحالی که اگیلوی خود را اینگونه معرفی کرده بود»، توسط وکلای شرکت سرمایه گذاری دابلیو.پی.پی[5] ، که یک هلدینگ ثروتمند انگلیسی بود، به راه افتاد. نهایتا این هلدینگ برنده دعوا شد و بنیاد اگیلوی را به مبلغ 864 میلیون دلار خریداری کرد.
اوگیلوی، در جریان دادرسی سر مارتین سورل، بنیانگذار WPP، را «مردک مزخرف» خطاب کرد اما بعدها تعهد کرد که احترام وی را حفظ کند. سر مارتین سورل، بعدها دیوید اوگیلوی را به عنوان ریاست هیئت مدیره منصوب کرد اما به مدت سه سال وی را از اجرا دور نگاه داشت. در نهایت اگیلوی این تصاحب را پذیرفت و با توجه به رفتارهای مودبانه سر مارتین سورل با وی، به یکی از طرفداران سورل تبدیل شد. اگیلوی طی نامه ای «عذرخواهی رسمی» از سر مارتین سورل کرد که این نامه در دفتر سورل به نمایش گذاشته شد و امروزه از داراییهای بنیاد اگیلوی به حساب می آید. این نامه بعدها به عنوان «درس پذیرش متمدنانه شکست» قلمداد شد.
گفته می شود باوجود غرور بیش از حد اگیلوی، این نامه تنها عذرخواهی دیوید اوگیلوی در طول دوران زندگی او بشمار می رود. اگیلوی در مصاحبات خود عنوان کرد که “زمانی که سر مارتین سورل سعی کرد شرکت ما را تصاحب کند، دوست داشتم او را بکشم. اما خوشحالم که این کار قانونی نبود. اکنون آرزو می کنم که ای کاش او را 40 سال پیش می شناختم. امروز من برای سر مارتین سورل احترام بسیاری قائلم و او را بسیار دوست دارم.” دیوید اوگیلوی در 21 ژوئیه 1999 در خانه خود در توفو[6] در شهر بونس[7] فرانسه ، دیده از جهان فروبست.
افتخارات اگیلوی
اوگیلوی در جشن تولد 56سالگی اشت در سال 1967 به نشان فرماندهی فرمان امپراتوری بریتانیا [8]منصوب شد. بسیاری از بزرگان بریتانیا معتقد بودند که وی مستحق مقام شوالیه[9] دریافت لقب «سر» بود. وی در سال 1977 به تالار مشاهیر تبلیغات ایالات متحده و در سال 1990 به نشان هنر و ادب فرانسه برگزیده شد. در سال 1968 به عنوان رئیس صندوق کالج متحد سیاهپوستان و در سال 1975 به عنوان متولی در شورای اجرایی صندوق جهانی حیات وحش منصوب شد.
اریک هوبرمن کارآفرین سریالی و رهبر فکری دنیای دیجیتال مارکتینگ، کارآفرینی، فروش و تجارت است. اریک موسس شرکتهایی همچون سواگ(Swag of the Month)، الی دات کام(Ellie.com) و آژانس بازاریابی شاهین(Hawke Media) است. هوبرمن در دنیای بازاریابی و فروش بیشتر به دلیل رکوردش در رسیدن به بیش از 100میلیوندلار پیش از سی سالگی و انتشار کتاب «شگرد شاهین»، مشهور است.
زندگی هوبرمن
اریک هوبرمن در سانتا مونیکا، کالیفرنیا دیده به جهان گشود. اریک پس از اتمام تحصیلات مدتی به شغل پدر دوستش مشغول شد و پس از آن به همراه یکی از دوستانش کسب و کار موفقی بصورت اینترنتی به نام سواگ راه اندازی کرد.
پس از واگذاری این کسب و کار، به فکر راه اندازی آژانس بازاریابی خودش افتاد و آژانس بازاریابی شاهین را تاسیس کرد.
اریک داستان موفقیت در کسب و کارش را در کتابی به نام «شگرد شاهین» به چاپ رسانیده است. وی به همراه همسرش اریکا و دخترش کیرا در سانتامونیکا کالیفرنیا مستقر هستند.
جوایز و افتخارات
اریک در طول دوران حرفهای خود افتخارات و جوایز بسیاری را دریافت کرده است، از جمله فوربس زیر 30 سال، مجله Inc 25 ، بازاریاب تاثیرگذار بازاریابی برتر، و “اینفلوئنسیو تاثیرگذار برتر سال 2017.
اریک هوبرمن به طور منظم در نشریات رسانه ای بزرگ مانند فوربس، کارآفرین و بیزینس اینسایدر مشارکت دارد. هوبرمن دوبار به عنوان «مدیر بازاریابی سال» ایلات متحده، انتخاب شده است.
سایمون سینک، نویسنده و سخنران آمریکایی، استاد ارتباطات استراتژیک در دانشگاه کلمبیا و نویسنده کتابهای مشهوری چون «با چرا شروع کنید»[1] و «بازی بی نهایت»[2] است. سینک یکی از مشهورترین سخنرانان مدیریت و رهبری در جهان است.
زندگی سینک
سایمون الیور سینک[3] در ۹ اکتبر ۱۹۷۳در ویمبلدون انگلستان دیده به جهان گشود. مادرش مجارستانی و پدرش امریکایی است. سینک در دوران کودکی، پیش از مهاجرت کامل خانواده به ایالات متحده، تحصیل و زندگی در ژوهانسبورگ، لندن و هنگ کنگ را تجربه کرد و زندگی در چهار قاره مختلف، تجربیات ارزشمندی برای وی به ارمغان آورد. او در سال 1991 از دبیرستانی در دمارست فارغ التحصیل شد.
پس از آن به دانشگاه براندیس رفت و مدرک کارشناسی جامعه شناسی خود را از این دانشگاه دریافت کرد. پس از آن به تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه سیتی لندن پرداخت، اما پس از مدتی دانشکده حقوق را رها کرد و به بازاریابی گرایش پیدا کرد. سینک کار خود را در آژانس های تبلیغاتی نیویورک، اگیلوی و متر آغاز کرد و بعدها شرکت «سینک» را راه اندازی کرد. پس از مدتی وی به یکی از سخنرانان و نویسندگان مشهور در حوزه جامعه شناسی، رهبری و مدیریت تبدیل شد.
