علیرضا صادقیان در سال 1363 در یزد دیده به جهان گشود. او پس از اتمام دبیرستان به تهران آمد و تحصیلات خود را در رشته مهندسی صنایع از دانشگاه علم صنعت به پایان رسانید.
بعد از آن برای تحصیل در رشته MBA به امریکا رفت و در دانشگاه کلمبیا آمریکا دوره ارشد خود را در همین رشته طی کرد.
صادقیان درهنگام تحصیل در امریکا به پیشنهاد یکی از دوستانش به فکر راه اندازی سایتی شبیه به سایت گروپان افتاده بود. او پایه ریزی و تشکیل تیم اجرایی را قبل از اتمام درسش در سفری به ایران با همراهی و شراکت پسرعمویش انجام داد. وی یک هفته بعد از اتمام درسش به ایران آمد وکار را دنبال کرد. سرمایه اولیه شرکت را توسط خانواده اش تامین کرد ودر 13 مرداد سال 1390 سایت نت برگ راه اندازی شد.
در حال حاضر بعد از گذشت چند سال، نت برگ جز بزرگترین سایت تخفیف در ایران است و دومین سایت پربازدید در حوزه تجارت الکترونیک. این وبسایت روزانه تخفیفات بسیاری روی نت برگ مربوط به تهران و سایر شهرها را ارائه می کنند.
وبسایت نت برگ با استفاده از قدرت خرید گروهی به طور روزانه پیشنهادهای جالب و جذابی از کالاها و خدمات مختلف با تخفیفهای ۴۰ تا ۹۰ درصد را روی وبسایت قرار میدهد.
کاربر بعد از اینکه کالا یا خدماتی را از سایت نت برگ خریداری کرد با داشتن یک پرینت یا کد مربوط به آن به فروشنده مراجعه کرده و از تخفیف نت برگ استفاده می کند. این شیوه کسب و کار که به تخفیف و خرید گروهی معروف است از متداولترین روشهای بازاریابی و فروش خصوصا در اینترنت است.
علیرضا صادقیان در حال حاضر عضو دیجی کالا و مدیرعامل شرکت کسب و کار نوین ایرانیان و صاحب برند اینترنتی نتبرگ است، نت برگ جز برترین سایت های تجارت الکترونیک ایران و دارای نماد اعتماد ملی، مجوز فعالیت از وزارت بازرگانی است.
این وبسایت همچنین برنده جایزه مدیر خلاق بوده و تنها سایت ایرانی است که عضو اتحادیه جهانی سایتهای خرید گروهی نیز هست.
نازنین دانشور در آذرماه 1362 در تهران، دیده به جهان گشود. خانواده وی خانواده تحصیل کرده و روشنی بود. او حمایت پدر و مادر خود را همراه داشت و همواره حامی و یاور خواهر کوچکترش بود. نازنین دانشور، انسانی کوشا و فعال است و کار برای وی، نوعی تفریح است.
او به کارآفرینی علاقه شدیدی دارد و از نابرابری های اجتماعی علیه زنان ناخرسند است اما هیچگاه این موضوع موجب توقف وی نشده و از بسیاری از مردان، موفق تر است. دانشور در هنگام تحصیل در دانشگاه در ترم دوم، در همان موسسهای که برای کنکور در آن درس خوانده بود، شروع کرد. کمی بعد از تدریس کنکوری کنار کشید و ترجیح داد وارد شغلی شود که بیشتر با روحیات وی سازگار باشد.
مدتی بعد در شرکتی مشغول فعالیت در پشتیبانی هلپ دسک شد. او با تشویق پدرش به مصاحبه کاری رفت. هرچند میگوید در آن زمان تجربهای از این کار نداشت اما در نهایت برای کار مربوطه انتخاب شد. مدتی در این سمت کار کرد اما به عنوان تجربه اول از این شرکت عبور کرد و به شرکت بعدی رفت.
پس از آن نازنین دانشور به شرکت آتیه داده پرداز رفت تا در این شرکت برنامه نویسی را تجربه کند. پس از گذشت مدت کوتاهی، برنامه نویسی را بصورت حرفهای درک کرد و به یکی از بهترین های تیم، تبدیل شد. با پیشرفت او در کار، وی به دفتر لندن فرستاده شد و طولی نکشید که در لندن به عنوان لیدر برنامه نویسان انتخاب شد.
دوری از خانواده و مشکلات کار موجب شد تا مجددا به کشورش بازگردد. او در ایران یک استارتاپ نوپا به نام سوپرمارکت آنلاین “میدونک”، را راهاندازی کرد. چیزی که ما امروزه به عنوان “اسنپ مارکت”، می شناسیم و بسادگی استفاده می کنیم، در آن دوران کاملا ناشناخته بود. به علاوه زیرساختهای آن فراهم نبود. فراگیری تبلیغات و درخواستهای زیاد کاربران برای تجربه خرید آنلاین، منجر به شکست این کسب و کار نوپا شد.
تجربه این شکست به نازنین دانشور آموخت که بجز کارآفرینی و برنامه نویسی، لازم است تا دانش و تجربه مدیریت هم برای موفقیت یک کسب و کار، وجود داشته باشد. نازنین دانشور دراین خصوص گفته:“همانجا بود که فهمیدم الفبای بیزینس را نمیدانم و این توهم یک برنامه نویس بوده که تصور کرد میتواند هربرنامهای که خودش نوشته را کنترل و مدیریت کند”.
پس از شکست پروژه “میدونک”، او مجددا به شرکت پیشین که در آن مشغول بکاربود، دعوت میشود تا در ساخت و راه اندازی پروژه فروشگاههای آنلاین “ورچین” ، همکاری کند. با اتمام این پروژه با پیشنهاد کار در آلمان روبرو شد.
او به شرکت Groupon آلمان پیوست و در بخش فنی مشغول بکار شد. در شرکت آلمانی تخفیفات گروهی و جمعی آنلاین ارائه می شد. نازنین دانشور به شرکت آلمانی پیشنهاد داد که چنین کسب و کاری در ایران راهاندازی شود ولی آنها علاقهای به این کار نشان ندادند. نازنین دانشور که این بار بسیار مصمم بود، به ایران بازگشت تا خودش چنین کسب و کاری را راه اندازی کند.
دانشور معتقد است “تنها تفاوت بین ایرانیان با سایر کشورها تفاوت در نوع نیروی انسانی است، در ایران نیروهای انسانی در ساعات کار میزان و بازده مناسبی ندارند درعوض در روزهای تعطیل، کار میکنند. حاشیه آدمها در محل کار بیشتر از بازده فعالیتهایشان است. در حالی که کشورهای اروپایی روند عکس این را دارند یعنی در زمان کار تنها کار میکنند و زمان تفریح واقعا تفریح میکنند”.
نازنین دانشور بهمراه خواهر و پدرش رسما کار خود را با راه اندازی سایت “تخفیفان”، آغاز کرد. در حال حاضر سایت تخفیفان بعنوان نخستین و بزرگترین وبسایت تخفیف گروهی ایران است.
