فیلم سینمایی گسیختگی به کارگردانی تونی کی محصول سال ۲۰۱۱ امریکا به کارگردانی تونی کِی و ساخت کمپانی تریبکا فیلمز است. آدرین برودی، مارسیا گی هاردن و سمی گایل در این فیلم به ایفای نقش پرداخته اند. این فیلم به جمله «مرد بی چهره در کلاسِ درسِ خالی» نیز شهرت دارد.
داستان فیلم
داستان فیلم گسیختگی روایت هِنری، معلم مدرسه است که به صورت موقت وارد مدرسه شده و بخشی از زندگی مدیران دانش آموزان و اعضای مدرسه را در این فیلم به تصویر کشیده است.
هنری بارت برای ماموریتی یک ماهه در این مدرسه است. او درس زبان انگلیسی را با دانشآموزان که در این درس ضعیف هستند، کار میکند.
او در روز اول، مهارتهای نوشتاری دانشآموزانش را با انشایی در مورد «زندگی پس از مرگ» ارزیابی میکند. در طول این کلاس، او بسیاری از اعمال خصمانه و دشمنی را مشاهده می کند، از جمله دانش آموزی که بر سر او فریاد می زند و او را تهدید فیزیکی می کند، همچنین دو دانش آموز دانش آموز مردیث را مورد آزار و اذیت کلامی قرار می دهند که پس از کلاس با او آشنا می شود. بعداً در همان روز، او شاهد پرخاشگری بیشتری است، زمانی که مادر دانش آموزی که به دلیل آزار و اذیت معلم سارا مدیسون اخراج شده است با او روبرو می شود…
این معلم تازه وارد، در عین حالیکه با دانش آموزان کلاسش مشکل دارد، در زندگی شخصی هم اوضاعش چندان مناسب نیست. انگار واقعاً دچار گسیختگی است.
این فیلم منتقدان رادیکال دارد و برخی از منتقدان از فیلم تعریف کرده و برخی آنرا اثری بی معنی خوانده اند. با این حال، جملات و دیالوگهای فیلم، سوژه بسیاری از شبکه های اجتماعی است. فیلم اثری است که میخواسته همه چیز باشد و درباره ی مشکلات همه ی قشرهای سنی حرف بزند اما در برخی موارد بسیار سطحی به مسائل و مشکلات نزدیک شده است.
فیلم سینمایی هیولای پول(Monster Monster)، درام مهیج جنایی آمریکایی محصول سال ۲۰۱۶ به کارگردانی جودی فاستر، با فیلمنامه ای از جیمی لیندن، آلن دی فیوره و جیم کوف از داستانی از دی فیوره و کوف است. در این فیلم جورج کلونی، جولیا رابرتز، جک اوکانل، دومینیک وست، کایتریونا بالف و جیانکارلو اسپوزیتو بازی می کنند.
درباره فیلم
فیلم هیولای پول، اولین نمایش جهانی خود را در شصت و نهمین جشنواره فیلم کن در 12 می 2016 داشت. این فیلم علیرغم نقدهای متفاوت از منتقدان، این فیلم با فروش بیش از 93 میلیون دلار، در گیشه موفقیتی تجاری محسوب می شود.
داستان فیلم
لی گیتس، مجری مشهور و کارشناس مالی تلویزیونی، در میانه آخرین نسخه نمایش یکی از شوهای تلویزیونی به نام «هیولای پول» است. کمتر از 24 ساعت قبل از آن، سهامیکی از شرکتهای خاص طور غیرقابل توضیحی ظاهراً به دلیل نقص در الگوریتم معاملاتی سقوط کرد و 800 میلیون دلار به سرمایه گذاران آن زیان وارد آورده و بسیاری از آنها را به خاک سیاه نشانده است. لی قصد داشته تا والت کامبی، مدیر عامل همین شرکت را برای مصاحبه به استودیو دعوت کند، اما او به طور غیر منتظره برای یک سفر کاری به ژنو، سوئیس رفته است.
در اواسط نمایش، یکی از سرمایه گذاران که زیان زیادی از سهام این شرکت کرده، با اسحله وارد استودیو و لی را گروگان میگیرد و او را مجبور میکند جلیقه انتحاری بپوشد. این مرد که نامش کایل بودول است، 60000 دلار کل پسانداز عمرش را در IBIS سرمایهگذاری کرده و اکنون آه در بساط ندارد.
