گره گوردی چیست؟

گره گوردی(Gordian knot)، چیست؟

این مفهوم شاید نوعی فلسفه باشد اما در حقیقت برگرفته از افسانه‌ای است که به اسکندر کبیر نسبت داده شده است. این عبارت به مشکلی اشاره دارد که به‌ظاهر لاینحل است ولی با راه‌حلی زیرکانه یا با تقلب رفع می‌شود.

گره گوردی، نوعی تفکر جانبی تلقی می شود که با حقه و کلک همراه است. تفکر جانبی(Lateral thinking)، روشی از تفکر ااست که فراتر و یا خارج از چارچوب عمومی تفکر معمولی و خطی است. منظور از تفکر جانبی، نگاه از دیدگاهی متفاوت به مساله، جهت یافتن نظرات نو و تغییر روش حل مسئله است. این روش عموما با فراتر رفتن از روش‌خطی و ارسطویی برای یافتن نظرات نو، آغاز شده و به شکلی آگاهانه، در جهت تغییر و تحول روش حل مسئله، تلاش می‌کند.

کاربرد این دیدگاه، مستلزم پذیرش دیدگاه‌های مختلف نسبت به موضوع است. روش‌های مختلف تفکر جانبی برای یافتن راه‌های جدید و متفاوت به کار می‌روند و حتی گاهی به طرح نظرات کاملاً غیرمنطقی منجر می‌شود، با این حال جستجوی راه‌های جدید و متعدد، نشانه تمایل به خلاقیت بوده و باعث برانگیختن و سیلان فکر می‌شود. هیچ تفکری در این روش خنده دار و مردود نیست و به هر راه حل ممکنی فکر خواهد شد.

فریگیه، یکی از سرزمینهای یونانی بود که در سده چهارم پیش از میلاد، به یکی از ساتراپی‌های امپراتوری هخامنشیان تبدیل شده بود. پس از درگذشت پادشاه فریگیه، این ساتراپی پادشاهی نداشت. یکی از پیشگویان پیشگویی کرده بود که نخستین مردی که سوار بر ارابه وارد شهر شود، شاه فریگیه اعلام خواهد شد.

دهقانی به نام گوردیاس سوار بر ارابه وارد شهر شد. جایگاه و منزلت او را پیشتر عقابی که بر روی ارابه‌اش نشسته بود و نشانه‌ای از خدایان دانسته می‌شد، نوید داده بود. گوردیاس به محض ورود به شهر، به عنوان پادشاه اعلام شد.

پسر او، میداس، به پاس شاه شدن پدرش، ارابه او را به درگاه خدای فریگیه، سابازیوس اهدا کرد و بدین منظور ارابه را به یک تیرک یا تنه یک درخت گره زد. این گره، به قدری کور و محکم بود که هیچ کس توانایی باز کردن آن را داشت. اگر این گره باز میشد، سلطنت بدست گشاینده گره می افتاد. به این گره “گره گوردی”، گفته می شد.

در زمستان سال ۳۳۳ پیش از میلاد، اسکندر در فریگیه اردو زد. به او گفته بودند که باید گره را بازکند اما او هرچه تلاش کرد، سر گره را پیدا نکرد. اسکندر تقلب و تفکر جانبی را برای گشایش گره در پیش گرفت. او با یک ضربه شمشیر گره را به دو نیم کرد و برای گره دو سر جدید ایجاد کرد. آن شب هوا به‌شدت طوفانی شد. آریستاندر، پیشگوی اسکندر، خبر داد که این طوفان نشان از خوشحالی زئوس دارد و پیروزی‌های بسیاری برای اسکندر به همراه خواهد آورد. پس از آنکه اسکندر با یک ضربه شمشیر گره را برید، زندگی‌نویسان او ادعا کردند که پیشتر غیبگویی از غیب خبر آورده‌است که هرکس گره را بگشاید، شاه آسیا خواهد شد.

فکر کردن خارج از جعبه (همچنین تفکر خارج از جعبه یا تفکر خارج از چارچوب) استعاره‌ای است به معنی فکر کردن به روشی متفاوت، غیرمعمولی، مبتکرانه یا از جنبه‌ای متفاوت. این اصطلاح در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در حوزه مشاوره مدیریتی، پس از ورود تفکر جانبی به علم مدیریت، بوجود آمد. که مشاوران از مراجعان می‌خواستند پازل ۹ نقطه‌ای را که نیاز به تفکر جانبی داشت حل کنند.

این عبارت یا کلیشه به طور گسترده‌ای در محیط‌های کسب و کار به خصوص توسط مشاوران مدیریت و مربیان اجرایی به کار گرفته شده است.

تفکر خارج از چارچوب، شاید به این سادگی که تصور میکنیم نباشد. سخت است که اول همه چیز را زیر سوال برد و به هر راه حل های عجیب و ناممکن یا مسخره هم فکر کنیم. به هررو اول لازم است که از جعبه ای که درون آن قرار داریم بیرون بیاییم و از مسئله یا موضوع فاصله بگیریم و آن را از جنبه دیگری بررسی کنیم. ضرب العجل(deadline) داشتن، موضوعی است که اجازه تفکر مجدد را تاحدی گرفته و ذهن انسان را محدود می کند.

این موضوع را درنظر بگیریم که مفاهیمی که ما از مشکلات یا مسائل درک میکنیم، تنها برداشت ما از آن موضوع است، نه حقیقی که آن موضوع دارد. یعنی ممکن است برداشت ما از آن موضوع یا مسئله بر حقیقت منطبق باشد یا نباشد. بنابراین به قطعیت درباره موضوعات نظر ندهیم. به هررو این احتمال را همیشه بدهیم که ممکن است اشتباه کنیم و و راه بهتری وجود داشته که به ذهن ما نرسیده است. تنها یک چیز را نباید فراموش کنیم که «تنها نسبیت است که قطعی است!».