میراث سینک
یکی از مشهورترین نظریه های سینک، نظریه «دایره طلایی» است که به نام وی مشهور است. این دایره متشکل از سه دایره متحدالمرکز، با دایره داخلی «چرا«، دایره میانی «چگونه»و دایره بیرونی «چه چیزی» است. این دایره دیدگاهی از نفوذ رهبران و سازمان های موفق را توصیف می کند.
از سایمون سینک کتابهای «با چرا شروع کنید»، «رهبران آخر همه غذا می خورند» ، «با هم بودن برای بهتر بودن»، «چرایی خود را بیابید» و «بازی بی نهایت» چاپ شده است.
او بارها در کنفرانسهای مشهور مانند اجلاس سران رهبران پیمان جهانی سازمان ملل و TEDx ، سخنرانی کرده است. وی با تاسیس بنیاد سینک، همزمان یکی از موفق ترین کارآفرینان جهان نیز بشمار می رود.
فرد.آر دیوید دانشمند محقق، نویسنده و مشاور برنامه ریزی استراتژیک شناخته شده بین المللی است. دیوید در مدیریت استراتژیک شهرت دارد و کتاب «مدیریت استراتژیک» وی که در سال ۱۹۸۷ منتشر شد، بارها با ویرایشهای جدید چاپ شده است.
زنیدگینامه فرد دیوید
فرد آر دیوید در 15 می 1952 در وایت ویل[1] اهل محله کارولینای شمالی دیده به جهان گشود. دوران دبستان و دبیرستان خود را در همانجا گذرانده و در سال 1973 از دانشگاه ویک فارست کارولینای شمالی، کارشناسی ریاضیات خود را اخذ کرد.
وی کارشناسی مدیریت کسب و کار[2] خود را از باب کاک دانشگاه کارولینا[3] دریافت نمود. در 15 آگوست 1981 دکتری مدیریت بازرگانی خود را از دانشگاه کارولینای جنوبی گرفت. گرایش دیوید مدیریت استراتژیک در کسب وکار کوچک بود.
میراث دیوید
مشهورترین میراث دیوید، کتاب مدیریت استراتژیک است که امروزه در سراسر جهان برای آموزش برنامه ریزی استراتژیک تدریس می شود. این کتاب تقریبا به تمام زبان های جهان ترجمه شده است و در سراسر جهان مشهور است. فرد دیویددر می 2022 بازنشسته شد. دیوید بیش از 40 مقاله در مجلات معتبر جهانی نوشته است.
افتخارات دیوید
فرد.آر دیوید نشان استادی افتخاری از دانشگاه ریکاردو پالما در لیما، کشور پرو را دریافت کرده. همچنین مفتخر به دریافت جوایز متعدد از مجامع و مراکز متعدد و معتبر علمی از جمله انجمن FMU، کارول فیل، SAM و غیره.شده است.
هوارد ارل گاردنر[1] دانشمند و نظریه پرداز مشهور مدیریت و روانشناس تکاملی امریکایی است. گاردنر استاد پژوهش شناخت و آموزش در دانشکده جان اچ. و الیزابت آ. هابز[2] در دانشکده تحصیلات عالی و آموزش هاروارد در دانشگاه هاروارد است. او در حال حاضر مدیر ارشد پروژه صفر هاروارد است و از سال 1995 مدیر مشترک پروژه گود[3] بوده است.
زندگیهوارد گاردنر
هوارد ارل گاردنر در 11 جولای 1943 در شهر اسکرانتون ایالت پنسیلوانیا دیده به جهان گشود. پدرش رالف گاردنر و مادرش هیلده ویلهایمر بود. هردو مهاجرهای یهودی آلمانیتباری بودند که پیش از جنگ جهانی دوم از آلمان گریختند.
گاردنر خودش را این گونه معرفی میکرد «بچه درسخوانی که لذت زیادی از نواختن پیانو میبرد». گرچه گاردنر هرگز به یک پیانیست حرفهای تبدیل نشد، اما طی سالهای 1958 تا 1969 آموزش پیانو میداد.
تحصیلات اهمیتی بسیار زیاد در خانواده گاردنر داشت. در حالی که والدینش امید داشتند که او در مدرسه فیلیپس شهر اندوور در ماساچوست درس بخواند، گاردنر ترجیح داد که به مدرسهای نزدیکتر به زادگاهش در پنسیلوانیا، یعنی ویومینگ سمیناری[4] برود. گاردنر دانش آموزی درسخوان و در دروسش بسیار موفق بود.
گاردنر در سال 1965 از دانشگاه هاروارد مدرک کارشناسی روابط اجتماعی خود را اخذ کرد. استاد وی اریک اریکسون مشهور بود. پس از گذراندن یک سال در دانشکده اقتصاد لندن، قصد داشت که مدرک دکترای خود در روانشناسی شناختی را در هاروارد کسب کند، و همزمان با روانشناسانی به نام راجر براون و جروم برونر[5] و فیلسوفی به نام نلسون گودمن[6] کار کند.
گاردنر برای کمکهزینه فوق دکترای خود در کنار نورمن گشوینت[7] در بیمارستان مدیرت سربازان بوستون کار میکرد و این کار را برای 20 سال آینده ادامه داد. در سال 1986، گاردنر استاد دانشکده تحصیلات عالی هاروارد شد. از سال 1995 بخش عمده تمرکز کارش بر روی پروژه گودورک[8] بود، که این بخش جدیدی از اقدامی بزرگتر به عنوان پروژه گود بود که به برتری، اخلاق، پرداختن به کار زندگی دیجیتالی و نظایر آنها تشویق میکرد.
گاردنر در دهه اخیر همراه با وندی فیشمن[9] و چند همکار دیگر، یک مطالعه مهم آموزش عالی در ایالاتمتحده را به طور گروهی مدیریت کردهاند. اطلاعات درباره از جمله چندین وبلاگ در وبسایت گاردنر وجود دارند. در مارس 2022، نشریه امآیتی کتابی از وندی فیشمن و هوارد گاردنر با عنوان جهان واقعی دانشگاه: آموزش عالی چیست و چه میتواند باشد[10] منتشر کرد.