دلیل گروگان گیری لی، حمایتش از IBIS در همین شوی تلویزیونی است. کایل تهدید میکند پیش از اینکه خودش را بکشد، لی را منفجر خواهد کرد، مگر اینکه پاسخی از شرکت IBIS دریافت کند. پلیس مطلع می شود، که گیرنده جلیقه بمب روی کلیه لی قرار دارد. با کمک کارگردان باسابقه پتی فن، لی سعی می کند کایل را آرام کند و مدیر شرکت IBIS را پیدا کند.لی از بینندگان برنامه تلویزیونی خود برای درخواست کمک می کند…
این درام بلند که به «سقوط بزرگ» نیز ترجمه شده، محصول سال ۲۰۱۵ امریکا به کارگردانی و نویسندگی آدام مک کی است. رکود بزرگ اقتباسی از کتابی به همین نام است که توسط مایکل لوئیس در سال 2010 نوشته شده است. رکورد بزرگ، نمایشگر علل آغاز بحران جهانی مالی 2007-2008 براساس حباب مسکن ایالات متحده است. کریستین بیل، استیو کارل، رایان گاسلینگ و برد پیت در این فیلم به ایفای نقش می پردازند.
درباره فیلم
این فیلم بیشتر به دلیل تکنیکهای غیر متعارفی که برای توضیح و ساده سازی ابزارهای مالی برای بیننده معمولی در آن استفاده شده، مورد توجه قرار گرفته است. در این میان استفاده از ریچارد تالر، که پرده چهارم برای توضیح مفاهیمی مانند وام مسکن و تعهدات بدهی وثیقه مصنوعی به فیلم دعوت شد قابل توجه است.
برخی از شخصیت های فیلم مستقیماً تماشاچی را مورد خطاب قرار می دهند. گاسلینگ نیز نقش راوی داستان را بازی می کند. این فیلم در 11 دسامبر 2015 اکران محدودی را در ایالات متحده داشت و پس از آن در 23 دسامبر توسط پارامونت پیکچرز در کل جهان اکران شد.
سقوط بزرگ، در گیشه اما سقوط نبود و رکوردی جالب زد. این فیلم که با بودجه 50 میلیون دلاری ساخته شد، بیش از 133 میلیون دلار فقط در گیشه فروخت. علاوه بر آن، نامزدی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای کریستین بیل در بر داشت. بعلاوه جایزه بهترین تدوین را دریافت کرد و همچنین برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شد.
داستان فیلم
این فیلم از سه داستان مجزا اما همزمان تشکیل شده که همه این داستانها منتهی به سقوط بازار مسکن در سال 2007 می شوند. در سال 2005، مایکل بری، مدیر صندوق سرمایه گذاری، درمی یابد که بازار مسکن ایالات متحده، مبتنی بر وام های کم ریسک بالا، ناپایدار شده. او پیشبینی می کند فروپاشی بازار در سه ماهه دوم سال 2007 رخ خواهد داد. از آنجایی که نرخهای بهره از وامهای با نرخ قابل تنظیم افزایش مییابد، او پیشنهاد میکند که یک بازار مبادله پیشفرض اعتباری ایجاد کند. بازاری به او اجازه میدهد علیه اوراق بهادار با پشتوانه وام مسکن مبتنی بر بازار شرطبندی کند.
شرط بلندمدت که بیش از 1 میلیارد دلار است، توسط سرمایه گذاران بزرگ پذیرفته می شود. اما مستلزم پرداخت حق بیمه ماهانه قابل توجهی است. این جرقه، موجب می شود سرمایه گذار اصلی او، لارنس فیلدز، او را به «هدر دادن» سرمایه متهم کند. این در حالی است که بسیاری از مشتریان از او می خواهند که معکوس شود و بفروشد، اما بری امتناع می کند.
تحت فشار، او در نهایت برداشت را محدود می کند، سرمایه گذاران را خشمگین می کند و فیلدز از بری شکایت می کند. در نهایت، بازار سقوط میکند و ارزش صندوق او با سود کلی بیش از 2.69 میلیارد دلار، 489 میلیون دلار به تنهایی افزایش مییابد. تنها سهم فیلدز به تنهایی رقمی معادل 489 میلیون دلار می شود.
بازی تقلید(The Imitation Game)، درام مهیج زندگینامهای محصول سال ۲۰۱۴ آمریکا به کارگردانی مورتن تیلدام و نویسندگی گراهام مور است که بر اساس زندگینامه آلن تورینگ دانشمند بریتانیایی ساخته شده است. بندیکت کامبربچ(در نقش آلن تورینگ)، کیرا نایتلی، متیو گود، روری کینیر، چارلز دنس و مارک استرانگ در این فیلم به ایفای نقش پرداخته اند.
درباره فیلم
عنوان فیلم به نقل از نام پروژه رمزنگاری آلن تورینگ گرفته شده که طی یک پروژه فوق سری و بسیار پیشرفته، کامپیوتری ساخته بود که پیامهای رمز گذاری شده ارتش نازی در طول جنگ جهانی دوم را برای متفقین رمزگشایی میکرد. تورینگ بعدها در سال 1950 مقاله ای جنجال برانگیز در پاسخ به سوال «آیا ماشینها میتوانند فکر کنند؟» با عنوان «ماشینهای محاسباتی و هوش» نوشت.