آکادمی آنلاین عیب پوش

تفکر جانبی چیست؟

تفکر-جانبی

تفکر جانبی (Lateral thinking)، چیست؟

تفکر جانبی (Lateral thinking)، روشی از تفکر ااست که فراتر و یا خارج از چارچوب عمومی تفکر معمولی و خطی است. منظور از تفکر جانبی، نگاه از دیدگاهی متفاوت به مساله، جهت یافتن نظرات نو و تغییر روش حل مسئله است. این روش عموما با فراتر رفتن از روش‌خطی و ارسطویی برای یافتن نظرات نو، آغاز شده و به شکلی آگاهانه، در جهت تغییر و تحول روش حل مسئله، تلاش می‌کند.

تفکر-جانبی
تفکر-جانبی

کاربرد این دیدگاه، مستلزم پذیرش دیدگاه‌های مختلف نسبت به موضوع است. روش‌های مختلف تفکر جانبی برای یافتن راه‌های جدید و متفاوت به کار می‌روند و حتی گاهی به طرح نظرات کاملاً غیرمنطقی منجر می‌شود، با این حال جستجوی راه‌های جدید و متعدد، نشانه تمایل به خلاقیت بوده و باعث برانگیختن و سیلان فکر می‌شود. هیچ تفکری در این روش خنده دار و مردود نیست و به هر راه حل ممکنی فکر خواهد شد.

تفکر-جانبی
تفکر-جانبی

اصطلاح “تفکر جانبی”، برای اولین بار در سال ۱۹۶۷ توسط ادوارد دوبونو مطرح شد. دوبونو برای تشریح نظریه خود از قضاوت حضرت سلیمان نام برد. او این روش را استدلال غیر مستقیم، نامید.

تفکر-جانبی
تفکر-جانبی

مطابق این داستان، حضرت سلیمان در مقام قضاوت میان دو زن که هر دو ادعای مادری کودکی را داشتند، برای یافتن حقیقت که کدام زن واقعا مادر کودک است، دستوری عجیب داد. او فرمان داد تا کودک را بیاورند و در پیش چشم هردوزن به دونیم کنند تا هر یک از زنان سهم خود را بردارد، او با این حکم قصد داشت تا با مشاهده واکنش زنان در مقابل این حکم، قضاوت کند که کدام یک مادر حقیقی کودک است. بدیهی است که یکی از زنان حکم را پذیرفت اما دیگری از فرط ترس بیهوش شد، بنابراین حضرت سلیمان حکم کرد که کودک را به او بسپارند.

تفکر-جانبی
تفکر-جانبی

فکر کردن خارج از جعبه (همچنین تفکر خارج از جعبه یا تفکر خارج از چارچوب) استعاره‌ای است به معنی فکر کردن به روشی متفاوت، غیرمعمولی، مبتکرانه یا از جنبه‌ای متفاوت. این اصطلاح در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در حوزه مشاوره مدیریتی، پس از ورود تفکر جانبی به علم مدیریت، بوجود آمد. که مشاوران از مراجعان می‌خواستند پازل ۹ نقطه‌ای را که نیاز به تفکر جانبی داشت حل کنند.

تفکر-جانبی
تفکر-جانبی

موضوع این پازل ۹ نقطه‌ای بدین شکل بود. روش حل این پازل به این صورت بود که در آن باید هر ۹ نقطه با چهار خط مستقیم یا کمتر بدون برداشتن قلم یا بیش از یک بار رد شدن دو خط از روی هم به هم وصل شوند. راه حل‌های بسیار برای پازل ۹ نقطه‌ای وجود دارد اما تقریبا تمام این راحل حلها، خارج از جعبه ذهنی که ذهن با دیدن نقاط متصور می‌شود، هستند.

این عبارت یا کلیشه به طور گسترده‌ای در محیط‌های کسب و کار به خصوص توسط مشاوران مدیریت و مربیان اجرایی به کار گرفته شده است.

تفکر-جانبی
تفکر-جانبی

تفکر خارج از چارچوب، کار ساده‌ای نیست. ابتدا باید همه چیز را زیر سوال برد و به هر راه حلی، هر قدر هم عجیب، فکر کرد. به اصطلاح ابتدا باید از جعبه بیرون آمد و بعد از آن شروع به فکر کردن یا ارائه راه حل نمود! یکی از دشمنان این روش، داشتن ضرب العجل(deadline)، است!

چیزی که ما از موضوعات می‌دانیم صرفا تحلیل و برداشت ما از موضوعات است. بنابراین تفکر ما به نسبت همان تحلیل های ما شکل می‌گیرد. خیلی از مواقع ذهن ما موجب متوقف کردن ماست و مسائل آن گونه که ما می اندیشیم، نیستند. یک نکته لازم است همیشه تکرار شود که شاید راه بهتری وجود داشته باشد و ما به آن فکر نکرده باشیم. تنها می توانیم از یک چیز اطمینان داشته باشیم که: «همه چیز نسبی است».

آکادمی آنلاین عیب پوش

ایکیگای چیست؟

ایکیگای(IKIGAI)، چیست؟

ایکیگای(生き甲斐)، واژه ای ژاپنی به معنای “دلیلی برای زندگی” است. این مفهوم یکی از مهمترین عناصر در فلسفه زندگی ژاپنی و فراتر از مفهوم سامورایی بوشیدو(Busido)، است. مطابق این فرهنگ، هر انسانی، ایکیگای مخصوص به خود را دارد که باید آن را در طول زندگی بیابد.

یافتن ایکیگای، نیازمند جستجوی عمیق و طولانی و شناخت عمیق فردی است. ژاپنیها براین باورند که یافتن ایکیگای، در زندگی انسان، قناعت و بی نیازی آورده و به زندگی وی، معنا می‌دهد. در زندگی و کار، وجود ایکیگای موجب پیشرفت فرد شده و وی را یاری میکند.