همسر گاردنر، الن وینر،[11] استاد روانشناسی دانشکده بوستون است. این زوج یک فرزند به نام بنجامین دارند. گاردنر پیش از الن، همسر دیگری داشت که از وی جدا شد. وی سه فرزند از ازدواج اول خود دارد: کریث (1969)، جی (1971)، و اندرو (1976) و پنج نوه دارد: اسکار (2005)، آنیس (2001)، اولیویا (2015)، فای مارگریت (2016) و آگوست پیر (2019).
نظریه های گاردنر
مشهورترین نظریه گاردنر، نظریه هوشهای چندگانه است. طبق نظریه هوشهای چندگانه، انسانهای شیوههای مختلفی برای پردازش اطلاعات دارند، و این روشها نسبتاً مستقل از یکدیگر هستند. نظریه نقدی بر نظریه هوش استاندارد است. نظریه هوش استاندارد بر همبستگی میان تواناییها و نیز سنجشهای سنتی مانند آزمایشهای ضریب هوشی تأکید میکند که معمولاً تنها تواناییهای زبانشناختی، منطقی و فضایی را در نظر میگیرند. از سال 1999 گاردنر هشت هوش شناسایی کرده است: زبانی، منطقی و ریاضیاتی، موسیقایی فضایی، بدنی و حرکتی، درون فردی، فرا فردی، و طبیعتگرایانه. گاردنر و همکارانش همچنین دو هوش اضافی را در نظر گرفتند: وجودی و آموزگاری.
تعریف گاردنر از هوش با انتقادهایی در محافل آموزشی و نیز در رشته روانشناسی مواجه شده است. شاید قویترین و ماندگارترین نقد نظریه هوشهای چندگانه او حول محور کمبود مدارک تجربی باشد، که بسیاری از آنها به ساختار واحد هوش به نام «g» اشاره میکنند. گاردنر مدعی است که نظریهاش تماماً متکی بر شواهد تجربی و در تقابل با شواهد آزمایشی است، زیرا او باور ندارد که خود مدارک آزمایشی بتوانند نتیجه نظریاتی به دست دهند.
میتوان نظریه هوشهای چندگانه را نقطه جدایی از تداوم کار قرن بیستم بر روی موضوع هوش انسان قلمداد کرد. روانشناسان برجسته دیگری از جمله چارلز اسپیرمن، لوییس تورستون، ادوارد توندایک، و رابرت استرنبرگ.[12] این رشته مطالعاتی را گسترش یا بسط داده اند.
در سال 1967، استاد نلسون گودمن[13] برنامهای آموزشی به نام پروژه صفر را در دانشکده تحصیلات عالی هاروارد ابداع کرد. هوارد گاردنر و دیوید پرکینز دستیاران پژوهشی اصلی بودند و سپس پروژه صفر را طی سالهای 1972 تا 2000 با هم مدیریت کردند. مأموریت پروژه صفر این است که یادگیری، تفکر و خلاقیت در هنر و نیز رشتههای علوم انسانی و رشتههای علمی را در سطوح فردی و سازمانی درک کرد و بهبود بخشید.
گاردنر طی بیش از دو دهه همکاری با ویلیام دیمون، میهالی چیکزنتمیهالی و چندین همکار دیگر پژوهش در پژوهش گود درباره ماهیت کار خوب، بازی خوب، و همکاری خوب را مدیریت کرده است. هدف از پژوهش او این است که تعیین کرد که به کاری دست یافت که سرجمع عالی و گیرا بوده و به نحوی اخلاقی انجام میشود. گاردنر با همکارانش، لین بارندسن، کورتنی بیتر، شلی کلارک، وندی فیشمن،کری جیمز، کریستن مکهیو، و دنی موسینسکاس،[14] مجموعه ابزاری آموزشی درباره این موضوعات برای استفاده در محافل آموزشی و حرفهای توسعه داده است.
دستاوردها و افتخارات گاردنر
در سال 1981، گاردنر جایزه مکآرتور[15] را دریافت کرد. در سال 1990 نخستین امریکایی بود که جایزه دانشگاه لوئیس ویل گراومیر[16] را در آموزش دریافت کرد. در سال 1985، وی همچنین جوایز ملی روانشناسی برای کتاب چارچوبهای ذهن: نظریه هوشهای چندگانه دریافت کرد. در سال 1987، وی جایزه ویلیام جیمز را از انجمن روانشناسی امریکا دریافت کرد. در سال 1999، گاردنر برنده جایزه گلدن پلیت[17] آکادمی شد. در سال 2000، او جایزه ای نقدی از سوی بنیاد بزرگداشت جان اس. گوگنهایم دریافت کرد. چهار سال بعد او استاد افتخاری دانشگاه شانگهای شد. در سالهای 2005 و 2008، مجله فورن پالسی[18] و مجله پراسپکت[19] از وی به عنوان یکی از 100 چهره متفکر تأثیرگذار اجتماعی در جهان نام بردند. در سال 2011، او برنده جایزه پرینس استوریاس در بخش علوم اجتماعی برای توسعه نظریه هوشهای چندگانه شد. در سال 2015، او جایزه بینالمللی براک[20] در بخش آموزش را دریافت کرد. در 2020، گاردنر جایزه مساعدتهای چشمگیر برای پژوهش در آموزش را از سوی انجمن پژوهش آموزش امریکا دریافت کرد.
او 31 مدرک افتخاری از سوی دانشکدهها و دانشگاههای سراسر جهان از جمله مؤسسههای بلغارستان، کانادا، شیلی، یونان، هنگکنگ، ایرلند، اسرائیل، ایتالیا، کره جنوبی و اسپانیا دارد و همچنین عضو چند جامعه افتخاری از جمله انجمن هنر و علوم امریکا، جامعه فلسفی امریکا، انجمن ملی آموزش و انجمن علوم سیاسی و اجتماعی امریکا است.
میراث گاردنر
گاردنر صدها مقاله پژوهشی و سی کتاب نوشته است که به بیش از سی زبان ترجمه شدهاند. او بیشتر به خاطر نظریه هوش چندگانه شناخته شده است، که این را در کتاب چارچوبهای ذهن: نظریه هوشهای چندگانه[21] (1983) توضیح داده است.
گاردنر در سال 2019 از تدریس بازنشسته شد. در سال 2020 زندگینامه اندیشمندانه خود، یک ذهن مولد[22] را منتشر کرد.