بازی تقلید در 28 نوامبر 2014 در ایالات متحده اکران شد. این فیلم موفق شد با وجود بودجه 14 میلیون دلاری خود، بیش از 233 میلیون دلار در سرتاسر جهان بفروشد و لقب پرفروشترین فیلم مستقل سال 2014 را دریافت کند. این فیلم در هشتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار هشت نامزدی دریافت کرد. همچنین در هفتاد و دومین جوایز گلدن گلوب، پنج نامزدی گرفت. این فیلم همچنین 9 نامزدی بفتا را دریافت کرد و برنده جایزه منتخب مردم در سی و نهمین جشنواره بین المللی فیلم تورنتو نیز شد.
داستان فیلم
داستان از سال 1951، و از جایی آغاز می شود که دو پلیس به نامهای ناک و استال، دانشمند ریاضیدان بریتانیایی آلن تورینگ را در خانهاش مورد بازجویی قرار میدهند. تورینگ خاطرات همکاری خود با دولت بریتانیا درطول جنگ جهانی دوم را برای این کارآگاهان، بازگو می کند.
داستان با فلش بک به سال 1928، به دوران جوانی تورینگ در مدرسه شبانه روزی بازمیگردد. تورینگ با توجه به آزار و اذیت همکلاسیهایش، از وضعیت خود در مدرسه ناراضی است. وی با کریستوفر مورکوم رابطه دوستی برقرار می کند که علاقه او به رمزنگاری را برانگیخته است، اما کریستوفر به زودی بر اثر سل می میرد.
در سال 1939 هنگامی که بریتانیا به آلمان اعلام جنگ کرد، تورینگ به پارک بلچلی سفر کرد. تحت هدایت ژنرال دنیستون، او به تیم رمزنگاری ارتش انگلستان می پیوندد. برنامه این تیم، بازگشایی و تجزیه و تحلیل رمزهایی است که دستگاه مشهور انیگما(Enigma) آلمان برروی پیامهای ارتش آلمان رمزگذاری می کند.
تورینگ در کار بداخلاق است و کم کم سعی میکند از تیم جدا شده و سعی میکند خود به تنهایی ماشینی برای رمزگشایی پیام های انیگما طراحی کند. پس از اینکه دنیستون از تامین بودجه ساخت ماشین امتناع می ورزد، تورینگ به نخست وزیر وقت، وینستون چرچیل نامه می نویسد و از او درخواست میکند تا پروژه ادامه پیدا کند. با موافقت چرچیل، تورینگ مسئول تیم می شود و بودجه پروژه توسط دولت تامین می شود.
تورینگ فورمن و ریچاردز را اخراج می کند و جدول کلمات متقاطع دشواری را برای یافتن جایگزین در روزنامه ها تعبیه میکند تا افرادی باهوش برای تیمش پیدا کند. جوآن کلارک، فارغ التحصیل کمبریج، در آزمون تورینگ را قبول می شود اما والدینش به او اجازه نمی دهند با رمزنگاران مرد کار کند. تورینگ ترتیبی می دهد که او با کارمندان زن همکاری و زندگی کند و خانمها برنامه های او را با کلارک در میان بگذارند. کار ادامه پیدا میکند و …
زندگی زیباست(Life is beautiful)، درام کمدی ایتالیایی محصول سال ۱۹۹۷ به نویسندگی، بازیگری و کارگردانی روبرتو بنینی است.
درباره فیلم
بنینی در این فیلم نقش گویدو اورفیس، کتابفروش ایتالیایی یهودی را بازی می کند که از قدرت طنزش برای محافظت از پسرش در برابر وحشت زندانی شدن در اردوگاه کار اجباری نازی ها استفاده می کند. این فیلم تا حدی از کتاب من هیتلر را شکست دادم نوشته روبینو رومئو سالمونی و خاطرات پدر بنینی که در طول جنگ جهانی دوم دو سال را در اردوگاه کار اجباری نازی ها گذراند، الهام گرفته شده است.
این فیلم چه در نگاه منتقدان و چه در گیشه موفقیت چشمگیری داشت. فیلم در گیشه با فروش بیش از 230 میلیون دلار در سراسر جهان، از جمله 57.6 میلیون دلار در ایالات متحده، دومین فیلم پرفروش خارجی زبان در ایالات متحده (بعد از ببر خیزان، اژدهای پنهان) و یکی از پرفروشترین فیلمهای غیرانگلیسی زبان در تاریخ سینما را به خود اختصاص داد. در سال 1998 کنگره ایالات متحده این فیلم را در فهرست پنج فیلم برتر خارجی ایالات متحده قرار داد.