درزبان ژاپنی واژه ایکی به معنای زندگی و واژه گای، به معنای اثر و نتیجه است. این اندیشه معتقد است ایکیگای همان چیزی است که صبح دلیلی برای بیدار شدن به انسان میدهد و در طول زندگی، دلیلی برای لذت بردن از آن، است.

امروزه یکی از بزرگترین معضلات بشر، تنهایی و افسردگی و بیهوده انگاشتن زندگی است. ایکیگای با تزریق امید به انسان موجب شده تا مغز بیشتر بدن را زنده نگاه داشته و انسانهای بهره مند از این موهبت، طول عمر بیشتری نسبت به سایرین داشته باشند.

بیشترین موضوعی که موجب ایجاد انگیزه در انسان میکند، احساس مفید بودن و کارآمدی اوست. این موضوع سبب شده تا انسان همواره فکر کند که در جامعه کارایی دارد و اعتماد به نفس و رضایف فردی وی تقویت خواهد شد.

ایکیگای موجب شده تا انسان به منبع ارزش خود در زندگی پی ببرد. این مفهوم سبب ایجاد شرایط ذهنی و روحی میشود که انسان احساس می‌کنند که زندگی او ارزشمند است. این شرایط لزوما به شرایط اقتصادی یک شخص یا طبقه اجتماعی وی، مربوط نیست.

حتی اگر کسی احساس کند که شرایط کنونی تیره است، ولی در ذهن خود هدفی داشته باشد، ممکن است ایکیگای را احساس کند. رفتارهایی که باعث می‌شود که ایکیگای را احساس کنیم، کارهایی نیستند که مجبور به انجام آن‌ها می‌شویم؛ این رفتارها خودجوش و طبیعی هستند.

کوبایاشی سوکاسا، معتقد است انسان تنها در شرایطی می‌تواند ایکیگای واقعی را حس کند که بر اساس بلوغ شخصی، ارضای امیال مختلف، عشق و شادی، نشست و برخاست با دیگران، و نوعی از حس ارزش در زندگی، به سمت خودشناسی پیشرفت کرده باشد.

برای دستیابی به ایکیگای، مجموعه ای از شرایط باید باهم اجماع کنند. اگر انسانی ماموریت اصلی خود را کشف کرده، در انجام آن مناسب عمل کند، شرایط مادی اش با انجام این کار تامین شده و نهایتا جامعه به ماموریت وی، نیاز داشته باشد، ایکیگای وی برآیندی از “اشتراک ریاضی” این شرایط است.

آکادمی آنلاین عیب پوش

تبصره ۲۲ (Catch-22) چیست؟

تبصره ۲۲ (Catch-22) نوعی موقعیت “دوسرباخت” پارادوکسیکال است که برای اولین بار توسط جوزف هلر، نویسنده و طنز پرداز امریکایی مطرح شد. این اصطلاح، درحقیقت نام رمانی است به ‌سبک کمدی سیاه است که هلر آن را آمدر سال ۱۹۶۱ به چاپ رسانید. وقایع این رمان مربوط به سال‌های ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ و درخلال جنگ جهانی دوم رخ می ‎دهد.

این اثر به عنوان یکی از رمان‌های برتر قرن بیستم شناخته می‌شود. داستان به گونه‌ای نوشته شده‌است که زمان گذرا و از دیدگاه افراد مختلف بیان شده‌است. شخصیت بارز این رمان  افسری امریکایی به نام “یوساریان” است که در نیروی ویژه هوا-دریای آمریکا و در اسکادران بمب افکن b-25 خدمت می‌کند.

این رمان، در دنیای مدیریت به دلیل دیدگاه انتقادی که به عملیات‌های بروکراتیک ادارات و سازمانها و قوانین پارادوکسیکال دارد، مشهور است.

امروزه، اصطلاح تبصره ۲۲  (Catch-22)، به عنوان یکی از اصطلاحات کاربردی زبان انگلیسی، شناخته شده‌است. این اصطلاح معمولاً به موقعیت‌هایی که در آن باخت قطعی است اطلاق می‌شود. به عنوان مثال اگر فردی در موقعیتی دشوار قرار بگیرد که از آن گریزی نداشته باشد، و برای حل «مشکل الف» باید «عمل ب» را انجام دهد؛ اما «عمل ب» را تنها زمانی می‌تواند انجام دهد که «مشکل الف» را نداشته باشد، باصطلاح می گویند دچار تبصره22 شده است.

داستان تبصره ی 22، کمدی سیاه و بینظیری است. شخصیت اصلی داستان(یوساریان)، در نیروی ویژه هوا-دریای امریکا، توپچی است. او غالبا از زیر کارها در می رود، و مرگ درجنگ را شجاعت نمی داند. بنابراین همواره برای نجات جانش از خطرات بی پایان جنگ، دارد به هوشمندانه ترین شکل ممکن از خلاقیت خود استفاده کند.

فرمانده‎اش، مشکل اصلی اوست که مدام، تعداد مأموریت‎های موردنیاز برای تکمیل دوره ی خدمت سربازان را افزایش می دهد. یوساریان، حتی اگر هم بتواند به هر طریقی از انجام این مأموریت های مرگ بار شانه خالی کند، از قانونی بنام تبصره22، راه گریزی ندارد.

این قانون بیان می کند که اگر کسی با تمایل خود به شرکت در مأموریت های خطرآفرین و مرگبار ادامه دهد، دیوانه و مجنون تلقی خواهد خواهد شد، اما اگر این شخص، درخواست رسمی و مورد نیاز برای معاف شدن از این مأموریت ها را ارائه دهد، دقیقا همین ارائه همین درخواست، اثبات می کند که وی دیوانه نیست و بنابراین، شرایط لازم برای معاف شدن از مأموریت ها را نخواهد داشت.