تخفیفان بستری برای ارایه تمامی انواع خدمات و محصولات مورد استفاده در زندگی روزمره است. از رستورانها و مراکز تفریحی تا انواع محصولات و سفر. تخفیفان تمامی این خدمات را با بالاترین میزان تخفیف و با استفاده از قدرت خرید گروهی ارایه میدهد.
مشتریان تخفیفان با استفاده از وبسایت و یا روی گوشی موبایل خود بهترین پیشنهادات شهر را دریافت میکنند، با تخفیف بالا به سفر میروند، با تخفیف بالا کالاهای خود در حوزه دیجیتال، پوشاک، خانه و غیره را تهیه میکنند، با تخفیفهای بالا تفریح میکنند و لذت میبرند.
تخفیفان در شهرهای تهران، کرج، شیراز، اصفهان، مشهد، تبریز و رشت مشغول به فعالیت و ارائه خدمات میباشد و محصولات خود را به تمامی کشور ارسال می کند.
نازنین دانشور معتقد است:” به ما یاد ندادهاند که به دنبال بهانهای برای خوشحال بودن بگردیم. همیشه نباید دنبال یک اتفاق بزرگ باشیم. برخی پول خودشان را جمع میکنند تا سالی یکبار به سفر بروند و تفریح کنند درحالیکه میتوانیم از در هرجایی که هستیم از هر چیزی که داریم لذت ببریم”.
یکی از اصول مدیریت احساس مثبت، جاری کردن کار در زندگی است. به عقیده دانشور: “ شغلی ایده آل است که در آن شما همان تغییری باشید که میخواهید در دنیا ببینید“.
غلامعلی سلیمانی در ۲۵ خرداد ماه ۱۳۲۵ در آمل دیده به جهان گشود. پدرش وکیل دادگستری و مادر او خانهدار بود. او دوران دانشگاهیاش را در دانشگاه ملی ایران گذراند و مدرک لیسانس رشته ریاضی را از دانشکده علوم ریاضی دانشگاه شهید بهشتی در سال ۱۳۵۰ دریافت کرد. پس از آن به خدمت سربازی رفت او در دوران سربازی هم کار میکرد. یک روز به دانش سرا میرفت و درس میداد و بقیه روزها، تدریس خصوصی میکرد.
در ادامه راه و در سال ۱۳۵۲ کار رسمی خود را از بازارچه سعدی و با فروش لوازمیدکی خودرو ادامه داد. سلیمانی در سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ که به صورت جدی کار را شروع کرد، دو شرکت تأسیس کرد، یک شرکت پروفورم و شرکت دیگری هم به نام مارکتینگ سرویس اند. ریسرچ به معنی ایران شما که با یک آمریکایی و یک هندی تأسیس کرده بود. سلیمانی بعدها در سال ۱۳۵۶، در مکان فعلی شرکت کاله کار خود را با توزیع شیر آغاز نمود، او این مکان را از خواهر بزرگترش اجاره کرده بود.
سلیمانی پخش سوسیس و کالباس را با شرکت کالباس سازی گیلان آغاز کرد. سلیمانی بعدها با میکائیلیان همکاری نمود و بعد در مغازهای به تولید همبرگر مشغول شد و بعد شرکتی در شیراز به نام دمس بنیان نهاد. در همان اوایل انقلاب، وزیر وقت آن زمان وزارت صنایع، معادن از سلیمانی درخواست نمود تا برای حل اختلاف وزارتخانه و شیلات ایران به جنوب کشور برود و محصولات دریایی را تولید کند. او به دَیِر، بوشهر و چند شهر دیگر رفت تا مشکلات پیشآمده را از میان بردارد. سلیمانی در این سفر متوجه حجم بالای ماهی دور ریخته شده در این کارخانهها شد و برای این موضوع هم راهحلی پیدا کرد. در تهران، یکی از کارخانهها مجهز به دستگاه جداسازی گوشت از استخوان شد تا با استفاده از آن استخوانهای ماهی را از گوشت جدا نماید.
سلیمانی پس از مدتی در سال ۱۳۷۰ شرکت لبنی کاله را به عنوان یکی از شرکتهای گروه سولیکو تأسیس کرد. او در حال حاضر صاحب ۴۰ شرکت و ۲۰ کارخانه است. سلیمانی تنها ایرانی است که توانسته با شرکتهای بزرگ غذایی و صنعتی جهان مانند نستله، دنون، کمپینا، بل، هکلند و ایمی برای همکاری صحبت دوجانبه داشته باشد. سلیمانی در ورزش هم سرمایهگذاری بزرگی انجام داد و باشگاه ورزشی کاله را بنیانگذاری کرد.
از قدیم وقتی از کسی میپرسیدند علم بهتر است یا ثروت، باید یک پاسخ کلاسیک میداد: «علم»؛ اما واقعیت این است که ثروتآفرینی به اندازه آموختن علم ارزشمند است. این چیزی است که غلامعلی سلیمانی از سنین بسیار پایین میدانست و به همین خاطر در کنار علمآموزی که پدرش بر آن تاکید داشت، به ثروتآفرینی نیز فکر میکرد. او به خوبی آگاه بود که برای دست یافتن به ثروت باید کار کرد. از کلاس هشتم به دنبال سه هزار تومان بود که با آن یک تاکسی بگیرد و به رانندهای بدهد تا درآمد داشتهباشد اما در آن سن نتوانست این سه هزار تومان را جور کند.
در دوران دانشجویی وقتی با نخستین حقوق سیصد تومانیاش بابت یک روز تدریس در هفته، یک دست کتوشلوار نو از خیاطیهای لالهزار سفارش داد و بر تن کرد، طعم شیرین استقلال مالی را چشید. قدمهای بلند اما شمرده و حسابشده سلیمانی برای ثروتآفرینی و البته در کنار آن کارآفرینی از همینجا شروع شد. حالا او کارآفرینی بزرگ و شناختهشده در ایران است که هلدینگ سولیکو را در اختیار دارد؛ هلدینگی با بیش از ۲۰ زیرمجموعه که شرکت کاله یکی از بزرگترین و مطرحترینهای آن به شمار میآید. قصه سلیمانی، قصه ایمان و اعتقاد است؛ ایمانی که ریشه در خانواده و دوران کودکیاش دارد.
چهار سال بیشتر نداشت اما برای سحری از خواب بیدار شدهبود و میخواست مثل بزرگترها روزه بگیرد. مادرش به او گفت وقتی روز به نیمه رسید ناهارش را بخورد، فردا هم از ظهر تا موقع اذان چیزی نخورد، بعداً این دو روز به هم وصل میشوند و یک روز روزه کامل میشوند. دو دستمال هم به او دادهبود گفتهبود آنها را به هم گره بزند و به رودخانه بیندازد تا روزهاش یک روز کامل حساب شود. پدرش از همان کودکی بر نماز خواندنِ او تاکید داشت. رفتهرفته اعتقادات مذهبی در غلامعلی سلیمانی نهادینه شد و از او فردی را ساخت که امروز کارآفرینی صاحبنام است.