این فیلم موفق شد 9جایزه دیوید دی دوناتلو ایتالیا، پنج جایزه ناسترو ایتالیا، دو جایزه فیلم اروپا و سه جایزه اسکار و همچنین جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن را به خود تخصیص دهد.
داستان فیلم
داستان فیلم در بحبوحه جنگ جهانی دوم و در سال 1939، در ایتالیای فاشیستی رخ می دهد. گویدو اورفیس، مرد جوان یهودی ایتالیایی است که برای کار به شهر آرتزو، در توسکانی نزد عمویش الیزئو می رود. او عاشق دختری یهودی به نام دورا می شود. دورا خواستگاری پولدار دارد و گیدو برای نشان دادن علاقهاش به دورا، کارهای زیادی انجام می دهد.
سرانجام، دورا عاشق گیدو شده و نامزد کرده و ازدواج میکنند. در سال 1944 آن دو پسری کوچک و یک فروشگاه کتابفروشی دارند. زمانی که شمال ایتالیا توسط آلمان نازی اشغال شد، گیدو و بسیاری از یهودیان دیگر مجبور به سوار شدن به قطاری به مقصد اردوگاه کار اجباری نازیها می شوند. دورا سعی میکند خود را به قطار برساند و کنار همسر و فرزندش باشد.
نکات آموزنده فیلم
روبرتو بنینی معتقد است «خندیدن و گریه کردن از یک نقطه روح ناشی می شود». یکی از نقاط قوت فیلم قدرت و نقش داستانسرایی در طول فیلم است.
هر چه بالاتر برویم، کمتر می توانیم ببینیم. در زندگی، اغلب متوجه می شویم که هر چه بیشتر صعود کنیم، کمتر می توانیم ببینیم. این به این دلیل است که هرچه بالاتر میرویم، مقدار زمینی که ما را احاطه کرده است بزرگتر میشود.
هرچه زمین بیشتر ما را احاطه کند، اطلاعات کمتری در مورد آنچه در اطرافمان اتفاق می افتد داریم. این بدان معناست که ما باید بر اساس اطلاعات کمتری تصمیم گیری کنیم که می تواند خطرآفرین باشد.
هرچه در سمتهای بالتر سازمان بالاتر باشیم، کمتر در مورد آنچه در کف آن اتفاق می افتد، می دانیم. چون هر چه بالاتر میرویم، تعداد افرادی که به ما گزارش میدهند بیشتر میشود.
هرچه افراد بیشتری به ما گزارش دهند، اطلاعات کمتری از هر فرد دریافت می کنیم. این بدان معنی است که ما باید بر اساس اطلاعات کمتری تصمیم بگیریم.
خدمت برترین هنر است زیرا از طریق خدمت است که به خدا و یکدیگر نزدیک می شویم. خداوند خود به بندگانش خدمت می کند، اما بنده آنها نیست. ما می توانیم از او بیاموزیم که چگونه با عشق و فروتنی به دیگران خدمت کنیم. به این ترتیب، خدمت به مهمترین چیز در زندگی ما تبدیل می شود.
«هر چه چیزی بزرگتر باشد، کمتر می توان آن را دید». درواقع در زندگی نیز هر چه بیشتر روی چیزهایی که برایمان مهم و بزرگ هستند تمرکز کنیم، کمتر میتوانیم همه چیزهای اطرافمان را ببینیم.
زمانی که زندگی ما درگیر اهداف و جاه طلبی هایمان می شود و آنچه واقعا مهم است را از دست می دهیم. وقتی همیشه سکوت قوی ترین فریاد است. وقتی روی تصویر بزرگ تمرکز کنیم، نمی توانیم قدر چیزهای کوچک زندگی را بدانیم.
در زندگی پر سرعت امروزی، سکوت، اغلب به عنوان نشانه ای از ضعف تلقی می شود. به همین دلیل ما دائماً همه جا را با هیاهو پر می کنیم. اما اگر یک قدم به عقب برگردیم و به خودمان اجازه دهیم قدرت سکوت را تجربه کنیم چه؟
در سکوت، ما واقعاً می توانیم صدای درون خود را بشنویم. می توانیم در زندگی خود تأمل کنیم و تصمیماتی را که گرفته ایم بررسی کنیم. می توانیم با عمیق ترین احساسات خود ارتباط برقرار کنیم و برای خود و دیگران فرصتی برای محبت پیدا کنیم. سکوت فضای مورد نیاز برای التیام زخم های قدیمی و ایجاد روابط جدید را فراهم می کند.
زمانیکه برای بی حرکت و ساکت بودن وقت می گذاریم، اغلب متوجه می شویم که زندگی آرام تر و قابل کنترل تر است. ما می توانیم بهتر تمرکز کنیم و کارهای بیشتری انجام دهیم. دنیای پر هرج و مرج اطراف ما کمتر فراگیر می شود.