وارن گامالیل بنیس[1] محقق، مشاور و نویسنده و دانشمند مدیریت و منابع انسانی و ساختار سازمانی و پیشگام رشته مطالعات رهبری معاصر است. بنیس استاد بزرگ مدیریت کسبوکار و رئیس بنیانگذار مؤسسه رهبری[2] در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است.
زندگی وارن بنیس
وارن گامالیل بنیس در هشتم مارس 1925، در خانواده ای از طبقه کارگر خود در وستوود، نیوجرسی دیده به جهان گشود. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در نیوجرسی سپری کرد و در سال 1943 در اوج جنگ جهانی دوم، در ارتش ایالاتمتحده ثبتنام و به عنوان یکی از جوانترین افسران پیادهنظام در جنگ شرکت کرد و به واسطه خدمات مناسبی که در جنگ داشت، جایزه قلب ارغوانی و ستاره برنزی را دریافت کرد.
پس از اتمام جنگ، در سال 1947 به دانشکده انتیاک رفت و درسال 1951 مدرک کارشناسی خود را از این دانشگاه اخذ کرد. در سال 1952، وی برنده گواهینامه افتخاری از دانشکده اقتصاد و جایزه هیکس فلو از دانشگاه امآیتی شد. رئیس انتیاک، داگلاس مکگرگور، یکی از بنیانگذاران فلسفه مدرن مدیریت بنیس را به عنوان کارآموز پذیرفت و بعدها هر دو نفر بعداً به عنوان استاد دانشکده مدیریت سلون[3] امآیتی خدمت کردند. بنیس مدرک دکترای علوم اجتماعی و اقتصاد را در سال 1955 از دانشگاه امآیتی دریافت کرد و فورا به مقام ریاست دپارتمان مطالعات سازمانی ام.آی.تی رسید.
از سال 1967 سعی کرد از نظریه به سمت عمل برود. به همین دلیل مقام سرپرست دانشگاه دولتی نیویورک در بوفالو[4] و ریاست دانشگاه سین سیناتی[5] در سال 1971 را پذیرفت. او طی دوره ریاست خود دو کتاب درباره مدیریت نوشت: یادگیری در انزوا (1973)، و توطئه ناخودآگاهانه: چرا رهبران نمیتوانند رهبری کنند (1976).
در سال 1979 پس از تجربه یک سکته قلبی ترجیح داد به زندگی معلمی، مشاوره و نویسندگی برگردد، و به هیئت علمی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بپیوندد. او وارد در سال 2002 وارد اومیکرون دلتا کاپا[6] شد، همزمان در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی مشغول به فعالیت بود.
بنیس مشاوره به چهار رئیسجمهور ایالاتمتحده و چندین چهره مشهور و بزرگان کسب و کار و کارآفرینان مشهور دیگر سپری کرد، و همچنین مشاوره به شرکتهای متعددی از فورچن 500[7] را در کارنامه خود دارد.
در سالهای پایانی عمر، بنیس عضو هیئت علمی هاروارد و دانشگاه بوستون بود و در مؤسسه هندی مدیریت کلکته، دانشکده کسبوکار جهانی[8] و دانشکده کسبوکار برای مدیریت[9] تدریس کرد. وی همزمان ریاست انجمن مشاوره مرکز رهبری عمومی در دانشکده کندی دانشگاه هاروارد را نیز داشت. سرانجام وارن گامالیل بنیس «پدر رهبری مدرن»، در 31 جولای 2014 دیده از جهان فروبست.
میراث بنیس
از وارن بنیس حدود 27 کتاب برجای مانده که آثار مشهورش کتابهای پرفروشی چون «رهبران» و « جستارهایی در رهبری» هستند که به 21 زبان ترجمه شدند. کتاب «یک زندگی ابداع شده» نامزد جایزه پولیتزر شد. بیشتر کتابهای اخیر او، سازماندهی نبوغ (1997)، رهبران مشترک (1999)، و مدیریت رؤیا (2000) علاقههای بنیس به رهبری، داوری، تغییر سازمانی و همکاری خلاقانه را به طور خلاصه بیان میکنند. آدمهای کم معاشرت و بدقلق (2002) تفاوتها و شباهتهای میا رهبران سی ساله و جوانتر و رهبران هفتاد ساله به بالا را بررسی میکند.
مجله والاستریت[10] در سال 1993 از او به عنوان ده سخنران محبوب مدیریت نام برد؛ مجله فوربز[11] در سال 1996 از او به عنوان «رئیس مرجعهای رهبری» یاد کرد. فایننشال تایمز[12] در سال 2000 او را «استادی نامید که رهبری را به عنوان یک رشته دانشگاهی محترم تثبیت کرد». در آگوست 2007، مجله بیزنس ویک[13] او را به عنوان یکی از ده رهبر اندیشمند در کسبوکار رتبهبندی کرد.
کتاب « جستارهایی در رهبری» در اصل در سال 1989 منتشر شد و این تفکر را توسعه داد که رهبر باید معتبر باشد، خالق جهان خود باشد؛ ترکیبی از تجربه، خودآگاهی و اخلاق شخصی داشته باشد. این نیاز برای رهبری کارآمد و خود ابداع گری رهبر صدق میکند. این موضوع زیربنای چیزی است که امروزه رویکرد رهبری معتبر نامیده میشود.
تام پیترز کارشناس مدیریت در سال 1993 در مقدمهای بر کتاب بنیس، یک زندگی ابداع شده: تأملاتی در باب رهبری و تغییر[14] عنوان کرد که تحقیقات بنیس برروی رفتار گروهی موجب شد که رهبری خلق شود.
جیمز اوتوله[15] کارشناس مدیریت در شماره 2005 مجله کومپاس هاروارد مدعی شد که بنیس «علاقه به رشته ناموجودی داشت که نهایتاً آن را ساخت. رشته ای که امروزه به عنوان «رهبری»، از آن یاد می کنیم. او نظریه انقلابی رهبری خود را در سال 1961 در هاروارد منتشر کرد. به عبارتی می توان بنیس را پدر علم رهبری سازمانی نامید.