زندگی غلامعلی سلیمانی از آمل شروع شد، تا ۱۸سالگی یعنی زمانیکه دیپلم گرفت با خانوادهاش در همین شهر زندگی میکرد تا اینکه به تهران مهاجرت کرد: «بچه درسخوانی نبودم، شاگرد متوسطی بودم و برای همین رشته ریاضی را انتخاب کردم چون به نظرم ریاضی سادهتر بود. وقتی هم به تهران آمدم اولین کاری که کردم ثبتنام در کلاس زبان انگلیسی بود.» سال اول در کنکور پذیرفته نمیشود اما سال دوم به دانشگاه ملی ایران (شهید بهشتیِ فعلی) راه پیدا کرد و در رشته ریاضی با این امید درس خود را آغاز کرد که بعداً به آمریکا برود و در رشته آیتی ادامه تحصیل بدهد. آنطور که به خاطرش میآید شهریهاش چهار هزار تومان بوده.
سال اول پدرش شهریهاش را پرداخت کرد. سال دوم مسیرش را از خانواده جدا میکند و تصمیم میگیرد خودش شهریهاش را بپردازد. نزد یکی از دوستانش میرود و وام چهار هزار تومانی میگیرد و تلاش میکند با درآمد حاصل از تدریسِ خصوصی، قسطهایش را بپردازد. پدرش بابت این کار با او قهر میکند اما سلیمانی میگوید: «خواستم روی پای خودم بایستم». سال بعد از یکی از دوستانش میشنود که شهریهاش را نمیپردازد. او هم وام نمیگیرد و به دانشگاه میگوید: «پول ندارم!» رئیس دانشگاه با او صحبت میکند و میپذیرد که سلیمانی شهریه ندهد.
البته او به همین ماجرا بسنده نمیکند و از رئیس دانشگاه میخواهد او را برای تدریس در مدرسه معرفی کند و به دنبالش میگوید وامی هم به او بدهد. رئیس دانشگاه میگوید: «این خانم منشی من هم هست، میخواهی عقدت کنم!» القصه سلیمانی نهتنها از شهریه چهار هزار تومانی خلاصی پیدا میکند بلکه با تدریس و دریافت وام، ماهی حدود هزار تومان هم به دست میآورد. از همینجا یاد میگیرد هر چالشی را به فرصتی برای خود تبدیل کند. لیسانسش را که گرفت به سربازی رفت و بالاخره در سال ۱۳۵۲ کار رسمی خود را از بازارچه سعدی با فروش لوازم یدکی خودرو آغاز کرد تا اینکه با یک آمریکایی در ایران آشنا شد و به همراه او شرکتی به نام «مارکتینگ سرویس اند ریسرچ» را راهاندازی کرد. چند وقت بعد با تحقیقاتی که انجام داد به این نتیجه رسید که بهترین فعالیت اقتصادی، کارِ مواد غذایی است. سرانجام در سال ۱۳۵۶ وارد کارِ پخش فرآوردههای گوشتی میشود. به این ترتیب پخش سوسیس و کالباس را با شرکت کالباسسازیِ گیلان آغاز کرد. ناگفته نماند که در خلال این کارها، هیچگاه تدریس خصوصی را رها نکرد.
دفتری که اکنون به عنوان دفتر مرکزیِ سولیکو شناخته میشود، در واقع خانه خواهرش بود که بعد از فوت شوهرش میخواست آن را مبلغ ۱۷هزار تومان اجاره بدهد. سلیمانی این خانه را به مبلغ ۲۰هزار تومان از خواهرش اجاره کرد؛ همین خانه پلاک ۹۹ خیابان آذربایجان، اکنون دفتر مرکزی سولیکو است. خانه در آن زمان سردخانهای بود که اجناس از کارخانه گیلان و آرزومانیان در آن انبار میشد. کمی بعد تصمیم گرفت همبرگرزنی راه بیندازد و در نهایت در زیرزمینِ همان پلاک ۹۹ کار همبرگرزنی را آغاز کرد و در روز اول ۱۹۵ همبرگر زد.
“بعد از دو ماه روزانه ۴۰هزار همبرگر میزدیم و روانه بازار میکردیم. در بحبوحه سال ۵۷ که خیلیها میخواستند فرار کنند، ما میخواستیم همینجا کار کنیم. من در ایران ماندم و کار کردم”
مدام به فکر توسعه بود و به همین خاطر پول کم میآورد و درآمدش کفاف نمیداد. اما مصمم شدهبود که کارش را به نتیجه برساند. هر پولی به دست میآورد حتی از تدریس خصوصی، روی کار همبرگرسازی گذاشت تا کار به نتیجه برسد. بالاخره تدریس را کنار گذاشت تا به فعالیت جدیدش به صورت تماموقت برسد. علاقه به توسعه کار باعث شد به سراغ راهاندازی کارخانههای دیگر در سایر شهرها برود. به همین خاطر بود که سر از بوشهر درآورد و وارد کار ماهی شد. به کمک چند شریک در بوشهر خط کنسرو ماهی را راهاندازی کرد. کماکان هیچ فرصتی را برای توسعه از دست نمیداد. کمی بعد هم به سراغ شهر پدریاش رفت و کارخانه سوسیس و کالباسزنی را در آنجا راهاندازی کرد تا اینکه یک دبه شیر پای او را به دنیای لبنیات باز کرد.
آغاز کاله
یک روز که غلامعلی سلیمانی برای دیدار با خانوادهاش به آمل رفتهبود زنی را دید که یک دبه شیر در جوی خالی میکرد و به زمین و زمان بد و بیراه میگفت. از زن پرسید که چه اتفاقی افتاده و زن گفت شیر را برای فروش آورده و کسی از او خریداری نکردهاست. این مسئله ذهنش را درگیر کرد. با دوستش صحبت کرد و تصمیم گرفت به کمک او ماستبندی راه بیندازد. کاله از همینجا آغاز به کار کرد و در آن اوایل کمتر کسی امید داشت به موفقیت برسد درحالیکه امروز موفقترین گروه در زیرمجموعههای سولیکو است. سلیمانی در کتاب رویاهای طلایی میگوید: «به خاطر دارم زمانیکه به آمل رفتم کلاً دو گاوداری در آنجا وجود داشت. چهل تن شیر هم بیشتر تولید نمیکردند. امروز در آمل بالای چهارصد تن شیر تولید میشود. بنابراین من از کارم راضیام. افراد زیادی در کاله کار میکنند و افرادی که به طور غیرمستقیم در این حوزه فعالیت دارند، خیلی بیشترند. ما در حوزه حملونقل هم ایجاد اشتغال کردهایم و اکنون از ۱۶ استان شیر به کاله میآوریم”
توسعه کاله گام بعدی بود که سلیمانی با حساب و کتاب و کاملاً دقیق برداشت. برای این توسعه نیز بر نیاز و ذائقه ایرانی تمرکز داشت. روزی کتابی از دوستی ایتالیایی به دستش رسید که در آن درباره پنیر پروسسشده نوشته شدهبود. تصمیم گرفت پنیر پروسسشده را به خط تولیدش در شرکت کاله اضافه کند. البته عملی کردنِ این تصمیم آنقدرها هم ساده نبود. به کمک فردی آلمانی و با افزودنِ دستگاههای جدید بالاخره موفق شد شش کیلو پنیر پروسسشده تولید کند و این تولید نویدبخش آیندهای درخشان برای کاله بود. البته این پنیر در آمل زیاد طرفدار پیدا نکرد. مردم میگفتند شبیه به پنیری است که زمان شاه رایگان در اختیار مردم میگذاشتند. سلیمانی پنیر را در نمازجمعه بندرعباس به صورت رایگان در قوطیهایی پخش کرد تا هر کس از آن خوشش میآید به سراغ فروشگاهها برود و آن را تهیه کند. به این ترتیب پنیر پروسس از بندرعباس روانه بازار شد. امروز این پنیر یکی از کالاهای پرطرفدار کاله است. تولید این پنیر نشان میداد که این شرکت قابلیتهای بسیاری دارد و رفتهرفته پنیر فتا، پنیرهای اروپایی و قبرسی، پنیرهای خامهای، پیتزا، موزارلا، چدار، گودا و سایر پنیرها در این شرکت تولید و روانه بازار شد.