کسی که به ما اجازه داده دوستش بداریم، درواقع او به ما لطف کرده نه ما به او!. نگاهی به زندگی مان بیندازیم و ببینیم چند وقت است که دلمان میخواهد از ته قلب کسی را دوست داشته باشیم، اما فرصت آن فراهم نیست.
طبیعی است که بخواهیم عشق بدهیم، اما گاهی اوقات قادر به انجام آن نیستیم. ممکن است به این دلیل باشد که ما عشق کافی در درون خود نداریم یا اینکه شخصی که میخواهیم دوستش داشته باشیم آمادگی دریافت آن را ندارد. گاهی فقط باید صبور باشیم و منتظر زمان مناسب باشیم.
هر اسمی که داشته باشیم، روزی ناپدید می شود. هیچ کس نام فردی را که بعداً می میرد نمی داند. هر که باشیم، روزی نام ما محو می شود.
هنر خدمت بالاترین هنر است. همه ما افرادی را در زندگی خود داریم که نمیتوانیم آنها را برای همیشه نگه داریم. آنها به ما احساس خوبی می دهند، ما را خوشحال می کنند و فقط به زندگی ارزش زندگی کردن می دهند. برای برخی افراد، یافتن این افراد آسان است برای برخی هم نه.
بهتر است همان چیزی باشیم که دوست داریم. ما باید کاری را که می خواهیم انجام دهیم. رویاها و اهداف خود را دنبال کنیم. اجازه ندهیم کسی ما را از دستیابی به سرنوشتمان باز دارد. اطراف خود را با افراد مثبتی احاطه کنیم که از تلاش ما حمایت می کنند. به خود ایمان داشته باشیم و روی نتیجه دلخواه خود متمرکز بمانیم.
انیمیشن سینمایی لگوها(The Lego Movie)، کمدی ماجراجویی کامپیوتری محصول سال ۲۰۱۴ است که محصول همکاری کمپانی لگو با چند کمپانی بزرگ انیمیشن سازی امریکایی است.
درباره فیلم
این فیلم توسط کمپانی وارنر در سال 2014 توزیع شد. فیل لرد و کریستوفر میلر فیلمنامه را برای یک شهر که از لگو ساخته شده نوشتند. کریس پرت، ویل فرل، الیزابت بنکس، ویل آرنت، نیک آفرمن، آلیسون بری، چارلی دی، لیام نیسون و مورگان فریمن صداپیشگان این فیلم هستند. برنامه ریزی این فیلم سینمایی بلند در کمپانی لگو در سال 2008 و پس از بحث و گفتگو بین تهیه کنندگان دن لین و روی لی آغاز شد. لین، کمپانی برادران وارنر را ترک کرد و شرکت تولیدی خود لین پیکچرز(Lin Pictures)، را تشکیل داد.
زیباییشناسی بصری و سبکشناسی فیلم و ساخت دنیای آن، برعهده مجموعههای استودیو لگو بود. انیمیشن از همان محدودیت های بیانی که فیگورهای واقعی لگو دارند پیروی می کردند. فیلم نهایتا در 7 فوریه در ایالات متحده اکران شد. این فیلم به یکی از موفق ترین انیمیشنهای سینمای جهان تبدیل شد. با وجود بودجه 60 میلیون دلاری، فیلم بیش از 468.1 میلیون دلار در گیشه های سراسر جهان فروخت.به سرعت در سالهای بعدی قسمتهای لگو بتمن، فیلم لگو نینجاگو و فیلم لگو 2 در سال 2019 ساخته شدند.
انیمیشن اولیه، مورد توجه منتقدین قرار گرفت. داستان، طنز، حرکات، انیمیشن و صداپیشگان همه موجب شد تا فیلم موفق به دریافت جوایز متعددی از جمله جایزه انجمن تهیه کنندگان آمریکا برای بهترین فیلم انیمیشن و نامزدی بهترین آهنگ اصلی در هشتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار به دست آورد.
داستان فیلم
در دنیای لگو، ویترویوس جادوگری که نمی تواند از ابرسلاحی به نام «کراگل» محافظت کند. این سلاح قطعه ای دارد که موجب توقف آن می شود. او قطعه را ندارد اما پیشگویی می کند که شخصی به نام «برگزیده» آن قطعه را پیدا خواهد کرد. مقاومتی که می تواند کراگل را متوقف کند. لرد بیزینس که شخصیت بد داستان و صاحب کمپانی بزرگ است، ادعا می کند که ویتروویوس پیشگویی را از خودش درآورده و وی را از ارتفاع پرت می کند.