در ادبیات فارسی، معادلهای مختلفی برای این موضوع وجود دارد. در فرهنگ ما، موضوعاتی با عنوان “دوسرباخت”، “دوسرسوخت”، و یا “کلاف سردرگم”، یا “جمع اضداد”، مطرح است که البته نه تماما فارسی هستند و نه کاملا بیانگر موضوع. تنها بخشی از موضوع را روایت میکنند اما تمامیت آن را منتقل نمیکنند. البته شاید نزدیکترین اصطلاح فارسی “دورباطل”، باشد.

ادهوکراسی چیست؟

ادهوکراسی(Adhocracy)، برای اولین بار در دهه هفتاد میلادی توسط دانشمند بزرگ مدیریت الوین تافلر بکار برده شد و از آن زمان به بعد در اغلب تئوری‌های مدیریت سازمان بکار گرفته شد. این لغت از دو واژه یونانی(Ad-hoc)، گرفته شده.

ادهوکراسی یا اَدهاکراسی، نوعی از سازمان است که در نقطه مقابل بوروکراسی (کاغذبازی و سلسله‌مراتب اداری) قرار دارد. (به ویژه سازمان آنلاین) مورد استفاده قرار می‌گرفته‌است که بعدها توسط محققین دیگری مانند هنری مینتزبرگ توسعه بیشتری یافت.

طبقه بندی های مختلفی در خصوص فرهنگ سازمانی وجود دارد که مهمترین آنها طبقه بندی کامرون و کویین است که فرهنگ سازمانی را به چهار گونه مختلف طبقه بندی کرده است. که با با ماتریس ۲×۲ نشان داده‌اند، که شامل فرهنگ سلسله‌مراتبی، فرهنگ بازاری، فرهنگ قبیله‌ای (طایفه‌ای) و فرهنگ ادهوکراسی (موقتی) است. در فرهنگ ادهوکراسی بر انعطاف‌پذیری و بصیرت تأکید می‌شود و وجه مشخصه آن تمایزگرایی و برونگرایی است. هدف سازمان با این نوع فرهنگ، تولید محصولات/خدمات جدید است. در این سازمان‌ها، کارکنان به ریسک کردن، خلاقیت و نوآوری تشویق می‌شوند.

ویژگی های یک سازمان ادهوکراتیک

  • ساختار بسیار پویا
  • رفتار رسمی اندک
  • تخصصی شدن شغل ها بر اساس آموزشهای رسمی
  • گرایش به گروه بندی متخصصین در واحدهای وظیفه ای تا بتوان آنها را در تیم های پروژه ای کوچک و بر اساس بازار به کار گرفت
  • تکیه به ابزارهای ارتباطی برای تشویق تنظیمات دوطرفه درون و بین گروه ها
  • استاندارد گذاری پایین برای رویه های سازمانی
  • عدم معین بودن شغل
  • تمرکز زدایی انتخاب
  • سازمان کار بر اساس تیم های تخصصی است
  • هزینه بالای ارتباطات (که البته در دنیای فناوری اطلاعات به شدت کاهش یافته است)
  • فرهنگ سازمان بر اساس کارهای غیربوروکراتیک
  • عدم تمرکز در اختیارات
  • مسئولیت‌بخشی اقتضائی
  • قوانین و ضوابط محدود

تمام اعضای سازمان ادهوکراتیک مختار هستند که در هر حوزه ای از سازمان که می خواهند قرار بگیرند و در تعامل با دیگر اعضا تصمیم گرفته و اقداماتی را انجام دهند که آینده سازمان را تحت تاثیر قرار می دهد. هیچ سلسله مراتبی وجود ندارد. طبق نظر رابرت واترمن، “تیم ها باید به اندازه ای بزرگ باشند که نماینده تمام قسمت های بوروکراتیک باشند و در عین حال به اندازه ای کوچک باشند که کارشان را بطور کارا انجام دهند.

نوشته: فرامرز عیب پوش

تکنیک پومودورو چیست؟

تکنیک پومودورو(Pomodoro)، یکی از روشهای کاربردی مدیریت زمان است که برای اولین بار توسط فرانچسکو سیریلو در اواخر دهه 1980 ابداع شد و بعدها به همین نام، توسعه یافت. این تکنیک بسیار ساده است و از یک تایمر برای تقسیم کار به فواصل 25 دقیقه ای، که با استراحت های کوتاه از هم جدا می شوند، استفاده می کند.

هر فاصله زمانی به نام پومودورو، از کلمه ایتالیایی گوجه فرنگی، خوانده می شود. این نام از تایمر آشپزخانه سیریلو که به عنوان دانشجوی دانشگاه استفاده می‌کرد، گرفته شده. این تایمر به شکل گوجه فرنگی بود.

امروزه تکنیک پومودورو در قالب اپلیکیشن‌ها و وب‌سایت‌هایی که تایمرها و دستورالعمل‌های اجرایی این روش را ارائه می‌کنند، به طور گسترده‌ای رایج شده است.

کار با این تکنیک ساده است. ابتدا در مورد کاری که باید انجام شود تصمیم گرفته می شود. سپس تایمر پومودورو (معمولاً 25 دقیقه) تنظیم خواهد شد. در این 25 دقیقه بطور متمرکز روی کار تمرکز می شود. هنگامی که تایمر زنگ می زند کار را تمام شده و یک استراحت کوتاه (معمولاً 5 تا 10 دقیقه) انجام خواهد شد.

پس از اتمام سه پومودورو، چهارمین پومودورو را تنظیم شده و سپس یک استراحت طولانی (به طور سنتی 20 تا 30 دقیقه) انجام خواهد شد. پس از اتمام استراحت طولانی، به مرحله 2 بازگشته خواهد شد.