راسل لینکلن اکاف[1] (Russell L. Ackoff)، دانشمند و نظریهپرداز سازمانی امریکایی، مشاور و استاد علوم مدیریت آنهایزر بوش[2] رشته مدیریت دانشکده وارتون[3]، در دانشگاه پنسیلوانیا و پیشگام رشته پژوهش عملیاتها، تفکر سیستمی و علم مدیریت ، یکی از بزرگترین دانشمندان فقید حوزه مدیریت و بازاریابی به شمار می رود.
زندگی راسل اکاف
راسل ال. اکاف در دوازدهم فوریه 1919 در فیلادلفیا دیده به جهان گشود. پدرش جک اکاف و مادرش فانی (ویتز)[4] بود. اکاف دوران دبستان و دبیرستان خود را در فیلادلفیا گذراند و پس از ان به دانشگاه پنسیلوانیا رفت. وی مدرک کارشناسی خود در رشته معماری را از این دانشگاه در سال 1941 دریافت کرد. پس از فارغالتحصیلی، یک سال در پنسیلوانیا به عنوان کمکمربی فلسفه آموزش دید. از سال 1942 تا سال 1946، در ارتش ایالاتمتحده در فیلیپین خدمت کرد. پس از خاتمه جنگ جهانی دوم، به دانشگاه پنسیلوانیا برگشت، و در آنجا مدرک دکترای فلسفه علم خود را به عنوان نخستین دانشجوی دکترای سی. وست چرچمن[5] در سال 1947 اخذ کرد. او از سال 1967 به بعد شماری از دکتراهای افتخاری را کسب کرد. اکاف با الکساندرا ماکار در 17 جولای 1949 ازدواج کرد و از وی صاحب سه فرزند شد.
اکاف از سال 1947 تا 1951 به عنوان استادیار فلسفه و ریاضیات در دانشگاه وین استیت[6] فعالیت کرد. از سال 1951 تا 1964، دانشیار و استاد پژوهش عملیات در مؤسسه فناوری کیس[7] شد. طی سالهای 1961 و 1962، استاد مهمان پژوهش عملیاتی در دانشگاه بیرمنگام بود و از سال 1964 تا 1986، به تدریس علوم سیستمها و در سمت استاد علم مدیریت در دانشکده وارتون دانشگاه پنسیلوانیا پرداخت. پس از مرگ همسر اولش، با هلن والد در 20 دسامبر 1987 ازدواج کرد.
اکاف در سال 1979 به همراه جان پوردناد[8] به عنوان مشاور در محدوده وسیعی از صنایع مانند هوافضا، مواد شیمیایی، تجهیزات کامپیوتری، خدمات داده و نرمافزار، الکترونیک، انرژی، غذا و نوشیدنیها، بهداشت، مسافرخانهها، تجهیزات صنعتی، خودرو، بیمه، فلزات، معدن، داروسازی، مخابرات از راه دور، شرکتهای برق و گاز و تلفن و حملونقل فعالیت کرد.
اکاف در میان سالهای 2003 و 2007، مجموعه سالیانه از سخنرانیهای عمومی ارائه کرد که به شهرت وی افزود. سرانجام راسل ال. اکاف به طور ناگهانی در سهشنبه 29 اکتبر 2009 پس از عوارض ناشی از جراحی تعویض مفصل ران دیده از جهان فروبست.
افتخارات اکاف
در سال 1965، اکاف به عنوان همکار انجمن آمار امریکا انتخاب شد. او به عضویت انجمن 2002 برای پژوهش عملیاتها و علوم مدیریت انتخاب شده بود. و در سال 1967، برنده دکترای افتخاری علوم در دانشگاه لنکستر در بریتانیا شد. او در سال 1971 مدال نقره از جامعه پژوهش عملیاتی دریافت کرد. همچنین از سوی دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس در سال 1993، دانشگاه نیو هیون[9] در سال 1997، دانشگاه کاتولیک پاپ دل پرو[10] در لیما در سال 1999 و دانشگاه لینکلن شایر در بریتانیا در سال 1999 افتخارات دیگری کسب کرد. در همان سال برنده جایزه دستاورد برجسته در تفکر و عملکرد سیستمها را از سوی جامعه سیستمهای بریتانیا به دست آورد. سرتاسر سالهای فعالیت اکاف در پژوهش، مشاوره و آموزش، وی با بیش از 250 شرکت و 50 نماینده دولتی در ایالاتمتحده و خارج آنجا همکاری کرده است.
پژوهش عملیاتهای اکاف
راسل اکاف کتاب مقدمهای بر پژوهش عملیات ها[11] (1957) را با همکاری سی. وست چرچمن و لئونارد آرنوف[12] نوشت که این هم یکی از نخستین کتابهای چاپ شدهای بود که به تعریف این رشته کمک کرد. به گفته کربی و روزنهد[13] (2005) تأثیر این کتاب «بر روی پیشرفت اولیه این رشته در ایالاتمتحده امریکا و بریتانیا در دهههای 1950 و 1960 را نباید دست بالا گرفت».
در دهه 1970، اکاف به یکی از مهمترین منتقدان به اصطلاح «پژوهش عملیات تکنیکمحور» تبدیل شد و شروع به ارائه رویکردهای مشارکتی بیشتری کرد. به زعم کربی و روزنهد (2005)، نقدهای او «بازتاب چندانی در ایالاتمتحده امریکا نداشتند، اما هم در بریتانیا برگزیده بودند و به ایجاد رشد روشهای ساختاربندی مسئله کمک کردند، هم در جامعه جهانی سیستمها شاخص بودند» مانند روششناسی سیستمهای نرم پیتر چکلند.[14]
سیستمهای هدفمند
در سال 1972، اکاف به همراه فردریک ادموند امری کتابی درباره سیستمهای هدفمند نوشت، که بر روی این مسئله متمرکز بود که تفکر سیستمها چه ربطی به رفتار انسان دارد. آنها گفتند که «سیستمهای فردی هدفمند هستند، دانش و درک هدفهای آنها تنها با در نظر گرفتن سیستمهای اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی به دست میآید».