هشت سال و نیم بعد، در بریکزبورگ، امت بریکوفسکی، کارگر ساختمانی، یک کارگر ساختمانی خوش اخلاق اما معمولی است که با زنی زیبا روبرو می شود که در یک کارگاه ساختمانی به دنبال چیزی می گردد. امت در یک گودال می افتد و قطعه مقاومت را پیدا می کند. امت که مجبور به لمس آن می شود، رؤیاهایی را تجربه می کند و از حال می رود. او در بازداشت پلیس بد، ستوان بیزنس، با قطعه مقاومت که اکنون به پشتش چسبیده است، بیدار می شود.
در آنجاست که امت از برنامه های شخصیت بد داستان برای منجمد کردن جهان با سلاح کراگل مطلع می شود. زنی با نام مستعار ویلداستایل، امت را نجات می دهد و معتقد است که او همان «برگزیده» است. آنها از دست پلیس بد فرار میکنند و به «غرب قدیم» فرار میکنند و در آنجا با ویترویوس ملاقات میکنند…
داستان فیلم گرچه کودکانه و تلفیقی از اسباب بازی و انیمیشن است، اما بسیار جدی است. روابطی که در داستان بوجود می آید و طنز بین آنها کاملا برنامه ریزی شده و ساختارمند است.
روز تعطیل فریس بولر(Ferris Bueller’s Day Off)، یا «مرخصی فریس بولر»، کمدی آمریکایی محصول سال ۱۹۸۶ به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی جان هیوز است. بازیگرانی همچون متیو برودریک، میا سارا و آلن راک به عنوان کارکترهای اصلی، در این فیلم به ایفای نقش پرداخته اند. جنیفر گری، جفری جونز، سیندی پیکت، ادی مک کلورگ و لیمن نیز در نقش های فرعی در این فیلم بازی کرده اند.
درباره فیلم
یکی از نکات جذاب فیلم این است که جان هیوز، فیلمنامه این فیلم را در کمتر از یک هفته نوشته که برای فیلمهای بلند، خود نوعی رکورد محسوب می شود. فیلمبرداری فیلم، در سپتامبر 1985 آغاز شد و در نوامبر به همان سال، پایان رسید. تقریبا تمامی نقاط توریستس و دیدنی شیکاگو از جمله برج سیرز، میدان رایگلی و موسسه هنر شیکاگو، به عنوان لوکیشن فیلم به نمایش گذاشته شدند. هیوز در این باره گفته: “واقعاً قصد داشتم تا آنجا که می توانم روح شیکاگو را به تصویر بکشم، نه صرفاً معماری زیبا و چشم اندازهای آن را”.
اکران فیلم توسط کمپانی پارامونت پیکچرز در 11 ژوئن 1986 صورت گرفت و موفق شد، با وجود بودجه 5میلیون دلاری، بیش از 70 میلیون دلار در گیشه بفروشد و دهمین فیلم پرفروش سال 1986 در ایالات متحده را به خود اختصاص دهد. «مرخصی فریس بولر»، به سرعت، مورد تحسین منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. در سال 2014، فیلم توسط کتابخانه کنگره در فهرست آثار سینمایی ملی ایالات متحده انتخاب شد.
داستان فیلم
داستان از آنجایی آغاز می شود که یک دانش آموز دبیرستانی به نام «فریس بولر»، که در یکی از محله های حومه شهر شیکاگو زندگی می کند، دو ماه مانده به فارغ التحصیلی، مرخصی پزشکی را برای فرار از دبیرستان جعل می کند تا به این بهانه در خانه بماند. او والدین خود را نیز فریب میدهد اما خواهرش، جنی، این موضوع را باور نمی کند. اد رونی، مبصر کلاس، پس از اینکه متوجه غیبت فریس میشود، باتوجه به غیبتهای پیاپی فریس، سعی در افشای حیله وی دارد.
فریس، دو دوست دوست صمیمی خود را متقاعد میکند تا آنها هم به بهانه های مختلف از مدرسه فرار کنند. آنها خودروی فراری خاص پدر کامرون را دور از چشم پدرش بر داشته و و تصمیم میگیرند با این خودرو سفری یک روزه به دور شهر شیکاگو داشته باشند. فریس قول میدهد که ماشین را همانطور که بوده پس خواهند داد، از جمله حفظ مسافت پیموده شده کیلومتر شمار اصلی و غیره.
فریس، کامرون و اسلون سفری طولانی را آغاز میکنند. در شهر کاوش می کنند و فریس مراقب است که از دید پدرش دور بماند. آنها از مؤسسه هنر شیکاگو بازدید می کنند، سعی میکنند در یک رستوران مجلل غذا بخورند پول نپردازند. به تماشای یک بازی بیسبال می روند و در رژه روز فون استوبن شرکت می کنند و …. اما اتفاقات مختلفی در انتظار آنهاست…
جان سی مکسول(John C. Maxwell) ، نویسنده، مربی رهبری و مشهورترین سخنران رهبری در جهان و نویسندهی پرآوازهی آمریکایی است. وی رکورددار فروش کتاب در نیویورک تایمز است. تنها یکی از کتابهای او، بیش از 30 میلیون نسخه به فروش رفته که رکوردی بینظیر بشمار می رود.