هدف این تکنیک کاهش تأثیر وقفه های داخلی و خارجی بر تمرکز و جریان است. پومودورو غیر قابل تقسیم است. هنگامی که در حین پومودورو قطع می‌شود، یا باید فعالیت دیگر ضبط و به تعویق بیفتد.

مراحل برنامه ریزی، پیگیری، انجام، پردازش و نتیجه گیری این تکنیک بسیار مهم و اساسی است. در مرحله برنامه ریزی، وظایف در لیست “To Do Today” اولویت بندی می شوند و کاربران را قادر می سازد تا تلاش خود را برروی موضوع متمرکز کنند.

نوشته: فرامرز عیب پوش

مدیریت استمارتیز قهوه ای چیست؟

مدیریت استمارتیز قهوه ای(Brown Smarties management) چیست؟

این اصطلاح، یکی از کنایه های مدیریتی است که اشاره به نقش «مدیریت با استفاده از تفکر خارج از چارچوب» و همچنین نقش «حس(sense)» در مدیریت است. مفهومی که تا حدی از «تجربه» و «دانش» بالایی در مدیریت سرچشمه می گیرد.

ای به سبک مدیریت هوشمندانه با تمرکز بر روی جزییات بدون بررسی تمام این جزییات است. سال‌های دهه ۸۰ میلادی، یکی از گروههای مشهور راک امریکایی موسیقی که تعدادی زیادی اجرای زنده در سال داشت، قراردادی با مفاد پیچیده و طولانی تنظیم کرده بود و برای عقد قرارداد با سالن‌های کنسرت از آن استفاده می‌کرد.

در این قرارداد تمام جزئیات تکنیکی اجرا از جمله برق، تجهیزات صحنه نمایش و غیره قید شده بود و مجری کنسرت، متعهد شده بود طبق قرارداد همه آنها را به صورت خواسته شده به گروه موسیقی ارائه دهد. در بین مفاد قرارداد، یک ماده گنجانده شده بود و در آن خواسته شده بود یک کاسه اسمارتیزهای رنگی در اتاق پشت صحنه ارائه شود که در آن اسمارتیز قهوه‌ای وجود نداشته باشد.

این قرارداد با توجه به طول و تفصیل و این ماده غیرمعمول، موجب خنده و تمسخر بین جامعه موسیقی شده بود. بدیهی است با وجود جدی بودن اجرا و موارد متعدد مشکلاتی که ممکن است در اجرای کنسرت زنده بروز کند، کاسه اسمارتیز، موضوع بی دلیل و خنده داری بنظر میرسید خصوصا اینکه اسمارتیز قهوه ای هم در آن نباشد!.

بعدها سرپرست این گروه موسیقی، در زندگی‌نامه خود در این مورد صحبت کرد. او درباره این بند به ظاهر خنده دار گفته بود در چند اجرا، مشکلات فنی، خطرات جدی برای همکارانم به وجود آورده بود و نزدیک بود کل برنامه نمایش خراب شود. تصمیم گرفتیم این ماده را به قرارداد اضافه کنیم. من نمی‌توانستم در هر اجرا چند ساعت وقت بگذارم و مثلاً میزان آمپر برق موردنیاز را در هر پریز برق چک کنم.

برای اینکه موضوعات مهم را چک کنم، به سراغ موضوعی که از نظر مجری کنسرت به ظاهر کم اهمیت تر از سایر موضوعات به نظر می رسید می رفتم. بنابراین زمانی که می‌خواستیم اجرا را در یک سالن شروع کنیم، من به اتاق پشت صحنه می‌رفتم و به دنبال ظرف اسمارتیز می‌گشتم.

اگر پشت صحنه ظرفی وجود نداشت یا در آن اسمارتیز قهوه‌ای بود، احتمال بروز خطاهای بزرگتر و خصوصا خطای فنی را می‌دادم و از مدیر برگزار کننده کنسرت، می‌خواستم کلیه تجهیزات را دوباره مطابق با قرارداد چک کند. به عبارت دیگر، به این روش متوجه می‌شدم که او یا همه مفاد قرارداد را به دقت نخوانده است، ویا موارد موجود در قرارداد را به درستی اجرا نکرده است که در هر دوصورت اشکالات بزرگتری رخ می داد.

در ایده آل ترین حالت ممکنه، کارکنان و سازمانها پیش از بروز مشکلات، بصورت خودکار آنها را اعلام می کنند اما این موضوع در واقعیت رخ نمی دهد. مدیران بهتر است با نشانه گذاری موارد خاص، اسمارتیزهای قهوه‌ای سازمان خود را پیدا کنند و آنها را چک کنند.

همه مدیران موضوعی به نام محدودیت زمان دارند. در واقع این موضوع برای تمام انسانها وجود دارد. مدیران وقت و توان کافی برای بررسی همه وجوه کار را ندارند. بنابراین با نشانه گذاری و انتخاب آیتمهای نمونه، دیگر نیازی به بررسی همه جزئیات نخواهد بود.

مفهوم مدیریت اسمارتیز قهوه ای به چه دردی می خورد؟

برخی اوقات ممکن است همه ما این موضوع را دیده باشیم که پدر و مادرها بدون اینکه کودک حرفی بزند، از احوالات او باخبر می شوند. این موضوع همان «حس(sense)»، است. احساس کردن همان زمانی است که «تجربه» و «دانش» به حدی می رسد که مدیران بدون اینکه بداندد، در حقیقت درک می کنند. این شیوه از مدیریت نیز نوعی سنجش حسی است. درست است که مبنای علمی خاصی ندارد، ولی قدرت حس در آن بسیار زیاد است.