از تولید تا صادرات
روزها پشت سر هم میگذشت و سلیمانی کارخانههایش را اداره میکرد تا اینکه دولت اعلام کرد توان پرداخت ارز را ندارد. به این ترتیب تولیدکنندگان باید ارزشان را خودشان تهیه میکردند. این مسئله باعث شد غلامعلی سلیمانی به فکر صادرات محصولاتش بیفتد. کادر فروشش را دور هم جمع کرد و با مشورت با آنها اولین صادراتش را انجام داد و در همان اقدام نخست موفق شد ۸هزار دلار ارز مورد نیازش را تامین کند. این روند به همین شکل ادامه پیدا کرد تا رشد صادرات مجموعه سولیکو تنها از راه محصولاتش به ۲۸۰میلیون دلار رسید. در کنار آن صادرات ماشینآلات به عراق هم بود که این رقم را بالاتر میبرد.
صادرات مجموعه سولیکو ارزآوریِ خوبی برای این مجموعه داشت. آنها توانستند علوفه و خوراک دامشان را با این ارز وارد و برای توسعه دانش خود اقدام کنند. در این دوران سلیمانی همیشه فراوطنی فکر میکرد و همین امر باعث میشد پیشرفت کند. او حتی چین و ژاپن را که در حوزه واردات پنیر بسیار سختگیر بودند، نشانه گرفت و تلاش کرد شرایط صادرات را به این کشورها فراهم کند. تنها چیزی که به سلیمانی کمک کرده مسیرش را ادامه بدهد و هر بار در توسعه کارش موفق باشد، همان ایمانی است که از کودکی در وجودش کاشته شده و حالا به او کمک میکند به همه اهدافش دست پیدا کند.
کارآفرینی که نشان عالی مدیر شایسته ملی را از دستهای رئیسجمهوریِ ایران، حسن روحانی دریافت کرده، هم صنعت را خوب میفهمد و هم میداند چطور باید تولید کرد. او نیاز مردم را میشناسد و در همین مسیر گام برمیدارد. سلیمانی معتقد است آنچه باعث شده امروز در توسعه تولید با مشکلاتی همراه باشیم این است که بدنه دولت اقتصادی نیست یا به قول خودش «مسئولان کاسب و بیزنسمن نیستند». او توصیه میکند که مسئولان دست از رویه گذشته بکشند؛ رویهای که در آن نفت به فروش میرسد و تولید حرفی برای گفتن ندارد. از سوی دیگر بحث اقتصاد مقاومتی مطرح است که محور اصلیاش بر تولید میچرخد. این روزها همه برای عملی شدنِ این موضوع به بخش خصوصی چشم امید دوختهاند. سلیمانی در کتاب رویاهای طلایی میگوید: «مشکل عملی نشدن اقتصاد مقاومتی بدنه دولت است.
رئیس دولت و وزرا بر آن تاکید میکنند اما متاسفانه بدنه دولت و زیرشاخههایش نمیدانند چه وظایفی برای محقق کردنِ آن بر عهده دارند. سازمان غذا و دارو، سازمان دامپزشکی، همه و همه در عملی کردنِ اقتصاد مقاومتی سهیم هستند، هر صنعتی به فراخور سازمانهای وابسته. اما این سازمانها نقششان را در اقتصاد مقاومتی نمیشناسند. هر سازمان و وزارتخانهای در کشور مثل چرخدنده است و تا اینها با هم چفت نشوند و نچرخند، عقربه اقتصاد نمیچرخد و اقتصاد مقاومتی راه به جایی نمیبرد. لازم است کشور شفاف، قانونمند و مالیاتمحور شود”
همه با خودشان فکر میکنند کارآفرینهای برتر هرگز شکست نمیخورند. سلیمانی هم بر همین باور است و میگوید: من هرگز شکست نخوردم. ادیسون گفته هزار بار شکست نخورده بلکه هزار راه رفته تا لامپ را روشن کند. شکست و ناامیدی معنا ندارد. هر نشدن به معنای شکست نیست؛ بلکه یعنی نیاز داریم راههای تازهای برای رسیدن به هدفمان امتحان کنیم. تیمورلنگ زمانیکه احساس شکست کرد، مورچهای را دید که هفتاد بار دیوار را بالا رفت و باز تلاش کرد تا موفق شود. او هم فهمیدهبود شکست مقدمه پیروزی است. ناامیدی به معنای ضعف است و انسانهای ضعیف خود را ناامید میبینند. چرا انسان ضعیف باشد؟ باید هر بار تلاش کند تا به موفقیتی که میخواهد برسد.
افتخارات سلیمانی
در روز اول مهر ۱۳۹۵ نشان عالی مدیر شایسته ملی توسط رئیسجمهور ایران حسن روحانی به غلامعلی سلیمانی اهدا شد و همچنین مدال افتخار ملی صادرات به برند کاله که با مدیریت وی اداره میشود به سلیمانی تعلق گرفت.سلیمانی در سال ۲۰۱۵ به عنوان به عنوان نخبه اقتصادی در جهان اسلام و یکی از افراد تأثیرگذار در حوزه اقتصاد از سوی مرکز تجارت بینالملل سازمان همکاریهای اسلامی در مالزی معرفی شد. سلیمانی در سال ۱۳۹۶ تندیس و نشان امین الضرب را از اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی در تالار وحدت دریافت نمود.