مکسول تقریبا مشهورترین مربی رهبری تجاری در جهان است. وی بنیاد رهبری جان ماکسول را بنا نهاده که این موسسه موفق شده تاکنون بیش از میلیون ها رهبر را در سراسر جهان آموزش دهد. کتابهای پرفروش «صفات بایسته یک مدیر» و «اصول رهبری» از جمله کتابهای پرفروش وی محسوب می شوند.
جان مکسول در 20فوریه سال ۱۹۴۷ در گاردن سیتی، ایالت میشیگان در خانواده ای مسیحی دیده به جهان گشود. پدرش فعال مذهبی بود و علاقه داشت که فرزندش نیز به تبلیغ و توسعه مذهب بپردازد. بنابراین جان جوان نیز علاوه بر فعالیت در کلیسای محل زندگی، در حوزه علمیه آموزش مسیحیت در سیرکلویل، اوهایو نیز مشغول به تحصیل شد. پس از مدتی، کارشناسی مسیحیت را در سال ۱۹۶۹ گرفت. او در ادامه مشغول به تحصیل در رشته الهیات شد و کارشناسی ارشد الهیات را از دانشگاه دانشگاه آزوزا پاسیفیک دریافت کرد. سپس مدرک دکترای الهیات را از حوزه علمیه الهیاتی فولر گرفت.
در دهه هفتاد میلادی، مکسول به مدیریت کلیسا و شغل کشیشی در کلیساهای ایالتهای مختلفی مانند اوهایو، فلوریدا، ایندیانا و کالیفرنیا برعهده داشت اما پس از سالها فعالیت در این حوزه، در سال 1995 این حوزه را رها کرد و بصورت تماموقت به سخنرانی و نویسندگی در حوزه رهبری روی آورد. همزمان به تربیت مدیران سازمانهای مختلف پرداخت. پس از مدت کوتاهی به شهرت رسید و فروش کتابهای رهبری او، میلیونی شد.
مکسول تنها در یک سال(2013)، موفق شد 24000 رهبر را در کشور گواتمالا آموزش دهد و روانهٔ مدیریت کند. در سال ۲۰۱۴ «مجلهٔ اینک» مکسول را بعنوان برترین کارشناس مسائل رهبری در جهان انتخاب کرد. مکسول بنیانگذار شرکت اکوییپ، شرکت جان ماکسول و بنیانگذار گروه اینجوی است.
کتاب «صفات بایسته یک مدیر»، «دنیایت را عوض کن»، «چگونه هر کسی، در هر کجا میتواند تغییر ایجاد کند»، «افراد موفق چگونه رهبری میکنند؟»، «رهبر خودآگاه»، «تغییر در شیوه رهبری»، «موفقیت یک انتخاب است»، «بیحد و مرز»، «دگرش در رهبری» و «افراد موفق چگونه فکر میکنند» و بسیاری از کتابهای دیگر، از جمله کتابهای مشهور مکسول هستند.
رضا حمیدی یکی از موفق ترین کارآفرینان ایرانی و بنیانگذار برندهای موفقی همچون«چرم مشهد» و «فرش نگین مشهد»، «پتوی لاله»، «کارخانجات ریسندگی مشهد»، «شرکت رنگرزی مشهد»، «برند نان گندم دشت» و «حوله یاس سپید مشهد» است.
رضا حمیدی در اولین روز مهر ماه 1319 در مشهد متولد شد. فرزند ارشد خانواده بود و چهار برادر و دو خواهر داشت. پدرش کارگاه گلدوزی کوچکی داشت که بقچه های سوزنی، جانماز و پارچه های گلدوزی شده تولید میکردند و به زائرین میفروختند. درکودکی تابستانها وی به مغازه پدرم میرفت. به گفته خودش پدرش چندین بار به وی تذکر داده بود که پشت چرخ گلدوزی ننشیند و باوجود علاقه وی به کار، جلوی در مغازه بساطی برای رضا پهن میکرد.
در اواسط سال 75 در جریان یک سفر کاری عازم شهر همدان شد. مقصد وی کارگاه کوچک چرمسازی بود که مدتها بود که رونق در آن جریان نداشت. وی تمام توان خود را به کار گرفت تا بر کالبد بیجان آن کارگاه چرمسازی روحی تازه بدمد. وی که از تاریخ چرمسازی کشور به وجد آمده بود و مطلع شده بود که مرغوبترین چرم گوسفندی جهان در ایران تولید می شود اما بخش بزرگی از ان بصورت مواد اولیه به خارج از کشور صادر میشود و برندهای بزرگی از آن ساخته میشود.