هر سیستم ساخته دست انسان را زمانی میتوان به عنوان «سیستم هدفمند» تعریف کرد که اعضای آن نیز افراد هدفمندی باشند که به طور خودخواسته و گروهی اهداف را فرمولبندی کنند و بخشهایی از سیستمهای هدفمند بزرگتر باشند». به گفته کربی و روزنهد (2005) «واقعیت این است که این سیستمها داشتند تغییر بزرگی را تجربه میکردند که میشد آن را به پایان دوره ماشین و آغاز عصر سیستمها نسبت داد. عصر ماشین میراث انقلاب صنعتی بود، و حامل دو مفهوم بود: تقلیلگرایی (همه چیز را میتوان در پایان به تکتک اجزا تجزیه کرد)، و سازوکار (روابط علت و معلولی)». بدین ترتیب، «باور بر این است که میتوان همه پدیدهها را با استفاده از تنها یک رابطه ساده نهایی، علت و معلول، توضیح داد» که در عصر سیستمها، میتوان جای آنها را به توسعهگرایی داد و غایتگرایی تولیدکننده و محصول را جایگزین علت و معلول کرد. «توسعهگرایی آموزهای است که همه اهداف و رویدادها را دربر میگیرد و همه تجارب آنها بخشهایی از کلهای بزرگتر هستند». به گفته اکاف «آغاز پایان عصر ماشین و آغاز هر سیستم ممکن است به دهه 1940 برگردد، دههای که فیلسوفان، ریاضیدانها و زیستشناسان علاوه بر پیشرفتهای حین دوره جنگ، یک چارچوب هوشمند جدید را تعریف کردند».
قوانین f
در سال 2006، اکاف به همراه هربرت جی. ادیسون[15] و سالی بیب[16] اصطلاح قانون f را ایجاد کرد. وی مجموعهای بیش از 100 مشاهده کوتاه از رهبری بد و بینش نامناسب را توصیف کرد که اغلب اوقات مدیریت در سازمانها را شرح می داد. نشر ترایارکی[17] مجموعهای از لطیفههای منتقدانه در دو جلد را چاپ کرد، این قوانین f ایرادهای رایج در عمل رهبری و در باورهای جاافتاده پیرامون آن را افشا میکردن. به گفته اکاف «قوانین f حقیقتهایی درباره سازمانهایی هستند که شاید بخواهیم آنها را انکار کرده یا نادیده بگیریم، راهنمایی ساده و قابلاطمینانتری برای رفتارهای روزمره مدیران نسبت به حقایق پیچیدهای هستند که دانشمندان، زیستشناسان، جامعهشناسان، سیاستمداران و فیلسوفان ارائه میکنند».
ایگور آنسوف، یکی از بزرگترین دانشمندان حوزه مدیریت، پژوهشگر، نویسنده و دانشمند بزرگ روسی الاصل امریکایی است. آنسوف به خاطر پژوهش ها و یافته های بینظیرش در حوزه مدیریت و خصوصا سه مفهوم «آشفتگی محیطی»، «برنامه موفقیت راهبردی احتمالی» و «مدیریت راهبردی آنی» مشهور است. بسیاری از پایاننامههای دکترا در رشته مدیریت برروی مفاهیم آنسوف طرح ریزی شده اند.
زندگی آنسوف
ایگور آنسوف[1] در دوازدهم دسامبر سال 1918 در ولادیوستک[2] روسیه دیده به جهان گشود. پدرش دیوید آر.فرانسیس آنسوف، روس تباری متولد امریکا اهل اوانسویل[3] ایندیانا بود و مادرش روس و اهل مسکو بود. در زمان تولد ایگور، پدرش منشی سرکنسولگری امریکا در مسکو بود و تازه از سوی صلیب سرخ امریکا سفرش به سیبری را تمام کرده بود، که شرایط زندگی زندانیان کمپهای جنگ را بررسی کند. این ماموریت به سفری به ژاپن در سال 1918 منتهی شد که پس از آن، خانواده آنسوف به ولادیوستک مهاجرت کردند.
در ان زمان ارتش ایالاتمتحده بصورت صنعتی در شرق دور روسیه حضور داشت. بیش از 3000 سرباز تحت فرماندهی ژنرال ویلیام اس. گریوز[4] در آنجا حضور داشتند. حدوداَ شش سالی طول کشید تا انقلاب بلشویکها به ولادیوستک برسد. بدین ترتیب، سفارتخانه ایالاتمتحده رفتهرفته بسته شد و کارکنان آن به شرق اروپا رفتند.
زمانی که سفارت ایالاتمتحده در سال 1924 کاملا تعطیل شد، خانواده آنسوف از ولادیوستک به مسکو برگشتند و موقتاَ شهروند شوروی شدند. خانواده آنسوف با توجه به امریکایی بودن پدر و پیشینه «سرمایهدارانه»، مشکوک بودند که اعضای بورژوازی باشند.
ایگور در خاطراتش نقل کرده که “من نتوانستم به سیستم های دیگری بپیوندم، سیستم هایی که در آنها زندگی، مطالعه و کار کرده بودم. این موضوع مرا واداشت که با انجام اقدامات خلاقانهای که فرهنگ سیستمها را به چالش میکشید، رشد و پیشرفت کنم”.
سال 1935، یخ روابط میان ایالاتمتحده و اتحادیه شوروی درحال آب شدن بود و این موضوع منجر به گشایش مجدد سفارتخانه ایالاتمتحده در مسکو شد و ویلیام بولت[5] سفیر امریکا در مسکو شد.
با تأسیس مجدد سفارت امریکا در مسکو، پدر آنسوف قادر بود که شغلی منشیگری خود را پس بگیرد و نهایتا سعی در بازگرداندن شهروندی امریکایی خودش را کند. خانواده آنسوف از لنینگراد در سپتامبر 1936 سوار بر یک کشتی باری کوچک پر از مسافر، روسیه را ترک کردند. دو هفته طول کشید تا کشتی از اقیانوس اطلس بگذرد، و نهایتاً در نیویورک لنگر بیندازد.
یک کشیش ارتدکس روسی، ایگور را که آن موقع 17 ساله بود، به دبیرستان ستایویسانت[6] در جنوب منهتن برد، که آنجا یکی از دو دبیرستان برتر شهر نیویورک بود. مدارک تحصیلی ایگور به کمک کشیش به معادلهای انگلیسی ترجمه شدند و این امکان به او داده شد که تنها پس از یک سال، فارغالتحصیل شود.