دریافت تندیس جشنواره رهبران کارآفرین ۱۳۹۶
دریافت نشان و تندیس امینالضرب اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی ایران ۱۳۹۶
دریافت تندیس مشتری نمونه بانک کشاورزی ۱۳۹۶
دریافت تندیس انستیتو تحقیقات تغذیه ای و صنایع غذایی ۱۳۹۶
دریافت تندیس کارآفرین برتر چهارمین جشنواره رهبران کارآفرین دانشکده کارآفرینی دانشگاه تهران ۱۳۹۵
دریافت نشان Citizen X تداکس تهران ۲۰۱۵
دریافت جایزه بینالمللی MWB نخبه اقتصادی از ششمین دوره نمایشگاه و کنفرانس تجارت و سرمایهگذاری جهان اسلام مالزی ۲۰۱۵
دریافت نشان عالی مدیر شایسته ملی توسط حسن روحانی ۱۳۹۵
کارفرمای نمونه کشوری استان مازندران ۱۳۹۴
دریافت نشان عالی مدیر شایسته ملی از اجلاس مدیر شایسته ملی ۱۳۹۳
بسیاری از مردان بزرگ این سرزمین، برای رشد و بالندگی این خاک پاک تلاش کردند و موفقیتهای بسیار کسب کردند و سعی و تلاش آنها منجر به شکوفایی بخش بخش اقتصاد ایران گردید. اما در این میان سخن از زنان کارآفرین و بزرگ کشور کمتر یاد شده و این بزرگان، بعضا در سایه مردان مغفول ماندهاند. با توجه به اطلاعات کم موجود، شاید بسیاری از افراد، نامی از زنان کارآفرین و تاثیرگذار در سیاست و اقتصاد کشورمان را نشنیده باشند. داستان زندگی اشرف الملوک(فخرالدوله) شاهزاده قاجار، دختر مظفرالدین شاه، خواهرزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما، دخترخاله دکتر محمد مصدق(نخست وزیر و قهرمان ملی شدن صنعت نفت ایران) و مادر علی امینی (نخست وزیر ایران در دوره پهلوی و وزیر اقتصاد در دوره دکتر محمد مصدق بود)، داستان دیگری است.
البته فخرالدوله برای هیچ یک از
این مناسب تلاشی نکرده بود و افتخارات وی در زندگی به اصلو نسب و فامیل وی باز نمیگردد.
گرچه که خدمات مظفرالدین شاه، محدود به ساخت کاخ برای خود و خانواده اش نبود و
برای کشور پیامد کارهای این شاه، بیشتر بدهکار کردن دولت و قرض از خارجیان و
افزایش فقر در کشور بود. اما داستان فخرالدوله انصافا موضوع دیگری است و از
استبداد شاهنشاهی جداست. او بجز اینکه زنی با درایت و نیکوکار بود، اولین زن
کارآفرین معاصر ایران نیز محسوب میشود. فخرالدوله در امور سیاسی نیز نفوذ فراوانی
داشت و وساطت و میانجیگری او در دوران پهلوی، موجب جلوگیری از اعدام های گسترده
افراد سرشناس قاجار شد. بسیاری از کسانیکه فخرالدوله از اعدام ایشان جلوگیری کرد،
از افراد برجسته قاجار بودند و تجارت و کسب و کار ضعیف کشور، به دست همین افراد در
گردش بود. با توجه به اینکه افراد زیادی در این تجارتخانهها مشغول به کار بودند، فخرالدوله
با میانجیگری هایی که با مذاکره مستقیم با رضاشاه انجام داد، موجب جلوگیری از این
اعدامها شد و اجازه نداد شیرازه اقتصاد کشور از هم بپاشد. وی از طرفی دیگر با
آرام نگاه داشتن تجار و شاهزادگان و افراد بانفوذ قاجار، موفق شد تا از تحریک
حکومت و وقوع خونریزیهای بیشتر جلوگیری کند.
اشرفالملوک (ملقب به فخرالدوله)دختر
مظفرالدین شاه و سرورالسلطنه در خانواده پادشاهی درسال 1262 قمری در تبریز دیده
به جهان گشود. وی تحصیلات خود را در
مکتبخانه تبریز به پایان رسانید و کمی بعد از اتمام دوره مکتب (حدودا معادل با
پنجم ابتدایی) در سن 14 سالگی به عقد محسنخان پسر میرزا علیخان امینالدوله،
صدراعظم مشهور پدرش مظفرالدین شاه درآمد و با آموزشهای او به مسائل سیاسی و
اجتماعی عصر آشنا شد. ازدواج فخرالدوله با میرزا محسنخان امینالملک دردسرهای زیادی
به همراه داشت. نجمالسلطنه(خاله فخرالدوله و خواهر زن شاه)، از همان بدو تولد او
را برای پسرش (دکتر محمد مصدق) خواستگاری کرده بود و موافقت ضمنی خواهرش
سرورالسلطنه و مظفرالدین شاه را نیز قبلا گرفته بود.
زمانیکه وزیر مقتدر مظفرالدین
شاه( میرزاعلیخان امینالدوله) به صدارت رسید و تمایل خود برای فامیل شدن با شاه
و دامادی پسرش در خانواده شاه اعلام کرد، مظفرالدین شاه، به این وصلت تمایل بیشتری
نشان داد. امینالدوله وصلت با خاندان شاهی را مایه دوام و بقای خود در صدارت
میدانست و براین وصلت اصرار تام داشت. زمانیکه خاله فخرالدوله (نجمالسلطنه)، از
این موضوع آگاهی یافت تلاش کرد تا از راه فشار به خواهرش(سرورالسلطنه)، مانع وصلت
محسن خان با فخرالدوله شود. اما بعد از کشمکشهای فراوان، امینالدوله به یکی از
خواجگان حرمسرا رشوه کلانی پرداخت و از این طریق توانست نظر مساعد سرورالسلطنه را
کسب کند و فخرالدوله را به عقد فرزندش محسن خان درآورد.
پس از این موضوع، نجمالسلطنه از
خواهرش به شدت آزرده شد و کینه وی را تا پایان عمر به دل گرفت. میرزاعلیخان امینالدوله
همسر اول پسرش را طلاق داد و فخرالدوله را با نظر شاه به عقد محسن خان پسرش
درآورد. ازدواج فخرالدوله و محسنخان حرف و حدیث و نارضایتیهای فراوانی درپی داشت
اما به هررو با پافشاری امین الدوله و شاه، به شکل بسیار مجلل برگزار شد.
پدرشوهر فخرالدوله (امینالدوله)،
استعداد زیادی در وی یافت و از این موضوع بسیار استقبال کرد. او فخرالدوله را بیش
از فرزند خود تربیت کرد و ساعات زیادی را به تربیت و تعلیم و مباحثه با وی میپرداخت. او همواره سعی داشت تا
حس کنجکاوی فخرالدوله را برانگیزد و وی را در امور اقتصادی وسیاسی کشور دخیل کند. امینالدوله
به خوبی از کاستیهای شخصیتی پسرش میرزا محسن خان آگاه بود و میدانست که تنها این
بانوی جوان، توان نجات خاندان امینی را در لحظات بحرانی دارد. او که بر اثر اتفاق،
فرزندان خود را بجز محسن از دست داده بود، دل خود را به نوههایش گرم کرد و از این
ازدواج صاحب 9 نوه به نامهای حسین، غلامحسین، محمود، علی، محمد، احمد، ابوالقاسم،
رضا و معصومه شد و بقول قدما چراغ خانهاش روشن شد.