مزیت رقابتی چیست؟

مزیت رقابتی(Competitive advantage)، چیست؟

این مفهوم مجموعه ای از عوامل یا توانمندی‌هایی است که عملکرد یک برند یا کسب و کار را نسبت به رقبا بهبود می بخشد. عموما مزیت رقابتی، زمانی رخ می‌دهد که یک برند یا سازمان در یک شاخص یا ترکیبی از شاخص‌ها به پیشرفت، توسعه‌ یا قابلیتهایی برسد که نسبت به رقبا برتری پیدا کند.

مزیت رقابتی یکی از شاخصهای بسیار مهم در علم اقتصاد و خصوصا بازاریابی است و زمانی معنای بیشتری پیدا می کند که ترکیب یا ساختار بازار از حالت مونپولی یا الیگوپولی، به بازار نسبتا رقابتی یا کاملا رقابتی تغییر کند. برخی از بزرگان استراتژی معتقدند مزیت رقابتی در “اقیانوس قرمز”، معنی داشته و در فضای “اقیانوس آبی”، معنایی ندارد. البته برخی هم معتقدند که خلق اقیانوس آبی، خود مزیتی رقابتی است.

به هررو، مزیت رقابتی در فضای رقابت معنا داشته و در فضای خلا یا خاص، بی معناست. اما بازارهای امروزی عملا از رقابت دور نیست و حتی اگر بازاری برای مدتی یک دست باشد، برای همیشه اینگونه باقی نمانده و با ظهور رقبا، رقابت در آن شکل خواهد گرفت.

تیلمن فرتیتا، یکی از 100 ثروتمند جهان ، معتقد است موضوع مزیت رقابتی، موضوعی بسیار ساده است، دو چیز باید رعایت شود، اول اینکه هیچگاه از رویاپردازی دست نکشیم و دوم اینکه بدانیم در چه چیزی خوب هستیم و در چه چیزی بد. شاید بتوان این گفته فرتیتا را یکی از ساده ترین تعاریف مزیت رقابتی نامید.

عوامل ایجاد مزیت رقابتی

پایه و اساس ایجاد مزیت رقابتی از موضوعاتی شبیه دسترسی به منابع طبیعی، یا نیروی انسانی متخصص، تکنولوژیهای صنعتی یا اطلاعاتی نشات می گیرد. مزیت رقابتی، میزان جذابیت پیشنهادات برند یا سازمان از نظر مشتریان در مقایسه با رقبا است. مزیت رقابتی، تمایز در ویژگی‌ها یا ابعاد است که یک برند یا سازمان را قادر به ارائه خدمات بهتر از رقبا به مشتریان می‌کند.

بطور کلی، مزیت رقابتی، یک “ارزش”، است. ارزشی که سازمان به مشتریان عرضه می‌کند، و رقبا قادر به عرضه همان ارزش نیستند.

مزیت رقابتی برند یا سازمان لازم است دارای چهار ویژگی خاص باشد. این چهار ویژگی عبارتند از “کمیابی”، ” غیر قابل تقلید بودن”، ” غیر قابل جانشین بودن” و “با ارزش بودن”.  اگر شرکت یا سازمانی فکر میکند که مزیتی برسایرین دارد، یکی از این ویژگیها را نداشته باشد، مزیت رقابتی پایدار محسوب نخواهد شد.

منابعی که موجب ایجاد مزیت رقابتی می شوند عبارتند از “ساختار بازار”، “نوآوری”، “پاسخگویی به مشتریان” و خصوصا “توجه به کیفیت کالا و حساسیت نسبت به خدمات مطلوب تر”، هستند.

انواع مزیت رقابتی

مزیتهای رقابتی در کل به دودسته مزیتهای پایدار و مزیتهای نسبی تقسیم میشوند. اما از نظر بنیادی و تئوریک، می توان مزیت رقابتی را نیز به پنج بخش زیر دسته بندی کرد.

  • مزیت متجانس و مزیت نامتجانس
  • مزیت مشهود و مزیت نامشهود
  • مزیت موقعیتی و مزیت جنبشی (پویا)
  • مزیت ساده و مزیت مرکب
  • مزیت موقتی و مزیت پایدار (با ثبات)

بدیهی است که یکی از تکنیک‌های ساده افزایش فروش، آنالیز رقباست. آنالیز رقبا از جنس اطلاعات است. این بدان معنی است که همواره رقبای خود را مورد بررسی قرار دهيم و در خصوص پرموشن‌ها و کلیه حرکت‌های آنها در بازار، اطلاعات کافی داشته باشیم. به خاطر داشته باشیم، از خودرویی که نمی‌بینیم، نمي‌توانیم سبقت بگیریم!.

برای ایجاد مزیت رقابتی، لازم است تا نقاط قوت و ضعف رقبا را در بازار بررسی كنيم و در صورتي‌كه ضعفی در ارائه خدمات یا کالای خود داشتند، با برطرف كردن همان ضعف، بر میزان فروش خود خواهیم افزود. در یک جمله: نقطه ضعف رقبا، باید نقطه قوت برند یا سازمان ما باشد!

به عنوان مثال اگر رقیب ساعت ۱۰ آغاز به کار مي‌كند ما ساعت ۹ آغاز به کار کنیم. اگر رقیب ۳۰ روزه تحویل مي‌دهد ما ۱۹ روزه تحویل دهیم. در این روش، از خلاء موجود در بازار بهره برداری خواهد شد.

تفکر خرچنگی چیست؟

رفتارخرچنگی، مدیریت خرچنگی، یا باصطلاح “تفکر خرچنگی”، مفهومی است که از خرچنگهای گرفتار در یک محیط بسته گرفته شده است. عموما این رفتار در یک گروه و تیم معنا پیدا می‌کند. این رفتار زمانی از اعضای گروه سر می زند که اعضای یک گروه، که هدفی تقریبا یکسان و مشابه دارند، تلاش‌های یک نفر یا تعداد بیشتری را به دلایل مختلف از جمله دشمنی، حسد، توطئه و… از بین برده و باطل می کنند.