سال 1937، ایگور با بالاترین نمرات فارغالتحصیل شد و بورسیه تحصیلی چهار ساله خود را تضمین کرد و همه مخارج آن را نظام دانشگاه دولتی نیویورک پرداخت کرد. همچنین بورسیه تحصیلی در مؤسسه فناوری استیونز[7] در هابوکن[8] ایالت نیوجرسی به او اعطا شد که یکی از پرهزینهترین دانشکدهها در ایالات متحده بود. بورسیه یک ساله بود و تداوم آن مشروط به آن بود که وی جزو 10% برتر کلاس باشد. در تقابل با توصیه والدینش که هنوز درگیر مسائل مالی بودند، او به استیونز رفت. نهایتاَ ایگور با نمرات عالی از مؤسسه فناوری استیونز فارغالتحصیل شد. اما به این نتیجه رسید که دوست ندارد شغل مهندسی را ادامه دهد.
آنسوف بعد از مدتی مدرک کارشناسی ارشد خود در فیزیک مدرن را نیز اخذ کرد. در هیاهوی جنگ جهانی دوم در سال 1946، وی به دانشگاه براون[9] رفت تا مدرک دکترای خود در ریاضیات کاربردی را بگیرد. تحصیلات رسمی او در سال 1948 زمانی که 30 سال داشت به اتمام رسید. یک روز پس از دفاع از پایاننامهاش، با همسرش، اسکیپ،[10] ازدواج کرد و سفر به سانتا مونیکا در ایالات کالیفرنیا رفتند و آنسوف در همانجا عضو اجرایی ارشد UCLA شد.
در کالیفرنیا، شغلی در دپارتمان شرکت رند[11] ریاضیات به او پیشنهاد شد. ایگور با حفظ شغلش در رند، به مدیر پروژهای در فعالیت پروژه بزرگ مقیاس تبدیل شد که درحوزه فناوری و آموزش سیستمهای جنگافزاری، توصیههایی به نیروی هوایی ایالاتمتحده میکرد. دومین مطالعه مهم او در رند مربوط به آسیبپذیری نیروهای هوایی ناتو بود. رند و نیروی هوایی لحاظ کردن «سنجش نرم»[12] را کسر شأن خود میدانستند، و ایگور نخستین درس خود یعنی «نزدیکبینی سازمانی» را آموخت که پایه فعالیتهای او طی20 سال آینده وی شد.
در سال 1957، ایگور رند را ترک کرد تا به دپارتمان برنامهریزی شرکت هواپیمایی لاکهید[13] بپیوندد. در لاکهید، او معاون رئیس برنامهریزی و مدیر ایجاد تنوع شد. تجربه او در لاکهید توجه او را به خود جلب کرد و به او یاد داد که با مسئله مدیریت سازمانها در مواجهه با وقفههای محیطزیستی سروکار داشته باشد، که این وقفهها به کانون اصلی توجه او طی 30 سال آینده تبدیل شد.
ایگور یک صبح موقع اصلاح صورت متوجه شد که نمیداند در باقی عمرش چه کند. وقتی در تعطیلات در کیپکد بود، برنامه بلندمدتی را نوشت تا سریعاَ از لاکهید بازنشسته شود و در حوزه مدیریت، شغلی برای خودش پیدا کند. طی یک سالی پس از حضور در دانشکده مدیریت صنعتی دانشگاه کارنگی ملون، عضو هیئت علمی GSIA شد.
زمانیکه وارد GSIA شد، یک سال به خود وقت داد که تدریس نکند و برروی کتابش، راهبرد شرکتی،[14] کار کند. این کتاب در سال 1965 منتشر شد و بلافاصله به شهرت رسید. وی از سال 1963 تا 1968 به عنوان استاد مدیریت صنعتی در دانشکده کارنگی ملون تدریس کرد.
در سال 1969، ریاست دانشکده مدیریت عالی دانشگاه واندربیلت[15] در نشویل در ایالت تنسی را پذیرفت. او این مقام را تحت شرایطی قبول کرد که دانشکده متخصص آموزش دادن عوامل تغییر باشد. قصد وی تولید مدیرانی بود که با صنعت تلاقی داشته باشند و دانشکده کسبوکار ایالاتمتحده در آن زمان چنین کسانی را بار نیاورده بود. او تا سال 1973 به عنوان مدیر این دانشگاه فعالیت کرد.
در سال 1983، آنسوف به دانشگاه بینالمللی ایالاتمتحده (دانشگاه بینالمللی اتحاد) رفت و در آنجا برنامه مدیریت راهبردی دانشکده را بوجود آورد.
افتخارات آنسوف
دانش آموختگان حوزه مدیریت عموماَ با «ماتریس آنسوف» آشنا هستند. این ماتریس ابزاری است که آنسوف برای ترسیم راهبردهای خاص رشد یک کسبوکار موجود یا استارتآپ جدید، از طریق محصولات موجود یا محصولات جدید ساخته شده است.
آنسوف به صدها به شرکت از جمله فیلیپس، جنرال الکتریکی، گولف؛ IBM، استرلینگ ایرلاینز[16] و وستینگهاوس[17] مشاوره داده است و طی سالها برنده پنج مدرک دکترای افتخاری شد و دو سال پیش از مرگش، به عنوان استاد بازنشسته شاخص از دانشگاه بینالمللی ایالاتمتحده بازنشسته شد.
به افتخار آثار بینظیر و فعالیتهای ارزشمند او، جایزه مشهور ایگور آنسوف در سال 1981 در هلند تأسیس شد. این جایزه به افرادی که دستاوردهایی خاص در پژوهش مدیریت، مطالعه برنامهریزی و مدیریت راهبردی دارند اهدا میشود. جامعه مدیریت راهبردی ژاپن نیز جایزهای سالانه به نام او تعیین کرده است و دانشگاه واندربلیت یک بورسیه MBA به نام آنسوف ایجاد کرده است.
سرانجام ایگور آنسوف به علت عوارض ذاتالریه در 14 جولای 2002 در سن دیگو در ایالت کالیفرنیا دیده از جهان فروبست.
میراث آنسوف
مفهوم آشفتگی محیطی، ماتیس آنسوف، برنامه موفقیت راهبردی احتمالی و مدیریت راهبردی آنی از مهمترین میراثهای آنسوف هستند.