این اعتماد و سرمایه گذاری برروی
فخرالدوله بی دلیل نبود. در سال 1317 قمری، امین الدوله از صدارت عزل شد. پس از
این عزل امین الدوله آماج حملات دربار قرار گرفت اما فخرالدوله به تنهایی در مقابل
فامیل خود ایستاد و چون در نزد خاندان قاجار و شاه از ارج و قرب زیادی پس از عزل
پدر شوهرش، از وی به شدت حمایت کرد و مانع ایجاد هرگونه آسیبی به شخصیت کاری و سیاسی او
شد. علی امینی در خاطراتش به این مسئله اشاره کرده و میگوید:
به نقل از مادرم روز بعد از حرکت پدرشوهر و شوهرم از اندرون شاه به من خبر دادند که احتمال میرود که شوهر و پدرشوهر شما را از قزوین به اردبیل ببرند و جانشان در معرض خطر باشد. با شنیدن این اخبار، بلافاصله به قزوین حرکت کردم و شبانه وارد آنجا شدم. پدرشوهر و شوهرم، از این ورود ناگهانی من تعجب کردند، ولی ابراز مطالبی که شنیده بودم نکردم. فقط گفتم که من مصمم هستم تا رشت با شما بیایم و بعد مراجعت خواهم کرد. فردای آن روز، قاصدی از تهران رسید که به امر شاه باید فخرالدوله به تهران مراجعت کند. من زیر بار نرفتم و به همین جهت اقامت ما چند روز در قزوین طول کشید و قاصدهای متعددی آمدند و مأیوسانه بر میگشتند کار به جای رسید که معتمدالحرم خواجهباشی به قزوین فرستاده شد و مادرم را تهدید کرده بود که شاه فرمودهاند، اگر اطاعت نکنید و مراجعت نفرمایید، مأمورم به زور شما را برگردانم. مادرم به این تهدید تن در نداد و حتی خواجهباشی را تهدید کرده بود که با کتک و پسگردنی بیرونت میکنم. بالاخره دربار تسلیم شد و مادرم به اتفاق تبعید شدگان به رشت رفت و در املاک خودش در لشتهنشاء ساکن شد.
امین الدوله در 22 صفر 1322 هجری
قمری درگذشت. پس از درگذشت وی فخرالدوله که تا آن زمان زندگی مرفهی داشت، دچار
بحران مالی شدید شد. به خاطر مخالفت محمدعلیشاه
و دشمنی او با خاندان امینالدوله، هیچ کاری به میرزامحسنخان محول نگشت و او فقط
با فروش محصولات املاکش در لشتنشا، امرار معاش میکرد و زندگی فخرالدوله نیز به
همین منوال دچار سختی شدید شد. دو اشتباه بزرگ سیاسی میرزامحسنخان یکی در واقعه
به توپ بستن مجلس و تحویل دادن آزادیخواهان و مجاهدان پناهنده به پارک امینالدوله
در مجاورت مجلس به قزاقها و دیگری در سفر او به لشتهنشا و دستگیری و زندانی شدن
به دست انقلابیون جنگل، به طوری که فخرالدوله به شدت تلاش کرد تا با رایزنی فراوان
به هر صورت توانست او را آزاد کند، باعث شد که میرزا محسنخان امینالدوله همواره
از هرگونه فعالیت سیاسی و اقتصادی کنارهگیری کند و خانهنشین شود. علی امینی در
خاطراتش به این وقایع اشاره کرده و از قول مادر خود میگوید:
بالاخره این پیشامدها موجب شد که پدرم خود را در میدان مبارزات ناتوان دید و اداره امور زندگی را به مادرم سپرد و خود در گوشه انزوا و عزلت بقیه عمر را سپری کرد. مادرم نقل کرد وقتی تصمیم به دخول در مبارزه سیاسی را گرفتم، پیش مستوفیالممالک رفتم و گفتم که در اثر ضعف حکومت و نداشتن دادرس، برای حفظ حقوق و نجات زندگی خود و بچههایم، ناگزیرم وارد کشمکش شوم و چون یک نفر زن هستم، دشمان از هیچگونه تهمت و افترا و حملات ناجوانمردانه کوتاهی نخواهند کرد، ولی من با توکل به خداوند متعال و ایمان به حقانیت خودم، از هیچ چیز باک ندارم و با اطمینان به پیروزی، در این جنجال وارد میشوم.
در سال 1299 هجری شمسی، قزاقها
به سرکرده رضاخان میرپنج، کودتایی بر علیه سلطنت قاجار کودتا کردند و رضاخان به
عنوان شاه قدرت را در دست گرفت. فخرالدوله پس از این ماجرا به همراه شوهر و
فرزندان خود به سمت قم حرکت کرد. برف فراوانی در راه بود و کالسکه هم به واسطه اینکه
اسب یدکی نداشت. مسافت کمی در روز حرکت میکرد. گاه نیز در برف گیر میافتاد.
بالاخره با مشقات زیاد به قم رسیدند و نزدیک صحن حرم، خانهای تهیه کردند. علت نزدیکی
خانه به صحن، در واقع امکان سریع بستنشینی بود. در آن زمان بست نشینی در اماکن
مقدس باب بود و افراد برای در مان ماندن از گزند حکومت و غیره به این عمل روی میآوردند.
فخرالدوله به دلیل سیاست و مدیریت خود پیشبینی این امور را از قبل کرده بود. دو روز
بعد از اسکان خانواده، احضاریهای به منزل فخرالدوله فرستاده شد. متن احضاریه،
مربوط به املاک لشتنشا بود. این املاک مورد دعوا بین فخرالدوله و میرزا کریمخان
رشتی در دادگستری رشت بود که پس از مدتی به حوزه قضایی تهران منتقل شد. عدم حضور
در این جلسه در واقع واگذاری املاک محسوب میشد.
لذا فخرالدوله با وجود مخالفت
شوهرش، تصمیم به مراجعت به تهران گرفت. در مراجعت به تهران او با سردارسپه وقت ملاقات
کرد و نظر مساعد او را در کسب املاک پدری جلب نمود و توانست املاک لشتنشا را پس
بگیرد.
فخرالدوله پس از پس گرفتن املاکش
به لشتنشا رفت و تمام تلاش خود را صرف آبادی آنجا کرد. با این کار، این املاک ظرف
مدت کوتاهی از ارزش زیادی برخوردار شد. او شخصاَ به نظارت در امور اجرایی املاک میپرداخت.
یک روز که به طور ناگهانی به دیدار و بازرسی کارگران دراملاک رفته بود، متوجه شد
کارگری که در ته چاه مشغول به کار است جهت دریافت مزد بیشتر وانمود میکند 2 نفر
است به طوری که با تغییر صدا و گفتگو و سوال و جواب میخواست فخرالدوله را فریب
دهد. این عمل از نگاه تیز بین فخرالدوله پنهان نماند و خود طناب چاه را گرفته و به
داخل آن سرازیر شد و با مشاهده حقیقت مقنی را به سختی مجازات کرد. کارآفرینی
فخرالدوله در کشاورزی سبب شده بود تا بسیاری از زمین داران و بزرگان گیلان به وی
اقتدا کنند و روشهای او را برای مدیریت زمینهای کشاورزی خود در پیش بگیرند.