این طرز تفکر، به طرز تفکر خرچنگی، معروف است که در صید خرچنگها و ریختن آنها در یک جعبه یا سبد دیده شده. در انگلیسی به این رفتار، رفتار خرچنگ‌ در جعبه نیز گفته می‌شود. اگر بخواهیم آن را در یک جمله تعریف کنیم، بدان معناست که ” اگر من نمی‌توانم چیزی را داشته باشم پس تو هم حق داشتن آن را نداری”.

 صیادان در زمان صید خرچنگها، به نکته جالبی در رفتار گروهی آنها برخوردند. زمانی که آنها یک خرچنگ را درون یک سبد می انداختند، خرچنگ سبد را بالا میرفت و از آن بیرون می آمد. اما زمانی که تعداد بیشتری خرچنگ را در همان سبد می انداختند، آنها نمی توانستند، از آن خارج شوند!

شااین موضوع تعجب برانگیز باشد اما حقیقت است. درواقع خرچنگها به سادگی با کمک هم یا حتی بدون کمک هم می توانستند از سبد خارج شوند اما به محض اینکه یکی از خرچنگها تصمیم می گرفت که از سبد خارج شود، بقیه خرچنگ‌ها او را پایین می‌کشیدند و مانع نجات او می‌شدند. این موضوع تا جایی ادامه پیدا می‌کرد که همه خرچنگ‌ها یکی پس از دیگری می‌مردند و آن قدر در سبد یکدیگر یا پایین می کشیدند که نایی برای تکان خوردن نداشتند و صیاد به سادگی آنها را می کشت.

طرز تفکر خرچنگی در انسانها نیز بسیار شایع است. این رفتار عموما نشات گرفته از حقارت، حسادت، توطئه یا دشمنی است. این رفتار غالبا در گروه و تیم معنا پیدا می‌کند.

زمانی که اعضای یک گروه، که هدفی تقریبا یکسان و مشابه دارند، تلاش‌های یک نفر یا تعداد بیشتری را به دلایل مختلف از بین برده و خنثی کرده و در مسیر حرکت او سنگ اندازی کنند، اصطلاحا از این رفتار یاد می کنند.

این طرز تفکر، موجب خواهد شد که نه تنها هیچ یک از اعضای تیم موفقیتی به دست نیاورند، بلکه همه تلاش‌های آنان نیز یکی پس از دیگری از بین برود. در سیستم‌های مدیریتی پیشرفته، مدیران تلاش می‌کنند تا این طرز تفکر مختل کننده را از بین ببرند و روح همدلی و کار گروهی را با راهکارهایی خاص و ویژه در میان کارکنان خود رواج دهند.

اگر مدیران به هر دلیل با این رفتار همساز شده و قول حضرت مولانا “قلاوز(رهبر ارکستر)”، به عمد یا به سهو، مسیر را گم کند، “مدیریت خرچنگی”، شکل می گیرد. مدیریت خرچنگی نشات گرفته و تقویت کننده رفتار خرچنگی است و بسیار زیانبار است.

آکادمی آنلاین عیب پوش

مدیر چکشی یا مدیر پیچ گوشتی !؟

همه کارکنان در سازمانها، حضور مدیران را تجربه کرده اند. چه خود مدیر شده باشند یا نه، مدیران مختلفی را دیده اند و تجربه کار با مدیران مختلف، برای هر کسی، تفاوت دارد. بسیاری از کارکنان از برخی از مدیران خاطرات خوبی دارند و بسیاری هم خاطرات بد.

تجربه افراد با توجه به نوع کارکرد و نوع مدیران مختلف، متفاوت است. باتوجه به سالها فعالیت در زمینه بازاریابی و فروش، بالشخصه، تجربیات متفاوتی از مدیریت داشته و دارم و از کارکنانی که من به عنوان مدیر با آنها کار کردم هم بازخوردهای مختلفی گرفته ام.

این تجربه سبب شد تا دیدگاههای مختلف مدیریت را بررسی کنم. در مقالات مختلف، در خصوص انواع مدیران و دسته بندی های مختلفی که در خصوص آنها انجام شده، شرح داده شده. البته بدیهی است با توجه به انسانی بودن علم مدیریت، هیچ موضوعی در این دانش، قطعی نیست و همه چیز نسبی است.

اما از نظر دیدگاه پیچ و میخ، اگر بتوان مدیران را به دو گروه “چکشی” و “پیچ گوشتی”، تقسیم کرد، بهتر می توان رویکردهای آنها را در این دیدگاهها مورد بررسی قرارداد. از منظر این دیدگاه، مدیران چکشی ، کارکنان را مانند “میخ”، می بینند، اما مدیران پیچ گوشتی، کارکنان را مانند “پیچ”!

منظور از نگاه به میخ یا پیچ، نوع رفتار و برخورد با کارکنان است. برای کارکرد میخ، باید از چکش استفاده نمود اما برای کارکردن با پیچ، باید از پیچ گوشتی کمک گرفت. همین طرز نگاه، موجب موضع گیری نسبت به افراد می شود.

برای روشن شدن بهتر این دیدگاهها، بهتر است نوع نگاه مدیران چکشی را با مدیران پیچ گوشتی  مقایسه کنیم تا تفاوتهای آنان را درک کنیم. هردودیدگاه الزامات و خصوصیاتی دارند که در ادامه بررسی خواهیم کرد.