کتابها و پژوهشهای آنسوف
آنسوف کتابها و مقالات زیادی تالیف کرده که مشهورترین آنها به شرح زیر هستند:
راهبردی شرکتی جدید (1988)
استقرار مدیریت استراتژیک (1984، ویراست دوم در سال 1990)
مدیریت راهبردی(1979)
رفتار سازمانی در شرکتهای تولیدی ایالاتمتحده، 1946 – 1965 (1971)
راهبرد کسبوکار: گزیده خوانشها (1969)
راهبرد شرکتی: رویکردی تحلیلی به سیاست کسبوکار برای رشد و گسترش (1965)
کیچیرو تویودا در یازدهم ژوئن 1894 روستای یوشیتسو در استان شیزوئوکا، ژاپن دیده به جهان گشود. وی یکی از برترین مدیران و کارآفرینان جهان و موسس تویوتا موتورز بود. تصمیم او برای تغییر تمرکز تویودا از تولید ماشین بافندگی اتوماتیک به خودروسازی، چیزی را ایجاد کرد که به شرکت موتور تویوتا تبدیل شد.
پدر کیچیرو، ساکیچی تویودا، پس از تولد کیچیرو به یوشیتسوماچی آمد تا نام کیچیرو را انتخاب کند. پدرش بسیار مشغول تجارت بود و مادر کیچیرو، «تامی»، خانواده را در اعتراض به اشتغال بیش از حد همسرش، ترک کرد و کیچیرو از دوماهگی بدون مادر بزرگ شد.
کیچیرو در روستای یوشیتسو توسط پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شد. در سه سالگی، کیچیرو به محلی که اکنون هیگاشی کو، ناگویا، استان آیچی، جایی که پدرش در آن زندگی می کرد، نقل مکان کرد. کیچیرو وارد مدرسه ابتدایی کیودو کانجی شد و سپس به مدرسه ابتدایی تاکاداکه و سپس به دبیرستان ناگویا رفت. درسال 1920، کیچیرو از دانشکده مهندسی مکانیک، دانشگاه توکیو فارغ التحصیل شد. پس از فارغ التحصیلی، حدود هفت ماه تا مارس 1921 در همان دانشگاه در رشته حقوق تحصیل کرد.
پس از فارغ التحصیلی، تویودا به زادگاهش، ناگویا بازگشت و به شرکت تجاری «تویوتا بوشوکو»، که توسط پدرش، ساکیچی، در سال 1918 تأسیس شده بود، پیوست. پدرش در آن زمان به عنوان رئیس شرکت مشغول به کار بود. از ژوئیه 1921 تا فوریه 1922، کیچیرو از سانفرانسیسکو، لندن، اولدهام و غیره دیدن کرد تا در مورد صنعت ریسندگی و بافندگی اطلاعاتی کسب کند و سپس از طریق کشتی از بندی مارسی به شانگهای و سپس به ژاپن بازگشت. پس از بازگشت به ژاپن، در دسامبر 1922، کیچیرو با هاتاکو آیدا، دختر یکی از بنیانگذاران فروشگاه های زنجیره ای تاکاشیمایا، ازدواج کرد.
در سال 1926، کیچیرو «شرکت صنایع تویوتا» را تأسیس کرد و خودش مدیر عامل آن شد. کیچیرو به ماشین های بافندگی اتوماتیک علاقه داشت. بنابراین کارخانه ای در کاریا، آیچی راه اندازی کرد تا تولید این دستگاهها را شروع کند. پدرش، ساکیچی، به شدت مخالف این حرکت وی بود. کیچیرو از سپتامبر 1929 تا آوریل 1930 به اروپا و آمریکا سفر کرد. صنعت اتومبیل که در آن زمان در مراحل اولیه خود بود و بوی توسعه این صنعت به مشام وی خورد.
در سال 1933، بخش خودروسازی تویوتا تأسیس شد. در سال 1936، طبق قانون مجوز تولید خودرو به عنوان یک شرکت دارای مجوز گرفت. در سال 1937 این بخش بانام «شرکت تویوتا موتورز» مستقل شد. کیچیرو در همان سال معاون نخست وزیر ژاپن شد. در سال 1941، کیچیرو به عنوان نخست وزیر ژاپن، به روی کار آمد. در جنگ جهانی دوم، او مجبور شد برای ارتش امپراتوری ژاپن کامیون بسازد تا شرکتش از تخریب در امان بماند.
اولین خودروی سواری تویوتا در سال 1936، تولید شد.پس از جنگ جهانی دوم، تویوتا از اتحاد ژاپن با ایالات متحده برای یادگیری از خودروسازان آمریکایی و سایر شرکتها سود برد. او پای دمینگ را به ژآپن باز کرد و خود از برترین شاگردان دمینگ بود. این رابطه موجب ایجاد راه تویوتا (فلسفه مدیریت) و سیستم تولید تویوتا (روش تولید ناب) شد که دنیای صنعت را متحول نمود. این شرکت کوچک به شرکتی پیشرو در صنعت تبدیل شد و موضوع بسیاری از مطالعات دانشگاهی شد.
در دهه 1960، تویوتا از رشد سریع اقتصاد ژاپن برای فروش خودرو به طبقه متوسط رو به رشد استفاده کرد. این موفقیت منجر به تولید تویوتا «کرولا» شد. کرولا تبدیل به پرفروشترین خودروی تمام دوران در جهان شد. اقتصاد پر رونق ژاپن به توسعه بین المللی این شرکت کمک کرد و به تویوتا اجازه داد تا از دسامبر 2020 به یکی از بزرگترین خودروسازان جهان، بزرگترین شرکت ژاپن و نهمین شرکت بزرگ جهان از نظر درآمد تبدیل شود.
تویوتا اولین خودروسازی جهان است. این شرکت بیش از 10 میلیون خودرو در سال تولید می کند.تویوتا، مشهورترین و بزرگترین خودرو سازی در جهان است. خودروی تویوتا به خودرویی که هیچ گاه خراب نمی شود مشهور است. صنایع تویوتا یکی از بزرگترین صنایع و یکی از ارزشمنترین برندهای جهان است.
کیچیرو تویودا در بیست و هفتم مارس 1952دیده از جهان فروبست و میراثی بزرگ در خیابانهای جهان به جای گذاشت.