عمارت فخرالدوله در تهران
اقدامات مدیریتی و سیاسی
فخرالدوله سبب شده بود تا در نظر رجال سیاسی و مردان با نفوذ آن زمان، از ارج و
قرب و احترام فوقالعادهای برخوردار شود. رضاخان قبل از رسیدن به سلطنت در محافل
میگفت: “قاجاریه یک مرد و نیم داشت، مردش فخرالدوله و نیم مردش
آغامحمدخان بود”.
فخرالدوله بصورت جدی واسط بین
خاندان قاجار و رضاخان بود. او چون از وضعیت زمان و روحیه احمدشاه قاجار واقف بود،
سعی کرد تا در بین این دو گروه آشتی و مدارا برقرار کند تا بزرگان قاجار را از
هرگونه آسیبی حفظ نماید. علی امینی در خاطراتش در این خصوص اینگونه نوشته است:
در اوایل سلطنت رضاشاه، روزی از دربار خبر دادند که شاه میخواهد به دیدن مادرم بیاید. مادرم فوراَ دستور داد وسایل پذیرایی را آماده کنند و مبلها را طوری ترتیب دهند که رضاشاه پایینتر از مادر مینشست. در ضمن دستور داد لنگه در ورودی باغ را هم ببندند که رضاشاه نتواند با کالسکه و با اتومبیل خودش وارد باغ شود و ناچار مقداری راه را پیاده تا عمارت طی کند. مرا هم که بچه ده دوازده سالهای بودم، دم در فرستاد که از شاه استقبال کنم. رضاشاه همراه من تا داخل عمارت آمد ولی روی مبل ننشست و همانطور که قدم میزد شروع به صحبت کرد و قدم زنان به داخل باغ برگشت. مادرم هم ناچار به دنبال او روان شد. او در باغ روی کنده درختی نشست. در آنجا بود که منظور اصلی خود را از آمدن به دیدن مادرم بیان کرد و گفت:”فخرالدوله شنیدهام که شاهزادههای قاجار هنوز در گوشه و کنار بر ضد من تحریک میکنند آنها خیال میکنند من تاج را از سر احمدشاه برداشتهام. آمدهام به شما بگویم که این شاهزادهها را جمع کنید و به آنها بگویید دست از این کارها بردارند و گرنه آنها را معدوم خواهم کرد…”
رضاشاه پس از گفتن این حرف از جای خود بلند شد و ضمن خداحافظی به مادرم گفت: “چون برای شما احترام قائلم خواستم این مطالب را قبلاَ به شما گفته باشم وگرنه از میان بردن این تحریکات برای من کار آسانی است”.
وقتی رضاشاه رفت، مادرم شاهزادههای قاجار را خبر کرد که فردای آن روز همه در خانه ما جمع بشوند و به آنها گفت: کاری است گذشته و رضاشاه بر تخت نشسته و مقاومت در مقابل او بی فایده است بعلاوه این شخصی که من میشناسم، ملایمت و گذشت سرش نمیشود و اگر تمکین نکینم دودمان ما را به باد خواهد داد پس بهتر است دست از پا خطا نکنیم و کنار بنشینیم.
فخرالدوله فردی متدین و معتقد
بود. او همواره پیشترفت خود را در زندگی ناشی از توجهات خداوند میدانست. او به
اماکن متبرکه و زیارتی چون عتبات عالیات و حضرت معصومه(س)، زیاد سفر میکرد و بر
آورده شدن امور خود را ناشی از برآورده شدن حاجاتش توسط وساطت این بزرگان میدانست.
فخرالدوله زنی حسابگر و بسیار دقیق بود. او کلیه مخارج منزل، هزینه تحصیل و پوشاک فرزندان، امور اداری زمینها و املاک و کارکنان سازمان خود را تحت ضابطه خاصی مقرر کرده بود و حسابداری امور تجاری و منزل را خود نگه میداشت. او به هر یک از فرزندان خود ماهیانه مبلغ معینی پرداخت میکرد و بیش از این مبلغ پرداختی در یک ماه انجام نمیشد. این مقرری، هر سه ماه یکبار، پس از امضا کردن صورتحساب مقرری به فرزندان ارائه میشد. این امر حتی پس از استقلال فرزندان ادامه داشت و وی تا پایان عمر، شخصا بر این امور نظارت داشت. درکتاب خاطرات دکتر علی امینی نوشته شده در زمان نخست وزیری اردشیرزاهدی، او وزیر دارایی بود. زمانیکه وی برای اخذ مقرری ماهانه خود نزد مادر رفته بود، با کمال تعجب دید بابت حقوق سه ماهه او فقط دو هزار تومان واریز شده است. لذا وی علت این کسر از حقوق را از مادر خود جویا شد. فخرالدوله درپاسخ گفت:
“یکی از مأمورین مالیه، شش هزار تومان از مستأجرین من رشوه گرفت، من آن پول را به مستأجر پس دادم و گفتم از حقوق تو که وزیر مالیه هستی کسر کنند تا بهتر بفهمی مردم از دست مأمورین جنابعالی چه میکشند، حضرت آقای وزیر!”
میراث فخرالدوله
فخرالدوله پس از گسترش امور املاک و کشاورزی، تصمیم به توسعه کسب و کار خود گرفت و اقدام به خرید تعداد زیادی خودرو گرفت. او این خودروها را بصورت یکدست تحت یک سازمان واحد درآورد و خدمات رسانی جابجایی مسافرین با این خودروها را آغاز نمود. وی با این کار، اولین مؤسسه تاکسیرانی را در تهران بنیان نهاد. بسیاری از منابع این اقدام را به علی امینی فرزند وی نسبت میدهند اما در واقع با توجه به شرایط و روحیات هر دو این افراد مشخصا این اقدام به فخرالدوله منتسب است. در آن زمان، زندگی شهرنشینی با سرعت در حال گسترش بود و فقدان نظام حمل و نقل درون شهری از نیروی پیش رونده مدنیت میکاست. پیش از آن تنها کالسکهها جابجایی در سطح شهرها را انجام میدادند. نیاز به یک سیستم چابک تر و مدرن تر به شدت حس میشد.
درآن زمان خودرو بدفورد ساخت
امریکا به عنوان اولین خودروها در تاکسیرانی به کار گرفته شد و بعدها این خودروها
به وُلگا(ساخت روسیه)، واکسهال(ساخت انگلستان)، آستين(ساخت انگلستان)، اوشکودا(ساخت
لهستان)، شورولت(ساخت امریکا)، مسکوویچ(ساخت روسیه)، هیلمن(ساخت انگلستان)، بنز(ساخت
آلمان)، فیات(ساخت ایتالیا)، سیتروئن(ساخت فرانسه) و پیکان(ساخت ایران) تبدیل
شدند. تاکسیها در ابتدا به همان واژه “بدفورد” موسوم بودند، اما بعدها
واژه فرانسوی “تاکسی” جایگزین این کلمه شد.