وی مصمم شد ایران را در تولید محصولات چرمی، خودکفا کند. آن کارگاه کوچک چرمسازی الهامبخش رضا برای بنای کارخانه ای در شهر مشهد شد که امروز چرم مشهد نام دارد.
این تغییر سبب شد تا ذائقه مخاطب ایرانی تغییر کرده و ارزش کالای چرمی تولید داخل درک شده باشد. حمیدی موفق شد فروشگاههای بیشتری را در گستره بزرگی از کشور تاسیس کند. فروشگاههایی که نه تنها محل ارائه محصولات چرمی، بلکه خود بخشی از خاطرات هر شهرند.
داستان رضا حمیدی، داستان همه کارآفرینان ایرانی است که عشق این آب و خاک، در وجودشان جاری است.
انجمن خبرگی(community of practice)، که در انگلیسی به جامعه عملی(Cop)، نیز شناخته می شود، به گروهی از افراد اطلاق می شود که با دغدغه، مجموعه ای از مشکلات یا علاقه مشترک گرد هم جمع شده و روی موضوعی خاص تمرکز می کنند و برای تحقق اهداف فردی و گروهی همفکری و هم برنامه ریزی می کنند.
انجمنهای خبرگی اغلب بر به اشتراک گذاری بهترین شیوه ها و ایجاد دانش جدید برای پیشبرد یک حوزه خاص تمرکز می کنند. تعامل به صورت مستمر، بخش مهمی از این امر است. بسیاری از انجمنهای خبرگی برای برقراری ارتباط، اتصال و انجام فعالیت های اجتماعی به جلسات رو در رو و همچنین محیط های مشارکتی مبتنی بر وب متکی هستند.
اولین انجمن خبرگی توسط کنسرسیوم توسعه حرفه ای منطقه ای آلبرتا (ARPD) تشکیل شد. این انجمن گروهی متشکل از شش معلم از سراسر ایالت آلبرتا بود. این انجمن به صورت آزمایشی دو منبع آموزشی را برای دانش آموزان دارای معلولیت راه اندازی کرد.
بعدها در سازمانها انجمنهای خبرگی تشکیل شد و مدیریت دانش از طریق ایجاد این انجمنهای خبرگی تضمین میکند که دانش بین جزایر مجزای دانشی موجود در سازمان به سهولت جریان پیدا نماید. انجمنهای خبرگی در سازمانها عموما گروهی از کارکنان آن سازمان هستند که با فرآیندهای بهبود کسب و کار در یک حوزه دانشی تغذیه میشوند. اعضای انجمنهای خبرگی، میزان درک خود از موضوع محوری انجمن را بصورت مستمر، با پرسیدن و پاسخ دادن سوالها، به اشتراک گذاری اطلاعات، استفاده مجدد از ایدههای خوب، حل مسئلههای یکدیگر و ایجاد روشهای جدیدتر و بهتر برای انجام فعالیتها بالا میبرند.
در انجمنهای خبرگی اعضاء از طریق فرآیند به اشتراکگذاری اطلاعات و تجربیات در گروه، مطالبی جدید میآموزند و این فرصت را مییابند که سطح مهارت خویش را افزایش دهند. انجمنهای خبرگی را میتوان خرده ساختار منعطف سازمانی تعبیر کرد که از روشها و ابزارهای مختلف برای حل مسئله، تعامل و اشتراک دانش استفاده میکند. انجمنهای خبرگی ابزاری بهینه برای شناسایی، تسهیم، انتقال و ثبت دانش است.
وظیفه سازمان در قبال این انجمنها، زمینهسازی برای ایجاد آنها در حوزههای دانشی است که این راهکار میتواند به بهبود معیارهای دانش سازمانی کمک کند؛ سپس سازمان باید زمینه دوام و بقاء آنها را فراهم کند، باید به آنها در راستای ماموریت سازمان جهت بدهد و در صورت نیاز در استحاله آنها به یک ساختار رسمیتر کمک کند.
انجمنهای خبرگی به چه دردی می خورند؟
دلیل شکلگیری انجمنهای خبرگی به این خاطر است که سازمانها بتوانند بطور موثر در به اشتراکگذاری و توسعه مهارتها و دانش در میان کارکنان، بدون آنکه نیاز به سرمایه گذاری چندانی باشد، اقدام نمایند. به عبارتی اگر انجمنهای خبرگی به خوبی طراحی شوند، معمولاً نیازمند سرمایهگذاری زیادی نیستند. سازمانها میتوانند از انجمنهای خبرگی در یک زمینه خاص تا زمانی که افراد به آن زمینه علاقهمند باشند، بهرهبرداری کنند.