مدیر چکشی

مدیران چکشی، غالبا مدیران سنتی هستند. از دیدگاه مدیران سنتی، قدرت موضوعی غیرقابل مذاکره است و نه فرد، بلکه به یک جایگاه تعلق دارد. فردی که این جایگاه را کسب کرد، صاحب همه قدرتهای آن خواهد بود. مدیران سنتی از این اهرم برای حل هر مشکلی استفاده میکنند و معتقدند اگر کسی قدرتش را بکار نبرد، اولا ضعیف است و ثانیا کارکنان حرف شنوی خود را از دست خواهند داد. بنابراین دائما درحال استفاده از قدرت هستند.

همه میخ هستند

یک ضرب المثل انگلیسی وجود دارد که می گوید:”اگر چکش باشی، به همه به شکل میخ نگاه خواهی کرد”. دیدگاه مدیر چکشی هم برگرفته از همین موضوع است. مدیر چکشی همه کارکنان را مانند میخ میداند. میخ دیدن همه یک موضوع است و این دیدگاه که همه یکسان و یک شکل هستند هم موضوع دیگری است. درطول تاریخ هنوز دوانسان که دقیقا شبیه هم باشند به دنیا نیامده اند، پس چگونه می توان باهمه به یک شکل برخورد کرد و دقیقا یک بازخورد را گرفت!؟

فقط کافیست چکش باشیم

زمانیکه همه میخ باشند، پس چکش بودن کافیست!. مدیر چکشی در جستجوی توسعه نخواهد رفت زیرا فکر میکند که پاسخ همه سوالها را دارد. بنابراین یادگیری اینکه چگونه چکش باشیم، کافیست.

هر مشکلی با قدرت حل خواهد شد

موضوع قدرت در سازمانها، موضوع بسیار مهمی است. یکی از اصلی ترین رقابتهای درون سازمانی، برای کسب قدرت است. در مقالات مختلف در خصوص قدرت در سازمان و مبحث “خط قدرت”، به تفصیل صحبت شده است. اما قدرت در همه امور کاربرد ندارد. قدرت برای حفظ نظم کارایی دارد اما برای پیشرفت و توسعه، قدرت کارایی ندارد.

سازمانهایی که در وضعیت ثبات به سر می برند، استفاده از قدرت برای حفظ شرایط فعلی، کارایی دارد. اما قدرت زمانی کارایی دارد که تمرکز برروی کنترل باشد. اما زمانی که تمرکز برروی خلاقیت باشد، مدیران پیچ گوشتی توانایی بیشتری دارند.

یک ضربه محکم و دقیق کافیست

در ضربه زدن به میخ، دقت و قدرت کافیست. مدیران چکشی با تفکر میانه خوبی ندارند. غالبا فکر میکنند که موضوعات را می دانند و سایرین صرفا مجریان امور هستند و نیازی به تفکر یا توضیح نیست.

فرورفتن میخ، کفایت می کند

وقتی میخ فرورفت، کار انجام شده. درون کار کج فرورفته یا راست، تفاوتی ندارد. مهم این است که میخ فرورفته است. مدیران چکشی نتیجه ظاهری را بازخورد می دانند. ممکن است میخی که فرورفته، کار را ترک داده باشد یا درون کار کج شده باشد، از نظر مدیران چکشی، تفاوتی ندارد، مهم این است که فرورفته است.

مدیر پیچ گوشتی

پیچ ها باهم تفاوت دارند

مدیران پیچ گوشتی، شبیه مربیان هستند. آنها واقف هستند که انسانها با هم فرق میکنند و برای رهبری همه نمیتوان یک نسخه واحد پیچید. البته این بدان معنی نیست که وحدت رویه در برنامه ها وجود نداشته باشد اما در مربیگیری به انسانها بصورت فردی با توجه به شخصیت آنها راه حل ارائه می شود.

برای چرخاندن پیچ باید دقیقا هم شکل اما مکمل آن بود

هر انسانی تیپ شخصیت خاصی دارد. درست مثل سر پیچها که ممکن است دوسو، چهارسو یا آلن باشند. برای چرخاندن هرپیچ، باید سر پیچ گوشتی دقیقا خلاف و شبیه آن پیچ باشد. برای میخها تفاوتی ندارند سر تمام میخها صاف است و آماده ضربه خوردن، اما پیچها کاملا متفاوت هستند. انسانها به پیچها بیشتر شبیه هستند تا میخ ها.

مشکلات با فکر حل می شوند

سازمانهایی که در وضعیت تغییر یا توسعه هستند، استفاده از تفکر و تشویق برای خلاقیت کارکرد بیشتری در آنها دارد. زمانی که تمرکز برروی خلاقیت باشد، مدیران پیچ گوشتی توانایی خوبی در توسعه تیمها دارند.

از دیدگاه مدیران پیچ گوشتی، مشکلات به عنوان “مسئله”، تعریف می شوند. بنابراین موضوعی که با عنوان مسئله تعریف شده، با زور امکان حل شدن ندارد و با ید برروی آن تمرکز کرد و آن را “حل”، کرد.

برای بستن یک پیچ باید با آن چرخید

برای بستن یک پیچ، باید با آن چرخید. چرخش با پیچ، مفهوم همراه بودن را القا می کند. مدیران پیچ گوشتی، مدیرانی همراه هستند.آنها کارکنان را به حال خود رها نمی کنند و تا حل مسئله با آنها همراهی می کنند.

تا پایان باید با پیچ همراه بود

همانگونه که اشاره شد، همراهی تا حل موضوع، کاری است که مدیران پیچ گوشتی انجام می دهند. آنها تا پایان موضوع همراه کارکنان می مانند، مانند پیچ گوشتی که تا پایان کار وسفت شدن پیچ، با آن می پیچد!

درپایان لازم است اشاره شود که این موضوع، برداشتهای نویسنده از موضوع است و در مدیریت کلاسیک، نمونه های اثبات شده ندارد. اما این موضوع برای روشن شدن بیشتر تفاوت نگرش “مربی گری”، با “مدیریت”، سنتی است.

آکادمی آنلاین عیب پوش