رشد سريع شهر و افزايش ناگهاني
تعداد اتومبيل ها، كنترل خيابانها را مشكل كرد و براي شهرداري و نظميه كاملا مشخص
بود كه هدايت اتومبيل ها جهت رفت و آمد در شهر را بايد به مأموران خاصي بسپارد. به همین دلیل در نظمیه بخشی بکه پیش از این به نام “آلات
ناقله” نام داشت به نام راهنمایی و رانندگی تغییر نام داد. تاکسی هایی که
توسط فخرالدوله راه اندازی شده بودند جزو اولین ناوگانهایی بودند که با این سازمان
همکاری کردند. در سال 1331 هجری شمسی شرکت واحد اتوبوسرانی تهران وابسته به
شهربانی، آغاز به کار کرد.
پس از فخرالدوله بسیاری از شرکتهای خصوصی و همچنین شهربانی و شهرداری اقدام به برقراری سیستم تاکسیرانی درتهران کردند. این سیستم بعدها به کل کشور توسعه یافت. ناوگان تاکسیرانی پس از پشت سر نهادن دورانی طولانی غیر متمرکز، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 58 با هدف تمرکز، کنترل و نظارت بر حسن اجرای خدمترسانی تجمیع شد. و طی لایحه ای سازمان مدیریت و نظارت بر تاکسیرانی شهر تهران، تحت پوشش شهرداری تهران با تصویب شورای انقلاب شروع به فعالیت کرد. آیین نامه اجرایی قانون مذکور در دهم آبام ماه هفتادوچهار توسط هیات وزیران تهیه و پس از تصویب به وزارت کشور ابلاغ شد تا اداره امور تاکسیرانی در شهرهای بالای 200 هزار نفر جمعیت را به سازمان های مستقلی به نام سازمان تاکسیرانی محول کند.
پس از پیروزی انقلاب سازمان مدیریت
و نظارت بر تاکسیرانی شهر تهران جهت نظارت بر امور فعالیت تاکسیرانی، تاسیس شد.
این سازمان متولی کلیه امور مربوط به تاکسیرانی بود. سازمان نظارت بر تاکسیرانی
تهران اولین مدیرعامل خود به نام عباس کریمی آغاز به کار کرد. پس از آن آقایان حسین
حاجی عبدالوهاب(بنکدار)، محمدرضا قاضی حسام، داوود تاجران، رضا پسندیده، سیدجمال
هاشمی عربی، امیرمحمود دهلوی، حسین تیموری کرمانی، پیمان سنندجی، محمد احمدی
بافنده، میثم مظفر و هم اکنون نیز علیرضا قنادان به عنوان مدیرعامل در این سمت
مشغول به خدمت شدند.
فرم پوشش و استایل رانندگان تاکسی در اوخر دهه 60 و اوایل دهه 70
امروزه، تا پیش از ظهور نرم
افزارهای درخواست تاکسی آنلاین، ناوگان تاكسيراني تهران بیش از 100 هزار تاکسیران
و حدود 80 هزار تاکسی، 4.5 میلیون مسافر را روزانه جابجا میکرد. باوجود مترو و
اتبوسهای تندرو، تاکسیرانی سهم 22 درصدی از سفرهاي حمل و نقل درون شهري را در 22
منطقه تهران به خود اختصاص داده بود. پس از اقبال گسترده مسافران از نرمافزارهای موبایلی
درخواست تاکسی مانند اسنپ و تپسی و غیره، سهم سازمان تاکسیرانی از حمل و نقل شهری
به شدت کاهش یافت. البته هنوز تاکسیها سهم بزرگی در حمل و نقل تهران و شهرهای بزرگ
ایران دارند.
پس از این تحول سازمان تاکسیرانی
شهر تهران اقدام به تبعیت از تغییر در بازار نمود و نرم افزار کارپینو را راهاندازی
کرد. کارپینو(Carpino)،
نخستین سامانه سفارش آنلاین تاکسیهای رسمی در ایران است. این شرکت در اسفند ۱۳۹۵ فعالیت خود را از شهر تهران آغاز کرد. البته
خدمات کارپینو در حال حاضر صرفاً در شهر تهران ارائه میشود. باتوجه به قدمت
سازمان تاکسیرانی، کارپینو موفق شد تا همه مجوزهای لازم برای فعالیت را از سازمانهای
ذیربط دریافت کند. درحال حاضر
اپلیکیشن کارپینو، پس از اسنپ(پرطرفدارترین
نرم افزار آنلاین) و تپسی، سومین سامانه پرکاربرد تاکسی اینترنتی در تهران است.
فخرالدوله هیچگاه دست از امور
خیریه نکشید. او چندین فرزند یتیم تحت تکفل داشت که پس از رسیدن به سن بلوغ، به
دختران با دادن جهیزیه کامل و به پسران سرمایه کاری شرایط ازدواجشان را فراهم میکرد.
البته شرایط پیمودن مدارج تحصیلی برای افراد مستعد نیز مهیا بود. مجموع آنها 28
عروس و داماد بودند. وی در تمامی شبهای جمعه مرتباَ دیگهای پلو و قیمه در مسجد امینالدوله
جهت اطعام ایتام وفقرا برپا میداشت. وی همچنین چندین مسجد تاسیس کرد که مهمترین
آنها مسجد فخرالدوله در الهیه است. این مسجد یکی از مساجد مشهور تهران است که ساخت
آن در سال ۱۳۲۸ به همت او در نزدیکی خانهاش به پایان رسید. فخرالدوله
همچنین مدرسه وبیمارستان وآسایشگاه در املاک خود بناکرد و وقف نمود.
در سالهای پایانی عمر، فخرالدوله حسین امینی، فرزندش را بر اثر حادثهای از دست داد. او پس از این پیشامد، بیشتر در باغ الهیه به سر میبرد و از مراوده با اشخاص خوداری میکرد. وی در آخرین سفر خود به عتبات عالیات، آرامگاهی در نجف اشرف خریداری کرده بود، اما در آخرین لحظات حیاتش به اطرافیان گفت که او را در ابنبابویه، در کنار قبر پسرش حسین امینی به خاک بسپارند!
فخرالدوله در دیماه 1334 در سن 73 سالگی بهطور ناگهانی بر اثر سکته قلبی دیده از جهان فروبست. او وصیت کرده بود هزینه مجلس ترحیم وی، صرف امور خیریه گردد. البته مبلغی که بیش از این هزینه بود، توسط خانوادهاش به امور خیریه واریز شد. همچنین خانواده امینی، مراسم یادبود بسیار بزرگ و پرتجملی برای بزرگداشت فخرالدوله در مسجد خودش، برگزار کردند. در این آیین، بسیاری از رجال وقت و شاهزادگان و امرای کشوری و لشکری شرکت کردند.
فرامرز عیبپوش
منابع و ماخذ:
آرشیو اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر/ اسناد موقوفات
اشرفالملوک قاجار